دگردیسی ننگین و ذلّت‌بار اسماعیل یغمایی – به‌قلم علی معصومی

۱۰اسفند۹۹

«با “مدعی ” مگویید اسرار عشق و مستی/ تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی»

 بهزاد ، «خلبان قهرمان، الگوی درخشان و پر افتخار مرزبندی با شاه و شیخ»، پس از ۴۲ سال مجاهدت و پایداری در برابر استبداد دینی، سرفراز و سبکبال، سر بر آستان آرمان آزادی نهاد و برای همیشه در قلب مشتاقان آزادی و آبادی ایران زمین جاودانه شد.

 خانم مریم رجوی در پیامی در سوگ خلبان قهرمان سرهنگ ، از جمله گفت: «…عقاب تیزپرواز آسمان آزادی و مقاومت ایران؛ قهرمان پرواز پروازها، خلبان مجاهد خلق سرهنگ بهزاد  به جاودانه فروغها و به همه پرسنل مجاهد و مبارزی پیوست که در تاریخ معاصر فدای آزادی وطن و سعادت مردم ایران شدند… روحش شاد که من و مجاهدین و مقاومت مردم ایران، همیشه رُهین خدمت بزرگ میهنی و انقلابی او هستیم که ودیعه مردم ایران، مسعود، را از پایگاه یکم شکاری تهران، به سلامت، به مقصد رساند. او از این نظر جایگاهی والا در کنار شهید بزرگ حقوق بشر، دکتر کاظم رجوی، دارد و محبوب مردم و مقاومت ایران است. صراحت و روراستی اش، علو طبع و مناعتش، که به دلبستگی‌های دنیا پشت‌پا زده بود، پرهیزگاری و قهرمانی و ازخود گذشتگی‌اش در رویارویی با رژیم حاکم، او را محبوب ترین پرسنل نظامی میهن پرست و مردمگرای تاریخ معاصر کرد. چهل و اندی سال در دفاع از مسعود، شیری غرنده با شمشیری آخته بود و در این زمینه با هیچ کس، هیچ ملاحظه و مراعاتی نداشت و از این بابت برای همه ما سرمشقی آموزنده بود. راستی که سرهنگ  وارث حقیقی کُلنل پسیان و همه پرسنل قهرمان و میهن پرستی است که در برابر دیکتاتوری شاه و شیخ برای آزادی قیام کردند… سرهنگ  از سال ۶۰ به رغم برخورداری از امکانات بسیار، در دفتر شورای ملی مقاومت اقامت داشت و به یک زندگی ساده جمعی و همراهی و همنفسیِ روزانه با دیگر برادران مجاهدش ساخته بود»

***

 یک مدعی دلشیفته شاه و شیخ، اسماعیل یغمایی، که چندین و چند سالی است به فرموده از ما بهتران از دشمنی سرسختانه با «سران مجاهدین» قوت و قوُت جان می‌گیرد و برای «بچه‌های معصومِ» گرفتار در بند «سران» اشک تمساح می‌ریزد، این بار نیز «عقاب تیزپرواز آسمان وفا، پوریای ارتش و سرمشق نه شاه و نه شیخ، امیر جنگاور و درویش وارسته، بهزاد » (از پیام مسعود رجوی در رثای خلبان قهرمان مجاهد، بهزاد ) را بهانه هرزه‌درایی قرارداد و نوشت: «… اینک برو سرهنگ/ دیگر رها از نام/ دیگر جدا از هر قفس/ هر ننگ…/ رستی تو ای سرهنگ/ از این غماباد، این سرا/ آن کلبه محزون و تنها/ وز تنگنای آن قفس/ که نه سزاوار عقابانست/ که نه سزای افسری غرنده با مهر وطن/ همسایه با گلبانگ رعد آذرخشانست/ بل این قفس/ مهمانسرای نکبت سور و سرور و کُرنشِ زاغ و زَغَن، وین لاشخوارانست!/ که در فروتر جای این مجلس/ با تکه نانی، پاره‌یی از استخوانی/ که می‌رسد از مطبخ ارباب/ از بندگان و شاکران لطف اربابند…/ اینک برو سرهنگ/ دیگر رها از نام/ دیگر جدا از ننگ»

 در نگاه کوربین این کباده‌کش شاه و شیخ، انتخاب آگاهانه و مشتاقانه این «عقاب تیزپروار آسمان وفا»، زیستنِ ناخواسته و به اجبار در «قفس» و «غماباد» و آخرین پرواز این «امیر جنگاور و درویش وارسته»، پس از چهل ودو سال زیستن در قله شرف و پاکبازی و وفا به پیمان و در رزمی پاکبازانه با لَشواره های شیخ و شاه، رهاشدنش از «نام» و «ننگ» بوده است. چنین پایانی درخور و در انتظار آن مدعیان آلوده به ننگ شاه و شیخ است که از «عشق و مستی» بویی نبرده‌اند.

 آن مکان شرف و افتخار، شهرک «اُوِر»، در حومه شمالی پاریس، دفتر شورای ملی مقاومت، که این «سرمشق نه شاه و نه شیخ» از مرداد ۱۳۶۰ تا دیماه ۱۳۹۹، در آن، عاشقانه و با شوری وصف‌ناپذیر، می‌زیست اگر در چشم کینه‌پرورده جان‌شیفتگان «هم شاه و هم شیخ»، «مهمانسرای نکبت سور و سرور و کُرنشِ زاغ و زَغَن، وین لاشخواران» بوده، در چشم و دل این جان شیفته آزادیِ زیباترین وطن، «زندگی ساده جمعی و همراهی و همنفسیِ روزانه با دیگر برادران مجاهدش»، سرچشمه نوشین خوش‌ترین رؤیاها بوده است نه «قفس» و «غماباد» مدعیان پرت‌افتاده از دیار «عشق و سرمستی».

***

 همین «اندیشه قرن» که دیربازی است روح خود را به شیطان ولایت فروخته است، پس از پرواز جاودانه مجاهد کبیر حمید اسدیان، در یک درافشانی کینه جویانه نسبت به پرچمداران بی‌باک و بیم و سمبل‌های جاودانه فدا و صداقت و راستبازی، مسعود و مریم رجوی، چنین عقده‌گشایی کرد: «حمید اسدیان؛ کاظم مصطفوی، هم مْرد… در نشریه “پیام خلق ” و “مجاهد “، مدّتها مسئول تشکیلاتی من بود. او را خوب می‌شناختم و خاطراتم از او بسیارست. تاریکیها و روشنائیهایی را، که در جستجوی روشنی بیشتر،  رو به تاریکی رفت. من از مرگ کسی  و کسانی که سال‌ها با آنها خاطره داشته‌ام، خوشحال نمی‌شوم. به‌خصوص کسانی که امکان زیستن نیافتند و تمام عمر، اگر چه با من دشمنی کردند و تهمت زدند، رنج کشیدند و قربانی شدند. به نظرم با شناختی که از او داشتم سرانجام تناقضاتش حل شد و به آرامش رسید… استعدادی در شعر و نوشتن داشت که در ابتدا در دنیای خود و بعدها در جهان دیگران به‌کار گرفت. سفر او از کافکا و کامو و هدایت شروع شد و به محمدابن عبدالله و جانشینانش ختم گردید. ادبیات و شعر در نخستین گام شورش و عصیانی آدم‌وار می‌طلبد… و حمید توان این شورش را هرگز نداشت.  به همین دلیلِ عمقی، از قرن بیستم و تضادها و تناقضات کافکا و کامو و هدایت، نهایتاً، به آرامش قرن هفتم در سایه عبای معطّر و الهی رسول‌الله رسید… ما خود داور و پرورنده خویشیم اگر شکوه انسان بودن و عظمت عشق را دریابیم؛ بنابراین، چه هراس از خدایان و منادیان  کور و کچل و متعفنی که درون و برون پیروانشان را به عفونت کشانده‌اند...» («دریچه زرد»، ۲۶ آذر ۹۹).

 از موجود وامانده‌یی که پس از عمری «پوزار» ساییدن در راه نفی شاه و شیخ، سرانجام به «گرمخانه» دفاع از شاه و شیخ رسیده و این کناره‌گزینی از مجاهدین را «شورش و عصیانی آدمی‌وار» و فتح قله «شکوه انسان بودن و عظمت عشق» می‌انگارد، چه انتظاری فراتر از این، باید داشت که رهگشایان راه رهایی از بیداد شاه و شیخ، مسعود و مریم رجوی، را این چنین ننگ آلوده توصیف نکند.

چه زیبا حمید اسدیان در کتاب «شمه‌یی از خروار، درباره اسماعیل یغمایی، خوکچه یی که به جهنم سلام گفت» از چهره «مسخ» شده این سودازده شاه و شیخ پرده برداشته است. بخش کوتاهی از این کتاب را در زیر می‌خوانید.

(یغمایی): «پس از چهل و پنج سال، از مبارزه علیه رژیم محمدرضاشاه پشیمانم… اگر انتخاب بین رضاشاه دوم باشد؛ ولیعهد سابق باشد، من حتماً رضاشاه دوم را انتخاب می‌کنم و هیچ تعارفی ندارم… تأکید می‌کنم محمدرضا شاه و فرح پهلوی، بسا مترقی‌تر از اپوزیسیون آقای رجوی و بانو هستند و بودند
ـ به عنوان یک زندانی سیاسی سابقِ محمدرضاشاه پهلوی، که در ساواکش شلاق خورد، دندانش شکست و رفت زندان، دو سال زندان بود و پنج شش ماه ملی کشی کرد، بدون تعارف، درود خود را نثار آخرین شهریار ایران بکنم. درود بر او باد بدون تعارف
ـ روح محمدرضا شاه شاد، یادش گرامی، ای کاش سقوط نکرده بود و ای کاش مانده بود و ایران به این منجلاب کثیف نمی‌افتاد
ـ نه تنها تاج شاه را هزار بار برتر از عمامه خمینی و حتی آخوندهای مترقی می‌دانم بلکه من برای تاج دیکتاتوری چون داریوش و کمبوجیه بسا ارزشی بیشتر قائلم تا دستار و عبای تمام پیامبران از آغاز تا پایان
ـ [محمدرضاشاه]، بهترین شاه دیکتاتور پس از سقوط دولت ساسانی بود… کارنامه دیکتاتوری و کشتار و جنایت محمدرضا شاه از اکثریت قریب به اتفاق دیکتاتورهای معاصر او، مانند پینوشه، فرانکو، صدام، ایدی امین، چومبه، ملک حسین، سالازار، سرهنگان یونان، چائوشسکو و…بسیار سبک‌تر است
ـ محمدرضا شاه اشتباهات فراوانی داشت، سرکوب مصدق از زمره بزرگترین اشتباهات او بود… [اما] مصدق، نه مقدس بود و نه بی‌ایراد
در مورد ولیعهد سابق ایران، آقای رضا پهلوی، ایشون چیزهای مثبتش این است: تاریخ گذشته ایران را دارد. من به صراحت گفتم: محمدرضا شاه بهترین دیکتاتور تاریخ معاصر ایران بود. کارهای مثبتی کرد و دیکتاتور هم بود. آقای رضا پهلوی نژاد… اصلاً لکه سیاهی در کارنامه‌اش نیست… و این هم که می‌گویند ایشون آلترناتیو استعماری است، نباید گوش داد
ـ مردم در زمان محمدرضاشاه زندگی راحتی داشتند. نقد بکنیم محمدرضا شاه را، رضا شاه را، ولی انصاف داشته باشیم!
به عنوان یک فرد، اگر من نگاه الآنم را داشتم، نگاهی که ۳ ـ ۴ ساله دارم، سال ۶۵ اگر آقای رجوی تصمیم می‌گرفت به عراق بره، من با نگاه کنونی جدا می‌شدم و به عراق نمی‌رفتم؛ به مملکتی که با ایران در حال جنگه، بمباشو می‌ریزه رو سر مردم، نمی‌رفتم»
(حمید اسدیان): «… به راستی جنگ آن سال‌ها بین عراق و ایران بود؟ این وسط، خمینی چکاره بود؟ باید البته خمینی را نادیده گرفت و اصرارهای خائنانه و ضدملی و ضد انسانی او بر ادامه جنگ را با دیده اغماض نگریست، و اشک تمساح ریخت که بمبهای عراق بر سر مردم ریخته می‌شد».
(یغمایی): «خمینی در خرداد سال ۶۸ مرد… دو میلیون نفر از مردم در تشییع جنازه خمینی شرکت کردند که کمترین رقم بود و فیلمش را هم ما دیدیم. ببینید، این نشان‌دهنده این است که یک اشتباهی رخ داده!».
(حمید اسدیان): «… این را می‌گویند با یک تیر دو هدف زدن: اول، این‌که، ثابت می‌کند خمینی حتی در سال ۶۸ چه پایگاه عظیم توده‌ای داشته است؛ و دوم این‌که، مجاهدین در شناخت تعادل قوا در ۳۰ خرداد ۶۰ اشتباه کرده‌اند
من با این موجود از سال ۵۸ در ساختمان “بنیاد علوی ” تهران آشنا شدم. مسئول تشکیلاتی او بودم و تا آخرین روزی که به‌طور کامل برید و رفت با او نزدیک‌ترین روابط را داشتم. بنا به خصلت کارمان، که نوشتن و سرودن بود، باهم بسیار گفتگو داشتیم و بنا به اعتراف خودش و کلیه کسانی که همه ما را می‌شناختند، بهتر از همه کسان دیگر او را می‌شناختم. واقعیت این بود که طی این سال‌ها من همواره حامی و پشتیبانِ تشکیلاتی او بودم. با یادآوری این نکات می‌خواهم بر این نکته تأکید کنم که: شناختم تنها تحلیل تئوریک یک خائن نیست. برداشت‌هایم مبتنی بر یک شناخت نزدیک و رابطه چندین ساله است. البته طی سال‌های سقوط و انحطاط یغمایی
می‌خواهم نتیجه بگیرم که یغمایی تا موقعی که انتخابش را عوض نکرده بود، در میان ما بود. بد و خوب با همه کاستی‌ها و کژی‌ها یکدیگر را تکمیل و کمک می‌کردیم. اما واقعیت این است که یغمایی از یک نقطه، مرزهایی را زیر پا گذاشت که نتایج اتودینامیکش همین است که می‌بینیم.
من اگر بخواهم جمع‌بندی خودم را از علّت اصلی این “مسخِ ” دردناک بگویم: اول انتخاب، و دوم، عدم صداقت است.
همه می‌دانند که اولین شرط مجاهدشدن و ماندن “جان‌برکف “ی است؛ یعنی اولین قدمی که هر انسانی باید بردارد تا وارد دنیای مجاهدین شود، این است که جانش کف دستش باشد. ولی آیا یغمایی این‌گونه بود؟
یادم هست یک‌بار در بغداد بودیم در بحبوحه جنگ خمینی و عراق، رژیم موشکی به سمت بغداد شلیک کرد. موشک در نزدیکی یکی از ساختمان‌های مجاهدین فرود آمد و خسارت‌هایی برجای گذاشت که داستانی جداگانه دارد؛ اما خوشبختانه به ساختمان ما آسیبی نرسید. چند ساعت بعد به اتاق یغمایی رفتم. دیدم یک مجسمه فلزی کوچک را که همیشه روی میزش بود در میان انبوهی پارچه پیچیده است. از او علّت را پرسیدم گفت اگر رژیم یک موشک دیگر بزند و باعث شود این مجسمه فلزی پرتاب شود، ممکن است به شقیقه من بخورد و بمیرم! من از این‌همه جبن و ترسویی شاخ درآوردم. همان شب یغمایی به قاسم (برادر بزرگوارم محمدعلی جابرزاده که آن زمان مسئولیت کل تبلیغات را به عهده داشت) مراجعه و اعلام بریدگی کرد. سازمان هم گفت بفرمایید و ایشان را به پاریس فرستاد«(پایان خلاصه «شمه‌یی از خروار»).

«ماه کنعانی» من!

 مجاهد کبیر حمید اسدیان، از تابستان ۱۳۵۱ که در زندان قصر با «ماه کَنعانی»اش (مسعود رجوی) آشنا شد و به او دل سپرد و به گفته خودش، «بزرگترین بُرد زندگی»اش را یافت، آتش عشقی در دل‌وجانش شعله‌ور شد که هرگز او را واننهاد و همان «عشق» در تک‌تک کلمات، در تمام آثار و نوشته‌ها و در لبخند همیشگی مهرجویانه و صداقت بی‌مثالش جاری شد.

 ازآن‌پس، عاشقانه زیست، عاشقانه سخن گفت و خود «جان» مجسم و مظهر راستین این کلام اقبال لاهوری شد: «مصرع من، قطره خون من است»؛ و هر اثرش و هرکلامش و هرنگاهش و هرلبخندش، جای پایش را در «دلهای دلین»، نه «دلهای گِلین»، به‌جا نهاد و چون نفَس بهار، مژده‌رسان شورِ رویش و باروری و شکوفایی شد.

 «آنان که خود را به آتش کشیدند»

 در بامداد ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ (۱۹ تیر ۱۳۸۲)، نزدیک به هزار و سیصد پلیس و ژاندارم به مقر شورای ملی مقاومت ایران در «اُوِر سوراوآز» و سیزده محل سکونت پناهندگان سیاسی ایرانی در استان «والدوآز»، در شمال پاریس یورش بردند و صدوشصت‌وچهار نفر، ازجمله، خانم مریم رجوی را دستگیر و زندانی کردند.

 صبح فردای آن روز من (ع.م) پس از پیاده شدن از قطار و در راه رفتن به‌سوی ساختمان دادگستری پاریس، که خانم رجوی و شماری از مجاهدینِ دستگیرشده در آنجا زندانی بودند، اسماعیل یغمایی را با حالی زار و پریشان دیدم که به‌سوی ایستگاه قطار می‌رفت. وقتی مرا دید بی‌مقدمه گفت: «یکی از بچه‌ها خودسوزی کرد، بقیه هم هرکدام یک بطری بنزین به دست، منتظر ادامه این کار هستند». این را گفت و همچنان آسیمه‌سر و پریشان‌حال از من دور شد. وقتی به محل تجمع هواداران سازمان رسیدم، شنیدم که مجاهد پاکباز صدیقه مجاوری، مشعل جان دادخواهش را سوختبارِ اعتراض به زندانی شدن خانم رجوی و دیگر به‌ناحق دستگیرشدگان کرده و جانفدای آرمان آزادی ایران شده است و هم شنیدم که خزازی، وزیر خارجه خلیفه ارتجاع، به پاریس آمده و برای استرداد خانم رجوی در حال گفتگو با مماشاتگران فرانسوی است.

***

 در اولین سالگرد این اقدام تبهکارانه دولت شیراک، اسماعیل یغمایی درباره خودسوزی جانگداز و پاکبازانه مشعل‌های همواره فروزان رزمِ آزادی در کتاب «چند نکته و چند سانتی‌متر از واقعیت»، به‌طور مفصل گزارشی نوشته زیرعنوان «آنان که خود را به آتش کشیدند»، که بخش کوتاهی از آن گزارش را در زیر می‌خوانید.

 «… در روز هجده ژوئن [۲۰۰۳ ـ ۲۰ تیر ۱۳۸۲]؛ روزی که در مقابل دادگستری فرانسه سه تن، خود را به آتش کشیدند، شمار زیادی از این افراد حضور داشتند که اگر پیام مریم رجوی در منعِ از خودسوزی قرائت نشده بود، آنان نیز خود را به آتش می‌کشیدند. نمی‌دانم چرا آنان که خودسوزی‌ها را به دستور تشکیلات قلمداد کردند، انصاف را رعایت نکرده و به این دستور ضدخودسوزی توجه نکرده و آن را منعکس نکردند

 وصله ناچسب نومیدی و یأس به مدافعان سنگرهای امید و آزادیخواهی نمی‌چسبد. آنان مرگجویانی نبودند که در پی خودکشی ایثارگرانه به زندگی پشت کنند. تمام مسئله زندگی آن‌ها، دفاع از حیات و آزادی پایمال‌شده به دست دیکتاتوری مذهبی حاکم بر ایران بود. به همین‌دلیل، زندگی را دوست داشتند و به آن احترام می‌گذاشتند و به خاطر آن مبارزه می‌کردند… آنان نومید نبودند. نومیدان در دنیای مبارزه جرأت خودسوختن و انتخاب دردناک‌ترین نوعِ دست از دنیا شستن را ندارند… اینان سمبل‌های شور و امید بودند و تا آخرین روز زندگی مبارزه کردند. تااندازه‌ای که من با شماری از اینان آشنایی داشتم می‌توانم بگویم که ازلحاظ امید و روحیه همانند سمبل‌های شعری از “ژاک رومن ” بودند: “…اگر سیلاب، راه را بر ما ببندد/ مسیر بی‌انتهای آن را جابه‌جا خواهیم کرد./ اگر کوه‌های “سیرا ” راه را بر ما بندآورند/ آرواره آتش‌فشان‌های نگاه‌دارنده جبال “کوردیرس ” را خُرد خواهیم کرد/ و دشت، جولانگاه سپیده‌دم خواهد بود …”

من فکر می‌کنم نومیدان واقعی همان کسانی هستند که دلاورانی ازاین‌دست را نومید خواندند. آنان سال‌هاست که نومیدند، آن‌قدر نومید که از تمام امیدواران و کوشندگان راههای امید بیزار شده و سر در گریبان خود کشیده‌اند؛ آن‌قدر نومید که آنانی را که در راههای امید جان می‌بازند، آماج نخستین خَدنگ‌های خود قرار می‌دهند؛ آنانی که خودسوزی خودسوختگان را خودکشی ناشی از نومیدی خواندند، کاش این شهیدان را در خلأ تصویر نمی‌کردند و می‌گفتند چه ستمی بر آنان رفت که مجبور شدند تنها چیزی را که با خود داشتند در سرزمین‌های غربت به آتش بکشند تا در غوغای کرکننده جهانی گیج از جنگ و خون و نا به سامانی، صدایشان شنیده شود… تنها در یک نقطه است که مجاهد دست از زندگی، که این‌همه برای اعتلای آن جنگیده، می‌شوید و حاضر می‌شود برای آن بمیرد. این نقطه صحنه‌ای است که به خاطر خود زندگی، به خاطر دفاع از زندگی و مفهوم اصلی آن، آزادی، باید دست از جان شست و مرد و سوخت. در این نقطه است که صدای نارنجک اولین شهید مجاهد با شعله‌های آتشی که “گوهر ادب آواز ” در شیراز برافروخت، با شعله‌هایی که در برابر دادگستری پاریس از پیکرهای خودسوختگان برخاست، به هم می‌پیوندد و رو در روی تهمت‌های بی‌رحمانه فریاد می‌کشد و تصویر می‌کند که چه کسی نومید و چه کسی امیدوار است.

 خودسوختگان موردنظر، افراد ناشناس و گمنامی نبودند، تمام آنها بنا بر سابقه تلاش و مبارزاتشان، از چهره‌های آشنای دنیای مبارزه برای آزادی و از دوستان قدیمی و مورداحترام پناهندگان و تبعیدیان بودند. من سه چهار تن از آنها را می‌شناختم. خودساختگانی چون مرضیه باباخانی، محمد اطمینان، صدیقه مجاوری، مهدی محتشمی و محمد وکیلیفرد، از زمره مبارزان و مجاهدانی پرشور بودند که هر یک بین بیست تا سی سال و تا آخرین روز و تا روز خودسوختن، سرشارِ امید و شور برای آزادی و زندگی مردم ایران، جنگیده بودند

من در زندگی خود صحنه‌های تکان‌دهنده بسیاری را که در این صحنه‌ها مرگ با تمام قدرت خود جولان می‌کرد، دیده‌ام و توانسته‌ام در مقابل آنها از پا درنیایم و آنها را از ذهن خود عبور بدهم. مثلاً … اجسادی که با گلوله‌های سربازان شاه در مشهد و تهران و یزد سوراخ‌سوراخ شده بودند. هنوز حتی نام یکی از کشتگان را به یاد دارم. در روز کشتار مردم مشهد، فکر می‌کنم روز چهارشنبه سیاه، در حوالی میدان مجسمه مشهد، در کیوسک خُرد و له‌شده تلفن با جسدی مواجه شدم که با گلوله تیربارِ سنگین، بدون سر شده بود. جسد هنوز گرم بود. برای شناسایی او به جستجوی جیب‌هایش پرداختم. کشاورزی سی‌ساله و نام فامیلش “عنبرانی ” بود، که به هنگام تلفن زدن مورد اصابت گلوله تیربار سربازان شاه قرارگرفته و سر خود را ازدست‌داده بود. پس از گذشت سال‌ها، وقتی گاه‌وبیگاه مقاله‌ای درباره مواهب سلطنت در برخی نشریات می‌خوانم، جسد بدون سر آن کشاورزِ سی‌ساله مشهدی را با شاهرگ‌های متلاشی و نای خونینی که در میان عضلات ازهم‌گسسته و پاره شده گردن، سفیدی می‌زد، به یاد می‌آورم و فکر می‌کنم که خمینی بسیار جلادتر از شاه است ولی سلطنت نباید در دود و ابر زمان، مظلوم نمایانده شود و نباید به حافظه تاریخی ملّت ایران خیانت کرد و آن را دچار ضعف نمود».

 «چهار هزار چریک» [در «اشرف»]

 (یغمایی ـ «دریچه زرد»، ۱۷ مهر ۱۳۸۵ ـ ۸ اکتبر ۲۰۰۶): «… اینان، همان حنیف‌اند و همان سعید و بدیع در صبح چهارم خرداد؛/ اینان همان قامت خُردشده و دوباره به‌هم آمده احمدند/ و معصومیت “گل سرخِ ” خون‌افشان؛/ اینان، همانانند که پیکرهاشان نیرومندتر از شلاقها بود،/

که شهامتشان نیرومندتر از مرگ بود/ و شرافتشان شرمگینِ اندوه ملّتشان؛
 
اینان، همانانند که برخاستند،/ هنگامی‌که دیگران نشسته بودند،
فریاد برآوردند،/ هنگامی‌که دیگران خاموش بودند،
و مردند،/ تا دیگران بتوانند زندگی کنند…؛

 اینان، اصالت این سرزمین‌اند،/ اینان؛/ این مجاهدان
اینان، همانانند که چهل سال جنگیده‌اند،
 
اینان، همانانند که با نامشان/
 
بازوان ما به بالهامان بدل شد و به پرواز درآمدیم
 
تا افقهای دیگر را باز بینیم و باز جوییم،
و اینان، همانانند/ که بر فراز بسترهای خفتگان و خستگانِ راهها
بااین‌همه زنجیر بر بالهایشان
 
هنوز در پروازند و سرود می‌خوانند…/ به‌سوی سپیده و صبح

 گوش کنید رفقا/ پس از چهل سال
 
چهار هزار چریک‌اند/ در محاصره چهل هزار خنجر

 نمی‌گویم/ و نمی‌دانم/ ققنوسند؟/ یا سمندر؟/ یا کرم شب‌تاب؟
که در این شبِ سفت شده/ تنها یک نقطه را روشن می‌کنند/
اما می‌دانم/ اما این را می‌دانم رفقا!/ اگر خاموش شوند
تنها ما می‌مانیم/و مشتی حرف...»

 «در این یادداشت… تنها من می‌خواستم بر این حقیقت تأکید کنم که انصاف و مروت را با تمام دلخوریها، در رابطه با سازمان مجاهدین و قریب به چهار هزار مجاهد و مبارز ضد ولایت‌فقیه، که سر و ریش آنها نه در آسیاب! بلکه طی یک ربع قرن مبارزه با استبداد و ارتجاع اسلامیِ ناشی از جمهوری ولایت‌فقیه! سپید شده است! و در شرایط کنونی در معرض تیغ و توطئه‌های جلادان ولایت‌فقیه قرار دارند، رعایت کنید… باید توجه داشته باشیم، این رژیم، رژیمی است نامشروع، نامردمی و نفی شونده که نزدیکی با آن جز همراه و همسنگرشدن با دشمنان مردم تحت ستم ایران نیست


 
[خطاب به دلبستگان نظام آخوندی] مصلحت را در این می‌بینم که در شرایطی که مملکت ما در زیر نعلین ملاهاست و ملا هنوز حاکم است و مجاهد و مبارز زیر ضرب ستم و استعمار و… گریبان چریک مجاهد و مبارزِ شلاق خورده زخمی و بر دار کشیده شده و بر تخت شکنجه به شهادت رسیده و تیرباران شده و مورد انواع جور و جفاها قرارگرفته را، چنان که شماها چسبیده‌اید، نباید چسبید و مصلحت این است که ریش ملای گردن‌کلفت مفتخور زنده‌خوارِ درنده را بچسبیم… در این رابطه فکر می‌کنم هر کس سطری برعلیه حکومت پلید ملایان بنویسد و بسراید این برترین مدیحه برای مبارزان و مجاهدان و هر آن کسی است که علیه رژیم مستبدین و مرتجعینِ حاکم می‌جنگد. با این حساب، باور کنید اکثریت مردم ایران… به دلیل تنفرشان از ولایت‌فقیه، مداحان و ستایشگران کسانی هستند که برعلیه این نظام شوریده‌اند
 
من دیگر عضو “شورا ” نیستم ولی با خروج از شورا این اعتقاد را ندارم که باید انصاف داشتن را هم در گروِ شورایی بودن قرار داد! چه کسی است که نداند اکثریت اعضای شورای ملی مقاومت، خود، از دسترنج خود روزگار می‌گذرانند و شماری اندک، که خود من هم از زمره آنان بودم، به دلیل حرفه یی بودن و تشخیص شورا، به شکستن نان خلق بر سفره شورایی که از جمله، مسعود و مریم رجوی هم بر این سفره بدون تردید و با کمال سربلندی و افتخار میهمان خوان مردم و نانخور ملّت ستمدیده و استبداد زده ایرانند، به عنوان مبارزانی حرفه یی اکتفا کرده بودیم و این برای کسانی که بر خوان فقیهان و دشمنان ملّت ایران نشسته اند، متأسفانه قابل فهم نیست

 چند شب قبل داشتم “فاوست “، اثر همیشه زنده “گوته “، را می‌خواندم. داستان کسی که روحش را در اِزای کامرانی به شیطان فروخت ولی در نهایت توانست خود را از ظلمات بیرون بکشد. دارم فکر می‌کنم که، رژیم ملایانِ حاکم، تجسّم مادّی شیطان در یک استبداد خونین است! اما آیا شما فرصت آن را دارید که یک‌بار هم که شده “فاوست ” را بخوانید و با مقایسه شیطان فاوست و شیاطین حاکم بر ایران، احساس کنید که در چه ظلماتی فرو رفته‌اید؟».

 «خروج خجسته سازمان مجاهدین از لیست سیاه»


 (یغمایی: «دریچه زرد»، «یادداشتک بیست و دوم، ۵ تیر ۱۳۸۷):»... خروج سازمان مجاهدین خلق ایران از لیست سیاه تروریستی در انگلستان، بسیار بسیار خجسته و مبارک است… بر “مردم ایران ” که زیر چنگ و دندان آخوندهای الدنگ و خونخوارند...؛

 این پیروزی سیاسی، بر مجاهدین و هواداران ارجمند و شریف و دوستان و رفقایشان مبارک باد؛

 این پیروزی بر “مسعود و مریم رجوی ” که در این مسیر چراغبان راه بوده اند و رنجهای فراوان برده اند، مبارک باد؛

 این موفقیت بر تمام کسانی که صابون آخوند و ولایت‌فقیه بر تنشان خورده و دل پر خون و چشم پر اشکی از دست جمهوری اسلامی دارند، مبارک باد

 آخر جای خوشحالی دارد که آدم ببیند که بالاخره پس از سال‌ها جماعتی، سازمانی، گروهی، تشکیلاتی که سی سال است خودش آماج کشتار و ترور ملایان بوده و منجمله در خانواه و فامیل خود من هشت نه تا کشته و شهید به دست ملا دارد، از لیست سیاه و از همسایگی بن لادن بیرون بیاید و دست و بالش بازترک بشود

 بیرون آمدن بزرگترین و متشکل‌ترین نیروی سیاسیِ جدی و زحمتکش و دلسوخته ضد ولایت‌فقیه حاکم… در خارج کشور، می‌تواند معنایی داشته باشد که یکی از زوایایش این است که در کلّ، نه تنها دست و بال مجاهدین برای تلاشهای سیاسی و مبارزاتی بازتر بشود و خطرات عدیده، آن سه هزار و چند صد زن و مرد مجاهد و مبارز بسیار شریف و عزیزِ مستقر در عراق را کمتر تهدید کند، بلکه می‌توان مطمئن بود که در پی خروج سازمان مجاهدین از لیست سیاه، دست و بال همه ایرانیان تبعیدی و مبارز بازتر خواهد شد و فضاهایی وسیع‌تر و روشن‌تر، انشاءلله تعالی، در پیش رو خواهد بود و سیلیهای دیگری بر بنا گوش ملا خواهد خورد.

 این مسأله را از همین حالا هم می‌توان از عکس العملهای ملاها و نشادر تند و تیزی که این حکم در زیر دمبشان نهاده است، دانست

 و راستی خوش به حال مجاهدین که همه جور دوستداری دارند، از زاهد مسجدنشین تا رِند خراباتی، و معنای یک نیرو، که ریشه در مردم دارد، یعنی همین، یعنی این‌که نه تنها مؤمنین و مسلمین بلکه کافرین و غیر مسلمین هم از پیروزیشان خوشحال بشوند

 در پی خروج از لیست، فقیر، این توفیق را یافتم که پیامهای مسئول شورای ملی مقاومت ایران، آقای رجوی و نیز پیام خانم رجوی را بخوانم، مستفیض شوم. خواندن پیامها و به ویژه، پیام مسعود رجوی، که ملایان او را بزرگترین دشمن خود می‌پندارند و درست هم می‌پندارند (و فقیر نیز سال‌ها قبل در سرودی پر شکوه؛ زیباترین سرودی که من سروده‌ام و با مطلَعِ

 “ای شرفت، با شکوه خلق به پیوند/
 
چهره فردای میهن از تو به لبخند
 
ای که ز عزمت درفش جنبش ایران/
 
مانده بر افراشته به بام دماوند
 
با ارکستر بزرگ به رهبری محمد شمس اجرا شد، شرافت او را زائیده شکوه و عظمت ملّت بزرگ ایران و نه هیچ چیز دیگر… دانسته‌ام)، خوشحالی مرا افزون نمود که این مجاهد و مبارز ارجمند هم‌چنان سلامت و سر حال است و لاجرم حرفهای ملایان، مفت

 با عرض تبریک مجدد به همه و به خصوص آقای رجوی و با آرزوی این‌که در گردهمایی بیست‌وهشتم ژوئن [۲۰۰۸] بیرق مقاومت، سرافرازتر و خروش ایرانیان توفنده‌تر از همیشه باشد»

چرخش ۱۸۰ درجه ای

اعتصاب غذای لیبرتی و «دایه های دلسوزتر از مادر»!

 هفت ماه بعد از این «خروج خجسته سازمان مجاهدین از لیست سیاه»، وقتی آمریکا در دی‌ماه ۱۳۸۷ (ژانویه ۲۰۰۹)، حفاظت اشرف را به مالکی، سرسپرده و گوش به فرمان خامنه‌ای، سپرد، سیاست فشار و سرکوب برای وادارکردن مجاهدان اشرفی به تسلیم، به نحو سهمگین‌تری ادامه یافت. گمان تیغ به دستان و آمرانشان بر این بود که تا نابودی مطلق سازمان مجاهدین و تسلیم تک‌تک اعضایش راه درازی نمانده است. اما، کشتار جمعی ساکنان بی‌دفاع در ۶ و ۷ مرداد ۸۸ و فروردین ۹۰ و بستن راه آذوقه و آب و برق و پوشاک و نیازهای پزشکی و صداهای گوش‌خراش و شبانه ‌روزی چند صد بلندگو و فریادهای تهدیدآمیز و بی وقفه مزدوران دربار ولایت به نام خانواده های ساکنان اشرف و دهها و صدها بلیه دیگر، نه‌تنها کارساز نشد و راهی به دهی نبرد بلکه عزم مجاهدان دربند را برای ادامه راه تا سرنگونی نظام جنایت پیشگان و طلوع خورشید آزادی ایران زمین جزم‌تر کرد.

 جابه‌جایی اجباری ساکنان اشرف به زندان «لیبرتی» و فشارهای مضاعف بعد از آن، موشک‌باران‌های ویرانگر و خونبار، ادامه همان راهی بود که از بمباران‌های فروردین ۸۲ آغاز شده بود و همچنان، بی وقفه، ادامه داشت باهمان هدف شناخته‌شده واداشتن مجاهدان به وانهادنِ مبارزه برای سرنگونی نظام جنایت پیشگان، کناره گزینی از سازمان و تشکیلات مجاهدین و فرونهادن پرچم خونرنگ «هیهات من الذله»، تن دادن به ننگ تسلیم و سرسپردگی و در پیش گرفتن راه عافیت جویی و گلیم خویش از آب به دربردن. اما مجاهدین پاکباز، همچنان بی بیم و بی تزلزل، در تمام آن سال‌های سهمگین و سیاه، پرچم «هیهات من الذله» را از دست و دل فروننهادند و آن را تنگ‌تر در دستان و قلبهایشان فشردند و گامی از مبارزه برای سرنگونی رژیم و آزادی ایران زمین واپس نگذاشتند و در برابر مرگبارترین یورشها، از هر رنگ و از هر سو، نه تنها میدان مبارزه برای آزادی ایران زمین را ترک نکردند، بلکه با به جان خریدن سهمگین ترین خطرها در این راه، «بیا، بیا» گفتند و مظهر تابناک پایداری و ماندگاری شدند.

 در امتداد این مسیر خونبار و مصاف نابرابر، یورش مغول وار نیروهای خامنه‌ای ـ مالکی در بامداد روز ۱۰ شهریور ۹۲ و کشتار بزدلانه و جنایتکارانه ۵۲ اشرفی بی‌سلاح و بی‌دفاع، و بعضاً با دستهای از پشت بسته و با شلیک در مغز و قلب و چشم، و به گروگان گرفتن هفت تن از ساکنان بی‌دفاع «اشرف»، که شش تن از آنان از زنان مجاهد بودند، شقاوت و جنایت پیشگی را به اوجی شگفت آور رساندند اما، نه آمریکا و نه ملل متّحد، در اعتراض به این کشتار وحشیانه، سخنی نگفتند و در جهت ایفای تضمینهای امنیت و قراردادهای مکتوب «چهارجانبه» برای تضمین حفاظت ساکنان بی‌دفاع اشرف، گامی به پیش ننهادند و با سکوت خود، آمران و عاملان این «جنایت علیه بشریت» را برای ادامه کشتار و آزار و فشارهای مجاهدین در زندان «لیبرتی» گستاخ‌تر کردند.

 در این سکوت فاجعه خیز بین المللی، مجاهدین زندان «لیبرتی» برای رهایی یاران دربندشان ـ که زیر شکنجه بودند و در معرض استرداد به ایران ـ و تضمین حداقلّ امنیت لیبرتی دربرابر تکرار موشک‌بارانها و حمله و هجومهای آدمکشان مالکی ـ خامنه ای، چه راهی پیش پایشان بود، جز اعتصاب غذا و ذوب شدن شمع وار برای برانگیختن وجدانهای بیدار و جانهایی که هنوز عدالت را در زیرپای سیاست، قربانی نکرده بودند. اعتصاب غذا آخرین چاره ممکن، و البته سخت‌ترین و سهمگین‌ترین چاره انسان‌های بی‌دفاع و بی‌سلاح، برای مقابله با تهدیدهایی است که جان و هستی و خانمانشان را در معرض خطر قرار داده است و فریادرسی به ندایشان پاسخی نمی‌گوید.

 صدها تن از مجاهدینِ دربند زندان «لیبرتی» و دهها تن از یاران و همدردان دلسوزشان در ژنو، برلین، اتاوا و لندن و چند شهر دیگر، برای آزادکردن هفت گروگان کشتار وحشیانه در اشرف در ۱۰شهریور۹۲ و تأمین حفاظت لیبرتی در برابر کشتارهای مشابه، به اعتصاب غذا دست زدند و پس از نزدیک به سه ماه، مانند مشعلهای در آستانه‌ی خاموشی، با این که دیگر رمقی در تن و جانشان نمانده بود، همچنان بر عزم جزمشان برای دستیابی به خواستهای بر حقشان استوار ماندند، با تنی رنجور و تکیده، اما با ایمانی سرسخت و جانی سرشار از امید و سرفرازی به ادامه‌ی این راه شورانگیز. این شمع‌های فروکاهیده‌ی سوزان، زبان گویای ستمهای جانگذازی بودند که بر سر این انسانهای بی دفاع آوار شده بود، بی هیچ فریادرسی در چشم اندازی نزدیک. آن که ذره یی از انسانیت و وجدان، بویی برده باشد نمی‌تواند در برابر هشتاد و چند روز اعتصاب غذا، به ویژه در شرایط بسیار دهشتناک زندان «لیبرتی» دستی نجنباند و به یاری نشتابد.

 همدردان و یاران اشرف نشانِ مجاهدان «لیبرتی» در اعتصاب غذاها و تظاهرات برای آزادی هفت گروگانِ قتل عام اشرف و تأمین امنیت ساکنان لیبرتی، توانمند و استوار، یاری و همگامی نشان دادند. اما، دربرابر، دشمنانِ به خون تشنه این پویندگان پاکبازِ آرمان آزادی، در دشمنکامی، هیچ مرز ناپیموده یی را باقی نگذاشتند. گماشتگان وزارت اطّلاعات رژیم آخوندی، از همان آغازِ اعتصاب غذای ساکنان «لیبرتی»، آن را فرمایشی و اجباری خواندند و مسعود و مریم رجوی را آمر و فرمان دهنده اعتصاب غذا و مسئول مستقیم پیامدهای ناگوار آن شمردند و اعتصاب کنندگان را «بچه‌های معصوم مردم» که در زندان تشکیلات مجاهدین در «لیبرتی» گرفتارند، یادکردند و برایشان اشک تمساح ریختند و خود را سخنگو و فریادرس آن «بی پناهان» شمردند و تا توانستند کینه اهریمنی خود را نثار مسعود و مریم رجوی، پرچمداران پاکباز و سرفراز راه پرخوف و خطرِ مبارزه با اهریمن آدمخوار ولایت رجالگان حاکم بر سرزمین اهورایی ایران زمین کردند.

 خبرگزاری سپاه پاسداران، «فارس»، روز ۱۶ شهریور ۹۲، (هفتمین روز اعتصاب غذا)، چراغ چنین معرکه یی را روشن کرد و در مطلبی با عنوان «دستور رجوی به منافقین برای اعتصاب غذای اجباری در کمپ لیبرتی» لاطائلاتی نظیر «سوء‌استفاده از خون اعضای مجاهدین»، «سرکرده گروهک تروریستی منافقین همچنان به کشتار اعضای خود اصرار دارد و قصددارد از خون افرادش استفاده کند»، «کشتار و خونریزی، روش رجوی برای پیشبرد اهداف» را سر هم بندی می‌کند و همسُرایان آن را پی می‌گیرند.

 اسماعیل یغمایی تازان‌تر از بقیه همرکابان، به پیش می‌تازد و شعر «و دیریست، دریغا» را «خطاب به مسعود رجوی» در «دریچه زرد» ش منتشر می‌کند که بلافاصله، در سایت مزدورنشان «ایران اینترلینک»، در ۲۲ مهرماه ۹۲، منعکس می‌شود. یغمایی در این شعر، در یاوه سرایی نسبت به اعتصاب غذا، دست تمام مزدوران خامنه‌ای را از پشت می‌بندد و با لودگی بی‌ننگ ‌و عار، از جمله، خطاب به مسعود رجوی می‌نویسد: »...برق شیپورهای سیاه مرگ/ که سکوت را می‌نوازند/ در رژه بی پایان اسکلتهای غبارگرفته/ و زندگانی که اندک اندک ذوب می‌شوند/ و برمی‌آید از اعماقِ عضلات/ نرمک نرمک اسکلتهایشان/ تا گواه اقتدار تو گردند...»

 در روز ۲۵ آبان ۹۲ نیز هرزه‌درایی دیگری از یغمایی در سایت مزدورنشان «کانون آوا» («آوای منتقدین و جداشدگان سازمان مجاهدین») منتشرشد که او در آن، دهان‌دریده‌تر از پاسدار حسین شریعتمداری خطاب به مسعود رجوی فریاد برآورد: «لطفاً درباره امام حسین دهانتان را ببندید»، «امام حسین، اگر دستور اعتصاب غذای مرگبار می‌داد… حتماً خودش و عیالش، به‌طور سمبلیک هم که شده، اعلام یک هفته اعتصاب غذا می‌کردند، نه این‌که عالمی را در رنج بدارند … و افراد را، هی به مرگ نزدیک و نزدیکتر کنند تا با دو سه جسد، یک پیروزی دیگر را جشن بگیرند و اصلاً نفهمند که واقعاً با این کارها چقدر دارند منفور می‌شوند...».

 از این «اندیشه قرن» باید پرسید آیا این «افراد» که این چنین به اجبار و ناخواسته و تحت فشار در زندان تشکیلات، مثل بره‌های بی‌اراده و فرمان پذیر، «دستور اعتصاب غذای مرگبارِ» را اجرا می‌کنند و دست و پا و گوش بسته، «هی به مرگ نزدیک و نزدیکتر» می‌شوند، همان «قریب به چهار هزار مجاهد و مبارز ضد ولایت‌فقیه» نیستند که «سر و ریش آنها نه در آسیاب، بلکه طی یک ربع قرن مبارزه با استبداد و ارتجاع اسلامیِ ناشی از جمهوری ولایت‌فقیه! سپیدشده است! و در شرایط کنونی در معرض تیغ و توطئه های جلادان ولایت‌فقیه قرار دارند»؟ («یادداشتی نه چندان کوتاه!»، یغمایی، ۱۱ مهر ۱۳۸۵).

 واقعیت اینست که آن اعتصاب غذا و هیچ اعتصاب غذایی دستوری نبود، افاضات این خودفروخته دستوری است و الا هر کسی قدم رنجه می‌فرمود و مثلاً، چند روز، همگام با دیگر اعتصابی‌های اشرف‌نشانهای پاریس… در اعتراض به توطئه مماشاتگران حاکم در قضیه اخراج شماری از اعضای شورا و هواداران سازمان مجاهدین به گابن، یا در اعتصاب غذاهای مشابه، در این کارزار رنج‌آور، اما غرورآفرین، شرکت می‌کرد، آن‌قدر از مرحله پرت نبود که نداند هیچ اعتصاب غذایی نمی‌تواند دستوری باشد.

چگونه می‌توان تصورکرد که مجاهد پاکبازی با بیش از ۵۰ سال تجربه زندان و شکنجه و رویاروییِ پاکبازانه و «مرگ بر کف» با دو نظام خونخوار و ددمنش شاه و شیخ، مانند مجاهد پیشتاز محمد حیاتی، «به اجبار» وادار شود که هشتاد و چند روز اعتصاب غذاکند بی آن‌که اعتقادی به آن داشته باشد. کسی که در این وادی اندک تجربه‌یی داشته باشد می‌داند که اعتصاب غذای فرمایشی از نوع یاوه‌هایی است که فقط از دهان مرداب نشان سرسپردگان رژیم سفّاک آخوندی یا همزادگانشان، می‌تواند به بیرون بتراود و همنوایی با آن هم کاملاً روشن است که از چه آبشخوری سرچشمه می‌گیرد.

 من که خود در اعتراض به یورش پلیس فرانسه به دفتر شورای ملی مقاومت در پاریس در آذر ۱۳۶۶ و دستگیری و تبعید شماری از اعضای شورا و مجاهدین و هوادارانشان به گابن، و اعتصاب غذای اعتراضی در گابن و پاریس و لندن… در اعتصاب غذای ۳۷ روزه هواداران شورا و مجاهدین در بلوار رو به روی دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در منطقه «نویی» پاریس شرکت داشتم، تردیدی ندارم که اعتصاب غذاهای چند هفته‌یی، و توان‌سوزتر از آن، اعتصاب غذایی را، که دو سه ماه به طول می‌انجامد، جز با آمادگی قاطع و تردیدناپذیر برای پرداختِ نقد جان، نمی‌توان به پیش برد.

افسوس که ”مراحم شیخ ” باعث شده است که یغمایی به یکباره در دهه هفتم عمرش با کشف معجزات «شاه و شیخ» از وادیِ مجاهدینیِ «فدا و صداقت»، به کلّی، کوچ کرده است و گوشش به چنین نواهای گوش آزاری بدهکار نیست!

میگویند، کسانی که بویژه در سنین بالا یک‌باره ۱۸۰ درجه مواضعشان را عوض میکنند، یا خریده شده‌اند و یا مورد شانتاژ و تهدید قرارگرفته اند، این را من در مورد کسان دیگری هم تجربه کرده ام. هر چه نگاه میکنم، در خارج کشور چه کسی می‌تواند با شانتاژ و تهدید این ”خوکچه ” را به سمت ”جهنم ” هدایت کند، چیزی به ذهنم نمیرسد، تنها باید مثل آقای رجوی سوال کنم که روحت را کی، کجا، به چه کسی و به چند فروخته‌ای؟

حدیث «جان» و چوب خشکِ تکیه داده بر دیوار

«تا پرانی، تو حاکمی بر سر باد/
چون پر گشتی ز باد سرگردانی» (نظامی)

 زندگی واقعی من (ع.م) با خواندن کتاب «نهضت حسینی» («راه حسین») در تابستان ۱۳۵۲ آغاز شد و آن جانی که در تک‌تک جملات آن کتاب جاری بود، شبچراغ راه من در تاریکی‌های بعدی زندگیم شد. من آن کتابِ «جان» را خلاصه کردم و در مهرماه آن سال در سر کلاس‌هایم در دبیرستان مختلط «علم»، وابسته به دانشگاه فردوسی مشهد، برای شاگردانم خواندم.

 از ۳۰ دی ۵۸، تا به امروز، در هیچ سخنی، هیچ نوشته‌یی و در هیچ نگاهی در چشمان به شوق آمده از «عشق و سرمستیِ» مسعود رجوی ندیدم که سرشار و مایه‌گرفته از این «جان» بهارپرور نباشد، بی ذره‌یی نشان از خشکی و پودگی و فرسایش. نتیجه این‌که، اگر ذره‌یی نشان از «جان» در کلام و قلم من هست، از سرچشمه نوشین و زندگی بخشِ نفَسِ حق مسعود و مریم رجوی و مجاهدین و اشرف نشانها و اینک، کانونهای شورشی است و لاغیر. از اثر آن “جان ” است که:

«تابش “جان ” یافت دلم، واشد و بشکافت دلم/
اطلس نوبافت دلم، دشمن این ژنده شدم»

 و همین “جانِ ” هماره خروشان و حیات آفرین و احیاکننده و جبرشکن و رویاننده و جوشان است که تباهی و مرگ آفرینیِ خمینی زاد را از دل و جان مردم به پاخاسته و ساختارشکن و جانشیفته آزادی در سراسر ایران زمین خواهد شست و همه مشتاقان آزادی میهن اهورایی را، همجان و به هم پیوسته، چون پولاد آبداده، بی‌زوال و بی مرگ، و ایران ویران شده و خارستان را به گلستانی سراسر شور و تپش و زیبایی بدل خواهدکرد.

***

 دو سال بعد، در اوایل مهر ۵۴ (نیمه ماه رمضان) در مسجد «امام حسن»، در انتهای «بازار سرشور» مشهد، به سخنرانی سیدعلی خامنه‌ای، خلیفه ارتجاعِ امروز، گوش می‌دادم. خامنه‌ای از پشت تریبون، نه منبر، یکی از خطبه‌های «نهج البلاغه» را از روی کاغذی که در دستش بود، می‌خواند و تفسیر می‌کرد. با وجودی که از آن تاریخ بیش از چهل و پنج سال می‌گذرد، هنوز آن صحنه را، با تمام جزئیاتش از یاد نبرده‌ام. از ابتدای سخن خامنه‌ای تا به انتهای آن، حتی یک کلمه دارای حسّ و «جان» نیافتم. کلامش، سراسر، بی‌جان و دلمرده مانند چوبِ خشکِ میان تُهی بود. کاملاً همراستا با مضمون آیه ۴ سوره «منافقون» در قرآن مجید: «چون بببینی‌شان، پیکرهاشان به شگفتت آرد و اگر سخن گویند و گفتارشان را بشنوی گویی که آنها چوبهای تکیه داده به دیوارند. هر ندایی را بر ضد خویش پندارند» [از بیم آن که مردم به دورنگیشان پی ببرند] («قرآن مجید»، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ انتشارات «جاویدان»، صفحه ۴۷۲).

 همان دو جریانی که مولانا آن دو را در تمثیل بسیار زیبا و تفکّر برانگیزِ دو رود «شیرین و شورِ» جاری در جوامع انسانی توصیف می‌کند:

«رگ رگ است این آب شیرین و آب شور/
در خلایق می‌رود تا نَفخِ صور (=روز رستاخیز)»

 قرآن نیز این دو جریان متضاد حیات آفرین و مرگ آور را در نماد «شجره طیبه» و «شجره خبیثه»، به دلپذیرترین گونه، توصیف کرده است: «سخن نیک (=کلمه طیبه)، چون نهال نیک (=شجره طیبه) است که بیخش استوار است و شاخش در آسمان، و هر زمان به اِذن پروردگارش ثمر می‌دهد… سخن بد (=شجره خَبیثه) چون نهالی است بد که از زمین کنده شده، آن را قرار نیست» (سوره «ابراهیم»، آیه ۲۴ تا ۲۶، قرآن مجید، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص ۲۱۳).

 در «حلقه عاشقان»

 در اسفند ۵۴، از سرِ جلسه امتحان یکی از کلاس‌هایم در دبیرستان «علم» مشهد، توسط دو ساواکی دستگیر و به بازداشتگاه موقت ساواک مشهد در لشکر ۷۷ خراسان برده شدم و بعد از حدود دو ماه بازجویی و اقامت در سلولی تنگ و بی روزن، در بیدادگاه شاه به ۵ سال زندان محکوم شدم و ابتدا به بند ۵، سپس در اوایل تیرماه ۵۵ به بند یک زندانیان سیاسی زندان وکیل آباد مشهد منتقل شدم.

 به هنگام دستگیری من، یک سال از تأسیس «حزب رستاخیز» و هفت‌ماه از تصویب قانون تشدید مجازات در شهریور ۵۴ گذشته بود و دستگیریهای ساواک روز به روز شدت می‌یافت. موقعی که به بند سیاسی زندان وکیل‌آباد وارد شدم، حدود ۱۲۰ نفر، از مجاهد و فدایی و توده‌ای و … با چند آخوند عمامه‌دار و بی‌عمامه، در این بند زندانی بودند. از مجاهدین قدیمی مهدی ابریشمجی، محمود احمدی، مهدی فیروزیان، سعید فاتح، عباس محسن‌زاده کاشانی و بعدها محمود عطایی؛ از گروه فلسطین، شکرالله پاک نژاد و از چریکهای فدایی هادی غَبرایی و… از حزب توده: رضا شَلتوکی و مرتضی باباخانی و

 پیش از ورود من به بند، حبیب‌الله عسگراولادی و اسدالله لاجوردی و… را از زندان مشهد برده بودند ولی همفکران آنها مانند آخوند عباس واعظ طبسی، آخوند عبدالکریم هاشمی‌نژاد، حسن ظریف جلالی، جواد منصوری، آخوند مروی، محمد رضوی و… در بند سیاسی بودند و در حال و هوای پس از ضربه «اپورتونیستهای چپ نما»، با مجاهدین و طرفداران گروههای چپ، به شدت دشمنی می‌ورزیدند.

 بیشتر زندانیان تازه وارد به زندان، جوانان پرشور هوادار سازمان مجاهدین بودند در تشکلی به نام «گروه والعصر»، که در نیمه دوم سال ۵۴ دستگیرشده بودند و این ارتباط، در زندان به پیوندی سخت و مستحکمِ تشکیلاتی و ایدئولوژیک با سازمان مجاهدین ارتقا یافت و زندان را به محیطی پرشور و تحرک انقلابی تبدیل کرد. اسماعیل یغمایی نیز در ارتباط با این گروه دستگیرشده بود.

 من در مدت دو سال و نیمی که در «بند یک» سیاسی زندان وکیل‌آباد زندانی بودم، به تدریج، با اندیشه و عمل سازمان مجاهدین و اعضای آن آشنا شدم و این آشنایی روز به روز استوارتر و پویاتر شد و ذهن و جان مرا شیفته خودکرد و این شیفتگی در طی چهل‌وچهار سالی که از آن زمان گذشته، همچنان تناور و پابرجا باقی است.

در میان هواداران پرشور سازمان مجاهدین در گروه «والعصر»، به جز چند تن، همه را جانشیفته‌ی سازمان یافتم و تشنه‌ی شناخت هرچه فراتر مجاهدین و پیراستن دل و جان خود از راهبندهای دست و پاگیر در راه پاکبازی و فدای نقد جان در راه آرمانهای رهایی بخش آن سازمان. گویی آنان نیز مانند مجاهد کبیر حمید اسدیان «ماه کنعانی» خود را یافته و به آرمان والایش دل باخته بودند. بسیاری از آن پاکبازان بعدها در زندانهای خمینی جلاد یا در رزم رویاروی با پاسداران هار و وحشی او، دلیر و بی باک، از آرمان آزادی ایران زمین دفاع کردند و بر آستان جانان آزادی سرنهادند و گلبانگ آزادی شان، جاودانه، طنین اندازشد. مانند عباس رستگار (سرایندۀ ترانه‌ی «اختر شبانه»)، هادی کاملان، علی صبوری شاندیز، حیدر الهی، علی باقرزاده، تقی برادران، حمید صدیق، علی صابونی، طه میرصادقی، حسین اُرگنجی، علی خوراشادی، علی باقرزاده، علی اسماعیل زاده، حیدر الهی، محمود قِزی و...

 شکرالله پاک‌نژاد نیز از شمار آن جاودانگان بود که هیچگاه یاد بزرگواریها و محبتهای دلسوزانه و اندیشه و کلام پربار و دلنشین و عشقش به آرمان مارکسیسم و در عین حال علاقه عمیقش به مجاهدین را از یاد نبرده‌ام.

 اسماعیل یغمایی جوانی بود شاعر، ورزشکار و دارای حافظه‌یی قوی، که در ارتباط با «گروه والعصر» دستگیرشده بود، اما، در مدت حدود دو سالی که با او همبند بودم، هیچگاه آن شور و شیدایی آن جوانان پرشوری را که به «ماه کنعانی» خود رسیده بودند و آماده برای نثار جان در راه آرمان، در نگاه و کلام او ندیدم و خاطره دلپذیری از آن گونه که از آن جان بر کفان پاکباز به یاد دارم، از او به یادندارم.

***

 چندی بعد از آزادی از زندان، یک روز اسماعیل یغمایی را در مشهد دیدم. بعد از احوالپرسی و تجدید خاطراتی از زندان، گفت: من بعد از آزادی از زندان دنبال پیداکردن کاری بودم که قاسم مهریزی را دیدم و وقتی این مسئله را به او گفتم، با تشویق او به کار با سازمان پرداختم

 مجاهدین پاکباز قاسم مهریزی و همسرش ثریا شکرانه، در زیر شکنجه‌های جلادان خمینی، گویا، در شکنجه‌گاه «استخرِ» همان دبیرستان علم، که با نام «ابوذر» به زندان تبدیل شده بود، بی‌تزلزل و استوار، پایداری کردند و به جاودانه فروغهای راه آزادی ایران پیوستند.

 در سال ۶۳ برای اولین دیدار با اسماعیل یغمایی در ایستگاه قطار «گَر دو نورد»، در شمال پاریس، قرار گذاشتیم. پس از احوالپرسی و اندکی گفتگو، گفت می‌خواهم [مثل «ادگار آلن پو»] با یک کوله‌پشتی بروم به آفریقا و از قیل و قال پاریس دورشوم. اما نرفت و ماندگارشد. در انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین در بهار ۶۴، اسماعیل یغمایی به شور آمده بود و شعر بلند «در امتداد نام مریم» را سرود و در کتابی به همین نام منتشرکرد. ازآن‌پس نیز تا پیش از خزیدن به گرمخانه دفاع از شاه و شیخ، در ستایش مسعود و مریم رجوی و سازمان مجاهدین و راه و آرمان آن، شعرها و ترانه ها و سرودهای بسیار سرود و مجموعه شعری هم با عنوان «در ستایش ارتش آزادیبخش» منتشرکرد.

 بلوغِ «دگردیسی» یغمایی

 «دگردیسی» یغمایی، که از سال‌ها پیش آغاز شده بود، در اعتصاب غذای رزمندگان پاکباز زندان «لیبرتی» به نقطه اوج و بلوغ خود رسید و او را، کاملاً، در جای واقعی‌اش نشاند. او در همان لجن‌واره «و دیریست، دریغا» در ۲۲ مهر ۹۲، از عبور کامل از جبهه خلق و پیوستن به جبهه ضد خلق، پرده برداشت و بر کارنامه تمام دورانی که با مجاهدین همنوا بود، خط بُطلان کشید و به روشنی، از نهانِ خودش رو نمایی کرد: «...دیریست، دریغا/ با زندگان، مرده ای / و با مردگان، زنده/ و می‌دانی و نیک می‌دانی/ و نمی‌دانستم/ که بسیار سرودمت به شتاب/ آن چنان که نبایدت سرود/ و دیر سرودمت بدانسان که بایدت سرود».

 یغمایی با این «انتخاب»، از همه گرما و روشنایی و حسّ و شور و شعوری که در آن مسیر طولانی در اثر نزدیکی به «حلقه عاشقان»، نصیب جانش شده بود و در تمام آثار و دستمایه های ذهنی و عملی اش جاری بود، به یکباره، خالی شد:

«اگر ز حلقه این عاشقان کران گیری/
دلت بمیرد و خوی فسردگان گیری
گر آفتابِ جهانی، چو ابرِ تیره شوی/
و گر بهار نُوی، مذهبِ خَزان گیری» (مولوی)

 یغمایی، ازآن‌پس، برای جبران دیرکرد سی‌وچندساله اش برای پیوستن به آخوندها، در توصیف مسعود رجوی، «بدان سان که باید [ش] سرود»، سنگ تمام گذاشت و او را زمینه‌ساز کشتارهای خمینی دانست و گناه همه جنایتهای خمینی و خامنه‌ای را، در طی این سالیان دراز، به پای مسعود رجوی نوشت و مشمول نفرین حافظ شد که:

«یارب آن “زاهد خودبین ” که به جز “عیب ” ندید/
دود آهیش در آیینه ادراک انداز»

 هر چند یغمایی هیچگاه، حمیدوار، دل به آرمان مجاهدین نسپرد اما تا زمانی که در کنار سازمان مجاهدین از گرمای خورشیدی این کانون تپنده و شورآفرین نور می‌گرفت و در «مدار جاذبه» سازمان قرارداشت، همان احساس را در مقالات و اشعارش منعکس می‌کرد. اما از زمانی که دشمنکامی با مجاهدین را پیشه کرد، به بیان سعدی، گِلی بود که سال‌ها با گُل نشست و «کمال همنشین» در او اثر کرد و پس از دوری گزینی از «گُل» به اصل خویش برگشت و کلامش مانند گِل، بی‌رنگ و بو و «مشتی حرف» شد، همان که خود او درباره «چهار هزار چریک» [اشرف] گفته بود: «گوش کنید رفقا/ پس از چهل سال/ چهار هزار چریک‌اند/ در محاصره چهل هزار خنجر…/ نمی‌گویم/ و نمی‌دانم/ ققنوسند؟/ یا سمندر؟/ یا کرم شبتاب؟/ که در این شبِ سفت شده/ تنها یک نقطه را روشن می‌کنند/ اما، می‌دانم/ اما، این را می‌دانم رفقا! / اگر خاموش شوند…/ تنها ما می‌مانیم/ و مشتی حرف» («دریچه زرد»، ۱۷ مهر ۱۳۸۵)

«گِلی خوشبوی در حمام روزی/ رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتـم که مشکی یا عبیـری/ که از بوی دلاویز تو مستـــــــم
بــــــــــگفتا من گِلی ناچیـــز بودم/ ولیــــــکن مدتی با گُل نشستم
کــمال همنشــین در من اثر کرد/
و گرنه، من همان خاکم که هستم» (سعدی)

 داستان یغمایی پس از این «دگردیسی»، که در کارگاه اطلاعات آخوندها طراحی شده است، مانند آن شیر ظالمِ خرگوشخواری شد که در داستان «شیر و نخجیران» مثنوی مولوی، خشم و غضبش برای از هم دریدن رقیب، چنان آیینه ادراکش را تیره و تار کرده بود که وقتی چهره خود را با خرگوشی در بغل، در آب زلال چاه دید، خود را دشمن خویش پنداشت و برای از هم دریدنش در چاه «جهید» و آه مظلومان و دادخواهان، چراغ عمرش را خاموش کرد. این داستان یغمایی است که به عمر سیاسی و شرافت انسانی خود با شیرجه رفتن در قعر چاه فاضلاب آخوندها به پایان رساند

 نتیجه‌گیری مولوی در پایان داستان شیر ظالمِ مظلوم کش (دفتر اول مثنوی):

«ای بسا ظلمی که بینی در کسان/
خوی تو باشد در ایشان، ای فلان!
اندریشان تافته (=تابیده، انعکاس یافته) هستی تو/
از نفاق و ظلم و بدمستی تو
آن تویی، و آن زخم (=ضربه) بر خود می‌زنی/
بر خود، آن دم، تارِ لعنت می‌تنی
در خود آن بد را نمی‌بینی عیان/
ورنه دشمن بوده ای خود را، به جان
حمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد! /
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
چون به قعر خوی خود اندر رسی/
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
شیر را در قَعر، پیداشد (=شیر در ته چاه فهمید) که بود/
نقش او، آن، کِش (=که او را)، دگر کس می‌نمود
مؤمنان آیینه همدیگرند/
این خبر، می، از پیمبر، آورند
پیش چشمت داشتی شیشه کبود/
زان سبب، عالم کبودت می‌نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش/
خویش را بدگو، مگو کس را تو بیش»

 در حلقه جنایتکاران

«اگر ز حلقه این “عاشقان ” کران گیری/
دلت بمیرد و خوی فسردگان گیری»

 از همان زمانی که خبر «دگردیسی» شاعر جانشیفته شیخ و شاه، به گوش پاسداران سیاسیِ خلیفه سفاک ارتجاع رسید، لاشه‌خواران منتظر برای بلعیدن این طعمه لذیذ و زودشکار، به استقبالش شتافتند.

 ـ نامه ابوالقاسم یغمایی، مسئول «”انجمن نجات “! مرکز یزد» به برادرش اسماعیل یغمایی،۲۶ دی ۱۳۹۲:

«برادر بهتر از جانم آقای اسماعیل یغمایی،

اگر ز کوی تو بویی به من رساند باد/ به مژده جان گران را به باد خواهم داد

در چند روز گذشته دو نوشته از شما در سایت “دریچه زرد ” تحت عناوین بیماران “عقیدتی ” و “تسلیتی تکراری و بی فایده و یا تبریک ” خواندم ـ و چندین بار هم خواندم ـ موجب مسرت من شد که نسبت به چندین سال پیش تقریباً به نقطه واحد و مشترکی رسیده‌ایم… در چند سال پیش آخرین نامه‌یی که از شما در سایت به دستم رسید، از این‌که من با “انجمن نجات ” همکاری می‌کنم، زیاد خوشحال نبودید

 برادر عزیزتر از جانم! از متن و محتوای نامه‌های شما چنین پیداست که عقاید شما نسبت به زمانی که در اشرف بودید، کم کم کمرنگ‌تر شده و در یکی دو سال اخیر رهبران و سردمداران سازمان مجاهدین را جانیان و همچون کسانی که دچار اسکیزوفرنی شده‌اند، می‌نامید. من هم با شما موافقم. برادرجان این مطلب را، برادرانه، می‌گویم… که سازمان مجاهدین یک نفر هم مرید و طرفدار ندارد و همانطور که شما در نامه‌تان نوشته‌اید، مدت سی سال است که غیر از حرفهای غیرمنطقی و وعده‌های دروغ چیزی در بلندگوهای خود نگفته و ندارند که بگویند… برادرجان به نسبه ما در کشورمان زندگی خوبی داریم… وضع عمومی مردم خیلی بهتر از گذشته‌هایی که شما در وطن بوده‌اید، شده است… چون واقعیت و ماهیت مجاهدین برای شما آشکارترشده باید صراحتاً عرض کنم اگر ان شاءالله روزی سردمداران مجاهدین در دادگاه عدل ایران محاکمه شوند، من هم دادخواستی در رابطه با فوت برادرمان امیر یغمایی و فوت پدر و مادرمان که … به خاطر دغدغه‌ها و ناراحتی‌هایی که این سازمان جهنمی برای آنها ایجادکرده، دق مرگ شده‌اند [دارم] و من مسئولیت مرگ آنها را مستقیماً متوجه سردمداران این سازمان جهنمی می‌دانم»

***

 استقبال بی‌درنگ سایت‌های مزدور نشان مانند «ایران اینترلینگ» («شیطان بنده»! و بانو)، «پژواک ایران» مزدور نفوذی و تشنه به خون، ایرج مصداقی و تلویزیونهای مجازی مانند «میهن.تی.وی»، و دیگر بوقهای تبلیغاتی خارج کشوری رژیم مردمکش و ایرانسوز، از هرزه‌درایی‌های یغمایی علیه مسعود و مریم رجوی و سازمان مجاهدین، نشان از این دارد که این دلشیفته درگاه شیخ و شاه، تا چه میزان، آلوده ننگ و نیرنگ آنها شده است.

***

 ـ سایت «رهیافته»، وابسته به «اطّلاعات سپاهِ» خلیفه ارتجاع، ۲۸ اردیبهشت ۹۹، درباره کافی نبودن تلاشهای علوی جلاد، «وزیر اطلاعات» دولت روحانی، در مقابله با خطراتی که جوانان شورشی در کف جامعه به جان نظام پابه گور خامنه‌ای انداخته اند، می‌نویسد: «… هرچند نیروهای جان برکف نظام باهمت و تلاش به مقابله با … سرانگشتان نفاق، از جان خود مایه می‌گذارند، اما آیا این کافیست؟ این‌که مجموعه آقای علوی (وزیر محترم اطّلاعات) با کارهای شبانه روزی خود برخی توابین منافقین مانند سلطانی، خدابنده… یغمایی … مصداقی و… را استخدام کرده و با انرژی گذاری کلان و البته تأمین مالی، توابین را به رویارویی با خود منافقین می‌کشاند، بسیار عالیست، اما، آیا کافی است؟

 ـ کافی نیست به همان علّت که در نهایت، خود مقام معظّم رهبری، زنگهای خطرِ اندیشه التقاطی را به صدا درآوردند؛

 کافی نیست، چون در کف جامعه می‌بینیم که چطور جوانان در ابعاد هزارهزار در تور شوم کاریزمای رجوی گرفتار شده، از یک دانشجوی درسخوان تبدیل به یک تخریبگر با مالیخولیای سلاح و بمب می‌شوند».

 «هردم از این باغ بری می‌رسد»

 یغمایی در یک هنرنمایی تازه در صنعت هرزه درایی، دکتر حمیدرضا طاهرزاده را، به گونه‌یی کاملاً نوپدید، با کلماتی آن چنان رکیک به صلابه کشید که لُمپن‌ترین قَمه‌کش‌های دستگاه خلیفه ارتجاع را مات و حیران کرد: «چهار مضراب در ستایش… استاد ابودلقک تنبک تبار تنبوری» در سایت مزدور تشنه به خون مجاهدین، ایرج مصداقی (۱۶ دسامبر ۲۰۲۰).

 این موجود تازه به گرمخانه «شاه و شیخ» خزیده، در این «چهار مضرابِ» ولایت پسند و لجنواره، چنین گندافشانی می‌کند: «… از صدای تار تو چیزی باقی نمی‌ماند/ چون شنوندگان تو/ دیریست در رذائل خود و فضائل وجود چون تویی زائل شده‌اند/ از تو تنها فضولات تو باقی می‌ماند؛ فضولاتی پرشکوه! کبیر! انقلابی! توحیدی! ...»

 این چنین سخن گفتن نشان از همرنگ شدن و حل شدن کامل این «سودازده» در «ولایت» لجارگان حاکم بر میهن اهورایی ایران است.

***

 دکتر حمیدرضا طاهرزاده، هنرمندی است فرهیخته، نامدار و سختکوش و دردآشنا. او برخاسته از خانواده‌یی است بسیار هنرمند. برادر از کف رفته‌اش زنده یاد استاد منوچهر طاهرزاده هنرمندی متعهد، مردمی، والا، ارزشمند و مبارز بود که اسماعیل «بی‌وفا» یغمایی، بهتر از من با او و ارزش‌های انسانی و هنریش آشناست. او از نزدیک نیز با عارف بزرگ زمانه ما، جاودانه یاد، استاد یدالله طاهرزاده، پدر هنرمند حمیدرضا و مادر مهربان و داغدارش حشر و نشر داشت. آنها در یکی از سفرهایشان به فرانسه مدتها در همسایگی با اسماعیل بودند و نسبت به فرزند خلف اسماعیل، که در آن زمان از سوئد برای پیوستن به اشرف به فرانسه آمده بود، چه محبتها و رفتار انسانی پدرانه و مادرانه یی روا داشتند.

 حمیدرضا که در سال ۱۳۵۶ در بزرگ‌ترین کنکور موسیقی به عنوان هنرمند ممتاز ایران معرفی شد و بالاترین دیپلم افتخار هنری به وی تفویض گردید، انسانی درویش، پاکباز و نیک اندیش و دلشیفته راه و رسم و آیین مسعود و مریم رجوی است. او برای من و بسیاری از هموطنان آزاده و مبارز در تبعید برادری است بسیار دلسوز، مسئول و صمیمی که بی هیچ چشمداشتی خود را نثار می‌کند. او در دوران کار مشترک با این شاعر خودفروخته ناسپاس از هر کمک و محبتی نسبت به او دریغ نورزید. او به درخواست سازمان و به‌طور خاص مجاهد صدیق شادروان محمدعلی جابرزاده (برادر قاسم) با اسماعیل همخانه شده بود. این کار به سفارش و در سایه توجهات انسانی خانم مریم رجوی برای رسیدگی به اسماعیل، که به تازگی بریده بود، صورت گرفت. حمیدرضا در آن روزگاران ماههای متمادی در روستاها و شهرهای مختلف اروپایی به کار مالی اجتماعی و یا در پارلمانهای اروپا و آمریکا به دنبال پیشبرد امور سازمان و مقاومت اهتمام می‌ورزید. اسماعیل اما در گوشه‌یی دنج، گرم و نرم و در ایوان سلامت خزیده بود و برای دل خویش روز و شب می‌گذرانید.

***

در زمستان سال ۱۳۶۴ که برای اولین بار حمیدرضا را که برای اجرای یک برنامه موسیقی از لندن به پاریس آمده بود، دیدم، در نگاه و کلامش شور و شوق و محبتی بود که هرگز آن دیدار و گفتگو را از یاد نبرده‌ام. از آن زمان تا به امروز، هیچگاه آن دوستی و پیوند عمیق برادرانه یی که میانمان پدیدآمده بود، ذره‌یی کاستی نگرفت. من بارها شاهد پاکبازیها و مایه گذاریها و سختکوشیهای او در عرصه ها و کارزارهای مختلف سیاسی، هنری و فرهنگی، تبلیغی، مالی و سایر امور  یاری رسانی به سازمان مجاهدین بودم که فقط به دو مورد آن اشاره می‌کنم:

یکی، خاطره یی از عملیات کبیر «فروغ جاویدان» و دیگری، صحنه‌ای از تلاشش در امر فراهم آوردن کمکهای مالی در راستای اهداف مقاومت ایران.

 خاطره یی از «فروغ جاویدان»

 من جزء داوطلبانی بودم که چند روز پیش از عملیات «فروغ جاویدان» با دیگر خواهران و برادران مجاهدم از فرانسه به شهر «اشرف» در عراق رفتیم که استاد طاهرزاده نیز در شمار همراهان این سفر تاریخی بود. من در آنجا در تیپ فرمانده پاکباز مجاهد حسین ابریشمچی سازماندهی شدم.

روز سوم مرداد ۶۷، عملیات کبیر «فروغ جاویدان» آغاز شد با عزم فتح ایران و تحقق آرمان آزادی. در بین راه در نزدیکی‌های اسلام آباد از رادیوِ داخل «رِیو» صدای اسماعیل یغمایی را از رادیو مجاهد شنیدم که شعری را با صدایی بلند دکلمه می‌کرد با عنوان «ما آمدیم…» بی آن که خودش در این عملیات شرکت کرده باشد!

در این عملیات شکوهمند و افتخارآفرین، صدها نفر از مجاهدین و هوادارانشان از اقصا نقاط جهان شرکت کرده بودند. در همان هواپیمایی که ما را به عراق می‌برد، با شماری از مجاهدین و هوادارانشان در فرانسه، همسفر بودم، از جمله از دبیرخانه شورای ملی مقاومت، که چندتن از پاکبازان در رزم رویاروی به جاودانه فروغهای آزادی پیوستند. از آن شمارند: تاریخ‌نگار و اندیشمند پاکباز محمدحسین حبیبی خائیزی، و خواهران مجاهد طیبه کریم زاده، فروغ افصح و برادر مجاهد سیروس قادری از انجمن هواداران سازمان و بسیاری دیگر از هواداران پاکباز بی نام نشان مقاومت. 

بعداز ظهر چهارشنبه، سومین روز عملیات کبیر فروغ جاویدان در گردنه حسن آباد، که محل استقرار تیپ ما بود، برادرم حمیدرضا طاهرزاده را دیدم، با اونیفرمی آغشته به خون و چهره‌یی دردآلود از شهادت پاکبازان جانفدای آزادی، اما مصمم و پابرجا بر ادامه نبرد با شیاطین و رجاله‌های حاکم بر میهن اهورایی.

همان روز نویسنده پاکباز، محمدحسین حبیبی خائیزی را هم دیدم که دفتر و قلمی در دست، مشغول گفتگو با رزمندگان بود. مجاهد کبیر حمید اسدیان را هم دیدیم که به همراه مجاهد شهید مهندس رامیس روشن و نیز یکی از نفرات رژیم، که به اسارت درآمده بود، به‌سوی ما آمدند.

در آن سوی دیگر یاران فداکار دیرینه، استاد جلال گنجه‌ای، برادر گرانقدر آقای ابراهیم مازندرانی و نیز مجاهد پاکباز شهید کاظم باقرزاده و تاریخ‌نگار و اندیشمند مجاهدشهید ابوذر ورداسبی، در این آوردگاه و حماسه کبیر ملی، شجاعانه می‌جنگیدند.

غروب آن روز در قسمت چپ گردنه در آغاز راهی که به سمت اسلام آباد می‌رفت، جان شیفته آزادی، پرستار پاکباز فرانسوی «آنی ازبر» را دیدم که در کنار آمبولانسی که زخمی‌ها را به پشت جبهه می‌برد، با چه شور و عجله‌یی تلاش می‌کرد که زخمی‌ها را هرچه سریعتر به پشت جبهه منتقل کند.

خواهران پاکباز و دلاور، «آنی ازبِر» فرانسوی و «سوفان چان مان برهان» چینی از اوگاندا و  «سمینا اقبال»، دانش‌آموخته برجسته پاکستانی‌الاصلِ مقیم لندن و از مبتکرین و بنیانگذاران اصلی کار مالی/ اجتماعی در مقاومت، که هر سه از هواداران پاکباخته سازمان مجاهدین بودند، در این پیکار بزرگ افتخارآفرین به جاودانه فروغهای آزادی ایران زمین پیوستند و جاودانه شدند.

 خاطره یی از کارهای مالی برای مقاومت

گردآوری مالی برای مقاومت درد آشنایی و فدا و پاکبازی و خودشکنی می‌طلبد، چیزی که هیچگاه در یغمایی نبود و به همین خاطر هیچگاه در این کارزار مقدس شرکت نکرد. تنها یکبار خواهر بزرگوار، مجاهد شهید زهرا رجبی به او گفته بود که اسماعیل خوبست بروی و از نزدیک ببینی که چگونه هواداران پاکباز سازمان در سرما و گرما برای استقلال مالی مقاومت می‌جنگند و  از جان مایه می‌گذارند. به همین خاطر یک روز همراه چند نفرِ از هواداران مجاهدین به پاریس رفت والبته هیچ کار مالی هم نکرد.

کار گردآوری کمکهای مالی برای مقاومت، لازمه‌اش داشتن انگیزه و عشقی عمیق و از جان برآمده نسبت به آرمان آزادی، سازمان مجاهدین و مردمِ در چنگال اهریمنان ایرانسوز اسیر است که مزدوران ولایت معاشِ بی تفاوت نسبت به نابودی مردم و ایران‌زمین، حتی نمی‌توانند به آن تظاهر هم بکنند.

***

در بعد از ظهر یکی از روزهای سرد زمستانی، حدود بیست سال پیش، با جاودانه یاد، مهندس یزدان حاج حمزه و دکتر حمیدرضا طاهرزاده با اتوموبیل عازم رفتن به زوریخ برای گردآوری کمکهای مالی شدیم. دکتر طاهرزاده سالیان دراز، در کشورهای اروپایی و آمریکا و… به این کار سخت و جانفرسا می‌پرداخت البته با ذوق و شوق قلبی و انگیزه‌یی بالا برای یاری رسانی به سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت. او در این کار بسیار ورزیده و سرد و گرم چشیده است. هیچگاه مقهور شرایط سخت این کار مقدس ولی بس سخت و سنگین نمی‌شود.

داستان این سفر را دکتر طاهرزاده بر مزار جان شیفته آزادی، یزدان حاج حمزه، شرح داد: خوب به یاد دارم، درست بیست سال پیش، در چنین روزهایی به اتّفاق ایشان برای فراهم آوردن کمکهای مالی در دهکده‌های اطراف دریاچه زوریخ مشغول کار مالی بودیم. هوا بسیار سرد و منجمد بود و برف هم به شدت می‌بارید. او در بالای مسیر مشرف بر دریاچه درحالی‌که از سرما می‌لرزید، با روحیه شاد و مقاوم عجیبی می‌گفت، «واقعاً مایه شرف و مباهات همه ما اعضای این مقاومت است که جنبش عظیم مقاومتمان این‌چنین روی پای خودش ایستاده و ما شهربه‌شهر و ده‌ به ده برای کمک به نیازهای مقاومت کار می‌کنیم و دست به‌سوی هیچ دولتی دراز نمی‌کنیم». بعد ایستاد و رو به من کرد و گفت، «می‌دانی من امروز ۶۰ ساله شدم و تصور این‌که مردی با سن و سال من در این سرمای سوزان به این کار سخت مبادرت می‌ورزد برای خودم شخصاً انگیزاننده است! «من در حالی که در دلم احساس وجد و سرفرازی می‌کردم و او را می‌ستودم، بی‌درنگ گفتم که «شما قطعاً از بینات و افتخارات این مقاومت و منبع و منشأ انگیزه و امید برای استمرار مبارزه‌مان هستید». ولی او با تواضع بسیار می‌گفت، «در قبال رنج و مبارزه خواهران و برادران مجاهدمان و نیز آن‌چه که شهیدان و زندانیان سیاسی‌مان به جان خریده و می‌خرند، این‌که مطلقاً چیزی نیست» و با فروتنی می‌فرمود «آن ذره که در حساب ناید، ماییم» (از سخنان دکتر طاهرزاده در سوگ مبارز نستوه مهندس یزدان حاج حمزه ـ «خاطرات مهندس یزدان حاج حمزه، آبان ۹۹، ص ۱۲۴).

کلام آخر

 یغمایی: «چند شب قبل داشتم “فاوست “، اثر همیشه زنده “گوته “، را می‌خواندم. داستان کسی که روحش را در اِزای کامرانی به شیطان فروخت ولی درنهایت توانست خود را از ظلمات بیرون بکشد. دارم فکر می‌کنم که، رژیم ملایانِ حاکم، تجسّم مادّی شیطان در یک استبداد خونین است! اما آیا شما [خطاب به وادادگان درگاه ارتجاع حاکم] فرصت آن را دارید که یک‌بار هم که شده “فاوست ” را بخوانید و با مقایسه شیطان فاوست و شیاطین حاکم بر ایران، احساس کنید که در چه ظلماتی فرو رفته اید؟» (چهار هزار چریک»، دریچه زرد، ۱۷ مهر ۸۵).

 از این دلشیفته شاه و شیخ که «فائوست» را خوانده و شیطان آن را با «شیاطین حاکم بر ایران» مقایسه کرده، باید پرسید که:

 آیا خود او هم پی برده است که در چه «ظلماتی فرو رفته»؟ و آیا هیچگاه این شهامت را خواهد داشت که بگوید که کی و کجا و چگونه و به چند روحش را به شیطان فروخته است؟ 

اشتراک:
3333

پخش زنده سیمای آزادی

Popular Posts

مسعود رجوی-۲۲بهمن ۱۴۰۱: «اتوبوس مجانی» استبداد و وابستگی با سرنشینان ساواکی، آزادیخواهان و ...

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

توییتر اختر شبانه

پیام مسعود رجوی در دومین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی

برچسب‌ها

۱۰شهریور ۱۲اردیبهشت ۱۳آبان ۱۴اسفند ۱۶آذر ۱۷ژوئن ۱۷شهریور ۱۸تیر۷۸ ۱۹بهمن۴۹ ۱۹بهمن۶۰ ۱۹فروردین۹۰ ۲۶مهر ۳۰تیر ۳۰خرداد ۳۰دی ۳۰فروردین ۳۰مهر ۳ژوئیه ۴خرداد ۵ مهر ۸ مارس آب آبادان آتش بس آتش سوزی آخوند کاشانی آخوندی آذربایجان آرژانتین آری به جمهوری دمکراتیک آزادی آزادی بیان آزادی هدایتگر مردم آزادیخواهان آژانس اتمی آستان قدس آستفیک آسوشیتدپرس آشنایی با شورای ملی مقاومت آشنایی با مجاهدین آفریقا آقازاده ها آگاهی آلبانی آلبرتو نیسمن آلترناتیو آلمان آلودگی هوا آمریکا آموزشی آموزه تاریخی آموزه سیاسی آموزه فلسفی آنالیا آنتورپ آنتونیو گوترز آندرانیک آهنگساز ابراهیم ذاکری ابراهیم مرادی ابواحسن صبا اپورتونیسم اپوزیسیون اتحاد اتحاد ملی اتحادیه اروپا اتمی اتوبوس خوابی اجباری اجتماعی احتکار احزاب سیاسی احمد رئوف بشری دوست احمد رضایی احمد مقدم احمد وحیدی احمدرضا جلالی اخبار اخبار جعلی اختلاس اختناق ادبیات اراذل اربعین ارتجاع ارتش آزادیبخش ارتش آزادیبخش ملی ایران اردشیر زاهدی ارز ارژنگ داوودی ارمنستان اروپا ارومیه اژه ای استاد استان استبداد استبداد دینی استثمار استراتژی استراتژیک استعمار استقلال استقلال آمریکا استکهلم اسدالله اسدی اسفند۹۸ اسکاتلند اسکاندیناوی اسلام اسلام انقلابی اسلامشهر اسماعیل خطیب اسماعیل شریف زاده اسناد اسیر جنگی اشپیگل اشرف اشرف پهلوی اشرف رجوی اشرف هادی اشرف۳ اشغالگر اصغر بدیع زادگان اصغر بدیع‌زادگان اصغر مهدیزاده اصفهان اصلاح طلب اصلاح طلبی اصلاحات اصلاحات ارضی اصلاح‌طلب اصولگرا اطلاعیه اعتراض اعتراض سراسری اعتراضات اعتراضات سراسری اعتصاب اعتیاد اعدام اعدام بنیانگذاران مجاهدین اف ای تی اف افتخار افسانه افشاگری افطار افغانستان اقتصاد اقتصادی اکبر صمدی الکساندر مدوید الله قلی خان المپیک امام جعفر صادق امام حسن عسکری امام حسن مجتبی امام حسین امام رضا امام زمان امام زین العابدین امام سجاد امام صادق امام محمد باقر امام موسی ابن جعفر امام هشتم امام هفتم امجدیه امیرپرویز پویان امیرخیزی امیرکبیر انتخاب انتخابات انتخابات قلابی انتخابات۱۴۰۰ انجمن نجات انجمن نجاست انجیل اندیشه اندیکا اندیمشک انسان انسانیت انفال انفجار امیا انفجار حرم امام رضا انقلاب انقلاب ۵۷ انقلاب اکتبر انقلاب ایدئولوژیک انقلاب دمکراتیک انقلاب سفید انقلاب صنعتی انقلاب ضد سلطنتی انقلاب فرهنگی انقلاب کبیر فرانسه انقلاب مشروطه انقلاب نوین انقلابی انقلابیون انگلستان انگلیس اوباش اوریانا فالاچی اوکراین اومیکرون اوین اهواز ای ایران ایتالیا ایدئولوژی ایذه ایران ایران آزاد۲۰۲۱ ایران آزاد۲۰۲۲ ایران اینترنشنال ایران فردا ایران گیت ایران مرز پرگهر ایرانیان ایلیرمتا اینترنت ایندیپندنت اینستاگرام أزادی بازجو بازرگان بازگشایی مدارس بازنشستگان بازیگر بالکان بانک بحران بحران آب بختیار بدهی برانداز براندازی برجام برف برق برلین برنامه ۱۰ ماده ای بسیج بسیجی بعثت بکتاش آبتین بگو نه بلژیک بلوچستان بمب اتمی بنان بند۲۰۹ بنزین بنی صدر بنیاد برکت بنیاد فرانس لیبرته بنیادگرایی بنیانگذاران سازمان مجاهدین بوچا بودجه بودجه۱۴۰۰ بودجه۱۴۰۱ بورس بویراحمد بهار بهبهان بهداشت بهرام عالیوندی بهرام عین اللهی بهزاد معزی بهشت زهرا بی بی سی بیانیه بیت کوین بیرجند بیروت بیژن جزنی بیژن مفید بیسواد بیکاران بیکاری بیوگرافی پابلو نرودا پارلمان اروپا پاریس پاسارگاد پایداری پدرطالقانی پرچم پرس تی وی پرستاران پرواز بزرگ پروپاگاندا پرویز خزایی پروین اعتصامی پمپئو پناهندگان پوریای ولی پول پهباد پهلوان پهلوان فیلابی پهلوی پیام پیامبر پیروزی پیشتاز پیک پنجم پیک شادی پیک ششم پیمان جبلی تابلو تاریخ تاریخ ایران تاریخ ا یران تاریخ اسلام تاریخ ایران تاریخ بیداری ایرانیان تاریخ جهان تاریخ شفاهی تاریخ فرانسه تاریخ مشروطه تاریخ معاصر تاریخچه مجاهدین تاریخساز تاریخی تاریکی تاسوعا تاکتیک تئاتر و سینما تأسیس سازمان مجاهدین تبریز تبعید تبیین جهان تجارت تجزیه تحریف تحریم تحریم انتخابات تحصیل تحلیل سیاسی تخت جمشید تختی تخریب ترامپ ترانه ترک تحصیل ترور تروریست تروریستی تروریسم تروریسم دولتی تریتا پارسی تشکیلات تشکیلات بیرون زندان تشیع تصنیف تظاهرات تفسیر تکامل تلگرام تلویزیون تمدن ایران تنگستان توحید تورم توسکا تولید توماج صالحی توماس سانکارا تهران تهران بزرگ تیرباران ثروت ثریا ابوالفتحی ثقه‌الاسلام جاسوس جام زهر جامعه جامعه المصطفی جان مترکه جاوید رحمان جایزه نوبل جایگاه انسان جدایی دین از دولت جریان اپورتونیستی چپ‌نما جعبه سیاه جعفر کاظمی جعلیات جمشید پیمان جمعه سیاه جمهوری خواه جمهوری دمکراتیک جنایت جنایت علیه بشریت جنبش برابری جنبش تنباکو جنبش جنگل جنبش دادخواهی جنسیتی جنگ جنگ ایران و عراق جنگ جهانی جنگ خلیج جنگ داخلی جنگ روانی جنگ سیاسی جنگ ضد میهنی جنگ قدرت جنگ کثیف جنگل جنگل تراشی جوانان جهاد کشاورزی جهان چارلی چاپلین چپ نما چپاول چریک فدایی چریکهای فدایی چماقداری چه باید کرد چه گوارا چهارشبنه سوری چهارمحال بختیاری چین حبیب خبیری حبیب خدا حبیب‌الله بدیعی حج حجاب حجت زمانی حزب توده حزب جمهوری حزب رستاخیز حزب‌الله حسن اشرفیان حسن ظریف حسن ظریف ناظریان حسن فیروزآبادی حسن نوروزی حسین امیر عبداللهیان حسین دهلوی حسین طائب حسین فارسی حسین فاطمی حسین گل گلاب حسینیان حشدالشعبی حضرت زینب حضرت علی حضرت فاطمه حضرت محمد حضرت معصومه علیها سلام حضرت مهدی حقوق حقوق بشر حقوق زنان حکایت حکومت حکومت علی حکومت نظامی حماس حمایت حمله خارجی حمید اسدیان حمید لاجوردی حمید مصدق حمید نوری حنیف عزیزی حنیف نژاد حنیف‌نژاد حوزه خائن خاتمی خاش خاطرات خاطرات زندان خاطرات سیاسی خامنه ای خامنه‌ای خانواده خانواده شفایی خاور میانه خاوران خاورمیانه خبرگان خبرگزاری خبرنگار خدا خدیجه خرمشهر خسرو گلسرخی خشک سالی خشونت خصوصی سازی خط فقر خطر خلق خلقت انسان خلیفه خلیل رضایی خمینی خواننده خواهران میرابال خودروسازی خودکشی خودمختاری خوزستان خیانت دادخواهی دادگاه دادگاه مردمی آبان دارو داستان دانش آموز دانشجو دانشگاه دانشگاه تهران دانشمند دانشیان دانیل میتران داوود باقروند داوود رحمانی دبیر کل سازمان ملل دجال دختر آبی درگذشت دروغ دزدی دستمزد دفاع مقدس دفاعیات مجاهدین دکتر حسین گل‌گلاب دلار دلتا دلوار دمکراتیک دمکراسی دمکراسی خیانت شده دوباره می‌سازمت وطن دوران آماده باش دورس دولت دهخدا دهقانان دهه ۶۰ دی دیالکتیک دیپلماسی دیدار صلح دیکتاتور دیکتاتوری دیکتاتوری سلطنتی دیکتاتوری مذهبی دین دین و مذهب دیوید ایمس دیوید کلیگور ذوالقرنین ذوب آهن رادیو مجاهد رانت راه حل سرنگونی راهرو مرگ رای من سرنگونی رئیس جمهور برگزیده رئیسی رباط کریم رپ اعتراضی رجوی رحمان کریمی رزمناو پوتمکین رزمنده رژیم آخوندی رژیم شاه رسانه رسانه حکومتی رستاخیز رستم قاسمی رسول تبریزی رسول خدا رسول مشکین فام رشنگری رشوه رضا پهلوی رضا خان رضا رضایی رضا شاه رضا شمیرانی رفراندوم رفسنجانی رمزارز رمضان رمضان۱۴۰۰ رمضان۱۴۰۱ رنگ روغن روح‌الله حسینیان روح‌الله خالقی روحانی روحانی مترقی روز جهانی روز جهانی حقوق بشر روز جهانی زن روز جهانی صلح روز جهانی کارگر روز جهانی کودک روز جهانی مبارزه با اعدام روز جهانی معلم روز دانشجو روز معلم روزجهانی منع خشونت علیه زنان روزنامه روس تزاری روسیه روشنایی روشنفکر روشنگری رها بحرینی رهایی رهبر مقاومت رهبری ریاست جمهوری ریچارد رابرتس زادی زاگرس زاهدان زاینده رود زباله گردی زبان زری اصفهانی زلزله زمستان زمین زن زنان زندان زندان تهران بزرگ زندان گوهردشت زندانی زندانی سیاسی زندانیان سیاسی زوربا زهرا مریخی زهره صمدی زیارت زینب زینب پاشا زینب کبری زینت میرهاشمی ژئوپلیتیک ژنرال اودیرنو ژنرال دوگل ژنو ژیلبر میتران سارق انقلاب سازمان چریکهای فدایی خلق سازمان خبات کردستان سازمان مجاهدین سازمان مجاهدین خلق ایران سازمان ملل سال تحصیلی سال میلادی سال نو سال۱۴۰۰ سالن مرگ سانسور ساواک سایبری سپ سپاه سپاه پاسداران سپاه قدس ستار بهشتی ستارخان سخنرانی سخنگوی مجاهدین سراوان سرجنگل سرکوب سرنگونی سرود سرویس جهانی سعدی سعید اقبالی سعید بهبهانی سعید سلطانپور سعید شاهسوندی سعید ماسوری سعید محسن سکولار دمکراسی سکولاریسم سلاح سلطنت سلطنت پهلوی سلطنت طلب سنگسار سواد سوئد سوئیس سوخت بر سوختبران سوریه سولماز ابوعلی سولیوان سونگون سهام سهراب سپهری سی ان ان سیاست سیاسی سیامک نادری سیاوش سیفی سیاهکل سیزده بدر سیستان سیل سیمای آزادی سیمین بهبانی سیمین بهبهانی سیمین دانشور سینما شادگان شاعر شام غریبان شاملو شانگهای شاه شاهزاده شاهنشاهی شب قدر شب یلدا شباهنگ شبکه تروریستی شبکه های اجتماعی شجریان شخصیتهای ایرانی شرایط ذهنی شرایط عینی شریف واقفی شستا شعائر شعار نویسی شعر شعر نو شکرالله پاک‌نژاد شکنجه شکنجه گر شکوفه شمال شورای امنیت شورای مرکزی مجاهدین شورای ملی مقاومت شورای ملی مقاومت ایران شورای نگهبان شورش شوروی شوش شهادت شهدا شهر شهر ری شهر کرد شهر مهران شهرداری تهران شهرزاد احسانی ناطق شهرقصه شهرکرد شهلا حریری مطلق شهیدان شیخ شیخ فضل الله نوری شیخ محمد خیابانی شیر و خورشید شیراز شیطان سازی شیلی شیوا ممقانی صادرات صالح کهندل صدام صدای مجاهد صدور انقلاب صدور بحران صدیقه مجاوری صلح صمد بهرنگی صنایع فولاد صنعت صیاد شیرازی صیانت ضربه شهریور ۵۰ ضرغامی طالبان طالقانی طبری طرح صلح طلسم جنگ طنز سیاسی ظریف ظلمت عارف قزوینی عاشورا عباس داوری عباسقلی صالحی عبدالرضا شهلایی عدالت عدالت در اسلام عراق عرفان عزت الله مقبلی عزیز فولادوند عزیمت از فرانسه عشق عفوبین الملل عقیده عکاسی عکس علم علمی علی علی اکبر اکبری علی اکبر دهخدا علی ربیعی علی صارمی علی صالح آبادی علی مطهری علی میهن دوست علی همتیان علیرضا جعفرزاده علیرضا خالوکاکایی عماد رام عملیات عملیات آفتاب عملیات چلچراغ عملیات مروارید عوام فریبانه عیاران عید فطر عید قربان عید مبعث عیسی آزاده عیسی مسیح غارت غارت و چپاول غرب غلامحسین اسماعیلی غلامحسین بنان غلامحسین ساعدی غلامرضا تختی غلامرضا مسعودی فاجعه فارسی فاز سیاسی فاشیسم دینی فاشیسم مذهبی فاصله طبقاتی فاطمه فاطمه امینی فاطمه زهرا فاطمه صادقی فاطمه مصباح فتانه زارعی فدایی خلق فرار شاه فرانسوا میتران فرانسه فرانکفورتر آلگماینه فرخی یزدی فردوست فردوسی فرشید نصر‌اللهی فرعون فرقه فروش اندام فروغ ایران فروغ جاویدان فرونشست زمین فرهنگ فرهنگی فرهنگیان فریدون مشیری فساد فشافویه فضای مجازی فعال محیط زیست فقر فلاکت فلسطین فلسفه فوتبال فولاد فولاد مبارکه فیزیک فیک نیوز فیلترینگ فیلم سینمایی قاتلان ۶۷ قاجار قاچاق قاسم سلیمانی قاسملو قاضی محمد قالیباف قانون اساسی قانون کار قتل عام قتل عام۶۷ قتلهای زنجیره ای قرآن قرارداد ننگین قرارداد۲۵ساله قربانعلی حسین نژاد. قربانیان قربانیان کرونا قرن پانزدهم قرنطینه قزاق قزلحصار قزوین قضاوت قطعی برق قم قوه قضاییه قهرمان قیام قیام ۲۱دی قیام 57 قیام ۸۸ قیام آبان قیام آبان۹۸ قیام بنزین قیام تنگستان قیام خوزستان قیام دی قیام دیماه ۹۶ قیام دیماه ۹۸ قیام روشنگری قیام سراسری قیام سراوان قیام ضد سلطنتی قیام عراق قیام کارگران قیام۱۴۰۱ قیام۳۰تیر قیصر قیمت کابل کابینه دولت کاخ سفید کارخانه کارگر کارگران کارگردان کارنامه کارنامه سبز کاروان بهار کاریکاتور کاظم رجوی کانادا کانون کانون شورشی کانونهای شورشی کتا صوتی کتاب کتاب اجتماعی کتاب امام حسین کتاب تاریخی کتاب سیاسی کتاب صوتی کرامت الله دانشیان کربلا کربلای۴ کرج کردستان کرونا کریسمس کریمپور شیرازی کسری بودجه کشاورزان کشاورزی کشتار کشتی کشور کشیش کشیش دیباج کشیش میکائلیان کلنل پسیان کلیسا کمیسیون اقتصاد کمیسیون کار کنفرانس کنکور کنگره کوثر کوچک خان کودتا کودتانی فرهنگی کودتای ۲۸ مرداد کودتای ۲۸مرداد کودتای سوم اسفند کودکان کودکان کار کوروش بزرگ کوروش کبیر کولبران کولبری کویت کهشکان کهکشان کهکشان۱۴۰۰ کهکشان۱۴۰۱ کهکشان۱۴۰۳ کهکشان۲۰۲۱ کهکیلویه کی‌را رودیک کیفرخواست گاردین گاندی گرانی گردهمایی گرسنگان گرسنگی گروگان گزارش گزارش خبری گزینه سرنگونی گلرخ ایرایی گلزاده غفوری گلستان گلسرخی گور جمعی گوهر مراد گیسو شاکری لاجوردی لاریجانی لاهیجان لباس شخصی لبنان لرستان لغت نامه لمپن لنین لوازم التحریر لوموند لویزان لوییزا همریش لوییزا هومریش لیبرتی لیبی لیست تروریستی لیست شهیدان مادر شایسته مادران آبان مادران خاوران مارکز مافیا ماکرون مالباخته مالیات ماه رمضان ماهشهر مایک پنس مایکل وایت مبارزات مبارزه مبارزه چیست مبارزه مسلحانه مبعث متروپل مثنوی مجازات مجاهد مجاهدین مجاهدین خلق ایران مجتبی اخگر مجروحان قیام مجلس مجمع عمومی ملل متحد مجید اسدی مجید صاحب جمع محاکمه محرم محسن رضایی محسن زادشیر محسن معصومی محمد اسلامی محمد تهرانچی محمد حنیف نژاد محمد حنیف‌نژاد محمد خدابنده‌لویی محمد ری شهری محمد زند محمد سیدی کاشانی محمد صادق محمد ضابطی محمد کاظم محمد کرد زنگنه محمد محدثین محمد مخبر محمد مهدی اسماعیلی محمدباقر شفتی محمدرضا ایرانپور محمدرضا سعادتی محمدرضا قرایی آشتیانی محمدعلی توحیدی محمدعلی حاج آقایی محمود رویایی محمود عسگریزاده محمود مهدوی محیط زیست مدارس مدرس مدرک تقلبی مدیا مذاکره مذهب مذهبی مرتجعین مرتضی حنانه مرجان مرد مردم مرز پرگهر مرضیه مرغ سحر مریلند مریم بختیاری مریم رجوی مریم قدسی مآب مریم گلزاده غفوری مزار شهیدان مزدور مزدوران مژگان پارسایی مژگان کوکبی مسجد سلیمان مسجد فاطمه زهرا مسعود احمدزاده مسعود خدابنده مسعود راتبی مسعود رجوی مسعود صفدری مسعود مقبلی مسکن مسیح مسیحی مشروطه مشهد مصباح یزدی مصداقی مصدق مطالبات قانونی مطبوعات معصومه عضدانلو معلم معلمان مقالات مقالات اجتماعی مقالات اقتصادی مقالات تاریخی مقالات سیاسی مقاومت مقاومت ایران مقاومت سراسری مقبره کوروش مکه ملا نصرالدین ملاقات ملک الشعرا ملی شدن نفت مماشات من اگر برخیزم مناسک حج منافقین منتظری منطقه منوتو منوچهر براتی منوچهر سخایی منوچهر طاهر زاده منوچهر هزارخانی منیره رجوی مواد مخدر موزه قتل عام۶۷ موزیک موسسات خیریه موسسان پنجم موسی خیابانی موسیقی موشک باران موشکی موقعیت انقلابی مولانا مهاجرت مهدی ابریشمچی مهدی دیباج مهدی رضایی مهندسی انتخابات میانجی میتران میتینگ میدان ژاله میدان میلیونی میرزا رضا کرمانی میرزا کوچک خان میرزاده عشقی میکونوس میکیس تئودوراکیس میلاد میلیشیا میلیونی میهن تی وی ناصر دیوان کازرونی ناصر صادق ناصرالدین شاه ناظم حکمت نافرمانی مدنی نامه نایاک ندا حسنی نرگس غفاری نروژ نسرین پارسیان نسل کشی نشریه مجاهد نصرالله زرین پنجه نطنز نظامی نظرسنجی نفت نفتگران نقاشی نقدینگی نمایشگاه نمایشنامه نماینده نورمراد کله جویی الوار نوروز نوروز۱۴۰۰ نوروز۱۴۰۱ نوروز۱۴۰۳ نوروز۹۹ نوری علا نوید افکاری نویسنده نهضت ملی نیروی انتظامی نیروی قدس نیشکر هفت تپه نیکسون نیما یوشیج نیمه شعبان نیویورک تایمز واشنگتن واکسن واکسن برکت واکسن چینی واکسن فایزر واکسیناسیون ورزش ورزشکاران وزارت اطلاعات وزارت خارجه وزرات اطلاعات وطن وفات ولادت ولایت فقیه ولی فقیه ولی‌الله فیض‌مهدوی ویتنام ویروس ویکتور خارا ویلیام هزلیت وین هائیک هوسپیان مهر هاشم خواستار هالیوود هامبورگ هایک هوسپیان مهر هجرت هجرت بزرگ هزارخانی هسته ای هلدینگ همایون کهزادی همبستگی همدان همیاری هنر هنرمند هواپیمای اوکراینی هورالعظیم هیتلر یادواره یارانه یاسرعرفات یروم ستاقیان یزدی یعقوب ترابی یغمایی یک شاخه گل یوسف نوری یونان یونایتد پرس یونسکو FATF

بازدید از وبلاگ

مانور بزرگ جنگی سیمرغ رهایی ارتش آزادیبخش ملی ایران