در آستانه پنجاه و پنجمین سال بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران
مقدمه
بیش از نیمقرن پیش سازمان مجاهدین خلق ایران توسط محمد حنیفنژاد و یاران
پاکبازش سعید محسن و اصغر بدیعزادگان بنیانگذاری شد.
از آن روز تاکنون این سازمان در مبارزه با دو دیکتاتوری شاه و شیخ پیوسته در
خط مقدم جبههای قرار داشته که مردم ایران برای براندازی آن دو دیکتاتوری تشکیل
داده بودند.
دیکتاتوری شاه در جریان انقلاب ضدسلطنتی سال ۵۷ سرنگون شد و اکنون مبارزه برای سرنگونی فاشیسم مذهبی حاکم بر
ایران در جریان است. مبارزهیی تمامعیار و همه جانبه که اکثریت جامعه ایران
در آن درگیر شدهاند.
مبارزهیی که بود و نبود ایران و ایرانی در گروی نتیجه آن است.
در این کارزار، دیکتاتوری آخوندها سالهایسال تلاش کرد چه با
سرکوب و چه با توطئه سکوت، و با بستن کامل جامعه ایران و فضای خبری آن، مجاهدین را
به محاق ببرد اما تعادلقوای بین مردم و مقاومتشان از یکسو و رژیم و حامیانش از
سوی دیگر اکنون به نقطهای رسیده که نادیده گرفتن مجاهدین مطلقاً غیرممکن است.
اعترافهای اخیر سران رژیم و سرکردگان دستگاههای سرکوب و نهادهای تبلیغاتی آنها
مبنی بر اقتدار افزایش یابنده مجاهدین مؤید این واقعیت است.
این نوشته تلاشی است برای درک رمز و راز عبور پیروزمند مجاهدین
از این تونل پنجاه و چند ساله. چه شد که مجاهدین بهرغم اینکه نقطه مرکزی سیبل
تهاجمات رژیم بودند، نه تنها شکست نخوردند بلکه روزبهروز قویتر هم شدند؟
چه شد که مجاهدین با وجود خونینترین نسلکشی تاریخ ایران در دهه ۶۰و ۶۷ نابود نشدند؟
چه شد که مجاهدین خلق توانستند در مراحل پیشین نیز از دام توطئههای مرگباری
همچون ضربه ۵۰ و ضربه خائنانه
اپورتونیستهای جنایتکاری که از پشت به آنها خنجر زده و سازمانشان را از درون
متلاشی کردند، باز هم از پا نیفتاده و یک گام آنسوتر، قدرتمندتر از پیش برخاسته و
به نبردشان با دیکتاتوری ادامه دهند؟
با نیرویی اندک در مقابل خمینی بایستند و او را از «ماه» به «چاه» روانه کنند!
زیر فشار مرگبار سیاست استعماری مماشات و خونینترین بمبارانهای
تاریخ نه از پا بیفتند و نه از مسیر اصلی منحرف شوند و باز هم بهعنوان نوکپیکان
مبارزات انقلابی مردم ایران، در موضع یگانه جانشین قدرتمند رژیم، قرار بگیرند!
رمز و راز عبور پیروزمند مجاهدین از کریدور مرگ دیکتاتوریها چیست؟
مجاهدین درهای بسته این مسیر نیمقرنی را با چه کلیدهایی گشودند؟
آنها با چه ابزاری سدهای مسیر را درهمشکستند، تا به امروز رسیدند؟
آنچنان که اینک خامنهای نیز ناگزیر آشفته به میدان آمده و با نام بردن از
مجاهدین تلاش میکند آنها را تخطئه کند. داستان چیست؟
اعترافهای دشمن به قدرت امروز مجاهدین خلق
خامنهای سال ۹۷سکوت خود درباره
مجاهدین را شکست و ناگزیر به نقش آنها در قیام بزرگ مردم ایران اعتراف کرد و ضمن
بافتن آسمان و ریسمان به همدیگر، برای کوبیدن مجاهدین از جمله گفت: یک مثلثی است
یک رأسش منافقین! مثلثی که بهگفته او دستاندرکار سرنگونی رژیم است.
کیهان پنجشنبه ۱۷مرداد ۹۸نوشت: «مجاهدین تا عمق خانههایمان نفوذ کرده و تاثیرگذاری مینمایند»
محمدعلی جعفری سرکرده سابق سپاه پاسداران در سخنانی که خبرگزاری فارس ۲۹تیر ۹۸ منتشر کرد به
اعتراضهای اجتماعی به خودشان در رابطه با جنایتهایی که بر ضدمجاهدین مرتکبشدهاند،
اشاره کرد و گفت:
«یک عده... میگویند اینها (یعنی مجاهدین) میخواستند با رژیم
بجنگند و با مردم کاری نداشتند...».
روز یکشنبه ۶مرداد۹۸ روزنامه فاشیستی جوان از قول یک فیلمساز وزارت اطلاعات نوشت:
«پس از یک سکوت و بایکوت نزدیک به دو دههای....در حال حاضر
استراتژی سکوت در مورد (مجاهدین) برقرار نیست»
کیهان پنجشنبه ۱۷مرداد ۹۸با اسم بردن از مجاهدین خلق نوشت: «آنها افکارشان را ترویج میکنند
و مغز جوانان و نوجوانان ما را تحت تاثیر قرار میدهند»
پاسدار ناصح از فرماندهان جنگ ضدمیهنی روز ۶مرداد ۹۸ در تلویزیون افق گفت:
« روی جوانهای ما اثر میگذارند... اینها عضوگیری میکنند دیگه و فعالیت میکنند»
کیهان پنجشنبه ۱۷مرداد ۹۸ نوشت: «(نوشتههای مجاهدین) حتی از رسانههای رسمی هم اثر گذاری
بیشتری مییابند»
و باز هم پاسدار ناصح از فرماندهان جنگ ضدمیهنی روز ۶مرداد ۹۸در تلویزیون افق با
اشاره به مجاهدین گفت: «تمام چیزهایی که توی دنیا اتفاق میافتد بر علیه ما، ما
باید بدانیم که یک گوشهیی از لابیگری اینهاست»
پاسدار محمود شاعری قائممقام عملیاتی لشگر ۷۱ خمینی روز ۶مرداد ۹۸در مصاحبه با سایت صبح قزوین اعتراف کرد: « منافقین هنوز هم برای
جمهوری اسلامی یک خطر بالقوه و بالفعل هستند و حرکت آنها زنده است.
کیهان پنجشنبه ۱۷مرداد ۹۸ اضافه کرد: «صاحبان پیامرسانها و شبکههای اجتماعی حمایت
حداکثری از محتوای منافقین بهعمل میآورند»
در سخنانی دیگر پاسدار محمود شاعری قائممقام عملیاتی لشگر ۷۱ خمینی روز ۶مرداد ۹۸ در مصاحبه با سایت صبح قزوین گفت: «دلیل استمرار فعالیت منافقین
انجام کار ریشهای، حساب شده و با تفکر از سوی آنهاست ».
و سرانجام علی ربیعی سخنگوی دولت۶مرداد۹۸ از تلویزیون شبکه خبر
رژیم در توضیح وضعیت بحرانی رژیم در مقابله با مجاهدین گفت: « فکر میکردم امروز
در تنگه چارزبر ایستادم.»
اگر یکبار دیگر به آنچه که سران و سرکردگان رژیم در همین یکی دو
ساله اخیر گفتهاند نگاه کنید درمییابید که قدرت رو به اعتلای مجاهدین و مردم
ایران در یک روند مستمر رژیم را در چه وضعیت ناگواری قرار داده و اینجاست که باید
به یاد آورد:
این آخوندها و پاسداران همان کسانی هستند که ۴۰سال آزگار میگفتند مجاهدین تمام شدند!
اینهمه ترس و وحشت، از سازمانی است که بهگفته خودشان سالها پیش نابود شده
و دیگر وجود خارجی هم ندارد! اما اکنون حتی تا اعماق خانههای خودشان هم نفوذ کردهاند، مردم
سرکرده پاسداران را بهعلت کشتار مجاهدین بازخواست میکنند. و در فضای مجازی،
همه به آنها سمپاتی داشته و حمایتشان میکنند.
سازمانی که اکنون به استناد نالههای مقامات رژیم، مهمترین
کابوس شب و روز دیکتاتوری است.
راز این قدرتمندی و اعتلای مجاهدینی که بارها خبر نابودی آنها را رژیم اعلام
کرده چیست؟
رمز و راز عبور پیروزمند مجاهدین از سیاهچالههای مرگباری که بیش از نیم قرن
در پیش پای آنان دهان گشوده چیست؟
برای کنکاش در این مورد ضروری است نگاهی کنیم به پیشینه مجاهدین.
سازمانی که خبر تولد و انهدامش میتوانست یک روز باشد!
نیمه شهریور سال ۱۳۴۴ در جمعی کوچک،
سازمانی بنیانگذاری شد که ۶سال بعد
خبر بازداشت تمامی بنیانگذاران، رهبران و بیش از ۹۰درصد اعضای آن تمام ایران و حتی منطقه را در نوردید، سازمان
مجاهدین خلق ایران!
ظاهراً خبر «آغاز و پایان» آن سازمان به شکلی حسرتانگیز و تراژدیک در شهریور
۵۰ یک جا اعلام شد و بسیاری حقیقتاً تصور کردند
آن مولود پرامید نشکفته پرپر شد.
اما راستی چه شد که آنان نه تنها نابود نشدند بلکه روزبهروز قویتر و گستردهتر
تا اعماق جامعه و دلهای مردم ایران نفوذ کردند تا جاییکه اکنون به یگانه
آلترناتیو قدرتمند فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران تبدیل شدهاند.
بنیانگذار کبیر مجاهدین محمد حنیفنژاد و دو یار پاکبازش سعید محسن و اصغر
بدیعزادگان در چه شرایطی این سازمان را بنیانگذاشتند؟
علت تأسیس سازمان چه بود؟
شرایطی که وجود چنین سازمانی را ضروری کرد چه بود؟
و چه شد که این سازمان توانست هر روز رزمندهتر از روز قبل در خط مقدم مبارزه
برای آزادی باقی بماند؟
جهانی که سازمان در آن زاده شد
دنیای پس از جنگ جهانی دوم بهویژه با آغاز جنگ سرد درگیر توفان
تغییری بزرگ بود. موج انقلابهای دموکراتیک جهان را فراگرفته بود. این توفان دهها
کشور را در نوردیده و خواه ناخواه به ایران هم میرسید.
شاه، ارتجاع مذهبی و استعمار انگلیس خامخیالانه بهدنبال حفظ وضع موجود
بودند.
استعمار نو اما بهدنبال پس زدن استعمار کهنه و باز کردن جای پایی برای خویش
از جمله در ایران بود،
سیاستمداران کهنه کاری همچون امینی و مرتجعان قهاری همچون خمینی حتمیت
تغییر را دریافته و با آمریکا در حال زد و بند و نامهنگاری بودند.
خمینی به رئیسجمهور وقت آمریکا نامه مینوشت و خود را به وی عرضه میکرد!
معرکه عجیبی بود
هر کسی پلتفرم خود را برای ایران رو میکرد؛
انگلیس از یک طرف میکشید
انگلیس از یک طرف میکشید
آمریکا از طرف دیگر میکشید،
شاه و دربار به این فکر بودند که چگونه تاجوتختشان را حفظ کنند؟
ارتجاع و آخوندها دنبال این بودند که با چه ترفندی با حفظ نظم کهنهٔ فئودالی سهم
خود را در قدرت افزایش دهند!؟
این وسط تنها کسی که حتی اجازه ورود به مسأله ایران را نداشت در کمال حیرت
مردم ایران بودند یعنی صاحبان اصلی ایران!
اهمیت تاریخی جنبش مسلحانه (مجاهدین و فداییها)
شاه تمامی احزاب سنتی را پس از کودتای ۲۸مرداد سال ۱۳۳۲ قلعوقمع
کرده بود و هیچ امکانی برای رفرم و تغییر دموکراتیک در چارچوب رژیم و قوانینش باقی
نگذاشته بود. جامعه بهطور کامل قفل شده بود.
در شرایطی که تنها نسخههای درباری استعمار کهنه و نو و ارتجاع داخلی در
دسترس بود، جنبش مسلحانه مجاهدین و فداییها، پاسخ انقلابی مردم (یعنی صاحب خانه
اصلی) بهصورت مسأله ایران بود.
در آن شرایط حنیف کبیر (محمد حنیفنژاد) با شناخت عمیقی که از تاریخ تحولات
جهانی و جامعه و فرهنگ ایران داشت برای کنار زدن دیکتاتوری و راهگشایی برای برپایی
یک ایران آزاد، آباد و دموکراتیک، سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیان گذاشت.
مرزبندی نهایی با ارتجاع و رفرمیسم در نقطه بنیانگذاری مجاهدین!
محمد حنیفنژاد سازمان مجاهدین خلق ایران را از همان اولین آجر در مرزبندی
قاطع و تاریخی با اسلام سنتی و مبارزات رفرمیستی آن دوران بنیان گذاشت.
این نکته مهمی است که سازمان مجاهدین از همان ابتدا خود را و هویت فکری و
سیاسی خود را در مرزبندی با ارتجاع مذهبی و با رفرمیسم سیاسی تعریف
کرد، عاملی که تا همین امروز هم دو ویژگی بسیار مهم و اصلی سازمان مجاهدین با
دیگر گروهها، احزاب و سازمانهای سیاسی است: اسلام ضداستثماری و مبارزه
انقلابی!
اسلام ضداستثماری و مبارزه انقلابی!
در این نوشته بهدنبال رمز عبور پیروزمند مجاهدین از معابر خونباری بودیم که
در تمامیدهههای اخیر طی کرده است.
همین دو عبارت، اولین کلمات رمزی هستند که عبور و اعتلای تاریخی مجاهدین از
هر ابتلایی را تضمین کردند، فارغ از هر اتفاقی که در مسیر آینده ممکن بود بیفتد،
کما اینکه بسیاری حادثهها رخ داد و بسا خونها که بر زمین ریخت.
اهمیت مبانی کشف بزرگ محمد حنیفنژاد
کشف بزرگ محمد حنیفنژاد و یارانش (یعنی درک ظرفیتهای انقلابی اسلام و درک
عمق رسوخ آموزههای اسلامی توحید، آزادی و برابری در مردم ایران) بر پایه یک
مطالعه عمیق و همهجانبه و یک جمعبندی دقیق و پردامنه از مبارزات گذشته مردم
ایران بود.
آن کشف حیرتانگیز ناشی از شناخت عمیقی بود که بنیانگذاران مجاهدین خلق از
تاریخ و فرهنگ ایرانزمین داشتند. حنیفنژاد و یارانش هم به فرهنگ مردمشان اشراف
داشتند و هم به ظرفیتهای ضداستثماری و دموکراتیک اسلام.
درک عمیق آنها از این دو مقوله مشخص، همراه با اشرافی که به علم مبارزه
اجتماعی داشتند کمک کرد تا آنها دستاندرکار بنای سازمانی شوند که ضمن داشتن یک
اندیشه مترقی «راهنمای عمل بلندمدت» با مختصات فرهنگی و ویژگیهای مردمشناسانه
جامعه ایران نیز همخوانی عمیق محتوایی داشته باشد.
همین ویژگیها بود که بیش از نیمقرن در سختترین شرایط سرکوب و شکنجه در
داخل و محدودیتهای استعماری در خارج کشور باعث بقا و رزمندگی سازمان مجاهدین و
پیوسته نو بودن آن شد.
حرف نوی مجاهدین
مجاهدین اولاً در بعد فکری، مرز بین حقوباطل را برخلاف رسم موجود زمانه، بین
با خدا و بیخدا ندیدند، بلکه خط جدا کننده حق و باطل را بین «استثمار شونده و
استثمار کننده» پیدا کردند. و ثانیا در بعد سیاسی تلاش کردند همین مرزبندی را
در جامعه جا بیندازند.
آن کار نه فقط یک حرکت روشنفکری تئوریک یا یک حرکت سیاسی صرف، بلکه یک حرکت
عظیم فرهنگی بود، واقعیتی که امروزه بهتر میتوان ابعاد و کارآییهای آن را دید.
هشدار مهندس بازرگان به شاه
جالب آنکه این مرزبندی پس از گذشت بیش از نیم قرن، هنوز هم تازه، اثربخش و
ضروری است.
این ویژگی مجاهدین یعنی مرزبندی با احزاب سنتی و شکستخورده آن روزگار،
واقعیت و ضرورتی بود که حتی مهندس بازرگان خود به حقانیت آن اذعان داشت و در محکمه
نظامی به سران رژیم شاه هشدار داد و علناً گفت با این روشی که شما در سرکوب احزاب
قانونی و بستن راه اصلاحات اجتماعی در پیش گرفتید، ما در واقع آخرین ایرانیانی
هستیم که با مسالمت با شما صحبت کردیم! یعنی حتی بازرگان هم به ختم یک دوره و آغاز
دوره جدیدی در تاریخ مبارزات مردم ایران پیبرده و به ضرورت حضور یک سازمان رزمنده
انقلابی در صحنه سیاسی ایران اذعان داشت.
تنها پاسخ ممکن به دیکتاتوری تمامعیار شاه
پیدایش سازمان مجاهدین (و کلاً جنبش مسلحانه انقلابی) در واقع تنها پاسخ درست
و واقعی بهصورت مسأله آنروز ایران بود، صورت مسألهیی که هنوز هم به قوت خود
باقی است و پاسخش هم بهعنوان تنها راه نجات ایران از وضعیت موجود، صحت خود را در
این نیم قرن اثبات کرده است.
ضربه ۵۰بر پیکر مجاهدین خلق
اما همین سازمان با تمام نوآوریهایش ناگهان در شهریور سال ۵۰ و در یک ضربه غافلگیرکننده تقریباً نابود شد.
تمامی بنیانگذاران و بیش از ۹۰درصد
رهبران و کادرهای اصلی مجاهدین دستگیر شدند و پس از ۶سال کار مخفی، مجاهدین به نقطه صفر برگشتند!
برای مردم ایران که آن روز خبر وجود یک سازمان بزرگ انقلابی را در لحظه تلاشی
و انهدام آن توسط ساواک میشنیدند، خبری بهشدت غمانگیز و عمیقا ناامید کننده
بود. روز اعلام موجودیت سازمان مجاهدین و روز منهدم شدن آن ظاهراً روی هم افتاده
بود!
جامعه ایران بهویژه جامعه روشنفکری ایران هنگامی که دریافت سازمانانقلابی و
رزمندهای به اسم سازمان مجاهدین خلق ایران با تکیه به اندیشه انقلابی اسلام برای
کسب استقلال و آزادی و برپایی یک حاکمیت ملی و دموکراتیک در خفا بهوجود آمده، در خفا
رشد کرده و اکنون دفعتاً تماماً دستگیر شده و بنیانگذاران و رهبرانش همگی در
انتظار نوبت اعدام ایستادهاند، عمیقاً متلاطم شد.
اعلام موجودیت و اعلام مواضع سیاسی و عقیدتی در دفاعیات رهبران سازمان!
دفاعیات رهبری مجاهدین در محکمه نظامی شاه، عشق مجاهدین را عمیقاً در دل مردم
نشاند، در بازار تهران و در قم حرکتهایی صورت گرفت اما آنچه که در تحلیل نهایی
باعث پیروزی مجاهدین اسیر و دربند بر دیکتاتوری شاه شد، صداقت و پاکبازی رهبرانش
بود که با دفاعیاتشان در دادگاه شاه نشان دادند تا مغز استخوان به حقوق مردم ایران
و آرمان آزادی، برابری و پیشرفت ایران معتقد و ملتزم هستند.
اما عشق مردم به مجاهدین باید به هر حال متوجه یک موجودیت مادی میشد یعنی
جمع و تشکلی که پس از شهادت بنیانگذاران هم ادامه داشته باشد و عملاً در صحنه
اجتماعی ایران مسایل مشخصی از مردم و مبارزهاشان با دیکتاتوری حل کند. برای
ادامه مسیر از نقطه دستگیری به بعد و در غیاب بنیانگذاران به رمز عبور جدیدی نیاز
بود.
تضمین بقای مجاهدین
بنیانگذاران سازمان در همان شرایط زندان دقیقاً به آینده و ادامه مسیر فکر میکردند
و برای آن نقشه میکشیدند.
حنیفنژاد و سعید محسن درون زندان جدای از یکدیگر نگهداشته میشدند، اما
ارتباطاتشان برقرار بود.
آنچه که بسیار حیرتانگیز بود ایمان قاطع آنها به بقای مجاهدین و رشد و
اعتلای آنها در آینده بود. آن دو آن ایمان سترگ به بقای سازمان را در یادداشت
مشترکی نوشته درون جاسازی دیوارهای زندان قرار داده بودند. پیامی که مضمونش این
بود:
ماگر چه ضربه خوردیم اما همان خدایی که ما را از صفر به این نقطه رساند باز
هم ما یعنی سازمانمان را بالا و بالاتر از اینها میبرد و... و بعد هم رهنمودهای
مشخصی داده و در انتها هم بهنحوی تکاندهنده گفته بودند:
ایمان داریم که محتوای همین یادداشت نیز روزی در معرض دید خلق قرار خواهد
گرفت.
آنچه که شگفتانگیز بود، اینکه آنها را برای اعدام میبردند، اما آنها میگفتند
که سازمانمان در مراتبی بالاتر از دوران قبل از ضربه قرار خواهد گرفت و حتی همین
یادداشتی که در جرز دیوارهای زندان جاسازی شده، روزی به دست مردممان خواهد رسید و
خلق نیز همین یادداشت را خواهند دید و از محتوایش با خبر خواهد شد!
این، آن یادداشت است!
پیام مشترک محمد حنیفنژاد و سعید محسن
اما بنیانگذاران در همان دوران زندان و زیر شکنجه و بازجویی
کارهای مشخصی هم برای بقای سازمان انجام داده بودند. اول اینکه ایده فراری
دادن رضا رضایی از اعضای مرکزیت سازمان از زندان را به یک طرح اجرایی تبدیل کردند
تا بتوانند سازمان را از ساواک و ضربهای که خورده بودند پیشبیندازند و آن طرح با
موفقیت تمام عملی شد.
ثانیاً اینکه اصول نظری کلی حرکت در مسیر بعدی را در یک جمعبندی و چند
یادداشت مشخص کرده و به اطلاع اعضای سازمان در درون زندان رساندند.
ثالثاً و از همه مهمتر اینکه بهطور جداگانه سکانداری سازمان پس از خود را
نیز همانجا مشخص کرده و به بخشی از تشکیلات که میشد گفت، اعلام کردند.
امر مهمی که به گواهی مجاهد صدیق محمد سیدیکاشانی توسط دیگر شهید بنیانگذار
اصغر بدیعزادگان نیز بر آن صحه گذاشته شده بود.
به این ترتیب اولین در بسته را بنیانگذاران مجاهدین با کشف
ظرفیتهای انقلابی اسلام گشودند.
دومین در را با کشف ضرورت مبارزه مسلحانه انقلابی و نفی رفرمیسم باز کردند.
و پس از ضربه خرد کننده شهریور سال ۵۰ به کل
سازمان، سومین کلیدی که مجاهدین با آن موفق به گشودن درهای بعدی شدند را باز هم
بنیانگذاران کشف کردند:
آن کلید، شخص مسعود رجوی بود که حنیف و سعید بهطور جداگانه پیام دادند و
پرچم رهبری سازمان را به دست او سپردند. در این مورد یعنی پرچمداری مسعود
رجوی دو گواهی تاریخی وجود دارد.
برادر مجاهد عباس داوری از مسئولان قدیمی سازمان مجاهدین خلق
ایران در این مورد میگوید:
«سعید محسن فهمید که من رو میخوان بیارن بفرستن از اونجا به من
گفت من یه پیامی دارم برای مسعود که حتماً این رو بهش برسون. این پیامی که داد من
فکر کنم که هم قبلاً که مسعود رو میشناخت و حتماً که با ممدآقا صحبتی کرده بود و
مهمتر از اون توی عمومی اوین دیده بود که مسعود چه جواهریه. چه جوری بهاصطلاح بهرغم
اینکه سنش از همه بچههای مرکزیت کمتر بود جمع و جور میکرد، ناظم جلسه بود چه
جوری از ایدئولوژی سازمان دفاع میکرد چهجوری از ارزشهای ممدآقا دفاع میکرد چه
جوری از ارزشهایی که سازمان خلق کرده بود دفاع میکرد بنابراین بهنظر من سعید
برادر مسعود را یک ذخیره بسیار بسیار ذیقیمتی برای تشکیلاتمون و برای مردممون میدونست
بنابراین اون پیامی که داد برای اینکه دقیق باشه از همون موقع که بعد اومدم
یادداشت کردم و در نشریه مجاهد هم بعداً چاپ شد اینجا میخونم که سعید گفت: «سلام
مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیت تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که
از کمیته مرکزی باقی ماندهای و تمامی تجربیات سازمانی در وجود تو متبلور میباشد.
بار امانتی است که در این مرحله به تو سپرده شده. کوران حوادث زیادی را خواهی دید
و به فتنههای زیادی خواهی افتاد. تمامی تمجیدها نثار ما خواهد شد. چون ما شهید میشویم
و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد چون میدانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و
وارد مراحلی میشوی که خیلی خیلی بالاتر از ما قرار خواهی گرفت زیرا تو هر روز و
هر ساعت شهید خواهی شد. آری یک شهید مجسم».
دومین گواهی در این مورد را برادران مجاهد محمد طریقت و محمود
احمدی نقل کردهاند.
البته مسعود رجوی خود نیز در این صحنه حضور داشته است.
متن خاطره برادر مجاهد محمد طریقت که در کتاب بنیانگذاران ص ۷۸منتشر شده به این شرح است:
کتاب بنیانگذاران ص ۷۸، برادر
مجاهد محمد طریقت:
خاطره برادر مجاهد محمد طریقت
در خاطرهای دیگر عباس داوری نکته دیگری را نیز نقل کرده که به
همین موضوع ارتباط دارد.
برادر مجاهد عباس داوری از مسئولان قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران:
« بعد من را از زندان
اوین میخواستند منتقل بکنن به قزلقلعه. در وسط ۲ تا دادگاه بود. یعنی دادگاه اول رو رفته بودیم دادگاه دوم من رو
میخواستن بیارن وقتی وارد روز اول یا دوم اردیبهشت بود. دقیق یادم نیست. ما در
سلول شنیده بودیم که بچهها را اعدام کردن. هم اون ۳نفر مرکزیت را و هم علی باکری را اعدام کردند. من وقتی وارد
ماشین شدم نشستم یه هو دیدم برادر مسعود را هم آوردن همون ماشین اون هم
میخوان منتقل بکنن به قزلقلعه. بلافاصله وقتی نشستم بهش گفتم که بچهها را اعدام
کردن. نمیدونست. من وقتی گفتم بچهها را اعدام کردن آنچنان بههم ریخت بهخصوص
در مورد بهروز، علی باکری رو گفتم خیلی به هم ریخت و من هر چی میخواستم ساکتش
بکنم آرامش بکنم بعد پیام سعید محسن را میخواندم اصلاً انگار که گوشش نمیشنوه واقعا.
بعد اومد روز سوم اون پیام معروف را از قزل قلعه برای مردم ایران داد که مشخص شد
که واقعاً چقدر رژیم شاه علیه این توطئه میکرد و چقدر این پایدار و استوار به
همون تعهدی که بهقول خودش به همون بنیانگذاران و برادرانی که باهاشون عهد بسته
بود تا امروز چقدر متعهد بوده.
و به این ترتیب پرچم رهبری سازمان توسط بنیانگذاران به مسعود رجوی سپرده شد.
پیامی که مسعود رجوی روز ۳اردیبهشت
سال ۱۳۵۱ پس از اطلاع از شهادت یارانش در ۳۰فروردین ۵۱ از زندان
قزل قلعه فرستاد، یک پیام تاریخی است که از خلال کلمه به کلمهٔ آن یک مسئولیتپذیری
عظیم تاریخی میدرخشد.
او در آن پیام در واقع پرچمی را که بنیانگذاران به او تحویل داده بودند به
دوش گرفت.
پیام مسعود رجوی از زندان قزل قلعه - ۳اردیبهشت ۵۱
هموطنان مبارز، رزمندگان انقلابی، برادران مجاهد
بهعنوان یک مجاهد ناچیز و باقتضای وظیفه انقلابی و انضباط تشکیلاتی خود را
آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه خود یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ
هدیه کنم تا باین ترتیب پیرو صدیقی برای قهرمانان و رزمندگان بزرگواری باشم که با
جانبازی و نثار خون خود در ماههای اخیر ثابت کردند که خلق ما تصمیم قطعی را برای
نجات زندگیش از تباهی گرفته است. تصمیمی که بر اساس آن هر خلقی از لحظهایکه مرگ
را بر تسلیم مرجح میداند شکستناپذیر شده و پیروزیش تضمین میگردد. اما بهدلیل
منافع مادی و تبلیغاتی دیکتاتوری حاکم مخصوصاً در خارج از ایران فعلاً از این
سعادت جاویدان محروم شدهام، در مقابل دشمن مرا در مظان اتهام سنگینی قرار داده
است اگر چه در این مورد این پیام آسمانی را بیاد میاورم که ”...
لَتَسْمَعُنَّ... َمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکواْ أَذًی کثِیراً...«یعنی
از بت پرستان آزاد و اذیت فراوان خواهید دید»، و همچنین مضمون سخن یکی از
انقلابیون بزرگ را که برای ما چه یک حزب، ارتش و یا فرد هر چه بیشتر مورد طعن و
لعن و نسبتهای ناروای دشمن واقع شویم مسأله این است که او را بیشتر خشمگین کردهایم،
لیکن آنچه در این لحظات مهم است تجدید عهد با شهدای بخون خفته که در آخرین دم
لبهای تبدارشان را بوسیده و صدای پرطنین قلبشان را شنیدهام و متفقاً سوگند خوردهایم
تا پیروزی
وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
و بهزودی ستمکاران خواهند دانست که چگونه آنها را در هم میشکنیم.
۳/۲/۱۳۵۱زندان قزل قلعه
مسعود رجوی
و به این ترتیب حنیف کبیر در آستانهی شهادت پرچم را به دست کسی سپرد که باید
مجاهدین را از توفانهای بعدی عبور میداد تا سازمان و انقلاب ایران را به اوجی برساند.
ضروری است که در همین نقطه میثاق مسعود با حنیف را نیز از زبان مسعود بشنویم.
میثاق با حنیف
سال ۱۳۵۱زندان فلکه شهربانی
یک شب من اونجا بودم با برخی از برادران که شاید همینجا باشند، هم دادگاه
بودیم مثل محمود احمدی، مهدی فیروزیان، محمد طریقت. فردا عصر از بغل گوشم، در حالی
که اسممون رو خونده بودن که وسایلمون رو جمع کنیم برای انتقال به قصر، صدایی
شنیدم، دیوار. دقت کردم مورس بود. ولی نه مورس معمول که مثلا با انگشت میزدیم به
دیوارها. فلزی بود که به دیوار میخورد. بچهها رو صدا کردیم. با کمال شگفتی، صدا
گفت که من محمد حنیفم. منم اسمم رو گفتم. گفت اینجا چه میکنی؟ داستانها رو گفتم.
بعد پرسیدیم که شما چه میکنید؟ گفت دست و پام بسته است. آوردهاند بالای سر مهدی
رضایی ولی در کمیتهی مشترک، کمیته و شهربانی اون زمان ولی گفتم که نمیشناسمش. در
همونجا، به من و همهی مجاهدین ابلاغ مسئولیت کرد و تعهدمون رو گرفت. و البته حسرت
دیدارش دیگر بر دلمون موند، چون چند هفتهی بعد خبر شهادتشون رو شنیدیم.
و به این ترتیب باز هم رمز عبور برای رفتن به مراحل بعدی کشف شد:
به این ترتیب پس از ضربه ۵۰نه تنها
چگونگی پیشافتادن از ساواک با فراری دادن رضا رضایی محقق شد.
بلکه مهمتر از همه اینکه سازمان مجاهدین از آن پس پشت سر چه کسی حرکت کند
یعنی روشن کردن مسأله رهبری سازمان نیز مشخص شد.
رهبری که باید سکان هدایت سازمان در توفانهای بعدی را به دست میگرفت: مسعود
رجوی!