عملیات دفاعی مروارید ارتش آزادیبخش ملی ایران
۱۲فروردین۱۳۷۰-۱ آوریل۱۹۹۱:
۱۲فروردین هر سال در
تقویم مقاومت ایران یادآور عملیات درخشان مروارید ارتش آزادیبخش ملی ایران در سال ۱۳۷۰ است. عملیاتی که طرح و تهاجم سنگین و بزرگ رژیم آخوندی برای
نابودی ارتش آزادیبخش را در هم شکست و نیروهای سپاه و بسیج رژیم را خوار و شکست
خورده به لانههایشان برگرداند. سردمداران ولایت کمی بعد ناگزیر به اعتراف شدند که
میخواستند از دیوار بلندتر از قد خودشان بالا بروند.
رژیم آخوندی ۲۱سال پس از آن عملیات درخشان، برای اولین بار از زبان سرکردگان پاسداران که در آن نبرد ضرب شصت ارتش آزادی را چشیده بودند، به لشگرکشی گسترده به عمق خاک عراق و شکست سنگین از مجاهدین اعتراف کرد.
رژیم آخوندی ۲۱سال پس از آن عملیات درخشان، برای اولین بار از زبان سرکردگان پاسداران که در آن نبرد ضرب شصت ارتش آزادی را چشیده بودند، به لشگرکشی گسترده به عمق خاک عراق و شکست سنگین از مجاهدین اعتراف کرد.
این یکی از آرزوهای همیشگی حکومت ولایتفقیه بوده است که مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران را در عراق، نابود کند، اما هر بار بهرغم طرحهای بسیار وسیع و توطئههای فراوان، سرش به سنگ شکست و ناکامیخورده است. مروارید یکی از آن فرصتهای طلایی برای رژیم بود. اما نتیجه توطئه و حمله چیزی جز پشیمانی برای رژیم نبود. پس از آن، در جنگ آمریکا و عراق در سال ۱۳۸۲، یک بار دیگر آخوندهای ولایتفقیه با تمامی سپاه و لشکرهای خود طمع نابودی مجاهدین کردند، اما باز شکست را تجربه کردند. دوران دهساله پایداری اشرف نیز دورانی بود که رژیم تمامی فشارها و توطئهها و حمله و هجومهایش را بهکار گرفت. اما باز هم نتوانست به نابودی مجاهدین دست یابد. اکنون، نیز در سالگرد عملیات دفاعی مروارید، میبینیم که رژیم در همه توطئههایش از جمله حمله ۱۰شهریور ۹۲ به قهرمانان فدایی اشرفی و بهشهادت رساندن ۵۲ مجاهد سرفراز و گروگانگیری هفت مجاهد و حملات موشکی متعدد به لیبرتی و شهادت دهها نفر و آخرین آنها، حمله موشکی سنگین در ۷آبان ۹۴ و بهشهادت رساندن ۲۴ مجاهد جان بر کف، باز هم رسوایی و شکست توطئههایش را تجربه میکند. البته این بار در شرایطی که در حال فرو رفتن در گرداب بحرانها است و در سراشیب سرنگونی قرار دارد.
شکست سنگین دیکتاتوری آخوندی در عملیات مروارید یکی از تلخترین تجربههای رژیم در رویارویی با مقاومت ایران بود.
حادترین واقعه جهانی در سال ۶۹ بحرانی بود که در منطقه خلیج فارس پیش آمد و به جنگ نیروهای چندملیتی با دولت عراق منجر شد. حاصل آن جنگ به هم خوردن تعادل قوای پیشین در منطقه و شکلگیری صفبندی جدید بود. این بحران رژیم آخوندی را که در منطقه و حتی در جهان در انزوای کامل بود، از انزوا بیرون آورد. این برای وارثان خمینی فرصت غیرمنتظرهای برای بهرهبرداری سیاسی و اقتصادی کلانی بود. رژیم ضدبشری خمینی که میدانست این موقعیت و فرصت تاریخی هیچگاه برایش تکرار نخواهد شد، بلافاصله پس از پایان جنگ خلیج فارس با چرخشی سریع در ابعادی گسترده شروع به اعزام نیرو و تهاجم در سراسر نوار مرزی عراق کرد تا به خیال خود هم حکومتی از نوع حکومت پلید خود در این کشور برقرار سازد و هم ارتش آزادیبخش و مجاهدین را نابود سازد.
مجاهدین و رزمندگان ارتش آزادیبخش ملی ایران در یک عملیات دفاعی در برابر تهاجمات گسترده نیروهای نظامی آخوندهای حاکم ایستادند. آنان در نبردی که طنین آن در غرش هولانگیزترین و صعبترین بمبارانهای تاریخ محو میشد، رزمیدند و بر انبوه سپاهی بسا افزونتر از خویش پیروز شدند.
اعتراف سرکردگان پاسداران بهشکست سنگین از ارتش آزادی در مروارید
تلویزیون رژیم۲۳آذر ۹۱:
«گوینده رژیم: ادامه خبرها: آغاز یادواره ملی چهار هزار و نهصد شهید فرهنگی با محوریت شهید حاج محمد طالبیان بهانهیی شد تا دوباره یاد و خاطره ین شهید بزرگوار زنده شود.
که در سال ۱۳۷۰ به دست منافقین بهشهادت رسید. شهید محمد طالبیان در سال ۹۰ بهعنوان شهید نمونه کشور از سوی رهبر معظم انقلاب انتخاب شد.
پاسدار اول: معروف بود بهعملیات در واقع کلار، حالا در منطقهیی نام کلار و کفری و این شهرهایی از عراق و اینجاها
پاسدار دوم: داخل خاک عراق، منافقین تو خاک عراق چرا اصلاً این کار چی بود که منجر بهشهادت خوب بعضی از جوانهای مملکت هم شدند
پاسدار سوم: من اطلاعی ندارم، چیزی نگفتن به ما اصلاً اسم این عملیات چیه،
پاسدار چهارم: اسمی که اون زمان براش گذاشتن با رمزش یکی بود: توکلت علیالله
پاسدار اول: تعقیب منافقین که در واقع دور بشن از مرز و شهرهای مرزی ما
پاسدار دوم: مجوز ورود به داخل عراق را به مدت مثلاً چند روزی از مقام معظم رهبری میگیرن که علیه گروهک منافقین در عمق خاک عراق فعالیت نظامی داشته باشند.
پاسدار سوم: دیگه عملیات محرز شد. ساعت یک و نیم دو که شروع شد دیگه ادامه پیدا کرد تا حدود ساعت تقریباً ۵/۴ ـ ۵.
پاسدار پنجم: دور و ورهای ساعت ۴صبح بود، البته از ساعت همین ۲ و ۳ نصف شب آتیش میاومد، آتیش از چندین جناح میاومد،
پاسدار دوم: قبل از نماز صبح همون شب کار بهطور روال عادی خودش با موفقیت پیش رفت
پاسدار پنجم: ولی متأسفانه صبح تو محاصره افتادیم.
پاسدار سوم: این طوری هم که میگفتن تقریباً چهارتا تیپ وارد عمل شده بود، یکی تیپ انصار الحسین، یکی یک تیپ از خرمآباد، یک تیپ هم از مشهد و یک تیپ هم علیالظاهر از تهران بود،
پاسدار پنجم: توی تمامی یگانهایی که اومدن برای عملیات تنها یگانی که تقریباً محاصره شد و به دام افتاد و تو قلب عملیات بود با آقای همین آقای چیز اینا، مرادی اینا.
پاسدار دوم: باید بنا به دستور عقب میاومدیم، کار خودمون رو انجام داده بودیم، اما بدون هماهنگی مسئولان و با اتکای به خودمون که نباید برمیگشتیم عقب، باید بالاخره به ما دستور میدادن بیایید عقب.
پاسدار پنجم: متأسفانه اینا گفتن شما باید بمونید تا ساعت تا ظهر
پاسدار دوم: از لحظهیی که به قول معروف دستور عقبنشینی رو دادن که دیگه مثلاً بچهها میتونن بیان عقب به خود بنده اعلام کردن، بنده چیزی رو که خدمت اعضای گردان گفتم و به بچهها گفتم، گفتم این جا دیگه بحث فرماندهی نیست، ما تو یه حالت محاصرهیی قرار گرفتیم و هرکس دیگه الآن باید فرمانده خودش باشه.
پاسدار سوم: هرکس که میتونه دیگه خودشو نجات بده، دیگه نه من فرمانده و نه شما نیرو.
پاسدار دوم: بلا اجبار باید دیگه عقبنشینی میکردیم.
پاسدار پنجم: منتها تو شرایط خیلی بدی عقبنشینی میکردیم.
پاسدار دوم: نه امکاناتش رو داشتیم که در برابر تانکها دوام بیاریم، نه از لحاظ حمایت مثلاً آتش و پشتیبانی ما امکانی داشتیم، دیگه با تانکها قاطی شده بودیم، یعنی بعضی وقتها میشد تانکها ما رو دور میزدن.
پاسدار پنجم: سیزده تا گلوله آر پی جی چهار ده تا داشتیم این چهارده تا رو رفتیم رو یک تپهیی که مشرف بود به این تانکها هرکدوم از این تانکها میاومدن، ما یه دونه براش شلیک میکردیم، اولین نفری که تیر خورد یه خدا رحمتش کنه، سرگی بود، علی صمد سرگی،
پاسدار دوم: حاجی تو مسیری که داشت میاومد، با بنده شاید چیزی در حدود ۵متر فاصله داشتیم،
پاسدار پنجم: با سرعت داشتم میدویدم که دیدم حاجی خدا رحمتش کنه داره میاد خیلی آهسته و اینا البته، میاومد، در حدی که میتونست میاومد،
پاسدار سوم: بهاندازه ۵ ـ۶ متر جلوتر از بچهها من میرفتم،
پاسدار پنجم: گفت نه تو برو، حقیقتاً خدا بیامرزتش، یعنی اگر میگفت بمون من میموندم، اگرچه هیچ کاری هم براش نمیتونستم انجام بدم، خودش هم میدنست.
پاسدار سوم: تا دو متر سه متر اون طرفترش هم من خودم رو زمینگیر کردم، به مجردی که زمینگیر کردم خودمو، برگشتم نگاه کردم، دیدم که برو و بچهها همین حاج محمد طالبیان و محمد موبر و محمد کرمی و اینا اومدن این طرف این خاکریزه، نشستن.
پاسدار سوم: خاکریز رو با گلوله تانک زدند
پاسدار پنجم: اینقدر آتیش سنگین بود که اصلاً نمیفهیمدیم داریم کجا میریم، حقیقتاً
پاسدار سوم: شاید به فاصله مثلاً سه چهار متر اون طرفتر من یک سنگر تانکی بود من خودمو بهاصطلاح بردم توی این سنگر تانک اون جا دیگه از دید این قسمت تقریباً من دیگه من یک مقدار رفتم دیگه موقعیتم جوری بود که دیگه به اینا دید نداشتم.
پاسدار دوم: بعد حاجی این جوری که داشت میآمد به سمت من یعنی به سمت جلو که داشت میاومد بهطور ناگهانی تیر کالیبر خورد به ناحیه لگنش، دقیقاً یادمه عینک حاجی از جلو چشم حاجی افتاد.
پاسدار سوم: تا آخرین لحظهیی که اومد پشت خاکریز نشست من دیدم که یعنی به اتفاق ما ۵ ـ۶نفر اومدیم، پشت اون خاکریزی که آمدن اینا نشستن، همزمان با نشستنشون، پشت این خاکریز رو با گلوله تانک زدند.
پاسدار دوم: من حاجی رو تونستم تا زمانی که سرحال بود یه مقداری بیارمش عقب
پاسدار پنجم: دیگه کاملاً آشکار شد که کسی نمیتونه واقعاً به کسی کمک کنه،
پاسدار دوم: این بود که دیگه خوب کاری از دستمون نیومد و ما اومدیم خوب ادامه بچهها و بقیه بچهها رو که دیگه تلفات بیشتر از این نشه
پاسدار دوم: اما بعد از عملیات ما خوب شبهای متمادی برای ردیابی و پیگیری اجساد و مجروحانی که تو منطقه بودند میرفتیم حتی سه شب متوالی خود بنده بههمراه بچههای اطلاعات و عملیات و شناسایی منطقه که متأسفانه ما نه شهیدی رو تو منطقه دیدیم، نه جنازهیی رو دیدیم و نه حتی مجروحی رو»
آخوندها در آغاز تهاجم خود کاروان بزرگی از اتوبوسهای خالی را به همراه آورده بودند، تا به خیال خود مجاهدین و رزمندگان ارتش آزادی را کت بسته به تهران ببرند. اما در چنان مهلکهای افتادند که تصورش را هم نمیکردند. بهنحوی که مجبور شدند اجساد پاسداران به هلاکت رسیده خود را با همان اتوبوسهای خالی به تهران منتقل کرده و در جمعبندی نظامی خود اعتراف کردند که از دیوار بلندتر از قد خودمان میخواستیم بالا برویم.
رژیم آخوندی کوشید با وارد آوردن فشار از هر طرف، مقاومت ایران را به جانبداری آشکار از این یا آنطرف و وابسته کردن سرنوشت جنبش به نتیجه تصمیمگیری دیگران بکشاند. دامن زدن به این جنگ روانی وظیفه رسمی و فوری تمام مراکز تروریستی ـ جاسوسی رژیم در خارج کشور اعلام شد. بلندگوهای رژیم و مطبوعات فارسی زبان جیرهخوار یا همدست رژیم طی ماههای متمادی از هیچ نوع شایعهپراکنی پرهیز نکردند. ورقپارههای مشکوک از قول منابع بهاصطلاح موثق خود مدعی عزیمت مریم رجوی به کویت و مهاجرت رزمندگان ارتشآزادیبخش به یمن، اردن، سودان، لبنان و آلمان شدند یا از تحویل دادن قریبالوقوع مجاهدین از سوی عراق به رژیم خبر میدادند. رژیم آخوندی تصور میکرد در هر ج و مرجی که در پایان جنگ بهوجود خواهد آمد، میتواند هم ولایتفقیه را در عراق حاکم کند و هم مجاهدین را بهسادگی نابود کند. تصور میکرد پس از مهاجرت و فرارهای خیالی و قرار گرفتن در زیر بمبارانها و شرایط سخت از مقاومت چیزی نمانده و هر کس هم مانده آماده تسلیم شدن است. با این توهم بود که ۷ تیپ و لشگر پاسداران را در لباس مبدل با سلاح و تجهیزات کامل روانه خاک عراق کردند تا با کمک ایادی محلی خود به کشتار مجاهدین و نابود کردن آنها بپردازند.
قرارگاههای موسوم به رمضان، نجف و انصار و تیپ موسوم به مقداد و کلیه نیروهای تحتامر آنها و نیز سپاه موسوم به حمزه از ۱۴ معبر ورودی در سراسر مرز ایران و عراق در جهت اجرای توطئه رژیم فعال شده بودند. پاسدار رضایی سرکرده وقت سپاه پاسداران رژیم و وحیدی مسئول اطلاعات سپاه پاسداران همراه با نیروی برون مرزی قدس در قرارگاه رمضان در شهر کرمانشاه مستقر شده و دستاندکار نفوذ و اشغال نواحی مختلف عراق بودند.
فرماندهی عملیات اشغال خاک عراق به عهده پاسدار رضایی بود، عملیات هلیبرد برای نفوذ مزدوران به داخل خاک عراق و ایجاد پایگاههای تاکتیکی آغاز شده بود، طرح عملیاتی رژیم آخوندی این بود که با بهکار گرفتن یک گروه مزدور از اکراد عراقی که از شمال منطقه استقرار نیروهای ارتش آزادیبخش حمله را آغاز کرده بودند و نیز با وارد کردن پاسداران از جنوب و غرب، نیروهای ارتش آزادیبخش را با تاکتیک شناخته شده چکش و سندان تار و مار کند. اما رزم آوران قهرمان ارتش آزادی باهوشیاری تمام ظرف چند ساعت سازمان رزم خود را که در تفرق کامل قرار داشت، تجدید نموده و ابتکارعمل را در دست گرفتند. رزمندگان ارتش آزادی طی چند رشته درگیری تمامی جادههای غرب قرارگاه حنیف را به تصرف خود درآوردند و سپس با گسترش در یک نوار۱۵۰ کیلومتری همه مناطق استراتژیک را زیر کنترل خود گرفتند.
روز چهارشنبه۲۲اسفند ۱۳۶۹ – خامنهای پرده را کنار زد وصراحتاً اعلام نمود: ”راه نجات ملت عراق حرکت برای حاکمیت اسلام خمینی است“ بعدازظهر همان روز رفسنجانی به همراه تعداد کثیری از سرکردگان رژیم با ۲ پرواز هوایی وارد قرارگاه رمضان در کرمانشاه که محل استقرار فرماندهی عملیات هجوم نیروهای سپاه به داخل خاک عراق بود شد. در همان حال نیروهای سپاه در سرتاسر مرز ایران و عراق از جمله در محورهای عملیاتی خسروی - مهران و منطقه خرمشهر و تنومه، در دو طرف مرز اقدام به برپایی تعداد زیادی قرارگاه تاکتیکی نموده بودند.
صبح پنجشنبه۲۳اسفند ۶۹ رزمندگان ارتش آزادیبخش ملی ایران مستقر در قرارگاه حنیف پس از ۴ شبانه روز نبرد، سرانجام توطئه گسترده رژیم خمینی برای محاصره این قرارگاه بزرگ را که در ۶۰ کیلو متری خاک ایران در مجاورت استان کرمانشاه واقع شده بود، پیروزمندانه در هم شکستند.
روز ۲۷اسفند خامنهای برای دومین بار به صحنه آمد و خواستار روی کارآمدن یک حکومت ارتجاعی از نوع خمینی در عراق شد.
در روز ۵فروردین ۱۳۷۰ بهدنبال توطئه و تهاجم گسترده پاسداران رژیم خمینی به مواضع ارتش آزادیبخش ملی ایران، یکانهای ارتش آزادیبخش تعرض متقابل و بزرگ خود را برای دفاع از مقاومت عادلانه مردم ایران در شمال شهرهای جلولا و خانقین در ۹ محور آغاز کردند و ساعتی بعد چند یگان دیگر ارتش آزادیبخش در دو محور جدید وارد این عملیات شدند. به این ترتیب رزمندگان آزادی در۱۱ محور در نواری به طول بیش از۱۵۰ کیلومتر و عمق متوسط ۵۰ کیلومتر در منطقه عمومی قره تپه، جلولا و خانقین به درهم شکستن توطئه دشمن اقدام نمودند.
تلفات پاسداران خمینی در جریان عملیات بزرگ ارتش آزادیبخش ملی ایران در ۵فروردین ۱۳۷۰ چنان سنگین بود که چندین یگان سپاه پاسداران متلاشی شده یا کارایی رزمی خود را از دست دادند، اما اصلیترین جنگ ارتش آزادی با پاسداران خمینی روز ۱۲ فرودین ۷۰ در ارتفاعات مروارید بهوقوع پیوست، در این روز ۷ تیپ و لشگر سپاه پاسداران رژیم آخوندی متشکل از هزاران مزدور همراه با انواع تسلیحات و تجهیزات در منطقه مرزی قصر شیرین تهاجم گستردهیی در ۴ محور علیه مواضع ارتش آزادیبخش را بهمنظور تصرف ارتفاعات مروارید در شمال شهر جلولا و ارتفاعات آق داغ آغاز کردند.
رزم آوران ارتش آزادیبخش در این نبرد دفاعی که بیش از ۱۸ساعت به طول انجامید، بیش از ۱۵۰۰تن از پاسداران را به سزای اعمالشان رساندند و ۶تن از آنان را به اسارت گرفتند. رژیم آخوندی که در این نبرد خسارات سنگینی را متحمل شده بود دست به عقبنشینی زد و ضمن از دست دادن هزاران تن از نیروهایش با روسیاهی و آبرو باختگی از خاک عراق بیرون رانده شد.
آنچه در عملیات دفاعی مروارید اتفاق افتاد به همه ثابت کرد که طمع این رژیم به عراق و رؤیای بلعیدن کشور همسایه نیاز استراتژیک رژیم آخوندی برای بقای خود است. در سالهای اخیر این حقیقت به عیان و بهطور رسمی توسط همه ملتهای همسایه و بهخصوص توسط مردم عراق احساس شده است که آخوندهای حاکم اولاً از تجاوز به عراق و بلعیدن عراق نمیتوانند دست بکشند و ثانیا اولین گام برای رسیدن به این منظور را از بین بردن مجاهدین میدانند.
سابقه تجاوز طلبی به ابتدای روی کارآمدن این رژیم برمیگردد، به همان روز نخستین که رژیم آخوندی، آخوند دعایی را بهعنوان اولین سفیر خود در عراق تعیین کرد، از همان روزی که شعار راه قدس از طریق کربلا میگذرد دادند.
در جریان سلسله عملیات دفاعی مروارید، ۴۰تن از رزمندگان مجاهد خلق پس از نبردی جانانه با مزدوران خمینی بهشهادت رسیدند و به دیدار رفیق اعلا شتافتند. یاد ۴۰ مروارید پرفروغ شهیدان گرانقدر عملیات مروارید، در سالگرد شهادتشان گرامی باد.
مزار مروارید از آن سال با خاکسپاری شهیدان آن عملیات درخشان در اشرف احداث شد و پس از آن شهیدان مجاهدین در این مزار به خاک سپرده شدند. در تهاجم نوزدهم فروردین ۹۰ مزدوران عراقی خامنهای این مزار را اشغال نمودند و مروارید خود به صحنه کارزاری بین مجاهدین و رژیم آخوندی تبدیل شد.
یاد ۴۰مروارید پرفروغ،
شهــیدان گــرانـــقدر عملــیات مروارید، در سالگرد شهادتشان گرامی باد.
نگاهی به فعالیتهای شیطان سازی وزارت اطلاعات آخوند در جعل خبر و نسبت دادن دروغین کشتار کردها به مجاهدین:
برنامه آفساید از سیمای آزادی و بررسی فیلم نفوذی وزارت اطلاعات و اتهام
کردکشی مجاهدین می پردازد
واحد سیف – ۲۶سال بعد از عملیات مروارید، چرا؟
اخیراً در خبرگزاری مهر رژیم متن مصاحبهای را دیدم که این خبرگزاری دو موجود
مومیاییشده را از عتیقه خانه نظام بیرون کشیده و با آنها تحت عنوان اسرای سابق مجاهدین در عملیات
مروارید، مصاحبهای را ترتیب داده بود. این دو بسیجی مفلوک بهاصطلاح بابیان
خاطرات خودشان از دوران اسارت شروع به باز نشخوار همان اراجیفی میکنند که حدود ۴ دهه است توسط وزارت بدنام اطلاعات و… بارها و بارها تکرار شده
است مانند اینکه طی دوران جنگ اول عراق نیروهای سپاه و بسیج رژیم برای دفاع از
اکراد به مجاهدین در عراق حمله کردند و آنهایی که به دست مجاهدین اسیر
شدند مورد بدرفتاری قرار گرفتند.
من خودم یکی از ۶ نفری بودم
که از لشکر ۳۲ سپاه پاسداران (که در
پادگان همدان مستقر بود) در عملیات مروارید به اسارت مجاهدین درآمدم و به تمام
وقایع از دلیل حمله به مجاهدین تا دوران اسارت را بهخوبی به یاد میآورم.
واقعیت این است که فرماندهان سپاه ما را اینطور توجیه کردند که در حال حاضر
دولت عراق با آمریکا و نیروهای همپیمانش در حال جنگ است، ما هم میخواهیم از این
فرصت طلایی و استثنایی استفاده کرده و مجاهدین که اصلیترین دشمن ما طی این سالیان
بودهاند را نابود کنیم.
در همین توجیهات تأکید شد همه ما باید ریشها را تراشیده و لباس کردهای عراقی را بپوشیم تا هویت اصلیمان لو نرود و بههیچوجه اطلاعات این عملیات نیز نباید لو برود چراکه در آن صورت این اقدام ما دخالت در امور داخلی کشور دیگری محسوب میشود. زمانی که ما حمله کردیم متوجه شدیم مجاهدین از قبل در بلندیهای اطراف اشرف در مواضع دفاعی مستقرشده و منتظر ما بودند بهطوریکه در چند رشته تهاجم، همه نیرویهای سپاه و نیروی تروریستی قدس و بسیج تار و مار شده و باقیمانده افراد شکستخورده به داخل خاک ایران برگشتند.
در همین توجیهات تأکید شد همه ما باید ریشها را تراشیده و لباس کردهای عراقی را بپوشیم تا هویت اصلیمان لو نرود و بههیچوجه اطلاعات این عملیات نیز نباید لو برود چراکه در آن صورت این اقدام ما دخالت در امور داخلی کشور دیگری محسوب میشود. زمانی که ما حمله کردیم متوجه شدیم مجاهدین از قبل در بلندیهای اطراف اشرف در مواضع دفاعی مستقرشده و منتظر ما بودند بهطوریکه در چند رشته تهاجم، همه نیرویهای سپاه و نیروی تروریستی قدس و بسیج تار و مار شده و باقیمانده افراد شکستخورده به داخل خاک ایران برگشتند.
اما اینکه خبرگزاری رژیم در تیتر مقاله خودش نوشته «نفوذ وزارت اطلاعات تا
قلب اشرف» حرفی کاملاً مضحک و خندهدار است که مرغ پخته را هم به خنده وامیدارد.
سؤال اینجاست که این چه نفوذی تا قلب اشرف است که قوانین بینالمللی را زیر پا
بگذاری، به یک کشور دیگر تجاوز بکنی و در بلندیهای مجاور اشرف با بیش از ۱۵۰۰ کشته متوقف بشوی تعدادی از نیروهایت نیز اسیر شوند بعد هماسم
آن را نفوذ وزارت اطلاعات تا قلب اشرف بگذاری؟! بالاخره قسم حضرت عباس تو را که
میگویی این عملیات تدافعی بوده را باور کنیم یا پوشاندن لباس کردی به پاسدارانت و
گسیل آنها به ۷۰ کیلومتری داخل خاک
عراق را؟!
این چه عملیات نفوذی است که با بیش از بیست تیپ و لشکر انجام میشود و آن را
مرصاد ۲ نامگذاری میکنی ولی
درنهایت از زبان رفسنجانی اذعان میکنی که میخواستیم از دیوار بلندتر از قدمان
بالا برویم.
دو بسیجی مربوطه همچنین جابهجا مدعی میشوند که مجاهدین به آنها یک هفته یا
چند روز گرسنگی و تشنگی دادهاند. اولاً: کسی که مینیممهای پزشکی هم حالیاش باشد
میفهمد که اینها یا خودشان پرت هستند یا فکر میکنند که بقیه حالیشان نیست،
چراکه واضح است که هر انسانی در مقابل تشنگی بیش از سه روز دوام نمیآورد حالا
اینکه اینها چه موجوداتی بودند که توانستند در مقابل تشنگی یک هفته دوام بیاورند
خودش یک معماست.
ثانیاً: اگر این دو ذرهای انصاف داشتند سه سال میهماننوازی مجاهدین را اینطور
کتمان نمیکردند ولی چه میشود کرد مأمورند و معذور. باید آنچه برایشان دیکته شده
را بلغور کنند. همان موقع خودمان هم تعجب میکردیم که مجاهدین چطور در شرایطی که
خودشان در وضعیت ویژه و اضطراری بودند همهچیز در اختیار ما میگذاشتند، از انواع
غذاها و نوشیدنیها گرفته تا انواع امکانات خانگی از قبیل یخچال و فر گاز و سایر
امکانات آشپزی. از امکانات رفاهی که شامل انواع وسایل بازیها میشد تا زمین
فوتبال و بسکت و والیبال و تا کتابخانه و ویدیو تلویزیون و سایر امکاناتی که در یک
زندگی مرفه یا نسبتاً مرفه یافت میشد. این برخوردها آنقدر ما را متعجب کرده بود
که یک روز حین صحبت با یکی از مسئولین مجاهدین از وی پرسیدم که آیا واقعاً شما هم
خودتان هر هفته اینچنین غذاهایی میخورید که جواب داد واقعیت این است که نه. ما
در حال حاضر در شرایطی به سر میبریم که به دلیل جنگ، مواد غذایمان را جیرهبندی
کردهایم ولی رهبری به ما توصیه کرده که اینها میهمانان ما هستند و باید به آنها
رسیدگی ویژه داشته باشید؛ که همگی ما علیرغم اینکه هنوز تصمیم به پیوستن به سازمان
نگرفته بودیم بشدت از شنیدن چنین نکتهای غرق شگفتی و تعجب شدیم و همین مجموعه
تنظیمات بهخصوص مناسبات غیرقابلتوصیف انسانی همراه باصفا و صمیمت مجاهدین باعث
شد که به این فکر کنیم که در رابطه با دیدگاهمان در مورد مجاهدین میبایست
تجدیدنظر کنیم. چراکه میگفتیم: مجاهدین با دشمن خودشان که برای کشتن آنها آمده و
الآن در دستشان اسیر هستند این برخورد را میکنند فردا اگر همین مجاهدین ایران را
آزاد کنند چه تنظیمی با مردم ایران که به خاطر آنها از همهچیزشان گذشتهاند
خواهند داشت؛ و حیفم میاید که همینجا این نکته را هم اضافه نکنم که از یکی از
مسئولین مجاهدین پرسیدم که علت این نحوه برخورد شما با ما چیست چراکه ما درصحنهای
اسیر شما شدیم که چند تن از همین مجاهدین کشته (شهید) شدند. این برخورد شما برای
ما قابلفهم نیست که وی با لبخندی مهربانانه گفت: بالاخره شما هم بخشی از قربانیان
همین رژیم هستید.
عوامل آه و فغان وزارت اطلاعات
راستی چه عاملی باعث شده که اینطور رژیم آه و فغان سر دهد و در خبرگزاری و رسانههای
رسمی و شبکههای تلویزیونی بهصورت گسترده و باز از مجاهدین داد سخن سر میدهد؟
واقعیت این است که اعتلا و پیروزیهای اخیر این مقاومت ازجمله انتقال
پیروزمندانه مجاهدین از لیبرتی به آلبانی و تجمع ایرانیان آزاده در کهکشان عظیم
ویلپنت و گسترش جنبش دادخواهی تبدیل به حلقه آتشی شده که گریبان سران این رژیم را
رها نخواهد کرد. لذا ولیفقیه درمانده
رژیم که میبیند اگر همانند قبل صرفاً در خفا و در پرده از مجاهدین اسم ببرد قافیه
را باخته است در هول ولای سرنگونی دستپاچه شده و به شبکههای خبری، وزارت اطلاعات
و ارگانهای تبلیغی فرمان داده که بهصورت باز و گسترده علیه مجاهدین لجن پراکنی و
فیلمسازی و تبلیغات منفی کنند. اگر توجه کرده باشید تهیه فیلم نیمروز و تعریف و
تمجید خامنهای از آن و درخواست فیلمی در تقدیر از لاجوردی جلاد و نصب بیل برد ۱۰۰۰ مترمربعی در خیابان ولیعصر تهران برای پخش فیلم و کلیپ و
ناسزاگویی علیه سازمان مجاهدین …
و هزاران برنامه و شبکه و سایت به این قبیل کارها اختصاص دادهشده؛ و این
مصاحبه خبرگزاری مهر آخوندی با این دو بسیجی هم به همین منظور است؛ زیرا رژیم خودش
را در محاصره میبیند، لذا تنها راه برای حفظ بقای خود را در حمله و دروغ بستن به
آلترناتیو خود یعنی این سازمان و این فرزندان پیشتاز خلق میبیند و تمام تلاشش را
میکند تا به آن ضربه بزند درحالیکه باید بداند ما در برابر او استوارتر از همیشه
ایستادهایم و دور نیست آن روز که دودمان ارتجاعی و پلید آن با دستان توانای این
خلق و این سازمان؛ نیست و نابود شود و آزادی و خرمی به میهن عزیزمان بازگردد.
مرگ بر اصل ولایتفقیه – زندهباد ارتش آزادیبخش ملی ایران
مجاهد خلق واحد سیف
شهریور ۱۳۹۶ – آلبانی
بیشتر
بخوانید: