۱۹آذر۱۴۰۰
وقایع دادگاه سوئد در هفته های اخیر از حقیقتی پرده برداشت که بیانگر نقش مزدور نفوذی به عنوان ریسمان نجات دژخیم حمید نوری است. فقط به سه صحنه از دهها صحنه دادگاه که موید این حقیقت است توجه کنید:
صحنه اول-کتاب مزدور هیچ نشانی از مشارکت دژخیم در قتل عام ندارد
دژخیم و وکیلش با استناد به کتاب مزدور نتیجه گیری میکنند اینکه حمید نوری در فرستادن زندانیان به نزد هیات مرگ و سالن مرگ شرکت داشته، دروغهایی است که بعد از دستگیری حمید نوری تولید شده است.
به سوال و جواب وکیل مدافع دژخیم حمید نوری با دژخیم در روز ۱۱ آذر توجه کنید:
وکیل مدافع: حمید سوالهایی که می پرسم جواب کوتاه میخواهم بدهی
سوال: آیا ایرج تو کتابهایش جایی نوشته که این عباسی بوده که اسامی را صدا میزده که می بردند جلوی هیئت؟
دژخیم: نه
سوال: آیا نوشته که این شخص(عباسی) زندانیها را می برده به پیش کمیته؟
دژخیم: نه
سوال: (عباسی)اسامی آنها را می خوانده که میخواستند ببرند پیش هیئت؟
دژخیم: نه
سوال: (عباسی)برده داخل اتاق پیش کمیته، هیئت؟
حمید نوری: نه
سوال: (عباسی)اطلاعات شفاهی یا کتبی به هیئت داده در مورد زندانی ها؟
دژخیم: نه
وکیل: (عباسی)اسامی کسانی که باید برده میشدند واسه اعدام را خوانده؟
دژخیم: نه
سوال: (عباسی)دستور داده باشد به زندانی ها که به صف بایستند که ببرندشان به محل اعدام؟
دژخیم: نه
سوال: (عباسی)اسکورت کند و همراهشان ببره زندانیان را به آنجا؟
دژخیم: نه
سوال: (عباسی)شرکت بکند در خود اعدامها؟
دژخیم: نه
وکیل: البته این را می دانم که ایرج در کتابش نوشته که زندانیان انتخاب می شدند برای اعدامها و توی این راهروی مرگ بودند، اینجوری نوشته. ولی اسامی دیگری نوشته که این کارها را می کردند. درسته؟
حمید نوری: بله
وکیل: خوب پس ما این را گفتیم، مطرح کردیم، اشاره کردیم بهش که اسم این عباسی را بعدها آورده است و از اول آورده نشده است. هر کجا که بعدا صحبت شده، اسم عباسی را انداخته اند، هر کجا که ضروری دیدند خودشان»
صحنه دوم- وکیل دژخیم: ایرج میگوید شهادت اصغر مهدیزاده در مورد سالن مرگ فانتزی است
بعد از اینکه مجاهد خلق اصغر مهدیزاده در مقابل قضات و دادستانهای سوئدی در دادگاه دورس مشاهداتش از سالن مرگ و نقش حمید عباسی در حلق آویز کردن مجاهدین را تشریح کرد، وکیل دژخیم روز ۲۷ آبان خطاب به او گفت: «ما کتابهای ایرج مصداقی رو هم نگاه کردیم و تو کتابش تمشک های ناآرام بطور بسیار قوی این داستان را زیر علامت سوال برده و گفته که این داستان اصلا یک فانتزیه واسه خودش ساخته و پرداخته …»
اصغر: «ایرج مصداقی همیشه به ما که اینجا هستیم توهین میکنه و هر حرفی که پاسداران و رژیم میزنه ایرج مصداقی هم میزنه و هر فحش وتوهینی که رژیم به ما و سازمان مان میکنه ایرج مصداقی هم همون کار را میکند»
صحنه سوم- شهادت مجاهدین اعتبار ندارد چون در اثر فحاشی ایرج وادار به شرکت شده اند
دژخیم حمید نوری مصرانه و بارها با استناد به هرزه دراییهای مزدور نفوذی علیه مجاهدین و شاکیان و شاهدان عضو و یا هوادار مجاهدین مدعی میشود که مجاهدین بخاطر فحاشی ها و تهدیدهای ایرج مصداقی وارد پرونده شده اند و از اول نمیخواستند وارد شوند و به همین دلیل شهادتهایشان اعتبار ندارد. فحاشی هایی که تا همین امروز و در جریان دادگاه هم مستمرا ادامه داشته است.
به عبارت دیگر دژخیم و مزدور و همدستانش دست به یکی کرده اند تا به خیال خود هر سند و شاهدی دال بر شرکت حمید عباسی در کشتار۱۳۶۷ یا معاونت جدی او در کشتار را بی اعتبار کنند. اما کور خوانده اند مجاهدین که دست مزدور را خوانده بودند، از همان اول با تمام قوا وارد شدند تا اجازه ندهند دژخیم از مجازات در برود و تاکید کردند لازمه اجرای عدالت خلع ید از مزدوران در پرونده است. چیزی که در عمل و روز به روز محقق میشود.
روی دیگر سکه
حال به آن روی سکه نگاه کنید. ادله اثباتی که از ۲۵ سال قبل از سوی مجاهدین ارائه شده است، همه بدون شکاف بر نقش حمید نوری در کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ تاکید میکند. این همان ادله ای است که دژخیم و مزدور میخواهند آنرا بی اعتبار کنند. به برخی از این ادله که جزو اسناد دادگاه ثبت شده است توجه کنید:
عباسی لیست اعدامیها را میخواند و آنها را به خط میکرد
کتاب «قتل عام زندانیان سیاسی»از انتشارات سازمان مجاهدین در سال ۱۳۷۸ در لیست اسامی دست اندرکاران قتل عام در گوهر دشت صفحه ۲۳۳ شماره ۷۲می نویسد: «حمید عباسی از پاسداران سالن ۶ اوین بود که نقش اساسی در سرکوب زندانیان داشت. به همین خاطر ارتقا یافته و دادیار اوین شد. وی یکی از عناصر فعال در قتل عامها در گوهردشت بود. از سال ۶۸ نیز دوباره دادیار اوین شده است».
در صفحات بعد این کتاب از جمله چنین میخوانیم: «روز ۱۲ مرداد، حوالی ساعت ۱۱ بود ... ما را در راهروی زیر سالن ملاقات نشاندند... پاسدار حمید عباسی، لیستی ۱۵-۱۰ نفره از بچه ها را خواند. محسن عبدالحسینی روزبهانی، عباس افغان، مهدی میر محمدی و .... پاسدار عباسی با تمسخر به پاسدار دیگری گفت اینها را ببر!...آنها را ابتدا به راهرو مرگ و پس از چند دقیقهیی برای نوشتن وصیتنامه به سالن حسینیه (محل اعدامها) بردند...
حمید عباسی، پاسدار جواد معروف به شش انگشتی، پاسدار رضا، پاسدار ابوالفضل، پاسدار حاج کتونی و بیات مسئول بهداری زندان، هر کدام نقشی داشتند. یکی مسئول اجرای مقدمات اعدام بود، یکی دیگر کارهای اداری مربوط را انجام می داد، حمید عباسی لیست اعدامیها را می خواند و بچه ها را به خط میکرد...
در بیرون پاسدار عباسی مرتب لیست را می خواند و بچه ها را به صف می کرد و می فرستادشان به راهرو مرگ.
حوالی ساعت ۱۲ شب، دیگر تعداد اندکی از ما باقی مانده بود. هر کس به نوعی اعتراض می کرد. حمید عباسی مرتب می گفت: «حاج آقا از صبح تا حالا دارد به کار شما رسیدگی می کند چند دقیقه صبر کنید». آخرین لیست ده نفره هم آمد... بلند شدم بروم که حمید عباسی گفت: «عجله نکن اسم تو هنوز نیامده». بعد ۱۰ نفررا به سمت راهرو مرگ داند. بعد از آن چند نفر به سلول و چند نفر را به اتاقهای دربسته برده شدند...
روز ۱۸ مرداد هیات مرگ یک لحظه آرام نداشت. سرعت کار چند برابر شده بود. صدای پاسدار عباسی یک لحظه قطع نمی شد. اسامی بچه ها را می خواند و تکرار می کرد: «بروند بند، بروند بند، بدو که باید بروی بند، بند، بند...» و ما دیگر می دانستیم که معنای «بند» همان اعدام است»(صفحات ۲۶۶تا ۲۷۲).
عباسی اسم بچهها را میخواند وبه تونل مرگ هدایت میشدند
مصاحبه مجاهد خلق محمود رویایی با سیمای مقاومت مرداد ۱۳۷۷: «چهارشنبه دوازدهم مرداد حوالی دوازده و نیم ظهر بود که ما را هدایت کردند به سمت راهرو زیر سالن ملاقات یه راهرو طولانی بود که بعدها معروف شد به راهرو مرگ...یکییکی بچهها رو بردند. ما میشنیدیم که مثلاً ده تا پانزدهتا اسم میخواندند. پاسدار حمید عباسی که او هم معاون دادیار بود و نقش خیلی فعالی در این قتلعام داشت را میدیدیم که حدود ۱۰ تا ۱۵ تا کارت دستش است یا یک لیستی دارد که یکییکی اسم بچهها را میخواند. اسامی را صدا میکرد و افراد بلند میشدند و درحالیکه به سمت ادامه راهرو یعنی اون تونلی که بعدها به نام تونل مرگ معروف شد هدایت میشدند.
این راهرو خیلی تاریک بود. ما میدیدیم بچههایی که میرفتند را تا ۴۰ – ۵۰ متری با چشم دنبال میکردیم. اینها را بعد وارد سلولهای انفرادی میکردند. آنجا حمید عباسی میگفت این را ببر بندش. یکی یکی اسامی را میخواند و میگفت این را ببر به بندش. بعد فهمیدیم که این بچهها همان جا هدایت میشدند به سلول انفرادی آنجا حدود ۵ دقیقه به آنان فرصت میدادند. یک کاغذی میدادند و میگفتند وصیتنامهات را بنویس. بعد میبردند به یک سالنی که زندانبان به آن میگفت حسینیه. درواقع این سالن هیچ نقشی هم در زندان نداشت بهجز همین صحنه قتلعامها».
محمود رویایی درجلد چهارم کتاب آفتابکاران -دشت جواهر- بارها بر نقش حمید عباسی در قتل عام تاکید کرده است. از جمله در صفحه ۱۲۶ میخوانیم: «حمید عباسی... کاغذی در دستش بود. با صدای بلندگفت: افرادی که میخونم بلندشن: عباس افغان، مهدی میرمحمدی، حسین عبدالوهاب، اکبر شاکری، رضا فلانیک... و بچه ها را از دری که در وسط راهرو (بعد از دادیاری) قرار داشت ردکرد. چند دقیقه بعد ١٢ نفر دیگر را به همان ترتیب صداکرد. هر کس بلند میشد، حمید عباسی با اشاره به پاسداری که نزدیک در ایستاده بود میگفت ببرش بند»!
۱۰۰ نفردرصف بودند ناصریان به عباسی گفت اینها را به بندشان ببر!
من در کتاب یک کهکشان ستاره، که ۱۳ سال پیش در سال ۱۳۸۷ نوشته شده بطور مشخص بر نقش مشخص حمید نوری در قتل عام زندانیان سیاسی تاکیدکردم. از جمله:
در مورد وقایع ۸ مرداد ۱۳۶۷صفحه۱۳۳- “ناگهان صدای عربده ناصریان بلند شد. سرم را بلندکردم، دیدم وسط راهرو ایستاده، گفت: این اسامی که می خوانم بیایند اینجا بایستند... تعدادی برگه در دست داشت. هر اسمی که می خواند، برگه را زیر برگه های دیگر می گذاشت. دو پاسدار هم کنارش ایستاده بودند. یکی از آنها پاسداری بود به نام حمید عباسی که رئیس دفتر خود ناصریان بود. دیگری پاسداری بود بنام فرج که از سال ۶۱ در گوهردشت کار می کرد. اسامی که تمام شد صف طویلی شکل گرفته بود. حدود ۱۰۰ نفر یا بیشتر درصف بودند، ناصریان با صدای بلند به حمید عباسی گفت: اینها را به بندشان ببر! صف به طرف انتهای راهرو حرکت کرد و من با حسرت به آنها نگاه میکردم، ساعت را نگاه کردم ۹شب بود.»
در مورد وقایع ۱۸ مرداد ۱۳۶۷صفحه۱۵۰- «... دوساعت بعد پاسدار حمید عباسی آمد و به فردی که سمت راستم بود گفت: رضا…. تو هستی؟ و او جواب مثبت داد. این اسم برایم آشنا بود. ما سال ۶۰ در کمیته با هم بودیم. در قزلحصار هم مدتی هم بند بودیم اما وقتی زندانیان غیرمذهبی را از ما جداکردند، او هم از پیش ما رفت و دیگر او را ندیدم.... می خواستم با او صحبت کنم اما پاسدار داشت نگاه می کرد. بالاخره حمید عباسی آمد صدایش زد و او را با خودش برد».
چند ماه بعد مطلع شدم که حمید عباسی آنروز رضا را به سالن مرگ برده بود تا صحنه اعدامها را از نزدیک ببیند. این همان روزی است که اصغر مهدیزاده را نیز به سالن مرگ می برند.
در مورد وقایع ۲۱ مرداد ۱۳۶۷صفحه۱۶۲- “... ظهر بود که پاسدار حمید عباسی آمد حدود ۲۰ اسم خواند. دو پاسدار دیگر آنجا ایستاده بودند. به پاسدارها اشاره کردکه آنها را ببرند، بعد با خنده کریهی گفت: عاشورای مجاهدین است، عاشورای مکرر مجاهدین است، ببرشان!...»
در مورد وقایع ۲۲ مرداد ۱۳۶۷صفحه۱۷۹- «.... ساعت حدود ۹شب بودکه ناصریان به اتفاق پاسدار عباسی آمدند. تعداد زیادی اسم خواندند. تقریباً همه آنهایی که اطرافم نشسته بودند، رفتند داخل صف، مات و مبهوت داشتم به آنها نگاه می کردم. توی صف داریوش پشت سر حسین بود، نمیدانم داریوش یواشکی چه گفت که هر دو خندیدند»....
آیا جای ابهامی باقی میماند که چرا دژخیم تلاش میکند نوشتههای مزدور نفوذی را بعنوان سند پایه در این پرونده مطرح کند و بقیه اسناد را دور بزند؟ و آیا تردیدی هست که اگر مجاهدین و هواداران آنها با انبوهی اسناد و مدارک و شهادتهای قدرتمند، نبودند، آزادی دژخیم در چشم انداز بود و پیش از همه روشن میشود که هدف از فحاشی های هیستریک مزدور نفوذی ممانعت از ورود مجاهدین بوده است.
۱۸آذر۱۴۰۰