۵اردیبهشت۱۴۰۱
سردار شهید خلق، موسی خیابانی
قسمت - قسمت هفدهم: پرستش، در راستای آن ارزش مطلق!
... پس این انسانی که خدا را میپرستد چگونه انسانی است؟ ما الگو داریم. حضرت علی الگوی ماست. علی (ع) چگونه انسانی بود؟ آیا کسی خدا و پرستش خدا را بیش از او درک کرده بود؟ به هیچ عنوان.
حضرت علی (ع) فرمود: «چطور میپرستم خدایی را که ندیده باشم؟».
حتماً شنیدهاید در یکی از جنگها تیری به پای امام اصابت کرد. دیدند تنها راه این است که در حال نماز، آن تیر شکسته را از پایش بیرون بیاورند تا رنجش را احساس نکند. آیا حضرت علی (ع) به دیرنشینی میپرداخت؟ نه؛ او در متن حرکت اجتماع بود، در میدان نبرد، در میدان مبارزه. چرا؟ چون این مکتب آرمانهای اجتماعی دارد. از اینرو میخواهد انسان را در گذرگاه تاریخ به خدا برساند، نه خارج از جامعه. آخر امکانش وجود ندارد. باز حضرت علی در نهجالبلاغه عبارتی دارد و میگوید: «ولله مستادیکم شکره و مورئکم امره»... (نهجالبلاغه) «خدا از شما میخواهد شکرش را بهجا بیاورید». یعنی این خداگونگی را که به شما ارزانی داشته، به آن پاسخ دهید.
«شکر» یعنی چه؟ یعنی استفاده از امکانات و نعمتها در جهت و سمتی که بایستی مورد بهرهبرداری قرار گیرند. «و مورثکم امره»... «و امر خودش را به شما واگذار میکند». در مورد وراثت و خلافت. «و ممهلکم فی مضمار ممدود لتنازعوا سبقه»... «و به شما میدان میدهد، مهلت میدهد، در میدانی گسترده تا برای سبقت گرفتن در آن مبارزه کنید». «فشدو عقدالمازر»... «پس کمربندها را سفت کنید».
مکتب، آرمان اجتماعی دارد. در حرکت اجتماعی سمتی گرفته، انسان را در آن جهت به حرکت وا میدارد. کسی که خدا را میپرستد باید در اینجا خود را نشان دهد، با پرستش، با راز و نیاز انرژی میگیرد، تا فردا این نیرو را در صحنه جامعه، در پیکار و مبارزه اجتماعی مصرف کند. دم به دم ایمانش قوی شود، زیر پایش محکم بشود، تا در حرکت اجتماعی به سمت آرمانهای والای اجتماعی حرکت و پیکار کند. در چنین حرکتی است که این انسان همه چیز خود را فدا میکند. به هر چیزی که میرسد آن را رها میکند، تا کجا؟ تا جائیکه خودش را نیز فدا کند، تا شهادت. تا جاییکه از خود و از خویشتن هم رها شود. این انسان فردا در میدان کار و تولید است. طبیعت را تسخیر میکند، اما در کدام جهت؟ آگاهیش را بکار میبندد اما در کدام جهت؟ آیا در جهت فلاکت انسان، در جهت چپاول انسانها، در جهت کشتار جمعی انسانها؟ نه. این است سیمای یک انسان موحد که خدا را میپرستد، تا سرانجام از خویشتن هم رها شود.
«يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ » (سوره انشقاق آیه ۶)
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (سوره فصلت آیه ۳۰)...
«آنهائیکه گفتند پروردگار ما الله است و ایستادند (ایستادن سخت است، آسان نیست)، ملائک بر ایشان فرود میآیند. به آنها اطمینان میدهند که نترسید و غمگین نباشید، و به بهشتی که وعده شدهاید، به آن تطبیق نهائی، به آن وحدت نهایی بشارت باد شما را».
«نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ»... (سوره فصلت آیه ۳۱)
... «ما دوستان و اولیاء شما هستیم در دنیا و آخرت و همه امکاناتمان و نیروهای طبیعت در خدمت شما، در جهت شما است».
«... وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ» (سوره فصلت آیه ۳۱)... «و در آن برای شما هر آنچه که بخواهید هست و هر چه که بخواهید». تمام مرزها و محدودیتها از بین رفته است، خداگونگی تحقق یافته است. انسان دیگر مطلقاً رها شده و مطلقاً با جوهر هستی به وحدت رسیده. در جامعه هم همینطور است. در حرکت اجتماعی چطور؟ وحدت اجتماعی چگونه تحقق میپذیرد و جامعه ایدهآل توحید چگونه محقق میشود؟ رسیدن به آنجا از خلال رنجها و محرومیتها امکانپذیر است. در آن راه باید قربانی داد؛ باید فداکاری کرد؛ جانبازیها کرد. تاریخ را ببینید. پر از رنج و درد است، پر از محرومیت است. ولی با این همه تاریخ هم آینده باشکوهی دارد، مقصد شکوهمندی دارد که سرانجام هم محقق خواهد شد. مقصد توحیدی تاریخ همان جامعه امام زمان، جامعه بیطبقه توحیدی است. میگویند در آن جامعه انسان با خودش، با جامعه و با هستی یگانه میشود. اندیشه توحیدی، انسانهای موحد جامعه را به آنجا میبرد. این سرنوشت بشر است. این سرنوشت چقدر شکوهمند و شورانگیز است. اگر ما چنین چشماندازی داشته باشیم دیگر نگران نخواهیم بود.
یکی از برادران یا خواهران پرسیده بود: «اصلاً چرا خدا انسان را خلق کرد؟». اگر ما این درک را از حیات انسانی داشته باشیم، این چشمانداز شورانگیز را فهم کنیم، آیا یک لحظه آرام و قرار میگیریم؟ نه، با تمام وجود، عاشقانه در این راه پیش میرویم و دیگر این پرسش مفهومی نخواهد داشت.
هر آنکس عاشق است از جان نترسد
نه از کند و نه از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
تمام استعدادهای نهفته انسان در این راه شکوفا و شکفته میشود. اما اگر این خدا را نپرستیم، آیا از پرستش فارغ شدهایم؟ گفتیم هیچ انسانی از پرستش گریزی ندارد. یعنی بهرحال زندگیش در رابطه با ارزشهائیکه برایش شکل خواهد گرفت، تعیین خواهد شد. ارزشهایی که مکاتب فلسفی یا نظامهای اجتماعی به انسان عرضه میکنند. دنیای سرمایهداری با انسان چکار میکند؟
بالاترین ارزش در این اندیشه و در این نظام چیست؟ بالاترین ارزش دنیای سرمایهداری «سود» است و به تبع آن، زندگی مصرفی. انسان در این نظام، هیستری مصرف گرفته است. در این جامعه با هزار گونه تبلیغ در ذهن انسان فرو میکنند که امروز این کالا، فردا آن دیگری و پس فردا آن یکی، مصرف و باز هم مصرف.
گفتیم که پرستش خدا باید تجلی عملی داشته باشد: «یدعی بزعمه... فی عمله» (نهجالبلاغه) امام علی (ع) میگوید: «یکی هست که ادعا میکند، به گمان خود که بخدا امید بسته که خدا را میخواهد. به خداوند بزرگ سوگند که دروغ میگوید. چطور است که ادعایش در عملش پیدا نیست».
در ظاهر مدعی خدا است، خدا دارد. ولی همه چیز برایش سود و بهرهکشی است، هر چه که سودآور است، آن خوب است. همه چیز را ارزش «سود» تعیین میکند. انسان در این نظام خودش، خودش را گم کرده است، از خودش بیگانه شده است. از خود بیگانگی انسان موضوع بسیار مفصلی است: «ولا تکونوا کالّذین نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم» (سورهٴ حشر آیه ۱۹)...
«مانند کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند و خدا خودشان را از یاد خودشان برده است». «نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم»، از خود بیگانه شدند.
در گوشه دیگری از جهان، انسان را به پرستش معبود دیگری فرا میخوانند. در مکاتب و نظامهای مردمگرا. در آنجا بالاترین ارزش، انسان است. در اینجا انسان دعوت میشود تا در معبد انسان سجده کند. البته فعلاً به این کاری نداریم که آیا این مسأله، با مبانی فلسفه این مکتب سازگار است یا نه؟ اما در اینجا «انسان» بالاترین ارزش تلقی میشود و چقدر خوب و قابل تمجید است. ما هیچ تعصبی، هیچ تنگنظری نمیتوانیم داشته باشیم. اما این پاسخ مسأله انسان نیست. آنچه انسان بهدنبالش بود، مطلق است. در حالیکه «انسان» یک ارزش نسبی است. امام علی (ع) به مالک اشتر نوشت: «و اشعر قلبک الرحمه للرعیه و اللطف بهم و المحبه لهم» (نهجالبلاغه ص ۹۹۳)... «قلبت را از مهر توده مردم لبریز کن، از لطف و محبت به آنها». هر انسانی و هر مکتبی چنین کاری بکند قابل تمجید است. اما این کار وقتی میتواند معنی داشته باشد که در رابطه با ارزش مطلقی قرار بگیرد؛ وگرنه زیرپایش شل است و در نهایت نیز مسأله انسان را حل نخواهد کرد.
انسانیکه باید فداکاری کند، از جان بگذرد، محرومیت بکشد، میپرسد چرا؟ بهخاطر مردم! بله. ولی آخر این انسانی است که فکر میکند، انسانی است که مرگ را پیش رویش میبیند، این انسانی است که در برابر کششها و تمایلات مختلف است. ارزشهای بورژوایی او را به بسوی خود فرا میخواند، رفاه، مصرف، تولید زیاد، مصرف زیاد. چگونه با این کششها مبارزه کند؟ چه چشماندازی از آینده این فرد به او عرضه میشود، که در پناه آن به چنین فداکاری دست بزند؟ این دعوت وقتی معتبر است، وقتی معنی دارد که در رابطه با آن مطلق باشد. بهعنوان مظهری از پرستش مطلق. یک ارزش نسبی اما در رابطه با مطلق و در جهت آن. وگرنه بیم آن است که این انسان نتواند راه را به فرجام برساند: «ومن یشرک باللّه فکأنّما خرّ من السّماء فتخطفه الطّیر أو تهوی به الرّیح فی مکانٍ سحیقٍ » (سوره حج آیه ۳۱)... «هر کس که به خدا شرک بورزد و دنبال چیز دیگری برود، مثل آن است که از آسمان افتاده باشد و در هوا طعمه مرغان هوا گردد». چون چیزی ندارد که محکم به آن چنگ زند، آن «عروة الوثقی» را ندارد. «أو تهوی به الرّیح فی مکانٍ سحیقٍ »... «و یا باد این انسان را پرت میکند در مکانی پرت و دور افتاده».
هر که گریزد ز خراجات شهر
بارکش غول بیابان شود
«وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ» (سورهٴ رخرف آیه ۳۶)... «اگر خدا برود، بهرحال و بناچار و در نهایت شیطان خواهد آمد».