۳اردیبهشت۱۴۰۱
به یاد شقایقهای خونین ۳۰فروردین
رشد آگاهی، تغییر ارزشها
حادثههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در طول تاریخ و گذار زمان، بالغ میشوند. حادثههایی را با معناهایشان در ۴۹ یا ۴۶سال پیش یکطور میفهمیدیم و الآن در آغاز قرن پانزدهم، همان حادثهها را طوری دیگر درمییابیم؛ یعنی تأویل و شناخت آنها را در مداری متکاملتر و از نظر زمانی وسیعتر میبینیم و درک میکنیم. «طوری دیگر» دریافتن را رشد آگاهیها، تغییر ارزشها و بلوغ حوادث در گذار زمان رقم میزنند.
دو نمونه از این حادثهها که اکنون در گذار زمان و رشد آگاهیها بالغتر شدهاند، شهادت چهار تن از مجاهدین در ۳۰فروردین ۱۳۵۱ [علی باکری، ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی] و نیز شهادت ۷ فدایی و ۲مجاهد خلق در ۳۰فروردین ۱۳۵۴ [بیژن جزنی، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده، مشعوف کلانتری، احد جلیلافشار، حسن ضیاءظریفی، عباس سورکی، کاظم ذوالانوار، مصطفی جوان خوشدل] است.
صورت مسألهٔ ایران در دهههای ۴۰ و ۵۰
بهراستی در آن سالها، صورت مسألهٔ ایران بین کدام نیروهای درگیر در تعادلقوای سیاسی رقم میخورد؟ آن مقاومتها در زندانهای شاه و آن شهادتها چه پیامی را در گنجینهٔ مبارزات تاریخیِ آزادیخواهی در ایرانزمین ذخیره میکردند.
صورت مسألهٔ ایران پس از کودتای ۲۸مرداد ـ که خفقان سنگین سیاسی مثل بختکی بر جامعهٔ ایران مستولی شد ـ فقط بین حاکمیت شاه و مجاهدین خلق و فداییهای زندانی در زندانهای شاه بود. وقتی تودههای میلیونی بهدلیل جو و فضای اختناق و رعب، نمیتوانند طرف تعادلقوا با حاکمیت باشند، صورت مسألهٔ سیاسی بین طبقهٔ حاکم و بالندهترین نیرو یا نیروهای مقابل آن رقم میخورد. از ۲۸مرداد ۳۲ تا بهار سال۱۳۵۷ اوضاع سیاسی ایران در کلیترین وجه تعادلقوای سیاسی، بین سلطهٔ شاه و مبارزات و مقاومت مجاهدین و فدایی جریان داشت. اگر هم جریانهای مذهبی و غیرمذهبی در بیرون از تشکیلات مجاهدین و فداییها بودند، بهطور قانونمند در ارتباط با آنان مورد پیگیرد ساواک و دستگاه امنیتی ـ اطلاعاتی شاه قرار میگرفتند.
دیکتاتورها با پروپاگاندای مشترک
آن موقع چنین وضعیت یا مختصاتی از منظر حاکمیت آنقدر واضح، تیز، تعیینکننده و اثرگذار بود که دستگاه امنیتی ـ اطلاعاتیِ نگاهدارندهٔ شاه حتی نتوانست در قید و بند بودن اینان را تحمل کند. ساواک شاه دست به پاپوش و توطئه و دروغپردازیِ خاص دیکتاتورها زد تا آن ۲مجاهد و ۷ فداییِ پیشتاز آزادیخواهی را با شیوهٔ ربایش از سلول و ترور، از میان بردارد و جنایت را در صفحه اول روزنامههای حکومتی، با دروغ «فرار ۹ زندانی» بپوشاند. طی ۴۳سال گذشته هم که دیکتاتوری ولایت فقیهی سلطه داشته است، پاپوش و دروغ و شیطانسازی، وجه مشخصه و البته مشترک با سلفش بوده است. دیکتاتورها در تمام زمانهها وارث یکدیگر با پروپاگاندای مشترک بودهاند.
خون آرمانخواه
خون آن ۱۳ زندانی به امتداد جویبار خون جبهه آزادیخواهی در طول تاریخ پیوست. اما ویژگیِ آن خون که در گذار زمان بالغش کرد، «آرمانخواهی» بود. این همان پیامیست که تا بهحال هیچ دیکتاتوری توان درک آن را نداشته است. پیامی که در لحظهٔ ریختن خون مبارزان و مجاهدان بر میدانهای تیرباران و چوبههای «دار»، اکسیژن هوایی میشود که پس از خود، نیازمندان و مشتاقان آزادی را تنفس میدهد. هر نفسی که از آن پس فرو میرود، ممد آگاهی و آرمانخواهی میشود. خونهای فرو ریخته در روز ۳۰فروردین ۱۳۵۱ و ۱۳۵۴ با آینده پس از خود، چنین کرده و امتداد یافتهاند. چنین روند ناگزیر تکامل اجتماعی تا وقتی تعادلقوای سیاسی و اجتماعی بین حاکمیت دیکتاتوری و پیشتار آزادیخواه رقم میخورد، اجتنابناپذیر است.
آزمایش سیاسی و آرمانی
جو اختناق و رعب حاکم بر جامعه در آن زمان، نتوانست جایگاه و قدر آن کشت و زرع آرمانی را در مزرعهٔ زمان غارت کند. مزرعهٔ زمان آن دانهها را تکثیر نمود و از پس قیام و جنبش سراسریِ ۱۳۵۷ به میان نسلهای آرمانخواه برد. این اولین نشان بلوغ آن حادثه در گذار زمان بود. از آن پس، ذکاوت و هوشیاری رهبری سیاسی در مقابل خمینی بود که باید مرحله بعدی بلوغ رخدادهای ۱۳۵۱ و ۱۳۵۴ را تضمین میکرد. این مراحل که تشخیص سرهها از ناسرهها را مشکل میکنند، معمولاً بزنگاههای آزمایش رهبران سیاسی و آرمانی هستند. امتداد پیام و قدرشناسیِ خونها و فداها و حماسههای آزادیخواهان ماقبل این مراحل هم بستگی به کیفیت ذکاوت و هوشیاریِ رهبران سیاسی دارد.
بلوغ حوادث در گذار زمان از ۴۳سال پیش به این سو نشان داده است که پیام خون آرمانخواه ریخته شده در ۳۰فروردین ۱۳۵۱ و ۱۳۵۴، با شناخت ماهیت خمینی و مرزبندی با آن، همچنان بالنده در بستر تکامل اجتماعی امتداد خواهد یافت. نشانیهای این شناخت و این مرزبندی را هماکنون در استمرار مبارزه مجاهدین خلق شاهدیم؛ مبارزهیی مستمر و طولانی با وارث دیکتاتوری شاه در هیأت نظام ولایت فقیه.
وجه دیگر بلوغ آن حادثه در گذار زمان، رشد آگاهی و آزادیخواهی به گسترهٔ جامعهٔ ایران علیه تمامیت نظام ملایان است. اکنون یک جامعه است که طرف تعادلقوای طبقهٔ حاکم آخوندی شده است.
ارثیههای تاریخیِ دو جبهه
وجه دیگر این بلوغ که با حقانیت آن خونها بالغ شده است، پایداری و شکیبایی در بستر زمان است که ناسره شاه و شیخ را متحد علیه سره پیشتازان آزادیخواهی معرفی میکند. ترجمان این واقعیت در پهنهٔ سیاسی ایران چنین شده است که دیکتاتوری شاه با کشتار مجاهدان و مبارزان، خدمتگزار ولیعهدیِ دیکتاتوری شیخ شد. و این عجیب نیست که سالیان سال است که شیخ قصد دارد با همدستی بازماندگان حسرت بهدل دیکتاتوری شاه، ارثیههای تاریخیِ آزادیخواهی و نبرد ضد طبقاتی را محو کند یا غبار انگیزهکشی بر روی آرمانخواهی و ثمرات خون پیشتازان آزادی بپاشد.
وجه دیگر بلوغ حوادث در گذار زمان، معرفی یک جبهه تاریخی از آزادیخواهی و عدالتجویی است. جبههیی با نمادها و چهرهها و نامهایش که از قرون طی شده تا اکنون پیوسته جریان و امتداد داشته و دارند. این جبهه هرگز شکست نخورده، عقیم نبوده و در سایهٔ سلطهگریِ دیکتاتورها نرفته است. این یک پشت و تکیهگاه تاریخی از منظر مبارزه، مقاومت، پایداری و حماسه ـ همچون شهادت آن ۱۳ قهرمان آزادی ـ است و طالع یک چشمانداز از منظر تداوم آرمانخواهی و روشنگری با خورشید همیشه رخشان آزادی است.
این جبهه از ۳۰فروردین ۵۱ تا ۵۴ و تا هماکنون در ایرانزمین، با بلوغ خویش در گذار زمان جریان و تداوم دارد. تکامل مرحلهیی دیگر از آن با رقم خوردن سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیهی، در بستر تاریخ امتداد مییابد.