۲۶آبان۱۴۰۰
اشرف۳
ششمین روز محاکمه دژخیم حمید نوری در دادگاه دورس آلبانی
برای شنیدن صوت دادگاه دژخیم حمید نوری در دورس آلبانی دکمه زیر را لمس کنید:
در سالگرد قیام آبان ۹۸، ششمین روز از محاکمه دژخیم حمید نوری از دستاندرکاران قتلعام ۶۷ در دادگاه دورس آلبانی شروع شد. در این جلسه مجاهد خلق حسین فارسی به عنوان شاکی ادای شهادت میکند.
در روزهای پیشین مجاهدان خلق محمد زند، مجید صاحب جمع، اصغر مهدیزاده، اکبر صمدی و محمود رویایی در این دادگاه به ادای شهادت در رابطه با قتلعام ۶۷ و نقش دژخیم حمید نوری در آن پرداختند.
آغاز استماع حسین فارسی
در ساعت ۸صبح امروز (۲۶آبان) ادای شهادت توسط حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری آغاز شد. در ابتدای جلسه آقای کنت لوئیس به دادگاه اطلاع داد که ماکت ساخته شده از زندان گوهردشت را به دادگاه اهدا میکند.
معرفی حسین فارسی توسط وکیل وی
ابتدا خانم گیتا وکیل مجاهد خلق حسین فارسی به معرفی وی و سوابق زندان وی و زندانهایی که بوده پرداخت و اینکه وی مشاهداتش در زندان را در کتابی تحت عنوان یک کهکشان ستاره به رشته تحریر در آورده که یکی از مستندات پرونده میباشد.
وکیلی شاکی همچنین گفت که حسین فارسی در گوهردشت در چهار نوبت به کریدور مرگ برده شده و دوبار هم به کمیته مرگ در روزهای هشتم و بیست و دوم مرداد صدا زده شده و در چندین نوبت متهم حمید عباسی را در آنجا دیده است.
شروع سؤال و جواب دادستان
دادستان ابتدا به سؤال و جواب حول سوابق زندان مجاهد خلق حسین فارسی پرداخت واینکه چگونه دستگیر و آزاد شده است. دادستان سپس سؤال کرد.
دادستان: در مرداد برای شما در گوهردشت چه اتفاقی افتاد.
حسین فارسی: ۷مرداد همه ما را از فرعی۷ بیرون بردند و بردند به راهرو در طبقه سوم.
میزی داخل سالن بود و پاسداران دور آن نشسته بودند.
پشت ا میز ناصریان، حمید عباسی و سه پاسدار دیگر بودند.
ناصریان سؤال و جواب میکرد و بقیه فقط نگاه میکردند من وقتی جلو رفتم اسم و مشخصات پرسید و گفت تقاضای عفو میکنی. گفتم نه، من میدیدم که حمید عباسی و سایر پاسداران میخندیند. ناصریان گفت برو و با بقیه نیز این برخورد را کرد و برگشتیم دربند.
روز بعد ساعت هفت ونیم صبح پاسدار آمد با خشونت ما را از بند بیرون کشید. ما را از راه پله آشپزخانه بود به طبقه اول بردند.
من وقتی که وارد راهرو شدم تعدادی همه با چشمبند نشسته بودند.
مرا با چشمبند روبهروی دیوار نشاندند و چیزی جز دیوار نمیدیدم حدود دو ساعت بعد یک پاسدار روی شانه من زد و گفت بیا من وقتی بلند شدم دیدم یک در است. دری که در اتاق دادیاری بود و دو پاسدار یوزی به دست جلو آن بودند.
وقتی به جلو در رسیدم ناصریان گفت این را ول کن بگذار بنشیند و در این حال یکی از دوستان من به نام صمد رنجبر را از در خارج کردند و من همچنان نشسته بودم. نزدیک ظهر یک نفر به من گفت دادگاه رفتی همان زمان یک نفر دیگر گفت نگو دادگاه و من نفهمیدم اینها چه کسانی بودند من کماکان نشسته بودم تا ساعت سه بعدازظهر.
آنموقع میفهمیدم رفت و آمد بسیاری هست و آنجا بسیار شلوغ است. بعد ناصریان زد روی شانه من آهسته گفت پاشو بیا.
من رفتم وارد اتاق شدم و از همان اول داشتم همه چیز را میدیدم سرپا ایستاده بودم گفتند چشمبند را بزن بالا.
روبهروی من دو آخوند ویک لباسشخصی نشسته بودند یکی از آخوندها نیری بود میشناختم آخوند سمت راست او را نمیشناختم و سمت چپ او مرتضی اشراقی داستان بود که او را میشناختم.
سؤال: شما گفتید همه چیز را میدیدم چطور میدیدی.
جواب: من چشمبندی داشتم که آنرا ساییده بودم و زمانی که آنرا روی چشم میگذاشتم همه چیز را میدیدم و نیاز نبود سرم را بالا بگیرم و همه چیز را میدیدم و البته بچههای دیگری هم این کار را کرده بودند.
اجتماع مجاهدان اشرفی همزمان با دادگاه ادای شهادت حسین فارسی در ورودی اشرف۳
مجاهدان اشرفی همزمان با دادگاه ادای شهادت حسین فارسی تجمع کرده و یاد قتلعام شدگان سال۶۷ را گرامی داشتند.
اجتماع مجاهدان اشرفی همزمان با دادگاه ادای شهادت حسین فارسی در ورودی اشرف۳
مجاهدان اشرفی همزمان با دادگاه ادای شهادت حسین فارسی تجمع کرده و یاد قتلعام شدگان سال ۶۷ را گرامی داشتند.
اجتماع مجاهدان اشرفی همزمان با دادگاه ادای شهادت حسین فارسی در ورودی اشرف۳
مجاهدان اشرفی همزمان با دادگاه ادای شهادت حسین فارسی تجمع کرده و یاد قتلعام شدگان سال۶۷ را گرامی داشتند.
مشاهدات حسین فارسی در راهرو مرگ در روز ۸مرداد
دادستان: بقیه ماجرا را بگو
حسین فارسی: نیری کاغذی جلویش بود اسم و مشخصات مرا پرسید وقتی که دادستان از اتهام کرد متأسفانه من در آن صحنه شهامت آنرا نداشتم که مثل بقیه دوستانم از عقایدم دفاع کنم. نهایتاً یک کاغذ به من دادند در دو خط یک چیزی بنویسم من از اتاق رفتم بیرون دو خط نوشتم دادم ناصریان.
ناصریان مرا از دادیاری بیرون آورد و به یک پاسدار گفت او را ببر آنور من همینجا یک نکته را تأکید میکنم من هرکجا از صحبتهایم حرف از راهرو مرگ میزنم میگویم منظورم این قسمت راهرو است
دادستان: شما این مسیر تا حسینیه را کریدور مرگ میگویی، در کریدور مرگ چکار کردیدی
حسین فارسی: پاسدار به من گفت اینجا بنشین و بالای سرم یک پنجره هم قرار داشت.
نیم ساعت که گذشت نفر سمت چپ اسم مرا پرسید و من اسمم را گفتم. بعد گفت من میخواهم ازقول من یک چیزی را به نفر سمت راست بگویی، خودش را معرفی کرد مصطفی هاشم خانی بود به من گفت به نفر سمت راست بگو حرفی را که مسعود میزند تأیید میکنی او گفت آره اعدامشان کردند و حرف را تأیید کرد.
من از مجتبی پرسیدم موضوع چیست او جواب داد امروز صبح ۲۰نفر را اعدام کردهاند که بچههای مشهد نیز جزو آنها بودهاند. من برایم همه چیز مشخص شد و گفتم همهمان را اعدام میکنند مجتبی گفت چرا؟گفتم نفراتی که در اتاق بودند یکی دادستان و یکی حاکم شرع است.
در جایی که من نشسته بودم یکی دیگر از دوستانم به نام محمود میمنت بود پرسیدم در اتاق چه گفتی گفت گفتم هوادار مجاهدین هستم و نیری گفت باید مدتها پیش میرفتی پیش برادرت برو بیرون. بعد از مدتی یکی دیگر از دوستانم به نام حجت سرکرده بود که وقتی یکی از پاسداران آمد حجت اعتراض کرد چرا از صبح ما را نگهداشتی ما را به بند نمیبری.
محمود میمنت با شجاعت گفت من هوادار مجاهدین هستم
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری در مورد محمود میمنت گفت: او در مواجه با هیأت مرگ گفت که من هوادار مجاهدین هستم. نیری به او گفته بود، تو خیلی وقت قبل باید پیش برادرت میرفتی. و او را اعدام کردند.
برادر محمود در سال۶۲ بهدست دژخیمان اعدام شده بود.
البته حجت به یک آخوند گفته بود چرا ما را اینجا نگه داشتهای از حجت سؤال کردیم از تو چه سؤالی کردند از من سؤال کردند اتهامت چیست گفت من گفتهام هوادار مجاهدین و گفتهاند برو بیرون. دیگری ابراهیم غیوری نصیر محله بود او هم اتهام را هوادار مجاهدین گفته بود با خشونت او را بیرون کرده بودند.
در اینجا من گفتم میخواهم توالت بروم و وضوبگیرم. وقتی که برگشتم جایم را عوض کردم و در آنجا یکی از دوستانم ابوالقاسم محمدی ارژنگی نشسته بود. او یک هنرمند بود و ۴۷سالش بود ازاو پرسیدم چی شد رفتی دادگاه؟
گفت رفتم آنجا پرسیدهاند اتهامت چیست گفتهام هوادار مجاهدین. ابوالقاسم گفت میگویند هیأت عفو، اما دروغ میگویند و هیأت عفو در کار نیست. آنطرف نیز یکی از دوستانم نشسته بود به نام طاهر فاتحی یکی از نفرات سال۵۹ بود که به آنها میگفتند ملی کش.
ابوالقاسم محمدی ارژنگی با شجاعت گفت من هوادار مجاهدین هست
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: ابوالقاسم محمدی ارژنگی یک هنرمند بود و ۴۷سالش بود از او پرسیدم چی شد رفتی دادگاه؟
گفت رفتم آنجا پرسیدهاند اتهامت چیست گفتهام هوادار مجاهدین ابوالقاسم گفت میگویند هیأت عفو اما دروغ میگویند و هیأت عفو در کار نیست. او را اعدام کردند.
ساعت حدود ۹.۵ شب بود ناصریان آمد وسط سالن و باصدای بلند اسامی را خواند کنار دستش حمید عباسی و پاسداری به نام فرج بود او اسمش مرتضی رویایی است اما در گوهردشت فرج صدایش میکردند. این دو نفر کنار ناصریان ایستاده بودند یک سری برگه دستش بود وقتی اسم را میخواند آنرا زیر برگههای دیگر میگذاشت. او اسامی را میخواند و حمید عباسی و فرج کنترل میکردند آیا نفر بلند شده یا نه.
وقتی نفرات بلند شدند به صف شدند و وسط راهرو ایستادند. ناصریان حدود ۵ متر از من فاصله داشت. ناصریان به حمید عباسی گفت اینها را به بندشان ببر و خودش از این در خارج شد و رفت به سمت دادیاری.
حمید عباسی و دو سه پاسدار دیگر نفرات را به سمت حسینه (سالن مرگ) بردند.
حدود ساعت ۱۰ به بقیه نفرات گفتند بلند شوید ما هم که حداکثر ۲۰نفر بیشتر نبودیم به طبقه دوم ساختمان بردند.
در این ساختمان سلولهای انفرادی بود من از یک سوراخ باریکی بیرون و محوطه جلو را میدیدم.
وقایع ۹مرداد
صبح نهم مرداد ناصریان آمد در سلول من را باز کرد اطراف او سه چهار پاسدار بودند یکی از آنها حمید عباسی بود.
ناصریان یک متر آمد جلو ویک لگد به من زد و گفت همه حرفهایی که به مادرت زدی و از جمله گفتهای برو عراق را ضبط کردم و داخل پرونده گذاشتهام اعدامت میکنند حمید عباسی هم در آنجا بود آن روز من دیگر چیزی ندیدم.
مشاهدات حسین فارسی از ۱۰مرداد به بعد
دهم مرداد من متوجه شدم نقل و انتقال زیادی است و شلوغ است وقتی سر و صدا تمام شد متوجه شدم در سلول کناریام یک نفر آمده است. با او از طریق مورس تماس گرفتم. او یکی از زندانیان کرج بود و خبر امیر مهران بیغم و موسی کریمخواه را به من داد.
امیر مهران بیغم را در ۱۰مرداد اعدام کردند
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: حین مورس با سلول بغلی او گفت که امیر مهران بیغم را اعدام کردند.
امیر متولد سال۱۳۴۲بود که در تظاهرات ۳۰خرداد دستگیر شده بود. او با شجاعت سروده بود: «گر کار من از عشقش با شحنه و دار افتد / از شحنه نترسم من، از دار نیندیشم».
او به من گفت دیروز این بچهها را اعدام کردهاند. بعد از چند روز، روز ۱۵مرداد من ماشین بنزی را که مال نیری و اینها بود را دیدم که آمدند زیر پنجره در محوطه پارک کردند.
من خواستم به حسین فیض آبادی بگویم هیأت آمده اما جواب مورس را نداد و او را برده بودند.
ظهر یک نفر از طبقه سوم بامن مورس زد از من پرسید تو کی هستی من اسمم را گفتم. او گفت من حمید بنددار هستم او یک دوست ما بود که ۶سال قبل در قزلحصار با هم همبند بودیم و او یکی از ملیکشها بود. من چند دقیقه با آن مورس زدم ناگاه یک مورس بزرگ زد بهعنوان علامت خطر در همین زمان او را برای اعدام بردند.
روز۱۸ مرداد من از شکاف پنجره دیدم که ماشین هیأت آمد و نیم ساعت بعد پاسدار آمد گفت چشمبند بزن بیا بیرون. من چشمبند را زدم و سریع بیرون رفتم. یک نفر آنجا بود او یکی از دوستانم به نام حسین نیاکان بود. پاسدار ما را به طبقه همکف برد.
آنجا خیلی شلوغ بود و تعداد نفرات زیاد بود اما من تنها یک نفر از آنها را میشناختم
بعد دیدم تعداد زیادی دیگر را به راهرو آوردند و آنها نشستند. یکی از آنها همبندی قدیمم به نام جعفر تجدد بود.
من با جعفر صحبت کردم اینجا چکار میکنی و جعفر ماجرای بند یک را گفت و اینکه ما را بردهاند کنار بند جهاد ما اعتراض و اعتصاب غذا کرده بودیم.
همانجا که نشسته بودم پاسدارها آمدند نفرات بند یک را بلند کردند دو نفر از آنها را میشناسم ناصر صابر بچهمیر و احمد نعلبندی بودند. آنها را به راهرو دادیاری که هیأت مرگ در آن است بردند.
-------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------
---------------------------------------------
----------------------------------------------------