شروع توطئهها علیه امام علی
اشراف و مرتجعین با مواضع اعلام شده امام علی دریافتند که یا باید با چپاولگری و ارزشهای جاهلی خداحافظی کنند و آنچه به ناحق بردهاند را برگردانند یا علی دست از سر آنها برنخواهد داشت.
اشراف و مرتجعین با مواضع اعلام شده امام علی دریافتند که یا باید با چپاولگری و ارزشهای جاهلی خداحافظی کنند و آنچه به ناحق بردهاند را برگردانند یا علی دست از سر آنها برنخواهد داشت.
امام علی بهروشنی بیان کرده بود که بیتالمالی که از جانب خلیفه سوم به ناحق
به خویشاوندان و دوستان و افراد نزدیک واگذار شده را پس خواهد گرفت.
پدر طالقانی در ذیل خطبه 15 نوشته است که امام علیهالسلام «اسلحه خانهای که برای تسلط بر مردم بود، به بیتالمال برگرداند ولی سلاحهای شخصی را به خودشان داد. همچنین شترهای قیمتی که از صدقه جمعآوری شده بود ولی قوم و خویشهای خلیفه سوم آنها را به تصرف در آورده بودند، به بیتالمال باز گرداند. امام گفت قطعه زمینهایی که خلیفه سوم به این و آن داده است، باید برگردد».
عمرو عاص به معاویه نوشت «با همهی آنچه در قدرت داری به اندیشه کار خود باش که اگر پسر ابوطالب بر تو دست یابد تو را از اموال برهنه خواهد کرد، مانند برهنه کردن یک شاخهتر و تازه از پوست آن».
طلحه و زبیر به حضرت علی مراجعه کردند و گفتند «پس از رسول خدا بر ما جفا شد. ما را هم در حکومت شریک کن». حضرت فرمود، «شما شرکای من در قدرت و پایداریم و کمک کارم در روزهای پیری و (کمبود) فرزندانم هستید». (اما) طلحه حکومت یمن و زبیر حکومت بحرین را خواستند». علی درخواست آنان را بهشدت رد کرد و گفت تعهد خود را از شما برداشتم و اگر خواستید، بیعت خودتان را پس بگیرید. چند روز بعد، آن دو نفر از امام اجازه گرفتند که برای زیارت به مکه بروند. حضرت علی گفت بخدا آنها برای خیانت میروند و نه برای مراسم حج.
علی (ع) پس از رسیدن به خلافت بلافاصله شروع به تعویض حکمرانان فاسد کرد و اکثر آنان را با افراد شایسته عوض نمود و دستورالعملهای روشنی در مورد نحوهی عمل والیان جدید با مردم داد. اما معاویه که عمر (خلیفه دوم) او را بهعنوان والی شام نصب کرده بود و عثمان نیز در مقامش ابقا کرده بود و برای خودش بساط سلطنت راه انداخته و عدهیی از فاسدترین اشخاص را دور خود جمع کرده بود، نه تنها حاضر نشد با حضرت علی بیعت کند و از حکمرانی کنار رود، بلکه پیراهن عثمان را به بالای تخت سلطنتش آویزان کرد و خونخواه عثمان شد.
مغیره از سازشکاران و جوشکاران پیش حضرت علی آمد و به امام گفت «ای امیر مؤمنان طلحه را به یمن و زبیر را به بحرین بفرست و با معاویه هم کاری نداشته باش، تا خلافت تو کمی قوام و دوام بگیرد، بعد هر کاری خواستی بکن. امام جوابی داد که مغیره از گفته خود پشیمان شد». (بهنقل از تاریخ یعقوبی جلد دوم)
در دوران خلافت امام علی (ع) که 4سال و 10ماه طول آن بود، سه جنگ مهم علیه این امام معصوم راه انداختند . مولی علی بسیار تلاش کرد که مانع جنگها شود، اما تمامی تلاشهای او را با شکست مواجه کردند.
جنگ جمل
وقتی طلحه و زبیر از مدینه به مکه رسیدند، به سراغ ام المؤمنین عایشه یکی از همسران رسول خدا رفتند. عایشه در زمان عثمان، کارهای عثمان را تأیید نمیکرد و علیهاش حرفهایی هم میزد. اما این دو نفر عایشه را راضی کردند که با آنها به بصره رفته و علی را از خلافت بردارند. عایشه پیش ام سلمه، یکی دیگر از همسران رسول خدا، که از نظر تقوا بسیار مورد احترام حضرت پیامبر بود، رفت و به او گفت «این دو نفر (یعنی طلحه و زبیر) به من گفتند که مردم به بیعت با علی راضی نیستند و مردم بصره با وی مخالف هستند. تو هم بیا باهم برویم و شاید کار این امت اصلاح شود».
ام سلمه که از همسران بسیار مؤمن رسول خدا بود، به وی گفت به من و تو نیامده که به چنین کاری برخیزیم. اگر رسول خدا بود، چه میگفت؟ عایشه تحت تأثیر حرفهایام سلمه، اعلان کرد که من در اینجا میمانم شما هم بمانید. ولی طلحه و زبیر، عایشه را راضی کردند که با آنان به بصره برود. در راه بصره در نقطهای به نام آب «الحوأب» سگها پارس کردند. عایشه وقتی فهمید این نقطه آب ”الحوأب“ است، به همراهانش داد زد که مرا زود برگردانید. چرا که رسول خدا به من گفت ”تو آن زن نباشی که سگهای ”الحوأب“ به وی پارس میکنند؟ اما طلحه و زبیر ۴۰نفر را آوردند و آنان به دروغ شهادت دادند که اینجا ”الحوأب“ نیست...
مخالفان علی (ع) فرصت را مغتنم شمردند و از جاهای دیگری به سمت بصره رو آوردند. طلحه و زبیر با حیله و تزویر و بهطور غافلگیرانه، وارد بصره شده و عثمان بن حنیف عامل حضرت علی را خلعسلاح کرده و ریش و سبیل او را تراشیده و از بصره بیرون کردند.
وقتی خبر به حضرت علی رسید، با ۴۰۰تن از صحابه رسول خدا از مدینه به سوی بصره حرکت کرد. در سر راهش از کوفه و شهرهای دیگر، بیش از ۷۰۰۰نفر سپاهی به امام پیوستند.
در جبههی دشمن، عایشه بر شتر قرمز درشتی روی کجاوه نشسته بود و آن را فرماندهی میکرد. به این دلیل اسم این جنگ را، جنگ جمل میگویند. حضرت علی خطاب به طلحه و زبیر گفت شما چه میخواهید؟ گفتند خون عثمان. علی گفت خدا بر قاتلان عثمان لعنت کند. سپس به سپاهش دستور داد هیچکس نباید در جنگ پیشدستی کند. نه تیر بیاندازید و نه نیزه و نه شمشیر بزنید. سپس به فردی از اصحابش گفت که قرآن به گردنش بیاندازد و پیش دشمن رود تا شاید از قرآن شرم کنند. دشمن او را با تیرباران کرد و بر زمین انداخت. علی گفت خدایا شاهد باش. دومین فرستادهی علی را نیز این چنین به خاک انداختند .
حضرت علی زبیر را صدا کرد و گفت بیا نزدیکتر. سپس به زبیر گفت آیا یادت میآید که تو با رسول خدا میآمدی و من ایستاده بودم وقتی رسیدید، رسول خدا گفت ”میان شما دو نفر جنگ خواهد شد و سپس رو به تو کرد و گفت تو به علی ظلم خواهی کرد“. زبیر ناگهان از خواب غفلت بیدار شد، گفت آری ولی تا الآن این حرف رسول خدا یادم نبود. زبیر با این حرف حضرت علی داشت صحنهی جنگ را ترک میکرد که پسرش عبدالله که یکی از فتنهگران اصلی بود، گفت چه شد؟ زبیر گفت علی حرفی را به یادم آورد که درست بود. پسرش برای اینکه زبیر را تحریک کند، گفت خیر از تیزی شمشیرهای بنیهاشم ترسیدی. زبیر به پسرش گفت به من میگویی ترسو. سپس نیزهای گرفت و حربه (سر نیزه) آن را شکست و رو به سپاه علی حمله کرد. امام که از دور شاهد صحنه بود، به اصحابش گفت راهش را باز کنید او با کسی کاری ندارد او در محذوریت است. زبیر خودش را به قلب لشکر علی زد اما کسی با او کاری نداشت. دور زد و آمد به پسرش گفت دیدی مگر آدم ترسو این کار را میکند؟ او میدان جنگ را ترک کرد اما چند کیلومتر آن طرفتر یک نفر او را کشت.
دشمن دید که علی شروع کننده جنگ نخواهد بود و احساس کرد ممکن است روشنگریهای امام، تأثیر منفی روی نیروهایش بگذارد، بنابراین سرکردگان آنها، دستور حمله دادند.
حال که اتمام حجتها تمام شده، امام پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد و گفت:
کوهها بجنبند ولی تو تکان نخور. دندانهایت را بهم بفشار. جمجمهات را به خدا بسپار. پایت را به زمین بکوب. چشمت را تا دورترین نقطه دشمن بیانداز تا انتهای آن را ببینی. چشم خود را از زیادی دشمن بپوشان و بدان که پیروزی نزد خداوند تعالی است (سخن شماره ۱۱ نهجالبلاغه فیض الاسلام)
جنگ سختی شروع شد. طلحه در وسط جنگ تردید کرد که آیا این جنگ درست است یانه؟ و حیران و سرگردان بود، مروان بن حکم ترسید که او هم مانند زبیر صحنهی جنگ را تر کند، و در آن صورت کسی که وزنی داشته باشد، نمیماند. به این دلیل با تیر طلحه را کشت. میگویند طلحه موقع افتادن به زمین گفت «بخدا دیگر انتقام خون عثمان را نخواهم خواست چون من او را کشتم».
عایشه، بهعنوان ام المؤمنین سوار بر شتر، در وسط میدان مردم بصره را به جنگ تحریک میکرد. همه دور شترش را دیوانهوار گرفته بودند و کشته میشدند. در ضمن چهار ساعت جنگ، هزاران نفر (برخی تا ۳۰هزار نوشتهاند) کشته شده بودند که اکثر آنها حول همان شتر بود. علی به یاران خود دستور داد شتر را بکشند. بهمحض اینکه شتر کشته شد، همه پراکنده شدند و سپاه دشمن شکست سختی خورد. امام با صدای بلند خطاب به سربازانش دستور داد:
«هیچ مجروحی را نکشید، کسی که فرار میکند، تعقیب نکنید، کسی که پشت کرده کاری نداشته باشید، کسی که سلاح برزمین بگذارد امان دارد، کسی که در خانهاش را بسته امان دارد، با اموال مردم کاری نداشته باشید»...
علی (ع) محمد ابن ابوبکر که از بهترین یاران امام و برادر عایشه بود، فرستاد تا خواهرش عایشه را از کجاوه در آورده و با احترام به خانهای ببرد. محمد وقتی نزد کجاوه رسید، از بیرون گفت که محمد است و خواهرش را به خانهای برد. امام ابن عباس را که بسیار به سنت و آیات قرآنی اشراف داشت، برای صحبت با عایشه فرستاد. ابن عباس وقتی وارد شد و نشست، عایشه گفت ابن عباس، دو خطا مرتکب شدی. بدون اجازه من، به خانهام وارد شدی. بدون دستور من روی اشیا من نشستی. ابن عباس گفت ما سنت را به تو یاد میدهیم. خانهات جایی هست که پیامبر برایت گذاشته بود. خدا هم دستور داده بود که از آن بیرون نیایی... عایشه دیگر حرفی نزد.
سپس علی علیهالسلام به آن خانه رفت و گفت ای حمیرا (لقب عایشه حمیرا بود) مگر تو از این مسیر منع نشده بودی؟ عایشه گفت اشتباه کردم و ببخشید. امام احترام زیادی به وی گذاشت و گفت باید برگردی به مدینه. امام ۳۰تن و یا بقولی ۷۰تن از زنان مجاهدش را انتخاب کرد و گفت لباس مردانه میپوشید و عایشه را به مدینه میبرید و اگر لازم شد، زن بودن خودتان را علنی میکنید.
وقتی به مدینه رسیدند، برخی از زنان مدینه و همسران رسول خدا پیش عایشه آمدند و سؤال کردند که رفتار علی در مقابل این کار تو چه بود؟ عایشه گفت بخدا از احترام در حق من از چیزی فروگذار نکرد. اما آخر سر مرا با چند مرد نامحرم به مدینه فرستاد و حرمت مرا نگه نداشت. وقتی زنان مجاهد این حرفها را شنیدند، همه عمامههای مردانه را برداشتند و عایشه دید تماماً زن هستند و سجده کرد و از گفته خود طلب بخشش کرد.
پس از جنگ، امام علیهالسلام در بصره، عفو عمومی داد. امام مدت کوتاهی در بصره ماند و در سال ۳۶ هجری از بصره وارد کوفه شد و به این ترتیب کوفه مرکز راهبری و فرماندهی امام شد.
نتیجهگیری: آنچه از مطالب فوق برمیاید بهطور محوری عبارتند از:
دشمنیها دقیقاً از جانب کسانی است که دکان آلاف و الوف و چپاولگریهایشان رو به تعطیلی میرود. چون آنچه در حکومت مولا شاخص و همه چیز است حقوق مردم است و بس
با مواضع مولا علی، آنهایی که به طمع رسیدن به مال و منال بیعت کردند ماهیتشان برملا شد که بیعت با امام علی باعث امتیاز ویژهیی برای کسی نخواهد شد و امام اجازه نمیدهد کسی در موضعی که جایگاهش نیست قرار بگیرد.
هیچگاه امام شروع کننده جنگ نبوده است و به قیمت جان یارانش آگاهسازی و روشنگری را ادامه میدهد تا آنها که ناآگاهند برگردند و دشمن اصلی افشا شود. تا میتواند با آگاهی بخشی حتی تا آخرین لحظات بهدنبال خون ریزی کمتر است.
وقتی آگاهی بخشی تمام شد و اتمامحجت صورت گرفت، دیگر بیشکاف و با تمام عزم و صلابت و استواری انقلابی باید به پیش تاخت.
جوهره رحمت و رهایی آرمان مولا در سفارشاتش نسبت به اسیران و... بارز و مشخص میشود. حتی کسانیکه به جنگش آمدهاند و یارانش را کشتهاند وقتی در وضعیت مغلوب قرار میگیرند از این رحمت بهرهمند میشوند.
پدر طالقانی در ذیل خطبه 15 نوشته است که امام علیهالسلام «اسلحه خانهای که برای تسلط بر مردم بود، به بیتالمال برگرداند ولی سلاحهای شخصی را به خودشان داد. همچنین شترهای قیمتی که از صدقه جمعآوری شده بود ولی قوم و خویشهای خلیفه سوم آنها را به تصرف در آورده بودند، به بیتالمال باز گرداند. امام گفت قطعه زمینهایی که خلیفه سوم به این و آن داده است، باید برگردد».
عمرو عاص به معاویه نوشت «با همهی آنچه در قدرت داری به اندیشه کار خود باش که اگر پسر ابوطالب بر تو دست یابد تو را از اموال برهنه خواهد کرد، مانند برهنه کردن یک شاخهتر و تازه از پوست آن».
طلحه و زبیر به حضرت علی مراجعه کردند و گفتند «پس از رسول خدا بر ما جفا شد. ما را هم در حکومت شریک کن». حضرت فرمود، «شما شرکای من در قدرت و پایداریم و کمک کارم در روزهای پیری و (کمبود) فرزندانم هستید». (اما) طلحه حکومت یمن و زبیر حکومت بحرین را خواستند». علی درخواست آنان را بهشدت رد کرد و گفت تعهد خود را از شما برداشتم و اگر خواستید، بیعت خودتان را پس بگیرید. چند روز بعد، آن دو نفر از امام اجازه گرفتند که برای زیارت به مکه بروند. حضرت علی گفت بخدا آنها برای خیانت میروند و نه برای مراسم حج.
علی (ع) پس از رسیدن به خلافت بلافاصله شروع به تعویض حکمرانان فاسد کرد و اکثر آنان را با افراد شایسته عوض نمود و دستورالعملهای روشنی در مورد نحوهی عمل والیان جدید با مردم داد. اما معاویه که عمر (خلیفه دوم) او را بهعنوان والی شام نصب کرده بود و عثمان نیز در مقامش ابقا کرده بود و برای خودش بساط سلطنت راه انداخته و عدهیی از فاسدترین اشخاص را دور خود جمع کرده بود، نه تنها حاضر نشد با حضرت علی بیعت کند و از حکمرانی کنار رود، بلکه پیراهن عثمان را به بالای تخت سلطنتش آویزان کرد و خونخواه عثمان شد.
مغیره از سازشکاران و جوشکاران پیش حضرت علی آمد و به امام گفت «ای امیر مؤمنان طلحه را به یمن و زبیر را به بحرین بفرست و با معاویه هم کاری نداشته باش، تا خلافت تو کمی قوام و دوام بگیرد، بعد هر کاری خواستی بکن. امام جوابی داد که مغیره از گفته خود پشیمان شد». (بهنقل از تاریخ یعقوبی جلد دوم)
در دوران خلافت امام علی (ع) که 4سال و 10ماه طول آن بود، سه جنگ مهم علیه این امام معصوم راه انداختند . مولی علی بسیار تلاش کرد که مانع جنگها شود، اما تمامی تلاشهای او را با شکست مواجه کردند.
جنگ جمل
وقتی طلحه و زبیر از مدینه به مکه رسیدند، به سراغ ام المؤمنین عایشه یکی از همسران رسول خدا رفتند. عایشه در زمان عثمان، کارهای عثمان را تأیید نمیکرد و علیهاش حرفهایی هم میزد. اما این دو نفر عایشه را راضی کردند که با آنها به بصره رفته و علی را از خلافت بردارند. عایشه پیش ام سلمه، یکی دیگر از همسران رسول خدا، که از نظر تقوا بسیار مورد احترام حضرت پیامبر بود، رفت و به او گفت «این دو نفر (یعنی طلحه و زبیر) به من گفتند که مردم به بیعت با علی راضی نیستند و مردم بصره با وی مخالف هستند. تو هم بیا باهم برویم و شاید کار این امت اصلاح شود».
ام سلمه که از همسران بسیار مؤمن رسول خدا بود، به وی گفت به من و تو نیامده که به چنین کاری برخیزیم. اگر رسول خدا بود، چه میگفت؟ عایشه تحت تأثیر حرفهایام سلمه، اعلان کرد که من در اینجا میمانم شما هم بمانید. ولی طلحه و زبیر، عایشه را راضی کردند که با آنان به بصره برود. در راه بصره در نقطهای به نام آب «الحوأب» سگها پارس کردند. عایشه وقتی فهمید این نقطه آب ”الحوأب“ است، به همراهانش داد زد که مرا زود برگردانید. چرا که رسول خدا به من گفت ”تو آن زن نباشی که سگهای ”الحوأب“ به وی پارس میکنند؟ اما طلحه و زبیر ۴۰نفر را آوردند و آنان به دروغ شهادت دادند که اینجا ”الحوأب“ نیست...
مخالفان علی (ع) فرصت را مغتنم شمردند و از جاهای دیگری به سمت بصره رو آوردند. طلحه و زبیر با حیله و تزویر و بهطور غافلگیرانه، وارد بصره شده و عثمان بن حنیف عامل حضرت علی را خلعسلاح کرده و ریش و سبیل او را تراشیده و از بصره بیرون کردند.
وقتی خبر به حضرت علی رسید، با ۴۰۰تن از صحابه رسول خدا از مدینه به سوی بصره حرکت کرد. در سر راهش از کوفه و شهرهای دیگر، بیش از ۷۰۰۰نفر سپاهی به امام پیوستند.
در جبههی دشمن، عایشه بر شتر قرمز درشتی روی کجاوه نشسته بود و آن را فرماندهی میکرد. به این دلیل اسم این جنگ را، جنگ جمل میگویند. حضرت علی خطاب به طلحه و زبیر گفت شما چه میخواهید؟ گفتند خون عثمان. علی گفت خدا بر قاتلان عثمان لعنت کند. سپس به سپاهش دستور داد هیچکس نباید در جنگ پیشدستی کند. نه تیر بیاندازید و نه نیزه و نه شمشیر بزنید. سپس به فردی از اصحابش گفت که قرآن به گردنش بیاندازد و پیش دشمن رود تا شاید از قرآن شرم کنند. دشمن او را با تیرباران کرد و بر زمین انداخت. علی گفت خدایا شاهد باش. دومین فرستادهی علی را نیز این چنین به خاک انداختند .
حضرت علی زبیر را صدا کرد و گفت بیا نزدیکتر. سپس به زبیر گفت آیا یادت میآید که تو با رسول خدا میآمدی و من ایستاده بودم وقتی رسیدید، رسول خدا گفت ”میان شما دو نفر جنگ خواهد شد و سپس رو به تو کرد و گفت تو به علی ظلم خواهی کرد“. زبیر ناگهان از خواب غفلت بیدار شد، گفت آری ولی تا الآن این حرف رسول خدا یادم نبود. زبیر با این حرف حضرت علی داشت صحنهی جنگ را ترک میکرد که پسرش عبدالله که یکی از فتنهگران اصلی بود، گفت چه شد؟ زبیر گفت علی حرفی را به یادم آورد که درست بود. پسرش برای اینکه زبیر را تحریک کند، گفت خیر از تیزی شمشیرهای بنیهاشم ترسیدی. زبیر به پسرش گفت به من میگویی ترسو. سپس نیزهای گرفت و حربه (سر نیزه) آن را شکست و رو به سپاه علی حمله کرد. امام که از دور شاهد صحنه بود، به اصحابش گفت راهش را باز کنید او با کسی کاری ندارد او در محذوریت است. زبیر خودش را به قلب لشکر علی زد اما کسی با او کاری نداشت. دور زد و آمد به پسرش گفت دیدی مگر آدم ترسو این کار را میکند؟ او میدان جنگ را ترک کرد اما چند کیلومتر آن طرفتر یک نفر او را کشت.
دشمن دید که علی شروع کننده جنگ نخواهد بود و احساس کرد ممکن است روشنگریهای امام، تأثیر منفی روی نیروهایش بگذارد، بنابراین سرکردگان آنها، دستور حمله دادند.
حال که اتمام حجتها تمام شده، امام پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد و گفت:
کوهها بجنبند ولی تو تکان نخور. دندانهایت را بهم بفشار. جمجمهات را به خدا بسپار. پایت را به زمین بکوب. چشمت را تا دورترین نقطه دشمن بیانداز تا انتهای آن را ببینی. چشم خود را از زیادی دشمن بپوشان و بدان که پیروزی نزد خداوند تعالی است (سخن شماره ۱۱ نهجالبلاغه فیض الاسلام)
جنگ سختی شروع شد. طلحه در وسط جنگ تردید کرد که آیا این جنگ درست است یانه؟ و حیران و سرگردان بود، مروان بن حکم ترسید که او هم مانند زبیر صحنهی جنگ را تر کند، و در آن صورت کسی که وزنی داشته باشد، نمیماند. به این دلیل با تیر طلحه را کشت. میگویند طلحه موقع افتادن به زمین گفت «بخدا دیگر انتقام خون عثمان را نخواهم خواست چون من او را کشتم».
عایشه، بهعنوان ام المؤمنین سوار بر شتر، در وسط میدان مردم بصره را به جنگ تحریک میکرد. همه دور شترش را دیوانهوار گرفته بودند و کشته میشدند. در ضمن چهار ساعت جنگ، هزاران نفر (برخی تا ۳۰هزار نوشتهاند) کشته شده بودند که اکثر آنها حول همان شتر بود. علی به یاران خود دستور داد شتر را بکشند. بهمحض اینکه شتر کشته شد، همه پراکنده شدند و سپاه دشمن شکست سختی خورد. امام با صدای بلند خطاب به سربازانش دستور داد:
«هیچ مجروحی را نکشید، کسی که فرار میکند، تعقیب نکنید، کسی که پشت کرده کاری نداشته باشید، کسی که سلاح برزمین بگذارد امان دارد، کسی که در خانهاش را بسته امان دارد، با اموال مردم کاری نداشته باشید»...
علی (ع) محمد ابن ابوبکر که از بهترین یاران امام و برادر عایشه بود، فرستاد تا خواهرش عایشه را از کجاوه در آورده و با احترام به خانهای ببرد. محمد وقتی نزد کجاوه رسید، از بیرون گفت که محمد است و خواهرش را به خانهای برد. امام ابن عباس را که بسیار به سنت و آیات قرآنی اشراف داشت، برای صحبت با عایشه فرستاد. ابن عباس وقتی وارد شد و نشست، عایشه گفت ابن عباس، دو خطا مرتکب شدی. بدون اجازه من، به خانهام وارد شدی. بدون دستور من روی اشیا من نشستی. ابن عباس گفت ما سنت را به تو یاد میدهیم. خانهات جایی هست که پیامبر برایت گذاشته بود. خدا هم دستور داده بود که از آن بیرون نیایی... عایشه دیگر حرفی نزد.
سپس علی علیهالسلام به آن خانه رفت و گفت ای حمیرا (لقب عایشه حمیرا بود) مگر تو از این مسیر منع نشده بودی؟ عایشه گفت اشتباه کردم و ببخشید. امام احترام زیادی به وی گذاشت و گفت باید برگردی به مدینه. امام ۳۰تن و یا بقولی ۷۰تن از زنان مجاهدش را انتخاب کرد و گفت لباس مردانه میپوشید و عایشه را به مدینه میبرید و اگر لازم شد، زن بودن خودتان را علنی میکنید.
وقتی به مدینه رسیدند، برخی از زنان مدینه و همسران رسول خدا پیش عایشه آمدند و سؤال کردند که رفتار علی در مقابل این کار تو چه بود؟ عایشه گفت بخدا از احترام در حق من از چیزی فروگذار نکرد. اما آخر سر مرا با چند مرد نامحرم به مدینه فرستاد و حرمت مرا نگه نداشت. وقتی زنان مجاهد این حرفها را شنیدند، همه عمامههای مردانه را برداشتند و عایشه دید تماماً زن هستند و سجده کرد و از گفته خود طلب بخشش کرد.
پس از جنگ، امام علیهالسلام در بصره، عفو عمومی داد. امام مدت کوتاهی در بصره ماند و در سال ۳۶ هجری از بصره وارد کوفه شد و به این ترتیب کوفه مرکز راهبری و فرماندهی امام شد.
نتیجهگیری: آنچه از مطالب فوق برمیاید بهطور محوری عبارتند از:
دشمنیها دقیقاً از جانب کسانی است که دکان آلاف و الوف و چپاولگریهایشان رو به تعطیلی میرود. چون آنچه در حکومت مولا شاخص و همه چیز است حقوق مردم است و بس
با مواضع مولا علی، آنهایی که به طمع رسیدن به مال و منال بیعت کردند ماهیتشان برملا شد که بیعت با امام علی باعث امتیاز ویژهیی برای کسی نخواهد شد و امام اجازه نمیدهد کسی در موضعی که جایگاهش نیست قرار بگیرد.
هیچگاه امام شروع کننده جنگ نبوده است و به قیمت جان یارانش آگاهسازی و روشنگری را ادامه میدهد تا آنها که ناآگاهند برگردند و دشمن اصلی افشا شود. تا میتواند با آگاهی بخشی حتی تا آخرین لحظات بهدنبال خون ریزی کمتر است.
وقتی آگاهی بخشی تمام شد و اتمامحجت صورت گرفت، دیگر بیشکاف و با تمام عزم و صلابت و استواری انقلابی باید به پیش تاخت.
جوهره رحمت و رهایی آرمان مولا در سفارشاتش نسبت به اسیران و... بارز و مشخص میشود. حتی کسانیکه به جنگش آمدهاند و یارانش را کشتهاند وقتی در وضعیت مغلوب قرار میگیرند از این رحمت بهرهمند میشوند.
ادامه دارد ...
مطالعه سایر قسمتهای این سلسله مقاله در لینکهای زیر: