1 / 3
Caption Text
2 / 3
Caption Two
3 / 3
Caption Three

در سوگ سلیمانی با خنجر در کمر خلق

به قلم: دکتر سینا دشتی
 چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸

به هلاکت رساندن قاسم سلیمانی آن چنان تغییر کیفی در تعادل درونی و بیرونی رژیم ولایت فقیه بوده که به نظر میرسد رژیم نرمش ذلیلانه را شروع کرده و تنها به شرط موضع‌گیری آمریکا علیه مجاهدین حاضر هست که به هر سازی که حضرات می‌خواهند، نرمش قهرمانانه بکند!.

اما تعیین تکلیف شدن سلیمانی، به مثابه‌ی علامت آشکار دوران سرنگونی رژیم، باعث شد که خط کشی و مرز بندی سیاسی بین نیروهای دموکراتیک و انقلابی از یک طرف با نیروهای میرا و تتمه‌های رژیم ضد بشری ولایت فقیه از طرف دیگر خود را نمایان کند.
در فردای انقلاب بهمن
۵۷ وقتی خمینی می‌خواست به استحکام پایه های رژیم خودش بپردازد، راه را در دجالیت، واژگون کردن مفاهیم، مار کشیدن‌ها و قلب کلام و واژه ها، جعل تاریخ در کنار سرکوب بیرحمانه، یافت. فقط چماق و تیر و تبر و جوخه‌های اعدام کفایت نداشت. یک نیروی ضد‌تاریخی و متعلق به قرون وسطی در سر حکومتی قرار داشت که به سرقت انقلابی موفق شده بود و کمپرادوریسم شاهنشاهی را به زیر کشیده بود. همزمان که این فاصله‌ی تاریخی دست رژیم را در رفرم‌های واقعی بسته بود، اما عدم وابستگی مستقیم رژیم به امریکا برایش این فرصت را فراهم کرده بود که جیغ ضد امپریالیستی کشیده و فریاد مرگ بر آمریکا سر بدهد و همزمان نیروهای مستقل و آزادی‌خواه را قتل عام کند.
در دوران بین سال
۱۳۵۷ تا ۶۰ مجاهدین تلاش کردند که با حداکثر انعطاف سیاسی، به افشاء ماهیت ارتجاعی حکومت در بین مردم که خمینی را در ماه دیده بودند بپردازند و به اصلاح متداول با سوزن کوه کنده و به ارائه یک جانشین مقبول اجتماعی بپردازند. در همان دوران بحث آزادی‌های سیاسی و اجتماعی محور انتقاد اصلی مجاهدین به حکومت بود، اما متحد سیاسی رژیم در آن دوران مثل حزب توده به رهبری کیانوری، باند امت به زعامت پیمان و باند اکثریت به زعامت فرخ نگهدار، ضمن دفاع جانانه و شاید به فرمان به مجاهدین می‌تاختند که در "این دوران آزادی‌های سیاسی نه تنها مقوله‌ی اصلی نیست، بلکه در مقایسه با مبارزه با امپریالیسم مقوله‌ی دست چندم است." سرنوشت رقت بار رهبری حزب توده نیاز به بازگوئی ندارد . بعد از سرکوب سال ۶۰ و ۶۱، و تثبیت ارتباطات رژیم با ایالات متحده، شتر سرکوب رژیم هم یقه‌ی حزب توده را گرفت و از کیانوری و طبری، عابد و زاهد و مسلمانا تولید کرد. پیمان هم به سکوت و حیات خفیف و خائنانه تن داد و تنها در دوران خاتمی دوباره تا حدی خود را در انظار نشان داد.
مجاهدین به این طیف می‌گفتند "جبهه ی متحد ارتجاع"
حزب توده هم یک ترجیع بند داشت به نام کلان سرمایه‌داران و بزرگ زمین‌داران که دشمن داخلی نظام ضد‌امپریالیستی امام بودند و مدعی بود که مجاهدین در تبانی با این کلانان و بزرگان با رژیم دشمنی می‌کنند. البته حزب خوشنام هرگز حتی اسم یک نفر از این کلان سرمایه‌داران و بزرگ زمین‌داران را نبرد که با مجاهدین متحد شده‌اند. سازمان جوانان حزب تحت عنوان اکثریت تا حدی پیش رفت که نیروهایش در بسیج مساجد فعال بودند، در کمیته‌های مختلف رژیم البته با تقیه و ریش کار می‌کردند و شعار اصلی شان" مسلح کردن سپاه پاسداران به سلاح‌های سنگین بود".

از طرف دیگر بعد از طولانی شدن مبارزه برای سرنگونی رژیم ملایان، نیروهای مدعی نمایندگی اقشار میانه به مجاهدین شلاق می‌زدند که در و دروازه‌ی شورا را باز بکنند تا این نیروها هم وارد شورا بشوند و خلاصه همه با همی راه بیافتد و حضرات از قبل مبارزه‌ی مردم و مجاهدین دوباره به صدارت و ریاست برسند، از مجاهدین کله شق، قطع امید کردند. این افراد در مراحل مختلف جنگ خانمانسوز ایران و عراق از پیشرفت‌های ارتش و سپاه تحت امر خمینی داد سخن داده و دلشان برای یونیفورم پوش‌های رژیم غش و ضعف می‌رفت.
وقتی مجاهدین بر خط سرنگونی تأکید کردند و خواستار تشکیل ارتش آزادیبخش شدند، دیگر در توان حضرات نبود که مدعی انقلابیگری، وطن پرستی، ملی گرائی، و .... بشوند. بلکه صدای مشترک آنها با رژیم و بی بی سی این بود که خشونت بد است و مجاهدین از خمرهای سرخ تندروتر هستند.

با تشکیل ارتش آزادیبخش حضرات حساب کردند که مجاهدین سوختند و با رفتن به عراق دیگر می‌توان با تبلیغات جهنمی آنها را از سر راه برداشت . بی بی سی هرشب پادوی استعماری خودش باقر معین را به پشت بلندگو می‌فرستاد تا " اشتباه تاریخی " مجاهدین برای رفتن به عراق را دستاویز حمله قرار بدهد. بقایای از گور گریخته‌ی رژیم شاه هم نفس و همزبان با رژیم به مجاهدین انگ وطن فروشی می‌زدند. وطن حضرات همان ام القراء آخوندی بود. ولی وقتی موج عملیات ارتش آزادیبخش بالا گرفت و بالاخص در دوران بعد از فتح مهران در عملیات چلچراغ، از نگرانی برای مردم غیر نظامی که گفته می‌شد بین آتش رد و بدل شده بین مجاهدین و ارتش و سپاه، گیر کرده بودند زاری می‌کردند و به روی مبارک نمی‌آوردند که منطقه‌ی مهران از هفت سال قبل از عملیات از سکنه خالی بود و هیچ غیر نظامی در آن منطقه وجود نداشت!
با شروع دوران رفسنجانی همه‌ی میانه بازهای دروغین، توده‌ای‌های نادم، اکثریتی‌های مبغون از درهم ریختن شوروی، در زیر عبای سردار سازندگی گرد آمدند و مدعی شدند که مردم دیگر دنبال انقلاب نیستند. عملیات نیروهای مجاهدین در داخل کشور منکوب می‌شد، یکی از هوشمندان این جماعت از اینکه نیروهای ستاد داخله‌ی مجاهدین لوله‌ی نفت را در خرداد ماه منفجر کرده بودند شکایت می‌کرد که مردم بدبخت در سرما چه بکنند؟ گویا که در ارادت به بارگاه رژیم یادشان رفته بود که خرداد ماه، ماه قبل از شروع تابستان است!!!
با ظهور خاتمی، حضرات دیگر خدا را بنده نبودند که همه و همه در جهان و کهکشان رفرمیست شده‌اند به جز مجاهدین که انقلابی‌گریشان غیر قابل درمان است.
هنگامی که قهرمان ملی علی اکبر اکبری لبخند شادی را با حذف لاجوردی، بر لبان میهن و اعضای خانواده‌ی مقاومت نشاند، حضرات نوشتند که:
"مجاهدین لاجوردی را به دادگاه نبرده‌اند و این عمل غیر حقوقی به جنبش مدنی و آرامش طلب، کمک نمی‌کند."
موضعگیری خاتمی در مورد سرباز اسلام خواندن لاجوردی سر دژخیم به هلاکت رسیده‌ی رژیم، پرده از چهره‌ی شیخ خندان مرتجع برداشت و ماهیت ضد بشری او را نمایان کرد.

مقصود از این یادآوری‌ها این است که تأکید بر مرز‌بندی سیاسی بین خلق و ضدخلق از جدیت شرایطی ناشی می‌شود که در نزدیک به چهل سال در ایران حاکم بوده و ناشی از سلیقه‌های گذرای محفلی نیست.
استراتژی مبارزاتی اختراع این گروه یا آن سازمان نیست بلکه ناشی از ماهیت و عملکرد نظام حاکم است.
نیروهایی که بله به رژیم را در مقاطع مختلف تحت عنوان مودراسیون و کمک به جامعه‌ی مدنی و پرهیز از خشونت و تقویت نرم‌تنان حکومتی را توجیه می‌کردند، اکنون باید در سوگ یکی از پلید‌ترین جنایتکاران تاریخ معاصر، یکی از سرسخت‌ترین مدافع عملی اصل "صدور انقلاب " به خط شوند و برای عارف جلادشان خاک به سر بریزند. اما چهل سال دجالگری رژیم بدون تاثیر نبوده، حضرات الان پیام حفظ رژیم را با جمله‌پردازی در مورد حاکمیت عراق و بدجنس بودن ترامپ و قهرمان ملی بودن سلیمانی آویخته و با قلب واقعیات سعی می‌کنند به حیات خائنانه سیاسی خود ادامه بدهند.
به چند نمونه از در فشانی‌های جبهه متحد ارتجاع - ورژن ٢
۰٢۰ توجه بفرمایید:

اکثریتی‌های پوست انداخته هم از موضع جنت مکانی فتوا صادر می‌کند که:
"حزب چپ ایران (فدائیان خلق) خواهان تنش‌زدائی از مناسبت دو کشور است؛ عملیات ایذائی جمهوری اسلامی و متحدان منطقه‌ای آن علیه آمریکا در عراق، تشدید تنش و ترور توسط آمریکا را محکوم می‌کند."
حزب مسکو پرستان که انگار هنوز در دوران قبل از
۱٩٩۰ زندگی می‌کنند می‌نویسد:
حزب توده:
"ترور قاسم سلیمانی به ‌دستور دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا، و با نقض آشکار حاکمیت ملی عراق و همه قوانین بین‌المللی، بی‌شک می‌تواند خطراتی مهلک برای منطقه به‌همراه داشته باشد."

و در اقتدا به ولی فقیه ادامه می‌دهد:
"برخلاف تمایل نیروهایی مانند سلطنت‌طلبان و مجاهدین خلق که در مقام کارگزاران دولت ترامپ عمل می‌کنند و خواهان دخالت نظامی آمریکا بر ضد میهن ما هستند،"
نتیجه‌ی اخلاقی: این حزب خیلی صلح طلب است!!!

خمینی پرستان دوران طلائی هم نشان می‌دهند که هنوز سرباران و سربازان ولی فقیه هستند.

تسلیت مشاوران میرحسین موسوی: فداکاری‌های صادقانه سردار سرافراز، قاسم سلیمانی طی هشت سال دفاع قهرمانانه از کشور در مقابل تجاوز بیگانگان و نقش ایشان در شکست داعش فراموش ناشدنی است!.

شیاد شماره دوم رژیم هم نمی‌خواهد عقب بماند.
"محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق ایران در پیام تسلیتی، کشته شدن قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس را "خسارتی است بسیار برای اسلام و ایران" دانست. او نوشت که آقای سلیمانی "به دست جنایت‌کاران متجاوز به منطقه و عراق" کشته شده و "او را به مقصد مطلوب خود" او "که شهادت" بود رسانده است".

باند مغلوب درون حکومتی هم فرقی ندارد.
پروانه سلحشوری، نماینده اصلاح‌طلب مجلس ایران در حساب توییتر خود نوشت که "حاج قاسم سلیمانی چهره‌ای منحصربفرد در عرصه مبارزه با تروریسم در منطقه بود. او نوشت که آقای سلیمانی "عمر خویش را صرف دفاع از خاک وطن در سال‌های جنگ‌تحمیلی و پس از آن نمود" و "در نهایت، خود قربانی تروریسم شد."
اما باید توجه داشت که درفشانی حضرات تکرار خزعبلات قدیمی نیست، در این چهل سال دهها هزار از فرزندان این میهن به خاطر آزادی‌خواهی به دار کشیده شده‌اند،، صدها هزار نفر محبوس شدند، شلاق خوردند، میلیون میلیون نفر از مردم و جوانان ایران در جنگ ضد میهنی به تنور نابودی ریخته شده و آواره شده و در چنگال فقر واعتیاد زندگی‌شان نابود شد، صدها هزار نفر از مردم بیگناه سوریه نابود شده، دهها هزار مردم عراق توسط سلیمانی به سیخ کشیده شده و مثله شده و با سوراخ مته در جمجمه‌شان در کنار خیابانی و یا در بیابانی بیرحم زندگی‌شان پریشان شد
اینها کارنامه‌ی همین سردار عارف حضرات است که این جرثومه‌های رذالت در دفاع از او به روی مجاهدین و مقاومت ایران چنگ می‌کشند، و به خودشان مدال صلح‌طلبی و مدنیت و ترقی‌خواهی میدهند، زهی بیشرمی و وقاحت بی‌مرز!

واقعا جز سرنگونی رژیم چگونه می‌توان راهی بسوی آینده گشود؟ این جماعت مدافعین دروغگوی قرون وسطی هستند، با چنگ و ناخن از رژیم‌شان دفاع می‌کنند و با همین رژیم هم دفن خواهند شد. حکم تاریخ گذار از کهنه به نو بوده و هست. انتخاب ما این هست که در کدام سوی این تحول پر شور جا بگیریم !

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

🔴 خامنه‌ای بازنده استراتژیک به مناسبت دومین سالگرد جنگ غزه

🔴آیا سلطنت‌طلبان واقعاً ملی‌گرا هستند؟