در تاریخچه مقاومت زندانیان مجاهد خلق و قهرمانان در زنجیر، حماسههایی از
پایداری وجود دارد که درنگ بر آن، ستایش هر انسانی را برمیانگیزد و بههر وجدان
بیدار و آگاهی درس ایمان و وفا میآموزد.
حماسه مقاومت مجاهد قهرمان معصومه عضدانلو در زیر شکنجههای وحشیانه دژخیمان
خمینی و پیروزی غرورانگیزش در خلق این حماسه، یکی از همین اسناد جاودانه در
تاریخچه پرافتخار سازمان مجاهدین خلق ایران میباشد.
صحبت از معصومه عضدانلو، خواهر کوچکتر مریم رجوی رئیسجمهور
برگزیده مقاومت ایران است که لاجوردی، سردژخیم
خمینی شخصاً به شکنجه و بازجویی و نهایتاً اعدام او پرداخت و این قهرمان، دژخیمان
را در برابر اراده و ایمان خللناپذیر خود بهزانو در آورد.
مجاهد قهرمان، معصومه عضدانلو در سال ۱۳۳۸ در
خانوادهای متوسط در تهران، بهدنیا آمد. سال اول دبیرستان بود که با راهنمایی
خواهران و برادر بزرگترش، با مسایل اجتماعی و سیاسی آشنا شد و مطالعه کتابهای
انگیزاننده را آغاز کرد. او پس از دستگیری برادر مجاهدش در سال ۵۲، با آرمانهای مجاهدین آشنا شد و
از همان زمان فعالیت سیاسیاش را شروع کرد. معصومه عضدانلو از همان نوجوانی در
ملاقاتهای زندان و جلسات خانوادههای زندانیان سیاسی
شرکت میکرد و با فضای سیاسی جنبش آشنا میشد. وی در سال ۱۳۵۶ وارد دانشگاه علم و صنعت تهران شد و در رشته مهندسی صنایع به
تحصیل پرداخت. معصومه از جمله دانشجویان مبارزی بود که در همین سالها نقش فعالی
در جنبش دانشجویی ایفا کرد.
مجاهد قهرمان معصومه عضدانلو پس از پیروزی قیام ضدسلطنتی در ارتباط مستقیم با
سازمان مجاهدین قرار گرفت و در بخشهای دانشجویی و سپس دانشآموزی، به انجام وظایف
انقلابیاش پرداخت. پس از ۳۰خرداد
سال۱۳۶۰، مسئولیتهای
حساسی را که بهعهدهاش بود، با دقت و کیفیت چشمگیری انجام میداد. عواطف عمیق
انقلابیاش نسبت به مردم و خواهران و برادران مجاهدش و همچنین صمیمیت و صداقت و
سختکوشی، از بارزترین ویژگیهای او بود.
روز ۱۳فروردین سال ۶۱ پاسداران به محلی که وی و همسر قهرمانش مسعود ایزدخواه در آنجا
مستقر بودند، حمله کردند. در جریان این حمله وحشیانه، مجاهد خلق مسعود ایزدخواه پس
از مقاومتی قهرمانانه به شهادت رسید و مجاهد قهرمان معصومه عضدانلو بهدلیل اصابت
۴گلوله به ناحیه فک و دستش بیهوش شد و توسط
پاسداران دستگیر گردید. بهمحض ورود به زندان، لاجوردی پلید و دیگر جلادان رژیم
که پیشاپیش اعلام کرده بودند معصومه در درگیری کشته شده، وحشیانهترین شکنجهها را
بر روی او آغاز کردند. این در شرایطی بود که معصومه بهشدت مجروح بود و گلولهای
که در ناحیه گردن و نزدیک نخاع او باقی مانده بود، وی را به سختی آزار میداد.
یکی از همزنجیران معصومه مینویسد: «بهخاطر گلولهای که در ناحیه گردن و فک
معصومه اصابت کرده بود، او دائماً خون بالا میآورد و در خون خود دست و پا میزد.
دژخیمان در همین شرایط دست و پایش را به تخت بسته و او را شکنجه میکردند. معصومه
در همان حال که بهعلت خونریزی نمیتوانست دهانش را خوب باز کند، چیزهایی زیرلب میگفت.
دژخیمان فکر کردند او دارد اطلاعاتش را میدهد. اما وقتی بالای سرش جمع شدند،
معلوم شد که او پشت سر هم تکرار میکند: «مرگ بر خمینی ـ درود بر رجوی». جلادان
با شنیدن این شعارها و مشاهده مقاومت قهرمانانه معصومه مستأصل شده بودند و وحشیگریشان
به اوج رسیده بود. طی ۶ماه اسارت معصومه،
لاجوردی با اعمال انواع شکنجههای وحشیانه، همه تلاش خود را بهکار گرفت تا بلکه
معصومه را بشکند و او را وادار به مصاحبه تلویزیونی کند. اما قهرمان مجاهد خلق هر
بار دژخیم را در مقابل اراده استوار خود بهزانو درمیآورد.
در همین روزها بر اثر شدت شکنجه جنین چندماهه معصومه سقط شد و خود وی نیز
دیگر قادر به راهرفتن روی پای خود نبود و بهسختی تکلم میکرد. اما تلاش میکرد
اخبار داخل زندان را به جنبش بیرون از زندان برساند. او همچنین به زندانیان
روحیه میداد و آنان را به مقاومت فرامیخواند. معصومه را که در این شرایط بسیار
نحیف و لاغر شده بود، در بند بهداری زندانی کردند».
همزنجیر دیگری مشاهدات خود را چنین نوشته است:
«بهمعصومه میگفتند: "به امام فحش میدهی؟ مرگ برخودت و جد
و آبادت" مانده بودند که اگر او را بهخاطر تکتک حرفهایش شکنجه کنند، ممکن
است او شهید شود و اطلاعاتش هم بسوزد. لذا دست خودشان را بسته میدیدند. در همین
هنگام یکی از زنان پاسدار بهقصد تلافی موهای معصومه را بهشکل ناجوری با قیچی زد
و دیگر پاسداران هم روی باندها و چسبهای زخمهایش را با خودکار پر از هتاکی و اهانت
نسبت به سازمان و بچههای مجاهد کردند و یا عکس اسکلت کشیده و از این قبیل کارهای
رذیلانه میکردند. من در آنجا بهچشم میدیدم که خمینی و دار و دستهاش تا چه
اندازه در برابر مجاهدین و اراده سترگ آنان پست و حقیر و زبونند و خودشان هم
تا چه اندازه این حقارت و زبونی را احساس میکنند. اشراف به این مسأله، به
زندانیان در شرایط بازجویی و اسارت، قدرت عجیبی میداد تا آن شکنجهها و شرایط
جهنمی را تحمل کنند. انسان پیروزی را واقعاً مثل یک خورشید میتوانست در چشمانداز
ببیند. از آنطرف معصومه قهرمان همین که بههوش میآمد، انگار نه انگار، شروع میکرد
به پرس و جو در مورد بچهها و وضعیت بندها. همه فکر و ذکرش این بود که بچهها
چطورند، روحیهشان چگونه است، در سلولهای دیگر چه خبر است و چه کسانی هستند و
متقابلاً خودش خبرهای بیرون را به ما داد. اینها همه در حالی بود که بهعلت
تیری که به فکش خورده بود، دهانش را نمیتوانست درست باز کند و یک گلوله هم در
گردنش بود و از آن بابت خیلی درد میکشید. معصومه بهراستی در اوج شکنجهها هم
عنصری مسئول و توفنده بود و در هر شرایطی مترصد این بود که بر اوضاع سلول و زندان
مسلط شود و مهار قضایا را بهدست گیرد. معصومه قهرمان را تا آخر در سلول انفرادی
نگهداشتند چون او در بین بچهها خیلی محبوبیت داشت و یکبار که او را بهبند
عمومی برده بودند، بند بههم ریخته بود.
آنها فک معصومه عضدانلو را معالجه نکردند و او تا آخر نمیتوانست چیزی بخورد
یا بجود و بسیار ضعیف شده بود، بسیار درد میکشید و دژخیمان حتی قرص مسکن هم به
او نمیدادند. آنها از مقاومت سرسختانه او که لب بهسخن نگشوده بود، بسیار خشمگین
بودند».
یک همزنجیر دیگر او خاطره آخرین وداع با این زن مجاهد و قهرمان را اینچنین
نوشته است:
«روز هفتم مهر ۶۱ معصومه را
صدا کردند. آن روز دقیقاً روی محبوبترین بچههای زندان دست گذاشته بودند، معصومه
عضدانلو، شهلا حریری مطلق، نادیا کاویانی. موقع بردن آنها، بند ۲۴۶ بههم ریخته بود، بچهها از همه سلولها به در میکوبیدند،
اعتراض میکردند، گریه میکردند و سرود میخواندند که البته روز بعد به همین خاطر
خیلیها را بردند و زدند. معصومه قهرمان قبل از تیرباران وصیتنامهیی نوشت که بچهها
از زندان به بیرون دادند. موقع رفتن برای تیرباران، به ما گفت: «به بچهها
بگویید سینه معصومه تا آخر رازدار بود».
به این ترتیب مجاهد قهرمان معصومه عضدانلو، این اسطوره سرفراز مقاومت، پس از
۶ماه ایستادگی در برابر شکنجه مستمر جلادان
خمینی با سربلندی در برابر جوخههای تیرباران ایستاد و قهرمانانه به شهادت رسید و
خون پاکش را فدیه رهایی خلق و میهنش کرد.