سپاه تروریستی پاسداران چرا و چگونه بهوجود آمد؟
مأموریت آن چه بود؟
چه مسیری را طی کرد؟
چگونه در لیست تروریستی آمریکا قرار گرفت؟
نقش مجاهدین در این میان چه بود؟
این دومین قسمت از نوشتهای است که پس از لیستگذاری سپاه پاسداران توسط
آمریکا و در رابطه با این ارگان تروریستی تنظیم میشود.
این نوشته ارگانی را زیر ذرهبین میبرد، که بهصورتی بسیار استثنایی، بیسابقه
و البته تاملبرانگیز، در لیست سیاهی قرار گرفته که در روابط بینالملل، منطقه و
ایران تاثیرات و پیامدهای بسیار جدی دارد.
لیست تروریستی وزارتخارجه آمریکا FTO
وزیر خارجه آمریکا پومپئو روز ۱۹فروردین ۹۸در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت: «ما امروز سپاه پاسداران را در لیست
تروریستی نامگذاری میکنیم»
بیانیه کاخ سفید در همان روز افزود: «این اولین بار است که ایالات متحده بخشی
از یک دولت دیگر را بهعنوان سازمان تروریستی خارجی معرفی میکند
پومپئو دو روز بعد در جلسه استماع کمیته روابط خارجی سنای آمریکا گفت: «سپاه
پاسداران به کارزار ترور در سراسر جهان ادامه داده است، از جمله در اروپا و غرب».
پومپئو افزود: «تمامی سران سپاه در صورت خروج از ایران دستگیر و به آمریکا
استرداد میشوند!»
برایان هوک مسئول میز ایران در وزارتخارجه آمریکا در همان کنفرانس مطبوعاتی
که لیستگذاری سپاه اعلام شد، اظهار داشت: «کاری که ما داریم میکنیم داریم برچسب
واقعی این سپاه (تروریست) را رسمی میکنیم تا همه با این ارگان رژیم ایران بهعنوان
ارگانی تروریستی برخورد کنند!»
سپاه پاسداران چگونه لیستگذاری شد؟
خمینی سپاه پاسداران را روز ۲اردیبهشت ۱۳۵۸تأسیس کرد.
خمینی از نظر تاریخی طبقاتی هیچ سنخیتی با مطالبات انقلاب ضدسلطنتی سال ۵۷ نداشت و بیش از همه خود وی این تضاد را تشخصی میداد در نتیجه یک
برخورد جدی و خونین بین خود و مردم انقلاب کرده را پیشبینی میکرد در نتیجه برای
مقابله با مطالبات انقلابی مردم باید راه سرکوب را در پیش میگرفت. اما برای متوقف
کردن موج انقلاب مردم و منتفی کردن مطالبات آن نیاز به یک مستمسک برای سرکوب
انقلاب نیاز داشت، عمده کردن یک تضاد خارجی بهترین خروجی خمینی برای از مخمصه بود!
از اینجا بود که او یک استراتژی دو پایه برگزید: سرکوب در داخل زیر پوشی به
اسم جنگ خارجی!
سرکوب همراه با صدور ارتجاع و تروریسم همان دو پایهیی هستند که کلان
استراتژی رژیم در تمامی این سالها را تشکیل داده است.
به همین علت بهراحتی در برنامه خط مشیهای اساسی نظام، کسب قدرت نظامی لازم
برای پیشبرد سیاستهای خصمانه خارجی، مقدم بر تمامی طرحهای عمرانی و رفاهی جامعه
قرار گرفت. یعنی آبادی و عمران مملکت در همان ابتدای کار، فدای سیاست خارجی و
ماجراجویی منطقهیی آخوندها شد.
عامل اجرای آن استراتژی با همین دو پایه یعنی جنگ در بیرون و سرکوب در داخل
کشور هم سپاه پاسداران بود؟
در انتهای قسمت پیشین این نوشته همچنین نتیجهگیری شد لیستگذاری تروریستی
سپاه، حاصل نبردی ۴۰ساله است که از روز
اول تنها مجاهدین و متحدانشان در برابر آن ایستادند و این مسیر را در تمامی این
سالها ادامه دادند تا نهایتاً نظر مجاهدین مبنی بر نقش محوری و کلیدی سپاه
پاسداران در سرکوب مردم ایران و ایجاد جنگ و آشوب در منطقه مقبولیتی جهانی یافت و
به لیستگذاری شدن سپاه پاسداران در شمار گروههای تروریستی انجامید.
مروری سریع به سالهایی که گذشت
برای درک بهتر آنچه که در این رویارویی ۴۰ساله گذشته است ضروری است نگاهی به کشاکشی که میان دو قطب سراپا
متضاد در تمامی این سالها جریان داشته است بشود. از یکسو رژیم خمینی بهعنوان
سارق و سرکوب کننده انقلاب ضدسلطنتی و از سوی دیگه مردم و سازمان مجاهدین خلق
ایران با شعار آزادی و حق حاکمیت مردم!
این دو نیرو درست از فردای پیروزی انقلاب ضدسلطنتی رودرروی هم قرار گرفتند.
ضروری است یادآوری شود مجاهدین تا آخرین روزهای دیکتاتوری شاه، در زندان
بودند. مجاهدین مبارزه با رژیم شاه را از شهریور ۱۳۴۴آغاز کردند و مبارزه آنها و چریکهای فدایی بود که زمینههای
سرنگونی شاه را فراهم کرد. یعنی بها، خون و نبرد با دیکتاتوری را مجاهدین و
فداییان دادند، اما خمینی که در طول تمام دورانی که مجاهدین و فدائیان با خون
خودشان بنبست مبارزات را درهم میشکستند، در نجف سکوت پیشه کرده بود، او از
ضرباتی که این دو سازمان پیشتاز در جریان نبرد خورده بودند، استفاده کرد و در غیاب
آندو بر موج قیام مردم سوار شد و جریان انقلاب را در واقع مصادره کرد.
حرف مجاهدین با خمینی در یک کلمه خلاصه میشد: آزادی و حاکمیت مردم! اما
خمینی در مقابل میگفت: حاکمیت من!
همه چیز از همینجا شروع شد. تعارض بهخاطر همین دو هدف بود. تعارضی که تا
امروز خون ۱۲۰هزار شهید پای آن
ریخته شده است.
در سالهای ۵۷و ۵۸از نظر سیاسی هیچ چیزی تثبیت نشده بود. اما واقعیتها همه بر صفآرایی
دو جریان، دو نیرو، دو اندیشه و دو قطب سراپا متضاد در برابر همدیگر گواهی میداد:
یک طرف مجاهدین.
طرف دیگر خمینی.
نگاهی به تعادلقوای اول انقلاب ضدسلطنتی
خمینی به کمک شبکه آخوندها و از فرصت اسیر بودن نیروهای انقلابی در زندانهای
شاه استفاده کرده بر روی موج انقلاب سوار شد و رهبری انقلاب را سرقت کرد. در حالیکه
خمینی نه برنامهیی برای پیشبرد انقلاب داشت و نه هیچ تشکیلات و نیرویی برای اجرای
همان «برنامه نداشته اش»! دستجات پراکنده مختلف ارتجاعی آن روزها هم هر کدام در پی
منافع خود بودند و ساز خود را میزدند آنچنان که هرآن احتمال برخورد بین آنها نیز
وجود داشت! بنابراین خمینی میدانست نمیتواند به آنها تکیه کند.
از طرفی خمینی که در پی برقراری یک استبداد ارتجاعی و مطلقه بود، این را هم
میدانست که میلیونها تن از مردمی که با دجالیت آنها را فریب داده، دیر یا زود به
ماهیت او پی برده و نه تنها از او فاصله میگیرند، بلکه در مقابلش خواهند ایستاد.
اما در جبهه مقابل او یعنی در صفوف مردم و مجاهدین نیز وضع چندان مطلوب نبود.
آخرین دسته از زندانیان سیاسی شامگاه ۳۰دی۱۳۵۷توسط مردم از زندانهای شاه آزاد شدند. رهبران مجاهدین، از جمله
مسعود رجوی و موسی خیابانی نیز در میان آنها بودند.
در آن زمان تمامی اعضای سازمان مجاهدین که از ضربات ساواک و اعدام و ضربه
جنایتکارانه اپورتونیستهای چپنما جان و اندیشه سالم به در برده بودند حداکثر
حدود ۲۰۰نفر میشد.
البته پیشاپیش مبارزه مجاهدین در زندانها و دفاعیات آنها که در جامعه بهصورت
گسترده منتشر شده بود و بهویژه شهادت بنیانگذاران و اعضای مرکزیت، بذری را در
جامعه کاشته بود که حاصل آن کمی بعد به بار نشست. اما به هرحال از نظر تعداد
کادرها و عضو ثبت شده حدود ۲۰۰نفر بودند.
آنچه مجاهدین داشتند
اما آنچه که باعث شد مجاهدین با همان کمیتاندکشان بتوانند به سرعت تعادلقوا
را به سمت خود بچرخانند آرمانهای مجاهدین بود که دقیقاً با آرمانهای انقلاب
ضدسلطنتی، یعنی حاکمیت مردم،آزادی و عدالت اجتماعی همسو بود.
به همین علت مجاهدین توانستند به سرعت طیف بزرگی از جوانان و اقشار مختلف
مردم را به خود جذب کنند. سخنرانیهای مسعود رجوی بر دل جوانان و مردم تشنه آزادی
مینشست و موج نیروهای مردمی را به سمت مجاهدین روانه میساخت.
روزنامه لوموند روز ۹فروردین ۱۳۵۹مصادف با ۲۹مارس ۱۹۸۰در یک گزارش مفصل از تهران نوشت: «...آقای رجوی با سخنوری
آموزندهاش و نیز جوانی خود (وی تنها ۳۲سال سن
دارد) بسیار طرفدار دارد. میتینگهای سیاسی که وی در پایتخت و شهرستانها برگزار میکند،
تودههای ۱۰۰هزار نفری، ۲۰۰هزار نفری و بعضی اوقات ۳۰۰هزار نفری
را جلب میکند».
به این ترتیب آن سازمان ۲۰۰نفره، به سرعت
و با رشدی تصاعدی، به بزرگترین نیرو در مقابل خمینی تبدیل شد. این واقعیت آنچنان
درخشان است که هماکنون نیز مهرههای رژیم با تلخی از آن یاد میکنند.
صفاءالدین تبرائیان کارشناس حکومتی روز ۳۰خرداد ۱۳۹۵گفت: «بعد از پیروزی
انقلاب اسلامی ایران، حدود ۲۰۰نفر اعضای
سازمان مجاهدین از زندانها آزاد شدند... قبل از واقعه ۳۰خرداد ۱۳۶۰، تیراژ هفتهنامه
«مجاهد» ۴۵۰هزار بود. البته ما هم
مقصریم که به این سازمان تا این اندازه میدان دادیم. چرا باید بعد از گذشت حدود ۵تا ۶ماه از انقلاب اسلامی
تیراژ روزنامه مجاهدین به این رقم برسد؟»
نتیجه این چرخش و دگرگونی در تعادلقوا زنگهای خطر را برای خمینی به صدا در
آورد. زیرا حقیقتاً خمینی هیچ نیروی تشکیلاتی و منضبطی نداشت و تنها به شکلی
فریبکارانه بر اعتماد اقشار گسترده مردم سوار شده بود و خوب میدانست این اعتماد
با آشکار شدن نیات ضد انقلابیاش به سرعت فرو خواهد ریخت.
اما مجاهدین با تشکیلاتی که پیشینه ۱۳ساله داشت
و از کوران نبردهای چریک شهری با ساواک شاه، آموزشهای نظامی در فلسطین و ۷سال زندان گذشته و آبدیده شده بود، اکنون یک نیروی عظیم اجتماعی
هم در اختیار داشتند که روزبهروز هم به کم و کیف آنها افزوده میشد.
اینجا در برابر خمینی یک سؤال قرار گرفت:
خمینی برای حفظ قدرت باد آوردهاش چه باید میکرد؟
تدبیر ضد انقلابی خمینی
خمینی به سرعت به این نتیجه رسید که نیاز به یک نیروی نظامی وابسته به خودش
دارد. سادهترین راه، جذب یک سازمان انقلابی، با داشتن پیشینه زندان و مبارزه و
برخورداری از یک تشکیلات منسجم و پولادین بود. در اینجا نخستین کاندیدای او
مجاهدین بودند که هم سابقه و محبوبیت اجتماعی مکفی داشتند و هم با توجه به مذهبی
بودنشان از دینامیزم اجتماعی بالایی برخوردار بودند عنصری که دیگر گروهها فاقد آن
بودند.
به همین علت در همان اوایل کار خمینی توسط پسرش احمد از مسعود رجوی درخواست
کرد که گارد ملی را راهاندازی کند. البته مسعود رجوی پاسخ او را بلافاصله و در
روزنامهها داد و گفت: گارد ملی برای شکار انقلابیون است!
مسعود رجوی بعدها در همین مورد گفت: «...اگر به یاد داشته باشید در اولین
موضعگیری رسمی سازمان پس از انقلاب، در روز ۲اسفند ۵۷در دانشگاه تهران
اعلام کردیم - و در همه روزنامهها هم منعکس شد - که این پاسداران نهایتاً شکارچی
انقلاب و انقلابیون و جامعه خواهند شد و این در دومین هفته انقلاب بود که هنوز
چندان صحبتی از پاسدار یا سپاه پاسداران نبود و حتی هنوز بهروشنی اسم رسمی هم
برای سپاه در میان نبود...» (کتاب استراتژی قیام)
به هر حال باز هم خمینی از طریق پسرش احمد، پیاپی برای مجاهدین و مشخصاً
مسعود رجوی پیام میفرستاد و تلاش میکرد مجاهدین را با خودش متحد کند. حتی یکبار
رفسنجانی به مسعود رجوی گفت شما ما را مجبور کردید برویم رئیسجمهور از خارج
بیاوریم.
حرف خمینی به مجاهدین هم در یککلام روشن بود:
امامت و ولایت مرا قبول کنید،
حقوق مخالفان و کمونیستها را انکار کنید،
تا بالاترین مناصب دولتی و حکومتی نصیبتان گردد!
مختصر آنچه خمینی به مجاهدین میگفت و میخواست این بود: به حاکمیت ولایت
فقیه گردن بگذارید و از قدرت بهرهمند گردید.
البته که مجاهدین نپذیرفتند چرا که سرخترین مرز سرخها را با خمینی، یعنی با
استبداد و ارتجاع در همین زمینهها داشتند. مرز سرخهایی که گذر ۴۰سال آکنده از خون و تبعید و اعدام، آن مرز سرخها را پررنگتر
از همیشه به دیده ناظران نشانده است.
یک خاطره از آن روزها:
روز ۱۹بهمن ۱۳۹۸در اشرف۳محمدحیاتی
از مسئولان قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران در همین زمینه در جمع چند هزار نفره
مجاهدین به نقل خاطرهای پرداخت و گفت: «...اومدن اونجا، احمد خمینی، اومد گفت
آقا این پیرمرد از شما چیزی نخواسته. فقط گفته یک خط بنویسید. چیزی خواسته؟ بعد هم
گفت تو رو خدا بیایین ما رو از دست این بهشتی-اسم هم آورد- از دست این بهشتی نجات
بدین. آخه یک مشت از خارج اومدن. بنیصدر و قطبزاده و اینها. بابا اینها مال
شماست. یعنی مثل اینکه باباش بهش گفته بود هر چی میخوان-من دیگه نمیتونستم صبح
بهت بگم چی میخوام به اینها بدم- باور کنید تا ساعت ۴صبح برادر مسعود بهش گفت. گفت این هست و لاغیر. هرگز هرگز هرگز.
این راه ماست و ما مبارزه کردیم برای دموکراسی، نه برای این مسأله. یعنی این هم
احمد با شکست خداحافظی کرد و رفت. این هم یکی از خاطراتم بود که از همان اولین روزی
که، برخوردی که برادر مسعود با خمینی داشت از همونجا چطوری مرز کشید، با چه قیمت،
با چه درایت و هوشیاری، با چه ریسکی!»
به همین علت بود که در ماههای بعد خمینی اجازه نداد مجاهدین نه در انتخابات
مجلس شورا و نه در انتخابات ریاستجمهوری آزادانه شرکت کنند و رسماً و علناً آنها
را از صحنه رقابت سیاسی مسالمتآمیز و قانونی حذف کرد.
یک گواهی متفاوت از یک افسر سابق کا گ ب
«ولادیمیر کوزیچکین» افسر ارشد سابق کا.گ.ب که بنا بر توضیح خودش،
در پوش کنسول سفارت شوروی در تهران مأموریت داشته و بعدها به غرب گریخته، از
سالهای پیش از انقلاب ضدسلطنتی تا سال ۱۳۶۱در تهران
تحت مأموریت بوده است. وی بعدها کتاب خاطرات خودش را با نام «کا.گ.ب در ایران»
منتشر کرد. در این کتاب از زاویهیی کاملا متفاوت، به آنچه که پس از انقلاب
ضدسلطنتی بین خمینی و مجاهدین گذشت، نگاهی انداخته است:
کتاب خاطرات کوزیچکین صفحه ۳۸۰: «در رژیم
جدید به هیچیک از دو سازمان فدائیان و مجاهدین خلق اجازه داشتن نمایندگانی در
هیات حاکمه و سازمانهای گرداننده کشور داده نشد. و گرچه که این سازمانها جنبه
قانونی پیدا کردند، ولی هیچکدام از اعضای آنها نتوانستند در مسند یکی از مقامهای
کشور بنشینند. علتش هم این بود که آنها با برقراری حکومت «جمهوری اسلامی» به شکلی
که مورد نظر روحانیان قرار داشت، مخالفت میکردند، و البته مقامهای رژیم نیز عقاید
آنها را نادیده میگرفتند.
در میان روحانیان که در رأس قرار داشتند، فقط یک نفرشان معتقد بود که در مورد
مجاهدین و فدائیان عادلانه رفتار نشده است، و غالباً نیز به هر صورتی شده میکوشید
تا از عقاید و خواستههای آنان حمایت کند. او آیتالله طالقانی بود که از محبوبیتی
فراگیر... برخوردار بود».
خمینی هنگامی که از جذب کردن مجاهدین بهعنوان یک نیروی سیاسی بزرگ با پیشینه
مبارزه مسلحانه ناامید شد برای داشتن یک نیروی مسلح تحت فرمان دست بهکار اقدامی
دیگر شد:
تأسیس سپاه پاسداران!
نیرویی برای سرکوب انقلاب ۵۷و نابودی
مطالبات مردم در آن انقلاب!
در قسمت بعدی این نوشته این موضوع بیشتر باز خواهد شد.
ادامه دارد...