۸آذر۱۴۰۰
میگویند راهزن بیرحمی راه را بر جوانی بست و هرچه داشت به زور از او گرفت و تیغ بركشید تا آن جوان مظلوم را سر ببرد. هرچه آن جوان گفت آخر تو که همه چیزم را گرفتی دیگر چرا من را میکشی؟ افاقه نکرد و آن مرد شقی دست بردار نبود. آن جوان مظلوم در آخرین لحظات عمرش كه دستش به هیچ جا بند نبود نگاهش به دو قمری افتاد كه بالای درختی نشسته بودند رو به آن دو قمری كرد و گفت شما دو قمری شاهد باشید كه من بیگناه كشته میشوم. آن مرد شقی و بیرحم سر آن جوان برید و خونش را بر زمین ریخت. سالها گذشت تا آنكه آن مرد شقی روزی به ضیافت مرد مهمان نوازی رفته بود. غذا كه آوردند گوشت بریان قمری بود. تا آن مرد شقی غذا را دید شروع به خندیدن کرد. مرد مهمان نواز پرسید به چه میخندی؟ آن مرد شقی داستان آن جوان و گواهی گرفتن از آن دو قمری را تعریف كرد. مرد مهمان نواز برآشفت و گفت: الآن آن دو قمری گواهی خودشان را دادند. نزدیکانش را صدا زد و آن مرد شقی را به سزای جنایتش رساند.
این روزها که دادگاه یكی از دژخیمان قسی القلب همیار هیئت مرگ خمینی در قتل عام تابستان ۶۰ در دادگاه استکهلم سوئد در جریان است، بعد از قرائت کیفرخواست دادستان و گواهی و شهادت تعدادی از بازماندگان آن جنایت هولناک و قتل عام بیرحمانه، دژخیم به دام افتاده با فرار بجلو جنایاتش را در دادگاه با وقاحتی بیمانند با نعل وارونه زدنهای شیادانه و گاهی با خندههای کریه و گاه با مظلوم نمایی، مذبوحانه تلاش میکند که با شیادی خود را از این دادگاه درببرد و در میان انبوهی اکاذیب و افترائات و توهینهای رذیلانه، وقتی میبیند قافیه خیلی تنگ است، رنگ عوض کرده و با اذعان به گوشهای از توحش و سرکوب رژیمی که خود یکی از آنها است جملهای را بزبان میآورد که همه سناریوی بافته شده توسط وزارت اطلاعات را با همین یک جمله پنبه و نقش بر آب میکند و ناخواسته، گواهی تاریخ به حقانیت جنبش دادخواهی را مهر میکند. اینها بخشی از کلمات و جملاتی است که این دژخیم در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۰ در دادگاه استکهلم به زبان آورده است:
«من اگر اسم سازمان مجاهدین را ببرم بمحض اینکه وارد ایران بشوم من را دستگیرم می کنند، دستگاه قضایی ایران فوقالعاده جدیه، فوقالعاده قانونمنده، من حتی توی بازجوییهایم چند بار گفتم سازمان مجاهدین یا اسم زندان گوهردشت را آوردم، الآن میترسم. من یقین دارم از همین الآن ترس سرتاسر وجود من را گرفته، من یقین دارم بمحض اینکه داخل ایران برسم بجای استقبال از من، اول من را دستگیر میکنند.»
اینها اعترافات و اذعان جلادی است که سالها از هیچ جنایتی فروگذار نکرده و دستش تا مرفق به خون مجاهدان و آزادیخواهان و دشمنان این رژیم پلید آغشته است و حتی بعد از این همه گواهیها و شهادتهای باقیماندگان آن قتل عام سبعانه، هنوز در دادگاه به شکل وقیحانه و چندشآوری از خمینی ملعون و دژخیم لاجوردی و حسینی جنایتکار و رئیسی جلاد و قاسم سلیمانی تروریست بیرحم دفاع میکند و وقتی خیلی در تنگنا قرار میگیرد از اینکه در دادگاه سوئد و در یک موقعیت گیرافتاده نام مجاهدین را یکی دوبار به زبان آورده و یکی دوبار هم اسم زندان گوهردشت از زبانش بیرون پریده…… وحشت سرتا پای وجودش را فرا گرفته و میگوید: «من یقین دارم ازهمین الآن ترس سرتاسر وجود من را گرفته،من یقین دارم بمحض اینکه داخل ایران برسم بجای استقبال از من، اول من را دستگیر میکنند.»
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. آخر چرا ؟ تو دیگر چرا؟ مگر تو کم برای این رژیم خدمت کردی؟ مگر تو کم مجاهد کشتی؟
اما من میخواهم آن روی سکه را هم نگاه کنیم:
۳۰۰۰۰ زندانی کت بسته. از تک به تک آن مجاهدان شیرآهنکوه سؤال شده که آیا حاضری بگویی من مجاهد نیستم؟ و جواب تک تک آنها در مقابل هیئت مرگ با آگاهی کامل از اعدامشان «نه» بوده است. این شهادتهای آگاهانه و انتخابهای عاشقانه و پایبندیهای آرمانی که در کلمه مجاهد خلق که آن هم در وجود مسعود رجوی سمبلیزه میشود، آنقدر درخشان و باشکوه و افتخارآمیز است که تا به ابد در تاریخ بشریت معاصر و بر سرزمین شیروخورشید باقرخان و ستارخان و علی مسیو و مصدق و حنیفنژاد… زنده خواهد ماند و تاریخ انسانهای باشرافت و آزادیخواه به آن افتخار خواهند کرد و تا فراسوی تاریخ بر تارک سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران خواهد درخشید.
چنین ایستادگی آگاهانه و جمعی در تاریخ بیسابقه است که از ۳۰۰۰۰ مجاهد سؤال شود آیا حاضری بگویی من مجاهد نیستم و مجاهدین را نفی کنی؟ و همه آنها در اوج آگاهی و انتخاب با عشق به میهن و خلق محبوبشان در زمانهای که هیچ کورسویی از پیروزی نزدیک و هیچ خبری از خبرنگار و عکس و فیلم و حتی آن دو قمری نشسته بر شاخسار درختی هم وجود نداشته، با آرمان مجاهدی آموخته از مسعود رجوی در اوج ایثار و فداکاری برای رهایی خلقشان از یوغ شقیترین حکام تاریخ ایران بر عهد و پیمان خود پای فشرده و وفا کنند و با شعارهای سلام بر آزادی، درود بر رجوی، مرگ بر خمینی، از یکدیگر در بوسه زدن بر طناب دار و خالی کردن زیر پای خود سبقت بگیرند. بطور واقعی خیلی از آنها میتوانستند با گفتن یک کلمه آری یا نه حکمشان را عوض کنند و از اعدام جان بهدر ببرند، ولی این فدای حداکثری آرمانگرایانه در تاریخ بیسابقه است.
نمیدانم آیا شما موزه شهیدان در اشرف۳ را دیده اید؟ صحنهها بسیار گویا و زیبا و زنده و در عین حال دردناک به تصویر کشیده شده است. همه آنهایی که اوین و شعبه های بازجویی و زیرزمین بند۲۰۹ و شعبه ۷ بازجویی و… را دیده باشند، همه آنهایی که با پاسداران و آخوندهای هرزه و شکنجه گران خمینی ضدبشر در زندانها و در کارزارهای مختلف مواجه شده باشند، همه آنهایی که بر تخت شکنجه بسته شده باشند، همه آنهایی که ساعاتی و یا حتی دقایقی قپانی شده باشند، همه آنهایی که گوشههایی از زندانهای خمینی را در آن سالهای دهه۶۰ دیده باشند، میتوانند خوب بفهمند و گواهی دهند که چه کار عظیمی در موزه اشرف۳ توسط ادامه دهندگان راه آن سربداران و هم پیمانان با آن پیشتازان قلههای شرف و افتخار صورت گرفته است و چقدر دقیق و عالی کمینگاه تاریخ را نشان میدهد. و درصدی از آنچه بوده و بر مجاهدین نسل مسعود و میلیشیای مجاهد خلق، بخصوص بر خواهران قهرمانمان گذشته است، در این موزه به نمایش گذاشته شده است.
من شخصا ۴سال و ۲ماه را در زندانهای خمینی گذراندهام. از دوم تیرماه سال ۶۰ تا اول شهریور سال ۶۴ در زندانهای خمینی بودم. علیرغم انکه حکمم بعلت فروش نشریه مجاهد، ۱۸ ماه تعیین شده بود ولی ۳۲ ماه هم اضافه بر آن به اتهام سر موضع بودن در زندان اوین بودهام. من و امثال من خیلی خوب میفهمیم که در دهه ۶۰ و در صدر آن، در تابستان داغ سال۶۷ بر مجاهدین چه گذشته است! البته من خودم راهروهای مرگ گوهردشت را ندیدهام ، من قفسهای قزلحصار را ندیدهام، من واحدهای مسکونی را ندیدهام، من اتاق گاز و خیلی از جنایتهای پاسداران رذل و آدمکش و آخوندهای سفاک و خمینی صفت در سال۶۷ در زندانها را ندیدهام، ولی سلولهای بند۲۰۹ و زیرزمین بند ۲۰۹ و شکنجهگاه شعبه ۷ و قپانیها و کابل زدنها و گریههای کودکان در کنار مادران شکنجه شده شان را در طول ۴ سال اول دهه۶۰ در زندان اوین به کرات و به دفعات دیدهام. من فشردگی اتاقهای ۶ در۶ با ۱۲۳ زندانی را دیدهام، و البته من سرشاری و سلحشوری و سرزندگی و قهرمانی و وصل بودن و عاشق برادر مسعود بودن هزاران مجاهد دربند را هم بارها و بارها دیدهام.
من شب ۵ مهر و شمارش صدها تیر خلاص در پشت بند۴ و شعارهای درود بر رجوی، زنده باد آزادی و مرگ برخمینی را بارها و بارها از هواخوری بند۲۰۹ (که فاصله زیادی با بند۴ نداشت) را از اول شب تا سحرگاه آن شب فراموش ناشدنی دیده و به وضوح شنیدهام، و برایم پایبندی آرمانی برای رهایی خلقی اسیر با حداکثر فدا در عنفوان جوانی جای تعجب ندارد. این را در ۳۵ سال زندگی در ارتش آزادیبخش ملی ایران و در ۱۴سال پایداری پرشکوه در اشرف و لیبرتی و در زیر انواع بمبارانها و موشک پرانیها وحملات ددمنشانه ۶و۷ مرداد و ۱۹ فروردین و ۱۰ شهریور و ۲۴ آبان به اشرف و لیبرتی…. توسط وحوش نوری مالکی و خامنهای و اعضای سپاه تروریستی قدس قاسم سلیمانی (که به درک واصل شد) را هم از نزدیک بارها و بارها دیدهام.
بواقع برای نام و کلمه مقدس مجاهد خلق چه قیمت سنگین مافوق تصوری داده شده است. به همچنان که برادر مسعود بارها گفته است، هر روز که صبح چشم از خواب باز میکنیم باید به خود بگوییم «و جاهدوا فی الله حق جهاده». من یقین دارم تاریخ بر خود میبالد که باز هم بقول برادر مسعود: اگر چاه باطل خمینی خیلی عمیق است، قله حق مجاهدین هم باید خیلی سر به فلک کشیده باشد.
آری خورشید از پس ابرهای تیره و تار بیرون خواهد آمد و تابش نور و گرمایش آن سراسر ایران را فرا خواهد گرفت. ایران زمین را از لوث وجود ننگین و نحوست آخوندهای جنایتکار خمینیصفت و پاسداران هرزه و آدمکشان وزارتی پاک و پاکیزه خواهد شد و سرود آزادی را بازو در بازو در جمعی چند میلیونی در میدان آزادی طنین افکن خواهیم کرد و ایرانی نو و آزاد و آباد خواهیم ساخت. ما براین باور داریم و قیمت آنرا داده و بازهم خواهیم داد. شهیدان همیشه زندهاند و تاریخ همیشه در حال حرکت و رو بجلو. ما تاریخ ایرانی جدید و آزاد و آباد و بدون شاه و شیخ را خواهیم نوشت و مطمئناً آن روز دیر نیست.
محمد تهرانچی – آذرماه۱۴۰۰