۲۷اسفند۹۹
متشاعری که در دگردیسی معکوس به سمت سفلگی، مدارج سقوط را با سرعت نور میپیماید، صفت جدیدی به خود بسته است: «اسلامدانی» و «اسلامشناسی»!
«دچار مرض نشدیم که به اسلامستیزی رو بیاوریم درحقیقت به اسلامشناسی
رو آوردیم و اللهشناسی به پیامبرشناسی و علیشناسی و امامشناسی و میخواهیم
بفهمیم که چه بر سر مهین ما آمده و این اسلام واقعاً چیست؟ اسلام گذشته در مدار
جاذبهها قداست خودشو نشون میداد به همین دلیل نمیشد وارد حیطه آن شد.» (شاعر
مفلوک، یغمایی. ۸ اسفند ۹۹)
مبارک است. «گل بود به سبزه نیز آراسته شد»! اینگونه مینماید که تظاهر به
«تاریخدانی» و جعل تاریخ با عبور دادن آن از فیلتر شاه و شیخ برای مقبول شدن نزد
«مقام عظمای ولایت» کافی نبوده و یغمایی باید پیشینه آخوندی و علمریزههای خود را
در باب «مکاسب» به رخ بکشد و خودی بنمایاند تا در بازار خودفروشی سیاسی نیمنگاهی
به او جلب شود.
متشاعر لیچارباف، در یاوهگویی های خود تحت عنوان «کالبدشکافی» هنگامی
که صحبت از حاکم شدن فرهنگ شیعی در ایران میکند، عامدانه سازمان مجاهدین خلق
ایران را در کنار جریانهای ارتجاعی مانند فدائیان اسلام و حزبالله قرار میدهد.
تا اینجا حرف جدیدی نگفته است. در یک جوال قرار دادن (ولایتفقیه و مجاهدین) تا
آنجا سفاهتبار و البته مغرضانه است که اجتماع ضدین مانند شب و روز درآنواحد.
مبدع این خط، کارگاه پیلهوری آخوند محمود علوی است… اما باقی ماجرا:
«یک عده افرادی که قلمی به دست دارند ولی نه دانشی از اسلام دارند
و اکثرشون اصلاً مسلمان نیستند، من خیلیهاشون را میشناسم اهل ساغر و می هستند،
که انتقادی بهشون وارد نیست انسان آزاده هر طوری میخواد زندگی بکنه، یا مسائل
دیگری در زندگیشون هست ولی جالبه که به فرموده، همین ظرف ماه گذشته حداقل سی
مقاله و نوشته من خوندم از این افراد بهطور خاص در نشریاتی که وابسته به تشکل
شوراست و حول مجاهدین که آقا کسانی که اسلامستیزی میکنند، اسلام را به نقد میکشند،
اسلام را به مسخره میگیرند اینها در کنار خامنهای ایستادند و یک گام بالاتر
بالاتر میرن، میگن اساساً اینها مزدورند یعنی رژیم جمهوری اسلامی، وزارت اطلاعات
به آنها کمک میرساند حتی میگن پول میدن نمیدونم امکانات میدن که علیه اسلام
بستیزند. اینجاست که باید شاخ در آورد»!
عجالتاً بگذارید شاخ کرگدن سبز شده روی کله یغمایی، در شات منعکس کننده چشمان
باباقوری او همینطور ثابت بماند تا ببینیم او از چه چیزی تعجب کرده است. معلوم
است جای تعجب دارد. ما هم تعجب میکنیم و جلوی آن صدتا علامت تعجب هم میگذاریم.
بله، تعجب در اینجاست که چطور در ایران آخوندزده، زید یا عمرو اگر طوری عطسه کنند
که عطسه آنها احساس شود که معنای دهنکجی به اسلام [بخوانید ولی امر مسلمین جهان]
داشته است، آنها را میگیرند و بساط اخیه و داغ و شلاق و دست قطعکردن و چشم
درآوردن و گردن زدن بهسرعت فراهم میشود؛ ولی متشاعری مثل یغمایی سر و مر و گنده،
در روز روشن، در ینگهدنیا با فراغ بال پایش را دراز میکند و هر رطب و یابسی را
در باره پیامبر و حضرت علی و اسلام و شیعه و قرآن و حتی خدا به هم میبافد و منتشر
میکند، آنوقت رگ گردن هیچ پاسدار و آخوندی طناب نمیشود و در سراسر بیضه
«اسلام»! احدی به او کاری ندارد. توجه داشته باشیم همین خامنهای شاگرد همان خمینی
است که وقتی در کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی متوجه لغزهای خفیفی نسبت به پیامبر
شد، فتوای مهدورالدم بودن این نویسنده و مقالهنویس بریتانیائیـ هندی را صادر
کرد؛ فتوایی که در سال ۸۳ از سوی خامنهای مهر
تأیید خورد و میزان جایزهای که برای سر او تعیین شده تاکنون به بیش از سه میلیون
و سیصد هزار دلار رسیده است.
ادامه تعجب را باهم بخوانیم:
«آخه رژیمی که در داخل ایران اگر کسی توهین بکند به پیامبر، دست به
نقد بزند میگیرن زندونش میکنند میکشنش، شلاقش میزنند، این خلبان ۷۲ ساله را من دو، سه روز قبل خوندم که به جرم مشروب خواری سه بار
او را گرفتند که مشروب خورده، محکوم به اعدام میخوان بکنند بر همین اساس قوانین
اسلامی، یا حد زناکار، کشتن، و خلاصه در داخل ایران رژیم اگر کسی توهینی به اسلام
بکنه یا در خارج ایران فرخزاد را برای چه کشتند، دکتر مظلومان را برای چه کشتند،
ترورهای خارج کشور و یا در داخل ایران در قتلهای زنجیرهای، کشتن روشنفکر و
نویسنده و شاعر و مترجم برای چه بود؟ اکثر اینها انسانهای لائیکی بودند که بههرحال
با اسلام میانه خوشی نداشتند و رژیم آنها را میکشت. حال این رژیم بهجایی رسیده
که بهقول یکمشت باید اسمشون را گذاشت ابله سیاسی و کسانی که قلمبهدستان بهفرموده
اعلام میکنند که اسلامستیزان مزدوران رژیم جمهوری اسلامی و خامنهای هستند، حالا
دلیل چیست؟»
دلیلش را یغمایی نمیگوید ولی بنمایه و اصل مطلب و کلید فهم این معما در
همینجاست. اگر بپذیریم این رژیم همان رژیم خمینی است و در محتوا و کارکردها تغییر
نکرده، بنابراین علت چشمپوشیدن ولیفقیه به لیچاریات یغمایی و بلکه تشویق او
برای نوشتن آنها، در عین صدور آن فتوای جنایتکارانه برای سلمان رشدی فقط بهخاطر
انتشار یک رمان چیست؟ این دوگانهرفتاری و پارادوکس فاحش آیا جز این است که
تراوشات قلم سیاه یغمایی همان خطی است که وزارت بدنام از دیرباز با ابداع انواع و
اقسام اکانتها و اتیکتهای فریبنده و امروزپسند در فضای مجازی پیش برده است و میبرد.
آن خط چیست؟
حکام ظلمت
در ادبیات آخوندی به آن «اسلامستیزی» یا «اسلامهراسی» گفته میشود. مشکل
خامنهای و آخوندهای عمامه کلفت حکومتی هیچگاه پیامبر حضرت علی و امام حسین یا
دین و خدا و آخرت نبوده است. به قید سوگند، بیایمانترین آدمها نسبت به این ترمها
همین آخوندها هستند. ببینید حافظ شیراز چگونه در قرن هشتم هجری قمری از خشکمغزی
واعظان ریایی و اسلامپناهی حاکمانی مانند امیرمبارزالدین محمدبن مظفر ملقب به
«محتسب» مینالد:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
گوئیا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
او آنچنان از اعمال «صوفی دجال فعل ملحد شکل»، (تیمور گورکانی) و قرآندانی
و حافظ قرآن بودن او به فغان میآید که صحبت با وی را معادل ظلمت شب یلدا میداند
و از آن گریزان است.
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
حافظه تاریخی ملت ما به این اعتبار و با این پیشینه، از آخوند جماعت همیشه
متنفر بوده است. خامنهای کیف میکند اگر کسی با ولایت او کار نداشته باشد و تا
دلش میخواهد به اسلام و مقدسات توهین کند؛ نهتنها کیف میکند، برای او کف میزند
و دستور میدهد برایش مقرری و سایت و تلویزیون و منبر تیوی هم در نظر بگیرند و
برایش از اطرافواکناف دنیا هم فالوور جور میکند و برای موعظههایش هم کلی کامنت
و بازخورد مینویسد و بهبه! و چهچه! میکند. چرا؟ چون نیاز مبرم به این دارد که
گفته شود اسلام همان آخوند است. همان چیزی است که آخوندها در حال پیاده کردن آن
هستند. خمینی خودش را جروواجر کرد که این دروغ بزرگ را جا بیندازد.
خامنهای نیاز حیاتی به این دارد که یک روشنفکر مشنگ بنویسد اسلام دین خشونت
است. دین سربریدن است تا توحش نهادینه و افسارگسیخته او با این تعریف، توجیه شود و
شکل رسمی به خود بگیرد. نیاز به این دارد که از قوطی عطاری ولایت، «تاریخدانی» را
بیرون بکشد تا او با غرضورزی کامل و نگرش غیرعلمی و جانبدارانه و توأم با تحریف،
وقایع تاریخی دوران حضرت علی را طوری تجرید و تحریف کند که انگار در مورد یکی از
فرماندهان میدانی داعش حرف میزند.
سنجاق کردن خامنهای به اسلام
ازآنجاکه روشنگریها و مقالههای نوشته شده قبلی رشته این نوع نوشتهها را
پنبه کرده، یغمایی با غیظ نسبت به آنها میگوید:
«من هیچوقت نمیتوانم کنار خامنهای بایستم منی که به نقد اسلام
برخاستهام…کسی که کنار خامنهای میایستد کسیست که ریشههاش با او یکیست…»
و آگاهانه از یاد میبرد که مهرداد عارفانی هم مدعی بود که علیه خدا شعر
سروده است؛ البته به فرموده و با خط مشخص.
«من این نمونههای تاریخی رو بیان میکنم برای اینکه بدانید چه کسی
ایستاده است کنار خامنهای. ته خط اون فرماندهای که دستور این مقالات را میده
بنویسند، اوست که در کنار خامنهای ایستاده اگر واقعاً به اسلام معتقد است. برای
اینکه نظام اسلامی را داره خامنهای حفظ میکنه نظام واقعی اسلامی رو. زیرا نظام
واقعی اسلامی علوی همینیست که خامنهای سکانش را در دست داره…
دارند به سنت علی عمل میکنند به سنت پیغمبر. اگر که حضرات بیسوادند نمیخواهند
بخوانند یا میخواهند افرادشان را تو نقطه صفر نگهدارند که هیچی نفهمند ولی
واقعیت اینه و ما اینرو از سر دشمنی نمیگیم. از سر درد میگیم از سر علاقه به
میهن و مردممان داریم.»
یکبار دیگر برخی افاضات ایشان را میخوانیم تا ببینیم چشممان درست دیده است
یا نه.
«نظام اسلامی را داره خامنهای حفظ میکنه نظام واقعی اسلامی رو!
زیرا نظام واقعی اسلامی علوی همینیست که خامنهای سکانش را در دست داره!…
دارند به سنت علی عمل میکنند به سنت پیغمبر!…»
بیتردید اگر قرار نبود یغمایی در خارج از کشور علیه مجاهدین مصرف شود و او
را به جلسات «صحبت حکام» و مداحی برای مقام عظما میبردند، چند تا «طیبالله» و
«آفرین» غلیظ و ته حلقی از خامنهای دریافت میکرد.
اوجب واجبات
برای خامنهای و ارتجاع دینی اوجب واجبات و تنها خط قرمز، حفظ نظام جهنمی
آخوندی به هر قیمت است. بنابراین گفتن و نوشتن از اسلام و خدا و امام حسین که خرجی
و حرجی ندارد. آنچه اخ است و جز [با تشدید به توان ۲] و نزدیک شدن به آن نوشته و نویسنده را خاکستر میکند و دودمان بر
باد میدهد، چوب کردن در لانه خامنهای و فاش کردن اسرار درهمتنیده بیتالعنکبوت
اوست. شکافتن و آشکار کردن «سیاهی درد به چشم جهانیان» با قلمهای متعهد و تحمل
رنج طاقتفرسای درافتادن با هیولایی که پوستین خدا و اسلام بر تن کرده است.
بنازم به مجاهدین و زندگان و شهیدانشان که ۴۲ سال بیوقفه با دو خلیفه ارتجاع چنگ در چنگ بودهاند و بهای آن
را با گوشت و پوستواستخوان پرداختهاند.
اینجاست که وزارت بدنام در جبه سوخته و رسوای یغمایی به مجاهدین میتازد و
برخلاف خط سابق که میگفت مشکل در مسعود رجوی است و بنیانگذاران سازمان را استثنا
میکرد، این بار همه را باهم مینوازد.
«…گروهی که معتقدند هر آنکس که به نقد
اسلام برمیخیزد و پایههای اسلام را شل میکند، مزدور خامنهای است مشکل اصلی
اینه که مشروعیت سیاسی و اجتماعی خودشونو در گذشته و از زاویه فلسفی از زاویه ایدئولوژیک
از اسلام میگرفتند، مجاهدین اینچنین بودند محمد حنیفنژاد پایههای ایدئولوژیاش
علیرغم اینکه با سوسیالیسم اندکی آمیخته بود، روکشی داشت ولی مسلمان بودند و
همین من تأکید بکنم، سخت در مدار جاذبه بنیانگذاران سازمان مجاهدین هیچ دانش درست
تاریخی از اسلام نداشتند، عاشق اسلام بودند، عاشق فداکاری. آدمهای شجاعی بودند
فکر میکردند که مثل خیلیهای دیگر که با کمک عدالت علی و نمیدانم خلاصه ماجرای
کربلا و زینب و اینها میشه جامعه ایران را سروسامان داد و اینقدر جلو رفته
بودند که عوالم رؤیایی و سورآلیستی خودشان جامعه بیطبقه توحیدی را در سطح کره
زمین ـ اگر هم نه خودشون ادامه دهندگانشون ـ قصد داشتند برپا بکنند و این یعنی
هیچی از این آئین نمیدونستند. یعنی دچار بیسوادی وحشتناکی بودند که اگر خوانده
بودند مانیفست اسلام را و از یک دید خردمندانه و اندیشه آزاد نگاه میکردند. به
الله به قرآن به محمد، به دوازده امام و به کارکرد تاریخی اسلام در سراسر جهان بهخصوص
ایران میفهمیدند…»
چه چیزی را باید میفهمیدند و نفهمیدند؟
ـ این معنی را که اسلام همان آخوند و آخوند همان اسلام است؛ خامنهای نایب بر
حق امام زمان و نظام ولایتفقیه ادامه حضرت علی و امام حسین است. مجاهدین و بنیانگذارانشان
اشتباه میکردند که چیزی به این بداهت و روشنی را درنیافته بودند!
اسلامستیزی، اسم مستعار مجاهدستیزی
اگر منظور یغمایی از «سواد اسلامی»! یادگیری شرح لمعه، اصول فقه،
علم کلام، و علم رجال و مصطلح الحدیث و دوزانو نشستن برای درک محضر آخوندها در
حوزههای آنچنانی است، خوشا! مجاهدین و بنیانگذارانشان که سالها پیش از بهقدرت
رسیدن ارتجاع مذهبی، دامن شرف از خرافه و نکبت پیراسته بودند. آنها این افتخار
را دارند که نخستین نیرویی بودند که در تاریخ معاصر ایران به اصل ضدایرانی ولایتفقیه
رأی ندادند؛ زیرا سرسوزنی با آخوندها قرابت و سنخیت نداشتند. مجاهدین نخستین نیروی
پیشتاز و مسلمان هستند که برداشتهای نوینی از اسلام به جامعه ایران عرضه
کردهاند. این برداشتها نه محصول تئوریبافیهای روشنفکرمآبانه در برج عاج، بلکه
برخاسته از پراتیک انقلابی در کوران سهمگینترین نبرد با دو استبداد سلطنتی و دینی
بوده است. اسلام مورد نظر آنها در چپ مارکسیسم قرار دارد و پادزهر بنیادگرایی در
زمانه ماست. یکی از غرورآمیزترین میراث مجاهدین مرزبندی انقلابی با جریان
راست ارتجاعی در زندانهای پهلوی است. این مرزبندی در شرایطی صورت گرفت که در سال۵۴ بهدلیل ضربه اپورتونیستی چپنما به تشکیلات، تمایل خودبخودی
به این سمت بود که آنها به جای جریان راست ارتجاعی، سازمانهای چپ مبارز و
مارکسیسم را آماج قرار دهند. خواست مشترک شاه و آخوندها نیز همین بود. اگر این
مرزبندی عمیقا مسئولانه، اصولی، آیندهنگرانه و انقلابی نبود، امروز اثری از
مقاومت در برابر ارتجاع غدار نمیبود و خمینی و خامنهای میتوانستند خواب سلطنت
طولانی ببینند. بنابراین اتهام یکی بودن ایدئولوژی مجاهدین با ولایت فقیه یک سفسطه
سخیفانه بیش نیست. غیظ افسارگسیخته خمینی نسبت به نسل مسعود رجوی از اینجا ناشی میشد
که مجاهدین را پیامآوران اسلام منهای آخوند یا اسلام منهای تحجر و ارتجاع میدید.
پاسدار محسن رشید در این باره میگوید: «تز اسلام منهای روحانیت باعث شد که
مجاهدین منحرف و به منافقین تبدیل شوند.» (سایت انصاف. ۲۹بهمن۹۳)
نشخوارهای یغمایی با هیچیک از وقایع دهههای اخیر و دادههای تاریخ معاصر
ایران نمیخواند و یک جعل آشکار تاریخ است.
خمینی همانطورکه خودش گفت در هزار احتمال یک احتمال نمیداد که مجاهدین با
او و آخوندهای حراملقمه از در سازش درآیند. آخوند محمود دعایی در این زمینه
اعتراف جالبی دارد و نشان میدهد که چگونه خمینی حتی وقتی خبر شکنجه و شهادت علیاصغر
بدیعزادگان به او رسید، حاضر به یک حمایت لفظی و بیهزینه از مجاهدین نشد.
«در چند مورد من به دلیل این که واسطه عده ای با امام بودم، پیام و
نامه آقایان
مطهری، رفسنجانی، منتظری را پیش امام بردم. اینان حتی کمک نقدی هم به سازمان میکردند؛
اما امام جواب میدادند: من مصلحت نمیدانم.
حتی هنگامی که بدن بدیع زادگان را در زیر شکنجه اطو کشیده بودند، نخاع او
را سوزانده بودند و شهید کرده بودند و برای مبارزین آن زمان دوره بسیار
وحشتناکی پیش آمده بود، سازمان از من خواست تا نزد امام بروم و نامه یا حکمی در محکوم کردن جنایتهای رژیم علیه
این گروه بگیرم. یک شب نزد امام رفتم و حدود یک ساعت با شور و
هیجان صحبت کردم و در نهایت بغض گلویم را گرفت و پنج دقیقه
با صدای بلند
گریه کردم و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. سپس از امام درخواست
کردم تفقدی کند. گفتم: ما شما را عنصری مسئولیت پذیر می دانیم،
الان جوانهای ما را به جرم مسلمان بودن و فعالیت مذهبی کردن به
این نحو شکنجه می کنند و می کشند و شما حاضر نیستید سخنی بگویید؟
امام فرمودند: من به اسم حاضر نیستم از هیچ کس نام ببرم و بهصورت
کلی شکنجهها و بیدادگریهای رژیم شاه را محکوم میکنم.» (خاطرات آخوند محمود
دعایی؛ ص ۱۱۰- ۱۱۴؛ چاپ دوم(۱۳۸۷)؛ ناشر: عروج)
هنر مجاهدین این است که نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بلکه بهلحاظ
فلسفی و ایدئولوژیک نیز با ارتجاع و جاهلیت آخوندی در میهن ما درافتادهاند. این
یک مبارزه بنیادین با بنیادگرایی در ایران است؛ رنسانس شکوهمند عصر ما به پرچمداری
مریم و مسعود رجوی است.
یغمایی در دریچه زرد خود، تارتنکوار تار میتند و آخوندستیزی مردم ایران و
کراهت آنها از عمامه و نعلین را عامدانه به جای اسلامستیزی قالب میکند. آری،
مردم به انزجار رسیدهاند ولی از خمینی، خامنهای و آخوندها؛ زیرا از مجاهدین
آموختهاند که آخوندها هیچ ربطی به اسلام ندارند؛ همانطور که حجاجبنیوسف ثقفی
یا یزیدبنمعاویه نداشت.
برداشتن آخوند از کانون نفرت مردم ایران و گذاشتن اسلام به جای آن، خطی است
که نظام ولایت فقیه با کمک پاسداران سیاسی از قبیل یغمایی پیش میبرد. هیچ خدمتی
به آخوندها بزرگتر از این نیست که بگوییم اسلام همان است که آنها تبلیغ میکنند.
نقطه عزیمت یغمایی برای قرار دادن اسلام به جای آخوند، ساندویچ کردن رذیلانه
مجاهدین با اسلام آخوندی است؛ پیشبرد این خط شیطانسازانه است که چون مجاهدین
مسلمان هستند و از آنجا که آخوندها هم مسلمان هستند، پس مجاهدین و آخوندها یکی هستند!
نتیجه: پس باید با مجاهدین جنگید.
ـ چرا؟
ـ زیرا آینده ایران را آنها رقم میزنند و از همین الآن باید بهپر و پای
آنها پیچید تا به قدرت نرسند. اگر به قدرت برسند، بدتر از آخوندها میشوند! جلالخالق!
قصاص قبل از جنایت را میبینید! آیا بهتر از این میشود دشنه مقام عظمای ولایت را
بر گلوی فرزندان آزادی تیز کرد.
بنابراین تغییر دادن صورت مسأله از «آخوندستیزی» به «اسلامستیزی»، یک حلقه
واسط برای «مجاهدستیزی» و شیطانسازی از مجاهدین است. این همان مأموریتی است که
تاریکخانه اشباح آخوندی برای آن هزینههای گزاف میکند. از این رو نباید تعجب کرد
که چطور اسلامستیزیهای یغمایی را چشم میپوشد. برای اینکه همان خطداده شده را
پیش میبرد. اسلامستیزی اسم مستعار مجاهدستیزی است.
چراغموشی به دست در حجرههای آخوندی
سفله شاعر، کورمالکورمال و چراغموشی به دست، در حجرههای نمور ادراک آخوندی
بهجایی میرسد که خیلی پیشتر از او «حسین حاج فرجالله دباغ معروف به عبدالکریم
سروش به آن رسیده بود. او در گفتوگو با میشل هوبینک، خبرنگار نشریه هلندی زمزم
(Zemzem) میگوید:
«قرآن نهتنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل
گرفته، بلکه برآمده از ذهن پیامبر اسلام و تمام محدودیتهای بشری اوست. »
یغمایی با یک عقبماندگی ۱۳ ساله همان
حرف را طوطیوار تکرار میکند:
«این دین و آئین نه از آسمان آمده به نظر من نه غار حرا آمده،
ساخته تفکر بشر است در قرن اول هجری یعنی ۱۴۰۰ سال قبل و
دارای ناتوانیها و کاستیهای وحشتناک و کارکردهاش نیز بر میز تاریخ کاملاً مشخصه
از کارکردهای پیامبرش، کارکردهای خلفاش، کارکردهای امامانش کارکردهای عباسیان… و
تا همینالان تا دوره حاضر.»
الغرض، همانطور که اشاره شد، موضوع روی میز، اثبات وحی بودن یا نبودن قرآن
نیست؛ وانگهی مگر مشکل ایرانیان گرفتار در دوزخ آخوندساخته، مشکل سوختبران، کولبران،
قبرخوابها و قرنیه چشمفروشها این است. تضاد اصلی نظام ولایتفقیه است که برای
سراپا ماندن خودش را به اسلام و مقدسات مردم آویخته است. موضوع عاجل و بسیار
خطرناک برای کیان ولیفقیه نیز مجاهدینی هستند که مانند بنفشههای بهاره، با حریق
شعله گوگردی گلبرگهایشان، زمهریر آخوندی را به آتش کشیدهاند و یک آن از جار زدن
حتمیت آمدن بهار بازنمیایستند.
بنیادگرایی اسلامی و اسلامستیزی وزارتی دو نما از یک رخ واحد
بنا بر آنچه گفته شد، بهسادگی میشد فهمید که کبادهکش اسلامستیزی به سبک
یغمایی خود خامنهای و دستگاه اطلاعاتی اوست. بنیادگرایی و اسلامستیزی دو نما از
یک رخ واحد هستند که یکدیگر را کامل میکنند. این حرف شاید در ظاهر عجیب بهنظر
بیاید ولی وقتی در کارکردهای چندوجهی این رژیم برای حفظ نظام عمیق شویم، فهم آن
ساده خواهد بود. نظام ولایی بهشدت در پی آن است که تعارض آشتیناپذیر بین مردم با
این حاکمیت قرونوسطایی را، جنگ بین اسلام و ضداسلام بخواند.
«ناراحتی ابرقدرتها از جمهوری اسلامی مربوط به مسائل هستهای و
موشکی نیست بلکه آنها در باطن با اسلام مشکل دارند که جمهوری اسلامی و امام راحل
آن را زنده کرد و روح تازهای به آن بخشید. » (آخوند مصطفی علما. خبرگزاری جمهوری
اسلامی. ۱۰ بهمن ۹۹)
«آنکسی که امروز با جمهوری اسلامی دشمن است، مثل همان کسی است که
در صدر اسلام با بعثت پیامبر دشمن بود… ما دشمنتراشی نمیکنیم، حرف اسلام را میگوییم،
بهخاطر همین، دشمنی ایجاد میشود.». (سایت خامنهای. ۱۴ فروردین ۹۸)
این حرف خامنهای را در کنار صحبتهای یغمایی قرار دهیم تا ببینیم فرق آنها
چیست؟
«نظام اسلامی را داره خامنهای حفظ میکنه نظام واقعی اسلامی رو!
زیرا نظام واقعی اسلامی علوی همینیست که خامنهای سکانش را در دست داره…!
دارند به سنت علی عمل میکنند به سنت پیغمبر!…»
فقط چینش واژهها فرق میکند اگر نه در محتوا هر دو یکچیز را میگویند.
وقتی به اسم اسلامستیزی به سبک یغمایی به خدا و پیامبر و امام حسین و حضرت
علی و… بیحرمتی میشود، در حقیقت آبشخوری برای بنیادگرایی اسلامی فراهم میکند و
برعکس؛ بههمین خاطر اکثر مطالب اسلامستیزانه از سوی همین حکومت و تبلیغات
چندوجهی آن تهیه و در فضای مجازی دستبهدست میشود.
شعلهور کردن جنگهای صلیبی و ایجاد سوختبار برای بنیادگرایی اسلامی
یکی دیگر از اهداف حاکمیت آخوندی و هیزم بیاران آن مانند سفله شاعر لیچارباف،
اسماعیل یغمایی این است که جنگهای بیپایانی را در راستای صدور بنیادگرایی بهراه
بیندازند تا صورت مسأله اصلی یعنی سرنگونی آخوندها و نیروی برانداز آن در این میان
گم شود.
تاریخ جهان را نگاه کنیم. جنگهای صلیبی که به نام بازپسگیری «سرزمینهای
مقدس» در قرون یازده تا پانزدهم میلادی برافروخته شد، چه کشتار عظیمی را از دو طرف
جنگ رقم زد. ۹ فقره از این جنگهای
فرساینده فقط برای «فتح قدس از طریق اروپا»! و با فراخوان «ولیفقیه» وقت، پاپ
اوربان مشتعل شد. این همان هدفی است که خمینی و خامنهای برای آن نیروهای نیابتی و
مزدور تربیت کردند و میکنند.
آنها جنگ ایران و عراق را نیز بهمانند پاپ اوربان «دفاع مقدس»! نامیدند و
با انداختن کلید بهشت بر گردن سربازان یکبارمصرف آنان را روی مین فرستادند. بسیجیها
برای بخشش گناهانشان و فرار از آتش جهنم فریب میخوردند و این معامله را میپذیرفتند.
در قرونوسطا نیز بر گردن سربازان صلیبی، صلیب انداخته میشد و پاپ به آنها میگفت
اگر از این جنگ زنده برگردند گناهانشان آمرزیده نمیشود!
هنوز بادهای تباهی در دندههای قربانیان «دفاع مقدس»! خمینی در مرز بین دو
کشور ایران و عراق فلوت مینوازند و گاهگاه نظام ولایی کارناوال استخوانچرخانی
به راه میاندازد تا خاطرات آن دوران را زنده نگه دارد. چرا؟ زیرا از این مائده
ارتزاق میکند. حال یغمایی لکولککنان و با تأخیر طولانی سررسیده تا در پوش مشعشع
اسلامستیزی برای خوشامد شیخ و خودفروشی سیاسی بگوید:
«رهبری عقیدتی، همان بازسازی ولایتفقیه در سطح یک سازمان کوچک
سیاسیست نه در سطح یک جامعه».
طنز تلخ تاریخ در اینجاست که شاعرکی با آن همه آلاف و الوف و صفات مشعشع و
ادعای تحقیقات در تاریخ و اسلامدانی، در انتهای خط داده شده از سوی وزارت به
سرسپردگی برای شاه میرسد و بچه شاه را حلوا حلوا میکند. این دگردیسی معکوس،
محصول خودفروشی سیاسی است. او از روی دریای خون ۱۲۰هزار مجاهد و مبارز شهید میپرد؛ و یک تاریخچه سراسر رنج و خون و
فدا و حماسه و پاکبازی را انکار میکند تا با مخ در منجلاب شیخساخته سقوط کند.
ماجرای جدا شدن کپیهای بزرگ خانواده انسانسایان از گیبونها و سپس تکامل
اورانگوتان به انسان را در داستان فرگشت انسان خوانده بودیم ولی روند معکوس آن را
در زمانه خود به چشم میبینیم. یغمایی امروز به نقطهای رسیده است که در منحنی
تکامل اجتماعی بسا عقبتر از مردمان عصر قاجار است. مردم ایران شاه را از تاریخشان
جراحی کردند، اکنون نوبت شیخ است. دخیلبستن به ایندو و به تف لعنت تبدیل شدن، بهراستی
عبرتانگیز است.
شد هر که صیغه شیخ، او خائن است! خالو!
ضروری بهنظر میرسد از باب عبرت یکبار دیگر ابیاتی از یک شعر او را خطاب به
خودش تکرار کنیم. او گویی به تمام و کمال شکل دگردیسی شده و اکنون خود را سروده
است:
…
هنگامه غریبی است، امدادی ای رفیقان!
گیجم ز دست ملا، وز کاروبار یارو
ای کاشفالمسائل، حل کن مرا تو مشکل
بهر چه بسته خنجر، این مستطاب!! از رو؟
بر لب کلام ناموس! شارگ چنان طناب است!
زیر عبا ولکن، روی دو دست و زانو!!؟
…
این کشتی فزرتی ـ یعنی حکومت شیخ ـ
بشکسته و فتاده، مرگ تو! رو به پهلو
اینقدر دمب خود را، بر ریش او مکن بند
ای اولین نفر در، مابین هرچه هالو
ما گرچه عیبناکیم!، باری قبول؛ اما
شد هر که صیغه شیخ، او خائن است! خالو!