در آستانه پنجاه و پنجمین سال بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران
مسعود رجوی در بیدادگاهها شاه خائن
مقدمه
میخواستیم ببنیم راز عبور پیروزمند مجاهدین در مسیری که تاکنون طی کردهاند،
چیست؟
مجاهدین چگونه توانستند از توطئه حذففیزیکی و سکوت خبری رژیم به سلامت عبور
کنند؟
چگونه است که رژیم پس از سالها تبلیغ اینکه مجاهدین نیستونابود شدند
اکنون با تمامی قوای تبلیغاتی خود به صحنه آمده و بابت قدرت و تهدید مجاهدین هشدار
میدهد!
کیهان پنجشنبه ۱۷مرداد ۹۸نوشت: «مجاهدین تا عمق خانههایمان نفوذ کردهاند»
پاسدار ناصح از سرکردگان رژیم در جنگ ضدمیهنی گفت:
«روی جوانهای ما اثر میگذارند، عضوگیری میکنند، فعالیت
میکنند»
کیهان پنجشنبه ۱۷مرداد ۹۸اعتراف کرد: «(نوشتههای مجاهدین) حتی از رسانههای رسمی هم
اثرگذاری بیشتری دارند»
پاسدار محمود شاعری از دیگر سرکردگان جنگ خمینی خواسته گفت:
«دلیل استمرار فعالیت منافقین انجام کار ریشهای، حسابشده و با تفکر از سوی
آنهاست».
و از این قبیل نقلقولها میتوان تا صفحهها نوشت و آن نوشتهها را در کنار
نسلکشی دهه ۶۰ و قتلعام زندانیان
مجاهد و مبارز در سال ۶۷ گذاشت و به ارزیابی
وضعیت پرداخت و البته قبل از هر چیز به رازی اندیشید که مجاهدین با اتکای به آن تا
اینجا توانستهاند از تمامی دامهای مرگبار رژیم و استعمار به سلامت عبور کنند.
در قسمت پیشین این نوشته به سه راز مجاهدین دست پیدا کردیم، سه رازی که در
واقع سه «کشف» مجاهدین بود، اولین کشفیات اساساً کار بنیانگذاران بهویژه
محمد حنیفنژاد بود.
یکم) زدودن غبار از رخ دین و انتخاب یک ایدئولوژی راهگشا و دینامیک،
دوم) انتخاب یک سیاست انقلابی
سوم) ساختن کادرهایی همهجانبه برای به عهده گرفتن امر خطیر رهبری که نمونهی
برجستهاش مسعود رجوی و تشخیص توان وی در هدایت سازمان بود
حنیف کبیر پرچم را به دست کسی داد که به گفتهی سعید محسن و اصغر بدیع زادگان
شایستهترین و نزدیکترین به خودش بود، او پرچم را به مسعود سپرد و برای تیرباران رفت.
نگاهی دوباره به سه کلید طلایی که بنیانگذاران یافتند
در یادآوری مجدد آنچه که حنیفنژاد موفق به انجام آن شد، کشف ظرفیتهای اسلام
انقلابی توسط حنیف نیز یک پدیده بینظیر بود. آنهم در روزگاری که اسلام دٍمْده
تلقی میشد و مارکسیسم مْد روز بود.
در حقیقت یک پژوهشگر جوان خیلی عمیقاً به فرهنگ و باورهای مردم اشراف داشته باشد
و خیلی هم باید به ظرفیتهای حقیقی اسلام مسلط باشد که در شرایط آن روزگار و در
میان اوجگیری مکاتب و ایسمهای گوناگونی که رواج عام داشتند، سراغ اسلام و زنگار
زدایی از آن برود! آنهم در حالیکه مارکسیسم حی و حاضر دم دستش بود!
باید اعتراف کرد که آن کلید را در واقع تنها مجاهدین پیدا کردند.
گام بعد، کشف ضرورت مبارزه مسلحانه انقلابی و مرزبندی نهایی با احزاب رفرمیست
آن روزگار بود، احزابی که پیشینههایی داشته و چهرههای سنگینوزنی آنها را رهبری
میکرد.
آن کلید (مبارزه مسلحانه انقلابی)کلیدی بود که هم مجاهدین و هم فداییها هر
دو و تقریباً با هم به آن دست یافتند و البته که سود و ثمره تاریخی آن را هم
بردند. ایندو چه در همان دوران که کعبه آمال تمامی جوانان مبارز آن روزگار بودند
و چه در فردای سقوط دیکتاتوری سلطنتی مورد تحسین و عشق و احترام عمیق خلقی قرار
گرفتند که موج موج به صفوفشان پیوستند.
اسلام انقلابی و مبارزه مسلحانه انقلابی!
همین دو نکته اولین عبارتهایی بودند که عبور مجاهدین از تونل تاریک دیکتاتوری
را تضمین کردند، اما با ضربه شهریور ۵۰ و با از
دست دادن بنیانگذاران سازمان مجاهدین دوباره تا مرز نابودی پیش رفت.
سومین گام کلیدی حنیفنژاد که پیش از اعدام به معرفی آن به مجاهدین مبادرت
کرد، سپردن پرچم رهبری به دست مسعود رجوی بود. آنگونه که برادر مجاهد عباس داوری
از سعید محسن و مجاهد صدیق محمد سیدی کاشانی از اصغر بدیعزادگان نقل کردهاند،
مسعود رجوی تنها بازماندهی مرکزیت، نزدیکترین نفر به محمد حنیف بود.
حنیف در سومین گام مهم و کلیدی خود مسعود را برای هدایت مجاهدین و به دست
گرفتن سکان انقلاب انتخاب کرده بود. ۴۷سالی که طی
شده، حقانیت این انتخاب را مانند خورشید اثبات کرده است.
به این ترتیب بنیانگذاران پرچم مجاهدین را به دست تنها عضو باقی مانده رهبری
سازمان که البته جوانترینشان هم بود، دادند.
کسی که بقای سازمان را تا امروز تضمین کرده است:
مسعود رجوی!
مجاهدین معتقدند همین گامها، راز، کلمه عبور و تضمین بقای مجاهدین و استمرار
حیات سازمان پیشتاز انقلاب ایران تا امروز بودهاند.
ضربه ۵۰
ضربه شهریور ۵۰ساواک تقریباً همه چیز
را از بین برد، بنیانگذاران دستگیر و اعدام شدند
بیشتر از ۹۰درصد کادرها و مسئولان
مجاهدین دستگیر و عموماً به زندانهای طولانیمدت محکوم شدند، شماری هم در
درگیریهای پس از آن به شهادت رسیدند و کار بنای سازمان در نیمه راه آموزش و آمادهسازی
نهادهای مختلف سازمان قطع شد.
ضربه شهریور ۵۰ باید سازمان را نابود
میکرد چرا که هنوز آموزشها تکمیل نشده بود که سازمان درگیر یک مبارزه سنگین و
نبرد بودونبود شد. نبردی که دیگر امکان قطع و پیدا کردن فرصتی برای تمدید قوا
را اساساً منتفی کرد. همه چیز باید در حین نبرد و در هنگام حرکت انجام میشد.
مجاهد قهرمان رضا رضایی، عضو مرکزیت مجاهدین، پس از فرار از زندان، رهبری
سازمان را در بیرون از زندان به عهده گرفت. اما با شهادت او در ۲۵خرداد ۱۳۵۲، این فرصت خیلی زود
از دست رفت و در حالی که رهبر اصلی سازمان در زندان بود، در بیرون از زندان خلأ
رهبری ایجاد شد. در این خلأ اپورتونیسم فرصت نشو و نما پیدا کرد، طی دو سال
بزرگترین ضربه را به سازمان وارد کرد و تمام هستی سازمان را با همه اعضا و امکانات
و محبوبیت اجتماعیاش فرو کشید.
ضربه ۵۴
در مقطع ضربه ۵۴ سازمان حقیقتاً نابود
شد، تماماً نابود شد و فقط یک مقاومت اصولی در تاریکترین زاویه سلولهای شکنجهگاههای
ساواک و با پرچمداری یک نفر باقی ماند: مسعود!
سازمان از زیر ضربه ۵۰ خیلی خوب
بیرون آمد، سازمان حتی توانست از ساواک و سیستم سرکوب پلیسی نظامی شاه جلو هم
افتاده و خود را تثبیت کند.
اگر به اخبار مبارزه مسلحانه آن روزگار دقت شود، روشن میگردد که مبارزه
مستمراً در حال پیشرفت بود، مجاهدین و فداییها حقیقتاً روی دور بودند و جنبش
مسلحانه داشت به یک حرکت وسیع اجتماعی تبدیل میشد.
داخل زندان یک پشت جبهه بزرگ بهمثابه یک قرارگاه متمرکز بهوجود آمده بود که
مجاهدین در آنجا تمامی بار آموزشی و عضوگیری و پشت جبهه انقلاب را به عهده گرفته
بودند.
به گواهی روزنامههای آنروزگار بیرون از زندان هم مبارزه به هر حال گرچه با
شهادت گاهوبیگاه رزمندگان اما به نفع انقلاب پیش میرفت.
همه چیز رو به پیش بود. حتی ورود زنان رزمنده مجاهد خلق به عرصه مبارزه دیگر
به یک جریان تبدیل شده بود و همه چیز رو به اوج بود.
شاه و ساواک در لاک دفاعی بودند و عناصر و چهرههای ارتجاع هم اساساً در
سکوت یا دنبال کار و زندگی خود بودند.
خامنهای و رفسنجانی در بهترین حالت بهدنبال پول جمع کردن به
اسم مجاهدین و حمایت مالی از مجاهدین بودند، کاری که امثال مصباح یزدی حتی از
انجام آن هم وحشت داشت. این را بعدها رفسنجانی گفت که منتشر هم شد.
بهشتی در آلمان کارمند اوقاف شاه در مسجد هامبورگ بود. مطهری در تهران
برای مجله سبکی به اسم زن روز مقاله مینوشت و منبر و بساط روضهخوانی خودش را
داشت.
باهنر و بهشتی برای شاه کتاب تعلیمات دینی دبستانی مینوشتند.
برگهای تقویم مطهری و قیمت دینفروشیهایش در دوران مبارزه مسلحانه
فضای مبارزه در خارج کشور هم بر همین اساس عمدتاً پاک و پاکیزه بود. و اصلاً
شباهتی به امروز و فضای آلودهی مدعیان پرادعا و بیعمل امروز یا حتی جریانهای آلوده
به اطلاعات رژیم نداشت.
در واقع در آن دوره مجاهدین و فداییها یک تنه بار مبارزه را به دوش میکشیدند.
غیر از آنها دیگر از هیچکس خبری نبود.
یک کار عظیم تئوریک
در آن اوضاع و احوال، کار مجاهدین بهطور مضاعف سنگینتر بود، آنها باید
ایدئولوژی خودشان را هم تکمیل میکردند، مرزبندیهایشان با جوانب مختلف را هم مشخص
میکردند.
تألیف و تکمیل کتابهای اصلی ایدئولوژیک سازمان کار سنگینی بود که متأسفانه با
ضربه ۵۰ناتمام مانده بود، آنگونه که در کتابهای
مجاهدین و گفتههای مسئولان مجاهدین آمده، کتابهای اصلی سازمان که کار تنظیم آنها
با حضور بنیانگذاران سازمان و مسعود رجوی در گروه ایدئولوژی در دست کار بود، هنوز
تمام نشده بودند که مجاهدین ضربه خوردند.
بهعنوان نمونه کتاب تبیین جهان جزوهیی بود به نام «بحث وجود»که فقط حاوی
اصول و مبانی بحث بود. کادرهایی که در آموزشهای آن سالها در زندان شاهد بودند،
به یاد دارند که همین کتاب «تبیین جهان» در سلولهای اوین و در شرایط بسیار سخت و
پر فشار پس از ضربه اپورتونیستهای چپنما، توسط مسعود رجوی تدوین و نوشته و تکمیل
شد.
ضربه ۵۴ در بدترین نقطه
ضربه ۵۴ در شرایطی به سازمان
مجاهدین وارد شد که حقیقتاً همه چیز در اوج بود،
مبارزه راه درست پیشروی را پیدا کرده بود،
مجاهدین به پایگاه اجتماعی خود وصل شده بودند،
گسترش سازمان چشماندازهای وسیعی پیش چشم همه باز کرده بود،
دانشگاهها و مدارس و بسیاری کارخانهها واقعاً به پشت جبهه سازمان تبدیل شده
بودند.
تشکلهای اجتماعی پیرامون سازمان به سرعت رو به گسترش بود و هواداران سازمان
بهویژه در دانشگاهها به هزاران نفر میرسیدند.
ملاء هواداری مجاهدین در تهران و تبریز و مشهد و اهواز و چند شهر دیگر واقعاً
گسترده و حیرتانگیز بود.
گستردگی پایگاه اجتماعی مجاهدین
میزان هواداری از مجاهدین در جامعه بهطور عام و در محیطهای روشنفکری مانند
دانشگاهها بهطور خاص به سرعت رو به گسترش بود.
برخی دانشجویان فعال و مبارز دانشگاه تهران که تلاشهایشان در بیداری مردم
تأثیر بسیار داشت و اغلب آنها بعد از پیروزی انقلاب در مبارزه علیه خمینی به
شهادت رسیدند از اینقرار بودند:
دانشکدهی علوم: دانشجوی مجاهد شهید ابراهیم مهنما(رشتهی شیمی) ـ مجاهد شهید
پری یوسفی، ـ مجاهد شهید، طاهره محرر خوانساری.
دانشکدهی علوم اجتماعی: دانشجویان مجاهد شهید، مسعود انتظاری، دانشکدهی ادبیات:
محمود ملک مرزبان ـ ناصر موسوی(دانشکدهی حقوق) دانشکدهی دندانپزشکی:(احمد معبودی
ـ علی بنان ـ علیرضا خرم
دانشکدهی پزشکی: بهمن موسی پور
محمد ملک، حمید میرسیدی (از اقتصاد تهران)، وحیدهی پیرایش از علم و صنعت
دایره هواداری از مجاهدین و مبارزه مسلحانه به سرعت رو به گسترش بود. مطابق
آنچه که از اسناد آنزمان میتوان دریافت نه فقط دانشجوها بلکه استادان دانشگاهها
هم به صفوف هواداران مجاهدین و مبارزه مسلحانه میپیوستند.
شمار قابل توجهی از استادان دانشگاهها هم در مبارزه علیه شاه با جنبش
دانشجویی همراهی و همکاری داشتند مانند حامد طوسی از هواداران مجاهدین که استادیار
علوم تهران بود و در یک برنامهی کوهنوردی همراه با شماری از هواداران مجاهدین در اثر
سرمازدگی در برفهای ارتفاعات توچال یخ زد.
برخی از چهرههای شاخص دانشجویان مبارز دانشگاههای کشور در دهه پنجاه در برخی
دانشگاههای کشور عبارت بودند از:
دانشگاه فردوسی مشهد:حسن محدث، جعفر قربانی، شکرالله مشکینفام، حبیبالله
مباشری(رشتهی پزشکی) قاسم مهریزی، اسلام قلعهسری، رسول شیرخدا(دندانپزشکی)ـ ثریا
شکرانه و بتول اسدی (رشتهی ادبیات)ـ ماهرخ قلعه نوی، محمود صفوی، خسرو رحیمی، حسن
رحیمی، هادی غلامی (رشتهی زمین شناسی).
دانشگاه ملی تهران: بهمن جوادی اصل(مسئول انجمن دانشجویی دانشگاه ملی)ـ الهه
تهرانی ـ مجید مروج(شور انجمن)، وحید سعیدینژاد (دانشجوی معماری)ـ زهرا رجبی.
دانشگاه اهواز: ایرج اسکندری، برخی از دانشجویان رشتهی پزشکی: محمود تمجیدی،
دکتر هاجر کرمی، منیژه یعقوبیان، مرضیهی کاغذی، عیسی خادمی، محمود ثابتی،
اگر سازمان مجاهدین میتوانست با آن سرعت ادامه دهد با توجه به پشتجبهه
بسیارقویای که در زندان وجود داشت، فکر کردن به تشکیل ارتش خلق بسیار زودتر از
آنچه که تصور میشد به یک ضرورت تبدیل میگردید.
اما در سال ۵۴ با آشکار شدن مواضع و
اقدامات خائنانهی اپورتونیستها از جمله به شهادت رساندن مجاهد قهرمان مجید شریف
واقفی، عضو مرکزیت مجاهدین در بیرون زندان، همه چیز دگرگون شد.
خبرهای بعدی کمکم مجاهدین زندانی را متوجه کرد که سازمان زیر ضربهای سنگینتر
از ضربه ۵۰در معرض نابودی تمامعیار
قرار گرفته و این بار متأسفانه ضربه از داخل تشکیلات بود.
خنجر خونین خیانت از پشت!
به استناد تمامی مدارک منتشر شده موجود، سال ۵۴ و ۵۵ تمام اندوختههای
مبارزه مسلحانه با خیانت اپورتونیستها و جلو افتادن ساواک از مبارزین، تقریباً از
دست رفت و مردم ایران و پیشتازانشان باز هم به نقطه صفر برگشتند. مجاهدین به نوعی
و فداییها به نوعی دیگر.
وضعیت در عرض دو سال آنچنان تغییر کرد و بهقول معروف ورق آنچنان برگشت که
شاه خیالش از مبارزه مسلحانه کلاً راحت شد. آن خیانت تلخترین ضربه به سازمان و
جنبش انقلابی و تاریخ مبارزات مردم ایران بود.
سر بر آوردن دیو ارتجاع از پشت خائنان
از آن نقطه به بعد بود که ارتجاع و شخص خمینی (که همچون مار یخ زدهیی که
گرم شود) فرصت پیدا کردند به جان انقلاب و انقلابیون بیفتند وگرنه که تا پیش از
ضربه خوردن مجاهدین آنها حتی جرأت سربلند کردن نداشتند چرا که:
مبارزه مسلحانه جرأت میخواست، از خود گذشتگی و هوشیاری و اندیشه انقلابی میخواست
عناصری که آخوندها و سازشکارها و خائنان سرسوزنی از هیچکدامشان نداشتند.
بهدنبال رمز عبوری دیگر
به هر حال در آن نقطه یک مرحله دیگر از تاریخ مبارزه انقلابی مردم ایران تمام
شد و مرحله جدیدی آغاز گردید.
برای خروج از آن وضعیت که در واقع بحران «بود و نبود» بود، باید «رمز عبور»
مناسب و کارآمد پیدا میشد، در آن نقطه به یک کلید طلایی دیگر نیاز بود.
رمز عبور برای گذشتن از آن بحران یکشبه پیدا نشد. مسعود رجوی نزدیک به ۵۰کتاب و جزوه در سیاهترین و تلخترین شبهای زندان نوشت:
با مغزی مداد روی کاغذ سیگار! دور از چشم ساواک و اپورتونیستها و راستهای
ارتجاعی خائنی که اکنون شماری از آنان را در همین حاکمیت ارتجاعی خمینی میتوان
دید.
اوباشی که بلافاصله پس از ضربه ۵۴ با توبه و
ندامت از زندان شاه به بیرون فرستاده شدند تا با مجاهدین در بیرون از زندان مبارزه
کنند!
خائنان و آدمفروشهای بزدلی که هماینک نیز گاهی اوقات خاطراتشان را
روزانه در روزنامهها و رادیو تلویزیون رژیم میتوان دید و شنید.
مجاهدین از سه طرف زیر ضرب بودند: ساواک، راست ارتجاعی (همین آخوندها و عواملشان)
و اپورتونیستها (خائنانی که از پشت به سازمان خنجر کشیده بودند).
در چنان شرایطی که همهچیز در غبار خیانت و در گرگ و میش روزگار مبهم بهنظر
میرسید، تشخیص و تحلیل درست شرایط کاری بود که فقط از یک رهبری هوشیار، پاکباز و
فوقالعاده انقلابی برمیآمد.
کشف مسیر درست در شبهایی که نه راه بود و نه ماه
برای درک درست هر قضیهای باید حتیالامکان خود را در شرایط وقوع آن قضیه
قرار داد.
در مورد درک شرایط آن روزها نیز کافی است یادآوری گردد در شرایطی که شریف
واقفی را اپورتونیستها شهید کرده و پیکرش را هم سوزانده بودند و فیلم آثار
باقیمانده از پیکر او را هم ساواک برای همه پخش کرده بود و قاتلان آنان هم در پیش
چشم مجاهدین زندانی رژه میرفتند (تعدادی از اپورتونیستهای خائن اندکی بعد با
خیانتهای خودشان دستگیر و زندانی شده بودند). در چنان شرایطی و در یک روال خودبهخودی،
همین اپورتونیستها آنهم تحت عنوان مارکسیست، دشمن محسوب میشدند.
کلید طلایی برای عبور از ضربه ۵۴
در چنان شرایطی مسعود رمز عبور را کشف کرد و به کار انداخت:
او دو قضیه بههم پیوسته را برای مجاهدین کشف کرده و گفت:
تهدید اصلی ما و انقلاب و مردممان در این نقطه راست ارتجاعی است و «اسلام،
چپ مارکسیسم» است!
او در شرایطی به این کشف رسید که از همه سو زیر فشار برای واکنش و انتقامگیری
از خائنان قرار داشت.
تصویری از شرایط آن روزها
هرکس کتاب استراتژی قیام و سرنگونی مسعود رجوی را دیده باشد متوجه میگردد که
حتی افرادی مانند دکتر شیبانی که آن روزگار ظاهراً مبارز و آدم معقولی بوده (وی
بعد از سقوط شاه به خمینی پیوست) به مسعود فشار میآورد که چرا اجازه نمیدهی با
مارکسیستها مقابلهبهمثل کنیم؟ و البته مسعود اوضاع را کنترل میکرد.
مسعود رجوی در کتاب استراتژی قیام و سرنگونی در این مورد نوشته است:
«در سالهای زندان کاری نبود که شیبانی و همسرش برای ما و خانوادههای
شهیدان انجام ندهند....بعد از ضربه اپورتونیستها یکبار در حالت عصبانیت به من گفت
اگر کار با من باشد و تو مانع نشوی، همهی مارکسیستها را میگذارم سینهی دیوار. به
او گفتم: دکتر، شوخی میکنید و عصبانی هستید، آخر ما که نباید در برابر شهادت شریف
واقفی و سایر برادرانمان توسط آنها، عکسالعمل نشان بدهیم. اما او قسم خورد که
حرفش جدی است»
درک خطری که مجاهدین و کل انقلاب ایران را تهدید میکرد
مسعود طی آموزشهای مفصلی مجاهدین را با ماهیت واقعی اپورتونیستها آشنا کرد.
او با اشاره به اپورتونیستهای خائن گفت اینها «چپنما» هستند و کارشان خائنانه
بوده است، اما تأکید کرد که تهدید ما اکنون این است که در ضدیت با این جماعت به
دامن راست ارتجاعی سقوط کنیم!
تضاد اصلی و تهدید اصلی
مسعود خیلی صریح گفت تهدید اصلی کنونی برای مجاهدین «راست» ارتجاعی است!
(راست ارتجاعی اشاره به همین جریان آخوندها و باندهای وابسته به آنان بود که دعوی
مبارزه با شاه داشتند اما پس از ضربه ۵۴ در همکاری
با ساواک به ضدیت تمامعیار با مجاهدین برخاسته بودند).
مسعود سپس اضافه کرد: تضاد اصلی ما همانگونه که قبلاً هم دیکتاتوری شاه و
ساواکش بود، اکنون نیز همان است و چیزی تغییر نکرده است، هنوز شاه و ساواکش بر سر
قدرت هستند و تضاد اصلی ما و مردم ما هم کمافیالسابق همینها هستند.
مسعود در عینحال اضافه کرد: اما از این نقطه به بعد تهدید اصلی ما و انقلاب
ایران همین جریان راست ارتجاعی است که تازه سر بلند کرده است! نه اپورتونیستها!
مسعود با همین کشف بزرگ، توانست سازمان و حتی جنبش انقلابی مردم ایران را از
یک مرحله خطیر به سلامت عبور بدهد.
برای صرفاً تفهیم و تفاهم بیشتر این مثال را میزنیم، شما فرض کنید که مجاهدین
تصمیم میگرفتند با اپورتونیستها مقابله به مثل کنند؛ در غیرآن صورت حقیقتاً یک
حمام خون بهراه میافتاد که سود آن تنها به جیب شاه و ساواک و آخوندها واریز میشد
اما مسعود با روشنبینی ویژهیی سازمان و انقلاب ایران را از آن مارپیچ خطرناک به
سلامت عبور داد.
درک اهمیت آنچه مسعود کرد
برای درک اهمیت آنچه که آن روز مسعود رجوی انجام داد، صرفاً بابت تفهیم و
تفاهم بیشتر، برای یک لحظه در عالم خیال فرض کنید که مسعود تهدید راست ارتجاعی را
تشخیص نمیداد و مثلا سازمان مجاهدین زیر ضربه اپورتونیستها به راست متمایل
میشد و آن رمز عبور اولیه سازمان در مرزبندی با راست ارتجاعی کمرنگ میشد!
آیا میتوان حدس زد که در آن صورت وضعیت صحنه سیاسی امروز ایران با هیولایی
مثل خمینی که حالا با یک سازمان مبارز مانند مجاهدین غنیسازی هم شده باشد! چگونه
بود؟
و به این ترتیب بود که باز هم با یک گشایش نظری، راه برای خروج از بنبستی
باز شد که هیچ خروجی درستی برای آن متصور نبود.
و به این ترتیب مجاهدین با کشف کد طلایی «اسلام چپ مارکسیسم»، رمز و راز عبور
از یک مرحله دیگه را هم کشف کردند.