1 / 3
Caption Text
2 / 3
Caption Two
3 / 3
Caption Three

کتاب یک کهکشان ستاره – نوشته حسین فارسی

۲۲مهر۱۴۰۰

جلد کتاب یک کهکشان ستاره

کتاب یک کهکشان ستاره – نوشته حسین فارسی

شرحی نا مکرر از قتل عام زندانیان سیاسی در سال۶۷

یادداشت نویسنده

بیست سال از جنایت هولناک قتل‌عام زندانیان سیاسی ایران می‌گذرد. گذشت این سال‌ها هرگز نتوانسته باعث فراموشی خاطرات آن دوران بشود. در این سالیان هرچه با آزمایش‌ها و فراز و نشیب‌های مبارزه روبه‌رو شده‌ام، به‌خصوص هر بار که در معرض انتخاب و تصمیم‌های سخت قرارگرفته‌ام، قدر و شأن این شهیدان در قلب و ضمیرم بالا و بالاتر رفته و بیشتر به عظمت و بزرگی مقاومت، انتخاب و تصمیم آن‌ها پی برده‌ام و در مقابلشان سر تعظیم فرود آورده‌ام.

در گذشته بارها با خواندن خطبه ۱۸۱امام علی (ع) در نهج‌البلاغه به یاد آن‌ها افتاده و گریسته‌ام. از خود پرسیده‌ام که چرا حضرت علی (ع) این‌چنین برای یاران شهیدش بیتابی می‌کرده؟

امروز فکر می‌کنم علت بی‌تابی امام علی (ع) از دست‌دادن کسانی بود که وفادار بودند، آن‌ها یاران پاکباز و پایداری بودندکه تا پای جان بر عهد و پیمانشان استوار ماندند و این گوهری کمیاب است، این همان گوهری است که در آن سال‌ها باعث درخشش نسل پاکباز میلیشیا بود. نسلی که درس پاکبازی و وفای به عهد را از معلم و مقتدای بزرگش مسعود فراگرفته بود و در آن کشاکش سهمگین به قول خود مسعود «در ظلمات خمینی به دفاع از ارزش‌های خدایی و مردمی قد علم کرد» و امتحان آنچه را که فراگرفته بود، پس داد و سرفراز و جاودانه شد.

شاید به همین خاطر بوده که جمله‌ای به نیایش مجاهدین افزوده بودند و همواره بعد از نماز جماعت تکرار می‌کردند: اللَهُمَ انصُرْ الْمُجَاهِدِینَ، الَذِینَ یوفُونَ بِعَهْدک وَلاَ ینقُضُونَ الْمِیثَاقَ. بدین‌ترتیب بعد از هر بار اقامه نماز جماعت بر وفاداری خود به عهد و پیمان‌ها تأکید می‌کردند.

چند سال پیش که به مناسبتی در حضور رهبر مقاومت بودیم، او از نزدیک به من اشاره‌کرده و خطاب به حاضران گفت: «او می‌داند من چه کسانی را ازدست‌داده‌ام».

وقتی این جمله را می‌گفت در چشمانش برقی بود که تا عمق جانم نفوذ کرد و آتشی در جانم انداخت. آخر در آن لحظه در مقابل کسی قرارگرفته بودم که خود پرورش‌دهنده این نسل بود، با تک‌تکشان شکنجه‌شده و با تک‌تکشان بالای دار رفته بود. کسی که هزاران میلیشیا آرزوی دیدارش را داشتند و با نام و یادش بر طناب‌های دار بوسه زدند. او درست می‌گفت، من می‌دانستم چه کسانی را ازدست‌داده زیرا شاهد آن صحنه‌ها بوده‌ام.

اکنون در نوشتار«یک کهکشان ستاره» تا آنجا که به خودم برمی‌گردد خاطرات و لحظاتی را بازگو می‌کنم که هرگز فکر نمی‌کردم روزی جرأت و توان بازگو کردن آن‌ها را به این شکل داشته باشم و ترجیح می‌دادم که هرگز بازگو نشود. به‌طور مشخص صحبت از لحظه‌های انتخاب در کشاکش قتل‌عام و به‌اصطلاح دادگاه‌های یک‌دقیقه‌ای است. انتخاب بین ماندن و رفتن، انتخاب بین این‌که آرمانت را انتخاب کرده و خودت را فدای آن کنی و به جلاد و دژخیم نه بگویی و باافتخار بالای دار بروی، یا خودت را انتخاب کنی و عقیده و آرمان را زیر پا بگذاری و طبعاً در مقابل جلاد و دژخیم سر فرود بیاوری.

آری صحبت از چنین انتخابی است؛ و من ترجیح می‌دادم که هرگز لحظات این انتخاب را در مورد خودم بازگو نکنم زیرا این نقطه برای من نقطه جا زدن و کوتاه آمدن در برابر دژخیم بود. لحظه فروریختن بود. در دنیایی که آدمی تلاش می‌کند همواره برای خودش وجهه‌ای دست‌وپا کند و ضعف‌ها و کاستی‌ها را بپوشاند، بازگو کردن این حقایق بسیار سخت و جان‌فرساست. برای من یک کابوس بود.

همواره بعد از دوران قتل‌عام درگیر این تناقض بودم که چطور می‌شود این حقایق را گفت؟ چون گفتن این‌ها مساوی با خراب شدن خودم خواهد بود. این تناقضی بود که مرا در خود فرومی‌برد و خلاصی از آن برایم غیرممکن می‌نمود و باعث تأخیرم در پیوستن به ارتش آزادیبخش و سازمان بود. من اساساً تمایل نداشتم هیچ کجا این ماجرا را بازگو کنم زیرا می‌دانستم که بلافاصله با این پرسش مخاطب مواجه خواهم شد (حتی اگر بر زبان هم نیاورد) که اگر این‌طور بوده پس چطور شد که خودت زنده ماندی؟! و این پرسشی بود که از پاسخ به آن گریزان بودم زیرا باید واقعیت را می‌گفتم.

یک‌راه دیگر داستان‌سرایی و نوحه‌سرایی در باره این ماجرا بود و بیان ظلم خمینی و مظلومیت شهیدان بدون پرداختن به جزئیات. در این حالت شاید دیگر پرسشی برای مخاطب به وجود نیاید. در این صورت بین من که خودم را انتخاب کردم و تسلیم شدم با آن شهیدانی که جان برسرپیمان نهادند و آرمان را انتخاب کرده و خود را فدای آن کردند، تفاوتی وجود ندارد و در حقیقت این تفاوت پنهان می‌شود و یک حق عظیم پایمال می‌شود.

روزی که من تصمیم گرفتم به ارتش آزادیبخش بپیوندم بنا را براین گذاشتم که نزد سازمان همه حقایق را به هر قیمت بگویم و آنچه در این تصمیم‌گیری به من کمک کرد، خاطرات ازخودگذشتگی همان شهیدان و انقلاب آن‌ها بود که در این کتاب آن را خواهید خواند. درهرحال وقتی در منطقه مرزی به ارتش آزادیبخش پیوستم، حقایق و جزئیات این ماجرا را، هم نوشتم وهم به مناسبت‌هایی در جمع همرزمان بازگو کردم.

پنهان نمی‌کنم که این کار همواره برایم سخت بود اما نتیجه آن برایم غیرقابل‌تصور بود، نتیجه این کار رهایی از قیدوبندهایی بود که خمینی و دژخیمانش به دست‌وپایم بسته بودند. قیدوبندهایی نامرئی که مرا در خود فرومی‌برد و مچاله می‌کرد و گمان می‌کردم که محکوم و مجبورم تا پایان عمر این بار را به دوش بکشم.

ترجیح می‌دهم در اینجا کلام راهبر عقیدتی‌مان برادر مسعود در جمع رزمندگان آزادی را در این رابطه نقل کنم که بسیار گویا و شیوا در سلسله آموزش‌های استراتژی قیام و سرنگونی منتشرشده است:

«.. وقتی از زندانیان سیاسی مجاهدین صحبت می‌کنیم، به‌خصوص آنان که در اشرف هستند، چه آنان که مقاومت کرده‌اند، چه آنان که به‌تصادف جان به دربرده‌اند و چه شماری که کم و کسری داشته و در زیر شکنجه یا در برابر جوخه اعدام، نقطه‌ضعف داشته‌اند، هم در بدو ورود و هم در نشست‌های انتقادی و ”عملیات جاری “ بی‌محابا صداقت پیشه می‌کنند و هر آنچه را که حتی از ترس یا تشویش در برابر مرگ در ذهنشان هم گذشته، برای هم‌زمانشان، در جمع بر روی دایره می‌ریزند.

فراتر از بزرگداشت قهرمانان و یاران مقاوم، هدف از این صداقت بی‌منتها، تجدیدعهد با خلق اسیر و در زنجیر برای جبران کردن کمی‌ها و کاستی‌ها و ضعف‌هاست. روبه‌جلو است، نه رو به عقب. بالا کشیدن و فرا رفتن و رستن از بندهای روحی و روانی است که از زندان خمینی و خاطرات دردناکش بر دست‌وپایشان پیچیده است و نه صرفاً یک انتقاد از خود صوری و سطحی. شاخص این است که در تشعشع این صداقت شگفت و بیکران در جمع یاران، شنوندگان نه‌فقط سر تعظیم و تکریم فرود می‌آورند، بلکه راه مقابله و در هم شکستن کابوس خمینی و راه غلبه و مسخر کردن آثار او را هم در گره‌های کوری که دژخیمان خمینی در اعماق ذهن و ضمیر ایجاد کرده‌اند، می‌آموزند و در برابر آن آسیب‌ناپذیر می‌شوند. در یک‌کلام، نه‌فقط تتمه آثار آن کابوس خون سرشته را از خود می‌زدایند، بلکه مهم‌تر از این، ده بار و صدبار و هزار بار بیشتر، جنگاور می‌شوند و از شیب نزولی و از انفعال و پاسیویسم و بریدگی و روی آوردن به معیشت و زندگی که مطلوب خمینی و دژخیمانش بوده، فاصله می‌گیرند. تقدیر کور و خودبه‌خودی این‌چنین با ”جهاد اکبر “ و صدق و فدای مجاهدی، مغلوب و محو و نابود می‌شود. چنین مواردی اگر با نگاهبانی و حفاظت مستمر سیاسی و ایدئولوژیکی فرد از خودش همراه باشد، آن‌چنان‌که هرگز رو به عقب و رو به خمینی بازنگردد، و به هرچه خمینی گرایی و شیطان‌صفتی و نامردمی و معیشت مطلوب خمینی است، تف کند، به سند افتخار و حماسه ماندگار مقاومت ما تبدیل می‌شود. هم فرد و هم جمع را احیا می‌کند. این یک کارزار پرشکوه با ایدئولوژی ذلت و تسلیم و با شیوه شناخته‌شده خمینی برای به ”قبر “ بردن روان‌شناسانه زندگان است. این بخشی از مقاومت ماست که با هرگونه گردوغبار و آثار کاهنده خمینی و فرهنگ و ایدئولوژی او بستیزیم و از آن پاکیزه شویم».


هرچند که من در جمع یاران وهمرزمان حقایق را گفته بودم، اما با عمومی کردن آن هنوز فاصله داشتم. هنوز برایم بسیار دشوار بود که آن را در سطح عمومی منتشر کنم به همین خاطر چند سالی در انجام این وظیفه تأخیر داشتم.

امروز اگر قلم به دست گرفته و این حقایق و خاطرات را به رشته تحریر درمی‌آورم، به خاطر توان و جرأتی است که در پرتو انقلاب مریم رهایی و پیام احیاکننده آن یافته‌ام و می‌خواهم دینی را ادا کنم که سال‌ها در ادای آن تأخیر داشته‌ام. هدف من از نوشتن این خاطرات، نشان دادن عمق دنائت و جنایت خمینی و مزدورانش از یکسو و برجسته کردن عظمت و شکوه ایستادگی و فدای بیکران آن شهیدان است. همان‌ها که در آن بزنگاه تاریخی بدون هیچ چشمداشتی، با برافراشتن پرچم هیهات منا الذله سیدالشهدا، جان خود را فدای آرمانشان کردند.

در این کتاب من به ماجرای قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ می‌پردازم و از خاطرات قبل و بعد از آن درمی‌گذرم؛ اما به خاطر این‌که روشن باشد زمینه این کشتار چه بوده و خمینی یک‌شبه به فکر این جنایت هولناک نیفتاده، فصل اول را از مرداد ۱۳۶۵ شروع می‌کنم تا تصویری از فضای کلی حاکم بر زندان ارائه دهم. در فصل دوم به زندان گوهردشت و فضای حاکم بر آن و ماجراهای آنجا پرداخته و در فصل سوم به روزهایی که قتل‌عام در جریان بود می‌پردازم.

لازم به ذکراست که آنچه در کتاب «یک کهکشان ستاره » می‌خوانید تنها قطره‌ای از دریای بیکران رنج و شکنج و فدای نسل خجسته مسعود است که در پیروی از معلم و راهبر خود تا فراسوی طاقت انسان ایستادگی و مقاومت کرد و با پوست و گوشت خود بهای مقاومتش را داد و همان‌گونه که از مسعود آموخته بود بر عهد خود در راه رهایی خلق محبوبش تا آخرین لحظه وفادار ماند.

حسین فارسی- خرداد ۹۶

کتاب یک کهکشان ستاره در این لینک در اختیار شماست 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

🔴 خامنه‌ای بازنده استراتژیک به مناسبت دومین سالگرد جنگ غزه

🔴آیا سلطنت‌طلبان واقعاً ملی‌گرا هستند؟