۱۸ خرداد ۹۹
موزیک ویدئو مرجان چشم براه:
وگر خواهی برآور دیدگانم
چراغ چشم و آرام دلم اوست
خداوند است یار و دلبر و دوست
چه باشد گر به مهرش جان سپارم
که من خود جان برای مهر دادم
بگفتم راز پیش از آشکارا
تو خواهی خشم کن، خواهی مدارا
اگر خواهی بکش، خواهی برآویز
نکردم، نه کنم از راه پرهیز
(بخشی از منظومهی «ویس و رامین» اثر فخرالدین اسعد گرگانی)
آشنایی در میان آشنایان
گویی همین دیروز بود که به اشرف ۳ آمد تا در
مراسم گردهمایی سالیانهی مجاهدین با دیگر یاران و همرزمانش حضور به هم رساند. به
هر یک از مجاهدین که میرسید نگاه مشتاقش را به سیمایش میدوخت و با او دمخور میشد.
چنان به شنیدن میایستاد که گویی یکی از فرزندان خود را دیده است. گاه شنیدن
خاطرات مخاطبانش، از زندان و لحظات رزم، چنان او را مجذوب میکرد که از یاد میبرد
که دقیقهها از پایان جلسهای که به آن دعوت شده بود، گذشته است و مدعوین آنجا را
ترک کردهاند. رفتار بیپیرایه و خاکی او با قهرمانان آزادی چنان مینمود که گویی
سالیان است که آنها را میشناسد.
این تنها باری بود که گریه کردم
آری، مرجان هنرمند سرشناس مقاومت ایران، مجاهدین را از سال ۵۹ میشناخت؛ اما آشنایی بیشتر او با آنها هنگامی حاصل شد که بهدلیل
هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران در تیر ماه ۶۱ طی یورش پاسداران به منزلش دستگیر و روانهی شکنجهگاه مخوف و بدنام
اوین شد. در آنجا گویی گمشدهی خود را یافت. روح حساس و قلب دردمند این هنرمند مردمی
با دیدن شکنجههای اعمال شده بر زنان مجاهد خلق و شنیدن سرگذشتشان منقلب شد.
این دوران برای مرجان همراه با یک تحول روحی بود. او خود در این باره میگوید:
«روزی که دستگیر شدم با خودم عهد کردم ضعف نشان ندهم و هرگز گریه
نکنم. در تمام مدت زندان هم با وجود همه تحقیرها و فشارها از جانب لاجوردی و بقیه،
گریه نکردم. روزی که آزاد میشدم در راهروی خروجی در وضعیتی قرار گرفتم که خانوادهام
روبهرویم ایستاده بودند و باید بهسمت آنها میرفتم و از خواهران مجاهدی که در
زندان با آنها بودم دور میشدم. این، تنها باری بود که گریه کردم و از ته دل هم
گریه کردم».
استعدادی درخشان و روحی ناآرام
خانم مرجان(شهلا صافیضمیر) در سال ۱۳۲۷ در
خانوادهای صاحب فرهنگ به دنیا آمد. پدرش «علی صافیضمیر» از مدیران راه و مادرش
«کبری بهمنی تبری» از آموزگاران دبستانهای ابتدایی بود. مرجان کودکی خود را در
چنین خانوادهای سپری کرد. پس از پشت سرگذاشتن تحصیلات ابتدایی در دبیرستان الوند،
در آزمونی شرکت کرد بهعنوان یکی از گویندگان برنامهی کودک تلویزیون برگزیده شد، همزمان
به تحصیل در زمینهی خبرنگاری و کار برای مجلهی اطلاعات کودکان پرداخت. او سپس وارد
عرصهی سینما شد اما سینما روح ناآرام او را اقناع نمیکرد. دیری نکشید که ترنم جادویی
موسیقی، مرغ سبکبال خیالش را با خود به سرزمینهای ناآشنا و در عینحال آشنا با پسند
و سلیقهی او برد. استعدادهای نهفتهی او در خوانندگی چنان شکوفا شد که خود میگوید:
«در مدتی کمتر از ۲سال، بیش از ۲۰ترانه خواندم و سرخوش از هنر به عرصهی موسیقی ایران قدم نهادم. حال
دیگر خودم بودم، من بودم که انتخاب میکردم چه بخوانم؛ نه اینکه انتخاب شوم چه کسی
را بازی کنم».
زن هنرمند بودن، گناهی نابخشودنی
ایلغار فرهنگکش خمینی با تابلوی «موسیقی ممنوع»! هنر مرجان را نیز شامل شد؛
بهخصوص که او یک زن بود. زن بودن و در همان حال هنرمند بودن در قاموس جنسیتی
آخوندها گناهی نابخشودنی بود. مرجان با اجرای ترانهی «وطن»، با شعر علیرضا میبدی و
آهنگ زندهیاد عماد رام، این گناه نابخشودنی را نابخشودنیتر کرد.
«... بیتو من جایی ندارم
بی تو فردایی ندارم
من باهاتم مثل بارون تو چشاتم
مثل غصه تو صداتم
چون پرنده در هواتم
ای وطن ای خانهی من
بی تو من جایی ندارم
بی تو فردایی ندارم»
آخوندهای بیوطن که تکرار نوای «وطن» در گوششان طنینی ناخوشایند داشت، مرجان
را به جرم دفاع از وطن در برابر ارتجاع هار و افسارگسیختهی خود، دستگیر و روانهی
زندان کردند. در این یورش پاسداران ویولن پرویز یاحقی را که در منزل مرجان بود، درهمشکستند
اما مرجان را نتوانستند درهم بشکنند.
گیرم که در باورتان به خاک نشستهام
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟
...
گیرم که باد هرزهی شبگرد
با هایوهوی نعرهی مستانه در گذر باشد
با صبح روشنِ پرترانه چه میکنید؟
«باد هرزهی شبگرد» با «هایوهوی نعرهی مستانه»اش، در جستجوی نتهای
آواز مرجان و دیگر هنرمندان سر خم نکرده در برابر استبداد مذهبی کوچهها و خیابانهای
ایران را لیس میکشید اما مرجان که به طلیعهی «صبح روشن پرترانه» چشم دوخته بود، نه
هنر خود را ترک کرد، نه آن را به پای خوکان ریخت؛ بلکه با گزیدن سکوتی اعتراضآمیز
آن را برای روزهای روشن پر ترانه به نگهبانی نشست.
چنان با درد این مردم عجینم من ...
مرجان، در تیرماه ۶۱ برای بار دوم، به جرم
هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران، دستگیر و به مدت ۲سال زندانی شد. بیش از ۸ماه از این
دوران در انفرادی سپری گشت. در این دوران سخت و البته شکوهمند، همانطور که اشاره
رفت، مرجان هنر مقاومت و مبارزه برای آزادی مردمش را نیز به مجموعه هنرهایش افزود.
پس از آزادی از زندان بهدلیل خطراتی که او را تهدید میکرد، تصمیم به جلای وطن
گرفت و سرانجام در سال ۸۰ به آمریکا رفت.
صدای مخملی مرجان بعد از ۲۶سال سکوت
استخوانسوز سرانجام در اجتماع بزرگ کنگرهی ایرانیان در واشنگتن دی.سی با اجرای ترانهی
«رویش ناگزیر» در خارج از کشور طنینانداز شد.
زدن و بردن و کشتن بادهای سموم نتوانست رویش ناگزیر جوانههای صدای مرجان را
مانع شود.
گیرم که میزنید
گیرم که میبرید
گیرم که میکشید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
سلاح من، صدای من است
مرجان هنگامی که بار دیگر خود را در کنار مجاهدین و در صفوف مقاومت علیه
دیکتاتوری یافت، دیگر نه خود را یک هنرمند و نه حتی یک هنرمند مردمی و متعهد بلکه
یک مبارز خطاب میکرد؛ مبارزی که هنر و صدایش را بهعنوان سلاح برای برانداختن
«ابلیس پیروز مست» به میدان آورده بود. او بر آن بود که دیگر عشق را نباید در
پستوی خانه نهان کرد.
«من از ایران آمدم. دیگر اینجا خودم را خواننده نمیدانم خودم را
یک مبارز میدانم که تنها سلاحش صدای اوست و به وسیلهی این سلاح است که میتواند مبارزه
کند. به همین مناسبت ترانههایی که میخوانم ترانههای خوانندگی نیست؛ ترانههایی که
در آن حرف هست، در آن سخن هست و خیلی خوشحالم که این مقاومت را در کنار بچههای اشرفی
دارم انجام میدهم».
آری، گویاتر از این نمیشد گفت:
«کار من فقط مبارزه است سلاح من هم صدای من است و موسیقی من است».
مرجان، این هنرمند خالق ترانههایی مانند «کی صدا کرد منو»، «دودونه»، «پرندهی
تنها»، «کویر دل» و «گمشده» در تداوم بلوغ هنری خود و عشق به مردم و وطنی که خمینی
آن را شکست و به یغما برد، سر از ترانهی ممنوع «وطن» در آورد و برای نجات این وطن
۲۶سال غربت را در وطن خویش به جان خرید و سرانجام
هنرش را به سلاحی برا تبدیل ساخت؛ سلاحی بر گلوی سلاخان زندگی. چکامههای او پس از
اجرای «رهایی» و «رویش ناگزیر» هر یک به گلولههایی تبدیل شدند تا در شبستان تاریک
آخوندزاد طنین بیفکنند و امید بیافرینند.
«قدغن»، «شهیدای شهر»، «پرچم»، «فریاد بیصدا» و دیگر چکامههای
آتشین از این گونهاند. در ترانهی «اوین بگو!» مرجان از عمق جان اوین را به گفتن ناگفتههای
سالیانش ترغیب کرد و با آوای سوزناکش یاد شهیدانی را زنده ساخت که فریادهای واپسینشان
در آجر به آجر آن شنیدنی است.
مرجان، این صدای شورش زن ایرانی، بر ارتجاعیترین نظم زنستیز، بر بال ترانههایش،
اکنون سفری بیبازگشت را، از ما نظر پوشانده است؛ اما ما را ناظر است و با «وقت
براندازی»، برای براندازی قاتلان زندگی با ما همراه.
با «آرزو»هایی «چشم بهراه»؛ و به او میگوییم:
قلب گرم و پرتپش مرجان نایستاد، برای تپیدن قلبی جاودانه شد که عشق
همیشهی ماست: ایران
ترانههای به یاد ماندنی و جاودانههای مرجان برای آزادی ایران:
مرجان موزیک ویدیوی پرچم:
موزیک ویدئو - مرجان - یادگاری:
موزیک ویدئو - مرجان -
نیما - اوین بگو:ترانههای به یاد ماندنی و جاودانههای مرجان برای آزادی ایران:
مرجان موزیک ویدیوی پرچم:
موزیک ویدئو - مرجان - یادگاری:
موزیک ویدئو مرجان چشم براه:
موزیک ویدئو - مرجان - اعجاز:
موزیک ویدئو - مرجان - بهار ناگزیر:
موزیک ویدئو - آیدا - مرجان - با مریم:
موزیک ویدئو - مرجان - آرزو:
موزیک ویدئو - روزبه - مرجان - بخوان برای آزادی:
موزیک ویدئو - مرجان - چی بگم:
موزیک ویدئو - مرجان - قدغن: