علی علیه السلام راز گشوه انسان
۱۱. جنگ خوارج
خوارج وقتی در داستان حکمیت دیدند که عمروعاص با فریب دادن ابوموسی اشعری، ضربه سنگینی به ریشه اسلام زد، به جای اینکه از خودشان انتقاد کنند و بگویند که فریب خوردگان اصلی، خودشان بودند که با بالارفتن قرآنها بر سر نیزهها، اسیر قشرگری خود شدند، امام را متهم کردند که تو اشتباه کردی و نباید تن به حکمیت میدادی و باید از گناهی که کردهای، توبه کنی!. علی علیهالسلام، با بحثهای بسیار مستدل و ایدئولوژیک، استدلال کرد تمامی تقصیرات، متوجه خودتان هست این شما بودید که مرا وادار کردید حرف شما را بپذیرم. آنها شعار میدادند «لا حکم الا لله» و این را در همه جا تبلیغ میکردند. این دار و دسته در تاریخ بهنام خوارج، یعنی کسانی که بر امام خود خروج کردند، شناخته میشدند.
امام از این واقعه، درس مهمی به همگان داد و با حمله به قلب تحجر و برخورد شکلی با مسایل، ریشه آن را بهوضوح روشن ساخت که چگونه متحجرین، به اشکال کلمه میچسبند و از جوهر پویای آن کلمه غافل میمانند. امام گفت «لا حکم الا لله»، کلمه حقی است اما از آن باطل را اراده کردهاند. آری هیچ حکمی جز حکم خدا نیست. اما این جماعت (با این زبان) میگویند که هیچ امیری جز خدا نیست. در حالی که ناگزیر باید برای مردم، رهبری باشد، خواه این رهبر، نیکوکار و یا ظالم باشد تا مؤمن تحتامر او کار کند و کافر در آن بهره خودش را ببرد و پیامهای خداوند در آن تبلیغ شود، اموال عمومی در آن جمع گردد، با دشمن نبرد گردد، راهها امنیت داشته باشد، حق ضعیف از قوی گرفته شود و نیکوکاران در آسایش باشند و از دست ظالمان راحت شوند و... (خطبه ۴۰ نهج البلاغه)
وقتی آنان بر ضرورت توبه کردن امام، اصرار میکنند و منظورشان این بود که تو با قبول این حکمیت کافر شدی و باید توبه کنی، حضرت علی (ع) در خطبه ۵۸، خطاب به آنان میگوید: «... آیا پس از ایمانم به خدا و جهاد کردنم همراه با رسول خدا بر کفر خودم شهادت بدهم؟ در آن صورت، بیتردید گمراه شده و از هدایت شدگان نخواهم بود... شما بعد از من دچار ذلت و خواری خواهید شد و شمشیر برنده بر شما مسلط میگردد و به استبدادی دچار خواهید شد که ظالمان آن را راه و رسم حکومت خواهند کرد».
اما این حرفهای امام، در آنها اثری نکرد. هر روز در کوفه و اطراف آن، علیه امیرالمؤمنین یاوه سرایی میکردند و حرفهای خودشان را تبلیغ مینمودند. حتی در مسجدی که امام علی نماز میخواند، بساط پهن کردند و علیه امام حرفهای ناروا میزدند. کار به جایی رسید که هواداران حضرت علی بهشدت ناراحت شده و از امام دستور میخواستند که آنها را دستگیر کنند. امام قبول نکرد و گفت تا زمانی که دست به شمشیر نبردهاند، آزاد هستند. امام حقوق آنها را از بیتالمال میداد. علی علیهالسلام با بحثهای خود، تعداد قابل توجهی از آنان را به اردوی خودش کشاند. اما شقاوت پیشگان که در برابر امام منطقی نداشتند، کم کم دست به تجاوز و قتل و غارت زدند و به امام اعلان جنگ دادند.
آنها در منطقه نهراوان (بین کوفه و بغداد – در استان واسط فعلی)، جمع شده و صفآرایی کردند. تعداد لشگرشان ۱۲هزار نفر بود. امام با آنان مجدداً بحث کرد. از ۱۲هزار نفر، ۸هزار نفر برگشتند اما ۴هزار نفر باقیمانده بهشدت عناد کردند و دست از جنگطلبی برنداشتند. جنگ بین دو طرف قطعی شد. امام خطاب به سپاه خود گفت بخدا در این جنگ از آنان کمتر از ۱۰ نفر خواهند ماند و از شما نیز کمتر از ۱۰نفر کشته خواهند شد. نتیجه جنگ همان شد که امام پیشاپیش اعلام کرده بود.
دوستان حضرت علی خوشحال به وی گفتند که همهشان کشته شدند. امام گفت: نه اینطور نیست. بخدا آنان در نطفههایی خواهند ماند. هرگاه شاخی از آنان بروید، مجدداً قطع میشود تا اینکه بالاخره آخرین آنان راهزن و دزد خواهند شد (تمامی پیشبینیهای امام در مورد این دار و دسته درست از آب درآمد. بارها توسط بنی امیه و بنی عباس سرکوب شدند و بالاخره آنان در کمتر از ۴۰۰سال، تماماً از بین رفته و دزد و نابکار شده بودند)
۱۲. معاویه تضاد اصلی دوران
عناد و سرسختی خوارج، یک مشکل بسیار بزرگی برای جامعه آن روز امام بود. اما امام در خطبه ۶۱، تضاد اصلی را مشخص میکند و دستور میدهد که «پس از من با خوارج جنگ نکنید. زیرا کسی که دنبال حق است ولی اشتباه میکند مانند کسی که دنبال باطل هست و آن را میفهمد، یکسان نیست»
از نظر علی علیهالسلام، خوارج در فهم و آگاهی کم دارند اما در ماهیت دنبال چپاول نیستند. ولی ماهیت معاویه چپاولگری و آگاهانه ایجاد اشرافیت و استثمار و سرکوب مردم بود. خوارج خشک مغز هستند. دنبال حق هستند ولی حق را نمیفهمند. درست است که در تاکتیک اینها خطرناک هستند و در عمل نیز جنگ پیروزمند امام در صفین را تبدیل به نفع دشمن کردند، اما در استراتژی دشمن اصلی همان معاویه بود. آنان در تاکتیک به نفع دشمن عمل میکردند. به این دلیل است میگوید بعد از من با آنان جنگ نکنید زیرا اگر مشکل آنان من بودم، الآن دیگر نیستم.
۱۳. توطئهها و فتنههای معاویه:
از آن طرف معاویه، با چپاول اموال مردم و بهخصوص اموال مردم مناطقی که در زمان خلفای گذشته، گشوده شده بود، به خرید و شکار انسانهای ضعیف النفس، بهویژه سران عشایر و قبایل و فرماندهان نظامی میپردازد. معاویه مخفیانه برای سران اهالی مدینه پیام میدهد که اگر پیش او بروند، باغات و ساختمانهای بسیار زیبایی در مناطق شامات که از آب و هوای بسیار خوب و سرزمین حاصلخیز برخوردار است، به آنان خواهد داد. وقتی کسی پیش معاویه میرفت، او در ابعاد کلانی به نفر جدید الورود مال و منال میداد و این عمل خود را تبلیغ هم مینمود. کار به جایی رسید که ”سهل بن حنیف“ که از یاران قدیمی حضرت علی که در جنگ احد در دفاع از رسول خدا در کنار علی بود و اینک از طرف امام والی مدینه میباشد، به امام نوشت که افراد زیادی به طرف معاویه فرار میکنند...
امام در نامهیی به وی مینویسد: «از کم شدن عدد آنان متأسف نباش... رفتن آنها برای تو شفاست آنان از هدایت و حق، به سوی کوردلی و جهالت فرار کردند... آنان عدالت را شناختند و آن را فهمیدند و وقتی دیدند که همهی آحاد مردم در حق و حقوقشان در مقابل ما برابر هستند، به سوی استبداد و انحصارطلبی رفتند»... . (نامه شمار ۷۰ در نهج البلاغه).
علاوه بر آن، معاویه شروع به دستاندازی به مناطق دور و نزدیک اقلیم تحت حاکمیت علی کرد. یکی از مناطق مهم، مصر بود. عمرو بن عاص را با لشکر بسیار زیاد به مصر فرستاد. محمد بن ابوبکر والی حضرت علی در آنجا بود. محمد جنگ بسیار شدیدی با عمرو بن عاص کرد. اما از آنجایی که در امر فرماندهی ضعیف بود، او را از سپاهش جدا کردند و کشتند و جنازهاش را هم در پوست الاغ کرده و آتش زدند. با رسیدن خبر به حضرت علی، بسیار ناراحت شد و گفت او مثل پسرم و برای دو فرزندم، برادر بود.
حضرت علی مالک بن اشتر را بهعنوان والی به مصر فرستاد. امام به مردم مصر نوشت که مالک را که بهترینهایم است، برایتان فرستادم. وقتی خبر عزیمت مالک به معاویه رسید، بهخوبی میدانست که اگر پای مالک به مصر برسد، اوضاع شام بسیار خراب خواهد شد و بنا بر این، مقداری سم با هدایای بسیار زیادی به یکی از اهالی آبادی ”القلزم“ که مالک اجبارا از آنجا عبور میکرد، فرستاد. آن فرد که خودش را به مالک بسیار نزدیک نشان میداد و در خدمتگذاری چیزی کم نمیگذاشت، در حین پذیرایی از مالک، عسل سم آلودی را به مالک داد که پس از خوردن آن، مالک شهید شد. معاویه از شنیدن این خبر قهقه میزد و میگفت ”فلالله جنود من العسل“ (خدا لشکریانی از عسل دارد). قتل محمد بن ابی بکر و مالک اشتر در اواخر سال ۳۸ هجری بود.
علی (ع) در شهادت مالک بسیار ناراحت شد. مالک بهترین یار علی بود. آنقدر در ارزشهای امام ذوب شده بود که از خود تهی گشته بود. روزی از بازار کوفه رد میشد و مرد کوفی به وی متلک بسیار زشتی گفت. مالک چیزی نگفت و به مسجد رفت. همسایه آن فرد از آن شخص پرسید، آیا فهمیدی به چه کسی توهین کردی؟ گفت خیر. گفت او سپهسالار امیرالمؤمنین، مالک اشتر بود. آن مرد هراسان به مسجد آمد تا از مالک عذرخواهی کند. دید مالک در حال سجده میگوید خدایا آن بنده خدا را که به من توهین کرد، ببخش. من او را بخشیدهام... .
معاویه، پس از این شهادتها جریتر شد و هر روز برای امام مشکلی تولید میکرد. یک روز به الانبار حمله کرد و والی امام را آنجا کشت (خطبه جهاد در همین رابطه است). یک روز به عین تمر در نزدیکی کربلا حمله میکرد. اما سرداران هوشیار و با وفا و آگاه امام مانند حجر بن عدی الکندی و با اذن امام دشمن را در شهرهای مختلف شکست دادند و عقب راندند و برای علی بن ابیطالب در هرجایی تبلیغ میکردند. دشمن دست بردار نبود و جرأت کرد به مدینه نیز حمله نمود. تقریباً در شهرهای مختلف، جنگ و عقبنشینی و قتل و ترور پیروان علی (ع) ادامه داشت... .
۱۴. آمادگی امام برای نبرد نهایی:
امام به تمامی والیان خود، نامه نوشت و از آنان برای پیکار نهایی با معاویه نیرو خواست. این نامههای امام بسیار انگیزاننده و مملو از مفاهیم عمیق ایدئولوژیک و با ترسیم مرزهای حق و باطل بود. امام در این نامهها با روشن بینی تمام، آینده را، در صورتیکه بسیج نشوند، تصویر نمود و خودش نیز شخصاً اهالی کوفه را در مسجد و هرجا که لازم میدید، تشویق به نبرد نهایی میکرد. ماه رمضان سال چهلم هجری است، سپاه آماده شده و بهنقل از نوف بن بکالی، امام در روی سنگی که جعده پسر خواهرش امهانی آماده کرده بود، ایستاد. فرماندهان سپاه را مشخص کرد. فرماندهی ۱۰هزار نفر را به امام حسین و ۱۰هزار نفر دیگر را به قیس بن سعد و ۱۰هزار نفر دیگر را به ابوایوب انصاری و برای سایر فرماندهان نیز گروههایی را مشخص کرد. امام سپس خطبهی تقریباً بلندی خواند. (خطبه ۱۸۱ در فیض الاسلام و یا ۱۸۲ در نسخ دیگر) در این خطبه امام پس از بحثهای توحید و نبوت و توصیه به تقوا، چنین میگوید:
«ای مردم، من پند و اندرزهای پیامبران را که برای امتشان داشتند، در میان شما نشر دادم. وظایفی را که جانشینان پیامبران در میان مردم به انجام رساندند، محقق کردم. شما را با تازیانههای ایدئولوژی و منطق، به راه آوردم، اما به راه راست نرفتید. با هشدارهای فراوان شما را فراخواندم، اما نیامدید. شما را بخدا سوگند میدهم، آیا انتظار دارید که با پیشوایی به غیر از من راه بپمایید؟ و او راه حق را به شما نشان دهد؟ بدانید و آگاه باشید، آنچه که از دنیا به شما روآورده بود، الآن پشت کرده است و آنچه پشت کرده بود، الآن روی آورده است. بندگان برگزیدهی خدا آماده کوچ کردن شدند و دنیای فانی و اندک را با آخرت جاویدان مقابله کردند...
آن برادرانی که در جنگ صفین، خونشان ریخته شد، هیچ ضرری نکردند گرچه امروز در میان ما نیستند تا این تلخکامیها را ببینند و از شدت درد، خونابه بنوشند، اما بخدا آنان به عهدشان وفا کردند و با خدا دیدار نمودند و بعد از خوفی که داشتند، وارد خانهی امن شدند، کجایند آن برادرانم که جانانه سوار شدند و راه حق را پیمودند؟ کجاست عمار؟ کجاست فرزند تیهان (مالک بن تیهان که در جنگ بدر هم شرکت داشت و در صفین شهید شد) ؟ کجاست ذو شهادتین (خزیمه بن ثابت که پیامبر گواهی او را برابر گواهی دونفر میدانست) ؟ کجاست برادرانی نظیر آنها که برای جانبازی پیمان بستند و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند. آه آن برادرانی که قرآن را خواندند و بر مبنای آن قضاوت کردند، در واجبات الهی اندیشه نمودند، سنتهای رسول خدا را زنده کردند، بدعتها را نابود نمودند. وقتی به جهاد خوانده شدند، اجابت نمودند و به راهبرشان اعتماد داشتند و از او پیروی کردند. (امام سپس با صدای بلند گفت) : بندگان خدا جهاد، جهاد. من امروز لشکر آماده میکنم، هرکس میخواهد بسوی خدا رود، همراه ما باشد».
خوارج وقتی در داستان حکمیت دیدند که عمروعاص با فریب دادن ابوموسی اشعری، ضربه سنگینی به ریشه اسلام زد، به جای اینکه از خودشان انتقاد کنند و بگویند که فریب خوردگان اصلی، خودشان بودند که با بالارفتن قرآنها بر سر نیزهها، اسیر قشرگری خود شدند، امام را متهم کردند که تو اشتباه کردی و نباید تن به حکمیت میدادی و باید از گناهی که کردهای، توبه کنی!. علی علیهالسلام، با بحثهای بسیار مستدل و ایدئولوژیک، استدلال کرد تمامی تقصیرات، متوجه خودتان هست این شما بودید که مرا وادار کردید حرف شما را بپذیرم. آنها شعار میدادند «لا حکم الا لله» و این را در همه جا تبلیغ میکردند. این دار و دسته در تاریخ بهنام خوارج، یعنی کسانی که بر امام خود خروج کردند، شناخته میشدند.
امام از این واقعه، درس مهمی به همگان داد و با حمله به قلب تحجر و برخورد شکلی با مسایل، ریشه آن را بهوضوح روشن ساخت که چگونه متحجرین، به اشکال کلمه میچسبند و از جوهر پویای آن کلمه غافل میمانند. امام گفت «لا حکم الا لله»، کلمه حقی است اما از آن باطل را اراده کردهاند. آری هیچ حکمی جز حکم خدا نیست. اما این جماعت (با این زبان) میگویند که هیچ امیری جز خدا نیست. در حالی که ناگزیر باید برای مردم، رهبری باشد، خواه این رهبر، نیکوکار و یا ظالم باشد تا مؤمن تحتامر او کار کند و کافر در آن بهره خودش را ببرد و پیامهای خداوند در آن تبلیغ شود، اموال عمومی در آن جمع گردد، با دشمن نبرد گردد، راهها امنیت داشته باشد، حق ضعیف از قوی گرفته شود و نیکوکاران در آسایش باشند و از دست ظالمان راحت شوند و... (خطبه ۴۰ نهج البلاغه)
وقتی آنان بر ضرورت توبه کردن امام، اصرار میکنند و منظورشان این بود که تو با قبول این حکمیت کافر شدی و باید توبه کنی، حضرت علی (ع) در خطبه ۵۸، خطاب به آنان میگوید: «... آیا پس از ایمانم به خدا و جهاد کردنم همراه با رسول خدا بر کفر خودم شهادت بدهم؟ در آن صورت، بیتردید گمراه شده و از هدایت شدگان نخواهم بود... شما بعد از من دچار ذلت و خواری خواهید شد و شمشیر برنده بر شما مسلط میگردد و به استبدادی دچار خواهید شد که ظالمان آن را راه و رسم حکومت خواهند کرد».
اما این حرفهای امام، در آنها اثری نکرد. هر روز در کوفه و اطراف آن، علیه امیرالمؤمنین یاوه سرایی میکردند و حرفهای خودشان را تبلیغ مینمودند. حتی در مسجدی که امام علی نماز میخواند، بساط پهن کردند و علیه امام حرفهای ناروا میزدند. کار به جایی رسید که هواداران حضرت علی بهشدت ناراحت شده و از امام دستور میخواستند که آنها را دستگیر کنند. امام قبول نکرد و گفت تا زمانی که دست به شمشیر نبردهاند، آزاد هستند. امام حقوق آنها را از بیتالمال میداد. علی علیهالسلام با بحثهای خود، تعداد قابل توجهی از آنان را به اردوی خودش کشاند. اما شقاوت پیشگان که در برابر امام منطقی نداشتند، کم کم دست به تجاوز و قتل و غارت زدند و به امام اعلان جنگ دادند.
آنها در منطقه نهراوان (بین کوفه و بغداد – در استان واسط فعلی)، جمع شده و صفآرایی کردند. تعداد لشگرشان ۱۲هزار نفر بود. امام با آنان مجدداً بحث کرد. از ۱۲هزار نفر، ۸هزار نفر برگشتند اما ۴هزار نفر باقیمانده بهشدت عناد کردند و دست از جنگطلبی برنداشتند. جنگ بین دو طرف قطعی شد. امام خطاب به سپاه خود گفت بخدا در این جنگ از آنان کمتر از ۱۰ نفر خواهند ماند و از شما نیز کمتر از ۱۰نفر کشته خواهند شد. نتیجه جنگ همان شد که امام پیشاپیش اعلام کرده بود.
دوستان حضرت علی خوشحال به وی گفتند که همهشان کشته شدند. امام گفت: نه اینطور نیست. بخدا آنان در نطفههایی خواهند ماند. هرگاه شاخی از آنان بروید، مجدداً قطع میشود تا اینکه بالاخره آخرین آنان راهزن و دزد خواهند شد (تمامی پیشبینیهای امام در مورد این دار و دسته درست از آب درآمد. بارها توسط بنی امیه و بنی عباس سرکوب شدند و بالاخره آنان در کمتر از ۴۰۰سال، تماماً از بین رفته و دزد و نابکار شده بودند)
۱۲. معاویه تضاد اصلی دوران
عناد و سرسختی خوارج، یک مشکل بسیار بزرگی برای جامعه آن روز امام بود. اما امام در خطبه ۶۱، تضاد اصلی را مشخص میکند و دستور میدهد که «پس از من با خوارج جنگ نکنید. زیرا کسی که دنبال حق است ولی اشتباه میکند مانند کسی که دنبال باطل هست و آن را میفهمد، یکسان نیست»
از نظر علی علیهالسلام، خوارج در فهم و آگاهی کم دارند اما در ماهیت دنبال چپاول نیستند. ولی ماهیت معاویه چپاولگری و آگاهانه ایجاد اشرافیت و استثمار و سرکوب مردم بود. خوارج خشک مغز هستند. دنبال حق هستند ولی حق را نمیفهمند. درست است که در تاکتیک اینها خطرناک هستند و در عمل نیز جنگ پیروزمند امام در صفین را تبدیل به نفع دشمن کردند، اما در استراتژی دشمن اصلی همان معاویه بود. آنان در تاکتیک به نفع دشمن عمل میکردند. به این دلیل است میگوید بعد از من با آنان جنگ نکنید زیرا اگر مشکل آنان من بودم، الآن دیگر نیستم.
۱۳. توطئهها و فتنههای معاویه:
از آن طرف معاویه، با چپاول اموال مردم و بهخصوص اموال مردم مناطقی که در زمان خلفای گذشته، گشوده شده بود، به خرید و شکار انسانهای ضعیف النفس، بهویژه سران عشایر و قبایل و فرماندهان نظامی میپردازد. معاویه مخفیانه برای سران اهالی مدینه پیام میدهد که اگر پیش او بروند، باغات و ساختمانهای بسیار زیبایی در مناطق شامات که از آب و هوای بسیار خوب و سرزمین حاصلخیز برخوردار است، به آنان خواهد داد. وقتی کسی پیش معاویه میرفت، او در ابعاد کلانی به نفر جدید الورود مال و منال میداد و این عمل خود را تبلیغ هم مینمود. کار به جایی رسید که ”سهل بن حنیف“ که از یاران قدیمی حضرت علی که در جنگ احد در دفاع از رسول خدا در کنار علی بود و اینک از طرف امام والی مدینه میباشد، به امام نوشت که افراد زیادی به طرف معاویه فرار میکنند...
امام در نامهیی به وی مینویسد: «از کم شدن عدد آنان متأسف نباش... رفتن آنها برای تو شفاست آنان از هدایت و حق، به سوی کوردلی و جهالت فرار کردند... آنان عدالت را شناختند و آن را فهمیدند و وقتی دیدند که همهی آحاد مردم در حق و حقوقشان در مقابل ما برابر هستند، به سوی استبداد و انحصارطلبی رفتند»... . (نامه شمار ۷۰ در نهج البلاغه).
علاوه بر آن، معاویه شروع به دستاندازی به مناطق دور و نزدیک اقلیم تحت حاکمیت علی کرد. یکی از مناطق مهم، مصر بود. عمرو بن عاص را با لشکر بسیار زیاد به مصر فرستاد. محمد بن ابوبکر والی حضرت علی در آنجا بود. محمد جنگ بسیار شدیدی با عمرو بن عاص کرد. اما از آنجایی که در امر فرماندهی ضعیف بود، او را از سپاهش جدا کردند و کشتند و جنازهاش را هم در پوست الاغ کرده و آتش زدند. با رسیدن خبر به حضرت علی، بسیار ناراحت شد و گفت او مثل پسرم و برای دو فرزندم، برادر بود.
حضرت علی مالک بن اشتر را بهعنوان والی به مصر فرستاد. امام به مردم مصر نوشت که مالک را که بهترینهایم است، برایتان فرستادم. وقتی خبر عزیمت مالک به معاویه رسید، بهخوبی میدانست که اگر پای مالک به مصر برسد، اوضاع شام بسیار خراب خواهد شد و بنا بر این، مقداری سم با هدایای بسیار زیادی به یکی از اهالی آبادی ”القلزم“ که مالک اجبارا از آنجا عبور میکرد، فرستاد. آن فرد که خودش را به مالک بسیار نزدیک نشان میداد و در خدمتگذاری چیزی کم نمیگذاشت، در حین پذیرایی از مالک، عسل سم آلودی را به مالک داد که پس از خوردن آن، مالک شهید شد. معاویه از شنیدن این خبر قهقه میزد و میگفت ”فلالله جنود من العسل“ (خدا لشکریانی از عسل دارد). قتل محمد بن ابی بکر و مالک اشتر در اواخر سال ۳۸ هجری بود.
علی (ع) در شهادت مالک بسیار ناراحت شد. مالک بهترین یار علی بود. آنقدر در ارزشهای امام ذوب شده بود که از خود تهی گشته بود. روزی از بازار کوفه رد میشد و مرد کوفی به وی متلک بسیار زشتی گفت. مالک چیزی نگفت و به مسجد رفت. همسایه آن فرد از آن شخص پرسید، آیا فهمیدی به چه کسی توهین کردی؟ گفت خیر. گفت او سپهسالار امیرالمؤمنین، مالک اشتر بود. آن مرد هراسان به مسجد آمد تا از مالک عذرخواهی کند. دید مالک در حال سجده میگوید خدایا آن بنده خدا را که به من توهین کرد، ببخش. من او را بخشیدهام... .
معاویه، پس از این شهادتها جریتر شد و هر روز برای امام مشکلی تولید میکرد. یک روز به الانبار حمله کرد و والی امام را آنجا کشت (خطبه جهاد در همین رابطه است). یک روز به عین تمر در نزدیکی کربلا حمله میکرد. اما سرداران هوشیار و با وفا و آگاه امام مانند حجر بن عدی الکندی و با اذن امام دشمن را در شهرهای مختلف شکست دادند و عقب راندند و برای علی بن ابیطالب در هرجایی تبلیغ میکردند. دشمن دست بردار نبود و جرأت کرد به مدینه نیز حمله نمود. تقریباً در شهرهای مختلف، جنگ و عقبنشینی و قتل و ترور پیروان علی (ع) ادامه داشت... .
۱۴. آمادگی امام برای نبرد نهایی:
امام به تمامی والیان خود، نامه نوشت و از آنان برای پیکار نهایی با معاویه نیرو خواست. این نامههای امام بسیار انگیزاننده و مملو از مفاهیم عمیق ایدئولوژیک و با ترسیم مرزهای حق و باطل بود. امام در این نامهها با روشن بینی تمام، آینده را، در صورتیکه بسیج نشوند، تصویر نمود و خودش نیز شخصاً اهالی کوفه را در مسجد و هرجا که لازم میدید، تشویق به نبرد نهایی میکرد. ماه رمضان سال چهلم هجری است، سپاه آماده شده و بهنقل از نوف بن بکالی، امام در روی سنگی که جعده پسر خواهرش امهانی آماده کرده بود، ایستاد. فرماندهان سپاه را مشخص کرد. فرماندهی ۱۰هزار نفر را به امام حسین و ۱۰هزار نفر دیگر را به قیس بن سعد و ۱۰هزار نفر دیگر را به ابوایوب انصاری و برای سایر فرماندهان نیز گروههایی را مشخص کرد. امام سپس خطبهی تقریباً بلندی خواند. (خطبه ۱۸۱ در فیض الاسلام و یا ۱۸۲ در نسخ دیگر) در این خطبه امام پس از بحثهای توحید و نبوت و توصیه به تقوا، چنین میگوید:
«ای مردم، من پند و اندرزهای پیامبران را که برای امتشان داشتند، در میان شما نشر دادم. وظایفی را که جانشینان پیامبران در میان مردم به انجام رساندند، محقق کردم. شما را با تازیانههای ایدئولوژی و منطق، به راه آوردم، اما به راه راست نرفتید. با هشدارهای فراوان شما را فراخواندم، اما نیامدید. شما را بخدا سوگند میدهم، آیا انتظار دارید که با پیشوایی به غیر از من راه بپمایید؟ و او راه حق را به شما نشان دهد؟ بدانید و آگاه باشید، آنچه که از دنیا به شما روآورده بود، الآن پشت کرده است و آنچه پشت کرده بود، الآن روی آورده است. بندگان برگزیدهی خدا آماده کوچ کردن شدند و دنیای فانی و اندک را با آخرت جاویدان مقابله کردند...
آن برادرانی که در جنگ صفین، خونشان ریخته شد، هیچ ضرری نکردند گرچه امروز در میان ما نیستند تا این تلخکامیها را ببینند و از شدت درد، خونابه بنوشند، اما بخدا آنان به عهدشان وفا کردند و با خدا دیدار نمودند و بعد از خوفی که داشتند، وارد خانهی امن شدند، کجایند آن برادرانم که جانانه سوار شدند و راه حق را پیمودند؟ کجاست عمار؟ کجاست فرزند تیهان (مالک بن تیهان که در جنگ بدر هم شرکت داشت و در صفین شهید شد) ؟ کجاست ذو شهادتین (خزیمه بن ثابت که پیامبر گواهی او را برابر گواهی دونفر میدانست) ؟ کجاست برادرانی نظیر آنها که برای جانبازی پیمان بستند و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند. آه آن برادرانی که قرآن را خواندند و بر مبنای آن قضاوت کردند، در واجبات الهی اندیشه نمودند، سنتهای رسول خدا را زنده کردند، بدعتها را نابود نمودند. وقتی به جهاد خوانده شدند، اجابت نمودند و به راهبرشان اعتماد داشتند و از او پیروی کردند. (امام سپس با صدای بلند گفت) : بندگان خدا جهاد، جهاد. من امروز لشکر آماده میکنم، هرکس میخواهد بسوی خدا رود، همراه ما باشد».
مطالعه سایر قسمتهای این سلسله مقاله در لینکهای زیر: