دکتر بهروز پویان،کارشناس علوم سیاسی از تهران
پس از آن روزهای شوم وسیاه در تابستان تب دار ۶۷که مفهوم انسان به چالش کشیده شد، مجاهدی روایت میکند بر دیوار
یکی از سلولهای انفرادی نوشته شده بود:
«ما ۵نفر را
برای اعدام میبرند، سلام ما را به مسعود و مریم برسانید. تقدیم به همه آن فاتحان
تاریخ که در روزگار قحط انسان در دستگاه سفاک خمینی، هیمنهی غریزه را لگدکوب خردمندی
و شجاعت کردند».
در فرایند تکامل طبیعی و تاریخی انسان، مرزی که انسان را از ماقبل انسان جدا
میکند، پیدایش عقل و خرد و تنظیم مناسبات جدید به واسطه این عنصر تازه انقلابی
است. از آنجا که فرایند تکامل گذار از سادگی به پیچیدگی پدیده است، به میزانی که
بر گسترش و پیچیدگی عقل افزوده میشود، از قدرت تعیین کنندگی غریزه که نیروی
محوری زندگی طبیعی و خود به خودی موجود ماقبل انسان است کاسته میشود. و اینگونه
است که خط سیر تکاملی انسان را بهویژه در مرحله تکامل اجتماعی و تاریخی میتوان
به نوعی تقابل عقلانیت با غریزه عنوان کرد. اما نباید فراموش کرد بهدلیل اینکه
غریزه پیوسته نیروی محرک و محوری حیات طبیعی بهشمار میرود و تکامل اجتماعی انسان
در ادامه تکامل طبیعی صورت میگیرد و بر پایههای آن استوار است، هیچگاه پدیده
غریزه در انسان حذف نمیشود بلکه اتفاقی که میافتد این است که در گذر تکامل
اجتماعی با گسترش عقلانیت، غریزه که در مرحله تکامل طبیعی نیروی تعیین کننده بود،
در این مرحله توسط عقل به انقیاد کشیده میشود و خصلت تعیین کنندگی خود را از دست
میدهد. بنابراین به میزانی که عقلانیت در مسیر تکاملی خود رشد کرده و به ظهور میرسد،
سیادت آن بر غریزه بیشتر شده و زندگی خود به خودی بشر، بیشتر و بیشتر جای خود را
به مناسبات غیر خود به خودی و هدفمند میدهد. در این حالت غرایز و ارضای آنها بنا
به حکم عقل به فرماسیون دلخواه درمیآید و این حکم عقل، اعتبار و ارزش خود را از
الزامات مرحله تاریخی متناسب خود کسب میکند. با این تحلیل، بشر دوران اولیه تکامل
اجتماعی نسبت به انسان دوران متأخر در این گذار تکاملی، بیشتر تحت کنترل غرایز و
کمتر تحت سیادت عقل قرار دارد. حال اگر دیدگاهی که خود را از دوران پیشین تاریخی
به عصر حاضر برساند و قرار باشد که خود را بر مناسبات امروز تحمیل کند، از آنجا که
ارزش هایش را بر اساس نیروی تعیین کننده حیات اجتماعیاش یعنی غریزه تنظیم میکند،
در مواجهه با مناسبات عقلانی امروز گریزی از بروز رفتارهای غریزی که در طبیعت وحشی
در جریان است، ندارد.
آنچه که در دهه ۶۰و بهویژه
قتلعام فجیع سال ۶۷توسط خمینی
و عناصر تبهکارش در مواجهه با مجاهدین خلق اتفاق افتاد و آنرا به یکی از بزرگترین
تراژدیهای انسانی قرن تبدیل کرد، ناشی از همین رویارویی دو پدیدهای بود که پیوسته
در گذر تکاملی انسان در مقابل هم ایستادهاند. تقابل دیدگاه وحشی و غریزی و
ضدتاریخی خمینی و دستگاهش از یکسو، و از سوی دیگر دیدگاه عقلانی و تاریخی مجاهدین
خلق.
خلافت غریزه
خمینی را بسیاری از نویسندگان حکومتی در تحلیل انقلاب ضدسلطنتی ۵۷بهعنوان یک رهبر کاریزماتیک معرفی کردهاند که آن انقلاب را
رهبری کرده است. بگذریم از جعل تاریخی در مورد رهبری آن انقلاب توسط خمینی که
اساساً هرگز به واژه انقلاب، نه در نظر و نه در عمل نزدیک نشده بود، اما در
مورد اطلاق رهبر کاریزماتیک باید گفت این نویسندگان حکومتی بر اساس الگوی نظری
ماکس و بر جامعه شناس آلمانی و تعریف او از سنخ شخصیت کاریزما چنین صفتی را بر خمینی
حمل کردهاند. نویسندگان غربی نیز هیتلر را واجد چنین صفتی دانستهاند. اما منظور
ماکس وبر از سنخ کاریزماتیک در واقع شخصیتی است که رهبریاش را نه بر اساس ارائه
طرح و برنامهای عقلانی متناسب عقلانیت مدرن، که بر پایه تمایلاتی درون یک شبکه
سنتی به دست میآورد. در واقع مریدان شخصیت کاریزماتیک دلیل عقلانی برای تبعیت از
رهبر کاریزما ندارند بلکه آنرا نمادی از گرایشات و تعلقاتی میدانند که درونشان
هست بیآن که علت آنرا بدانند و تنها میدانند که این گرایشات به آنان به ارث
رسیده، پس چون سنت گذشتگان است باید آنرا حفظ کرد. این بافت اجتماعی سنتی جامعهای
است که عمیقاً به امور مقدر باور دارد و در زمینه امر سیاسی هرگز با فرهنگ مشارکت
و مسئولیت اجتماعی آشنا نیست. اما این گرایشات و باور به امر مقدر و امور خود به
خودی عمیقاً با سویههای غریزی انسان نسبت مستقیم دارد. اما تفاوت این گرایشات
غریزی با رفتار غریزی ماقبل انسان یا حیوانات در این است که از آنجا که غریزه و
ارضای آن با پیدایش فرهنگ و عقلانیت، طی تکامل تاریخی و اجتماعی انسان، تغییر
فرماسیون داده است، به هنگام بروز، از کیفیت شدیدتری برخوردار است. به عبارتی
غریزه حیات وحش در طبیعت وقتی به دستگاه فرهنگ غریزی میرسد، تبدیل به بربریتی میشود
که مرزی در توحش نمیشناسد. رهبر کاریزماتیک بهدلیل جایگاهش و از آنجا که نسبتی
هم با عقلانیت مدرن ندارد و در عصر تاریخی نابهنگامی بهسر میبرد، برای مقابله
دست به دامن همان واکنش غریزی میشود و میتواند مریدانش را هم که در تبعیتشان
منطقی ندارند و بلکه همه رفتار و سلوک آن رهبر کاریزما را نماد گرایشات خود میدانند،
برای اجرای خواستههایش بسیج کند و اینچنین است که بربریت خمینیزاده میشود.
مقاومت عقل
در مقابل خمینی و دستگاهش، مسعود رجوی رهبری جریانی را در دست داشت که
گروندگانش نه بر اساس یک دستگاه فرهنگی تقدیرگرا و زندگی مقدر، که مناسبات جدید و
عقلانیت مدرن تغذیه شده و پرورش یافته بودند. هر کس که به جریان مسعود رجوی میپیوست،
بهرغم همه مخاطرات و سختیها، مسائل را در یک دستگاه عقلانی محک میزد، آنگاه
انتخاب میکرد. روشن است که در پیوستن به مجاهدین خلق یعنی جریانی که مسعود رجوی
هدایت و نمایندگی میکرد، غریزه اصل تعیین کننده نبود و نیست
و اگر کسی متعلق به دستگاه غریزی باشد از آنجا که منفعتی در آن نمیبیند و
نسبتی میان خود با این جریان عقلانی پیدا نمیکند، هرگز به آن نزدیک نمیشود و حتی
از آنجا که همین جریان عقلانی رجوی و مجاهدین خلق است که این مرحله تاریخی را
نمایندگی میکند و بنابراین تنها جریان مشروع بر اساس قانون مندی تاریخ هستند،
برای اینکه منقضی بودن خود را پنهان کنند و خود را بهعنوان جریان مشروع جلوه
دهند، به هرکاری دست میزنند تا مجاهدین خلق را حذف کنند. اما غافل از اینکه
تاریخ و جامعه قانون مندی خودشان را دارند و این قانون مندی تاریخ است که مهر
ابطال برخلافت غریزه زده است. آن که در نهایت به ناگزیر صحنه را واگذار میکند
دستگاه غریزی خمینی و رژیمش است و آن که فاتح میدان خواهد بود مجاهدین خلق هستند.
آنچه که در جنایت سیاه ۶۷توسط
دستگاه خمینی اتفاق افتاد مقاومت دستگاه عقلانی مجاهدین خلق در برابر توحش خلافت
غریزی خمینی بود. اینکه هزاران نفر از مجاهدین خلق بر ترس که یک عنصر غریزی است
فائق آمدند و بر خواستههای مادون انسان پاسخ منفی دادند، کاملاً حکایت از سیادت
عقل بر غریزه در این مبارزان پیروزمند نبرد تاریخی مرداد ۶۷در زندانهای رژیم ولایتفقیه میکند.
ممکن است بگویند افرادی در دستگاه غریزی خمینی هم بر ترس غالب شدند و تن به
مرگ دادند. بله اما در دستگاه خمینی تن به مرگ دادن هم به وعده دنیایی است که تنها
ارضا کننده غرایز است. ولی در دستگاه مجاهدین خلق که ناظر بر تکامل اجتماعی و
عقلانی انسان است اساساً چنین دنیای غریزی موهوم تلقی میشود. عجیب آن که
همان کسانی که در دستگاه خلافت غریزه تغذیه شده و پرورش یافته بودند و در بربریت
خمینی بیهیچ شبههای شرکت تمامعیار داشتند، یک دهه پس از آن جنایت ردای استاد
فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ و… بر تن کردند و تابلوی عقلانیت و گفتگو بلند کردند
و البته تعریفی که از مفهوم عقلانیت ارائه میکردند در نهایت همان حاکمیت غریزه در
زرورق اصطلاحات فرنگی و خوش آب و رنگ و مد روز بود. اما این طراری هم دیری نپایید
و دود شد و به هوا رفت.
ولی آنچه که با همه شقاوتها و فریبکاریها علیه مجاهدین خلق پابرجا ماند، نسلهای
پرورش یافته در دستگاه حنیفنژاد و رجوی بودند که امروز بر آستانه دروازههای یک
پیروزی تاریخی ایستادهاند تا خلافت غریزه را برای همیشه به گور تاریخیاش بسپارند.