۲۹فروردین۱۴۰۱
سردار شهید خلق، موسی خیابانی
قسمت دوازدهم: انسان، جانشین خدا
... در اینجا به چند آیه از قرآن اشاره میکنم. آیهای از سوره سجده: «الّذی أحسن کلّ شیءٍ خلقه وبدأ خلق الإنسان من طینٍ »... آغاز کرد خلقت انسان را از گل. «وإذ قال ربّک للملائکة إنّی خالق بشرًا من صلصالٍ من حمإٍ مسنونٍ » آغاز از گل. «ثمّ جعل نسله من سلالةٍ من ماءٍ مهینٍ » سپس نسل انسان را در مراحل بعدی، از چکه آبی بیمقدار آفرید. «ثمّ سوّاه»... سپس آن را پرداخت. در این پروسه پرداخته شدن است که انسان این ویژگیها را دارا شده است؛ «... ونفخ فیه من روحه»... از روح خودش در آن دمید، انسان واجد یک جوهر خداگونه شد. انسان در ذات و سرشت خود ویژگی خداگونه پیدا کرد. «... وجعل لکم السّمع والأبصار والأفئدهٴ »... سمع و ابصار و افئده چیست؟ اینها همان چیزهایی هستند، که آن ویژگیها را به انسان میدهند.
میدانید چشم و گوش اگر نباشد، انسان قدرت شناخت ندارد. اینها از اولیهترین لوازم شناختند. از این طریق انسان دنیای محیط را در ذهن و ضمیر خود بازتاب میدهد. «افئده»، توان شناخت، در کنار آن «توان انتخاب». گفته میشود دل مرکز تمایلات است. «... قلیلًا ما تشکرون». چه کم سپاسگزارید شما. آیاتی از این قبیل زیاد است: «وإذ قال ربّک للملائکة إنّی جاعل فی الأرض خلیفةً »...، وقتی پروردگار تو به ملائکه گفت میخواهم قرار بدهم «جاعل» (قرار دهنده هستم)، این هم بهاصطلاح نظارت بر طی یک جریان دارد؛ یعنی ضمن یک جریان این امر تحقق میپذیرد، تا در روی زمین خلیفهای بهوجود بیاید: «... إنّی جاعل فی الأرض خلیفةً »... جانشین، جانشین چه کار باید بکند؟ کسی که جانشین کسی میشود چه کار میکند، کارهایی را که او میکرده دنبال میکند. انسان باید کارهای خداگونه بکند.
گفتیم انسان در ذات خود دارای عنصری خداگونه است. در پروسه رشد و کمالش باید این ذات را محقق کند، آن را بارز کرده و تعیین کند. ارادهٴ خدا بر این تعلق گرفت که روی زمین خلیفهای بگذارد: «... قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدّماء و نحن نسبّح بحمدک ونقدّس لک قال إنّی أعلم ما لا تعلمون». خدا چطور با ملائکه حرف زد؟ معنی این حرف چیست؟ معنی صحبت خدا با ملائکه؟ خدا که حرف نمیزند. اینها را در تفسیر پرتوی از قرآن، نوشته پدر طالقانی بخوانید.
«و علّم آدم الأسماء کلّها».... و آموخت به آدم همه اسماء را. معنی این حرف چیست: «علّم»، تعلیم: آموختن باز بر وزن تفعیل است و دلالت بر تدریج دارد. این حکایت از همان استعداد شناخت و آگاهی انسان میکند. آدم که بود؟ این را هم در آن کتابها بخوانید. آدم یک انسان بود. یک انسان برگزیده بود. شاید انسانی که آخرین جهشها در وجود او پدید آمد و این موضوع او را متمایز کرد؛ آگاهی «وعلّم آدم الأسماء کلّها»...، «... ثمّ عرضهم علی الملائکة »... تا «وإذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلّا إبلیس أبی واستکبر وکان من الکافرین»، ملائکه سجده کردند به آدم، تمام قوای طبیعت به تسخیر انسان درآمدند.
آیا انسان در همان لحظه همهٴ طبیعت را تسخیر کرد؟ نه! این استعداد را یافت که در طول تاریخ، در پروسه رشدش، تمام طبیعت را تسخیر کند: «وسخّر لکم الشّمس و القمر دائبین و سخّر لکم اللّیل والنّهار». آیات فراوانی درباره این موضوع هست: «وقلنا یا آدم اسکن أنت وزوجک الجنّة ».... و گفتیم ای آدم تو و همسرت. اینکه گفتم وجوه متشابه با داستانهای عهد عتیق دارد این موارد است. ولی آیا اصل کار اینهاست؟ ولی در بیانات قرآن که صاف، خالص و بدون آلایش به دست ما رسیده است، صحبتی از حوا و آنطور خلقت نیست: «به آدم گفتیم که تو و همسرت»، زوجهات، «در بهشت ساکن شو!» ساکن! «... کلاً منها رغدًا حیث شئتما»...… «و در آن هر چه بخواهید فراوان بخورید». در آیات دیگر آمده است: «إنّ لک ألّا تجوع فیها ولا تعری»... «تو در آنجا نه گرسنه میشوی! نه تشنه میشوی! نه عریان میشوی!» ؛ اما «... ولا تقربا هذه الشّجرهٴ فتکونا من الظّالمین»... «به این درخت نزدیک نشو که از ستمگران میشوی!»
آدم را از نزدیکی به یک درخت نهی میکند. مضمون این حرف چیست؟ آزادی! اختیار! و آدم این کار را البته کرد؛ شیطان آدم را فریفت: «فأزلّهما الشّیطان»...، داستان قشنگی است، البته باید خوب فهمید و درست معنی کرد. آن بهشت چه بود؟ این همان بهشتی است که وعدهاش به ما داده شده؟ نه! در آن بهشت موعود که اصلاً شیطانی وجود ندارد. آدمی که در آن بهشت وارد بشود، دیگر حل شده و از چیزی نهی نمیشود. به آدم نمیگویند این کار را نکن، اصلاً خودش نمیکند.
پس این بهشت که در قرآن و در داستان آدم آمده، چیست؟ در این بیان قرآن مظهر چیست؟ یک حالت وحدت و انطباق اولیه با طبیعت. گویا تعبیرهایی هم در تفسیر المیزان هست. از جمله اینکه آن را به باغهای اولیه که در زمین بوده تشبیه کردهاند که آدم ابتدا آنجا ساکن بوده است. یک حالت وحدت اولیه با طبیعت که زیاد طول نکشید. در احادیث هست، که آدم و حوا چقدر در بهشت ماندند. گفتند 7 یا 8ساعت (خیلی مدت کمی است)، که در این صورت میتوانیم آن را به آخرین جهشی که اتفاق افتاده و آزادی انسان بروز کرده است تعبیر کنیم. بعداً چه؟ «قلنا اهبطوا منها جمیعًا»... ... «گفتیم همگی از بهشت درآیید، بروید روی زمین، در محیط جنگ و جدال، در محیط تضاد، در محیط عداوت و دشمنی، در محیط تلاش و کوشش، تا باز به بهشت برسید».
البته آن بهشت دیگر بهشت اولیه نیست. بچه با طبیعت تطبیق میکند، ولی تطبیقهای متعالی دیگر بر نمیگردد (بچه به شکم مادرش بر نمیگردد). از آن حالت انطباق اولیه درآمده، صاحب آزادی و آگاهی است، هوشمند و مختار است، باید راهی طولانی طی کند تا به بهشت موعود برسد. این انسان خلیفه خدا در روی زمین است، عهدهدار امانت، یعنی متعهد است. زندگیاش را باید خودش تعیین کند، امانتدار است: «إنّا عرضنا الأمانهٴ علی السّماوات والأرض والجبال فأبین أن یحملنها وأشفقن منها وحملها الإنسان»... ... «امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، اما از اینکه بار امانت را حمل کنند خودداری کردند، از زیر آن شانه خالی کردند، ولی بار انسان شد». انسان چنان استعدادی داشت که این امانت را که کوهها نتوانستند بکشند، کشید. با وجود این استعداد انسان چه راهی میرود؟ «... إنّه کان ظلومًا جهولًا»... «چقدر نادان و جاهل و ستمگر است». امانت یعنی چه؟ یعنی مسئولیت. انسان مسئول است: «إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا الأمانات إلی أهلها»... ... «خداوند شما را امر میکند که امانتها را به اهلش بسپارید، کسی که شایستگی آن را دارد».
در مباحث سازمانی و انقلابی، اصلی هست به نام «وحدت فرد و مسئولیت». امانت یعنی مسئولیت. انسان مسئول شد و بار امانت را بدوش گرفت، متعهد شد. عهدهدار چی؟ مگر خلیفه و جانشین نبود؟ خلیفه باید چه کار کند؟ کار همان را که خلیفهاش شده باید دنبال کند. جریان تکامل را باید ادامه دهد. جریانی بود بسیار شکوهمند و با عظمت. از نقطهای آغاز شد، در میلیاردها سال سیری طولانی طی کرد تا رسید به انسان.
تا این جا جریانی جبری، مطلقاً با اراده و مشیت خدا بود. یکباره انسان جلوی طبیعت سبز شد. خوب بعد از این باید اراده و آگاهی انسان در ادامه این راه دخالت کند. انسان آگاهانه و آزادانه باید تکامل را ادامه دهد. جریان را «وصل کند». «الّذین یوفون بعهداللّه ولا ینقضون المیثاق»... «آنها که به عهد خدا وفا میکنند و میثاق را نمیشکنند». اینهایی که به عهد وفا میکنند چه کسانی هستند: «والّذین یصلون ما أمر اللّه به أن یوصل»...… «چیزی را که خدا امر کرده که وصل بشود، یا ادامه داده شود، آن را ادامه میدهند. «... ویخشون ربّهم»... خدا به وصل چه چیزی امر کرد؟ جریان تکامل.
هر انسان، هر فرد انسانی، چکیده تمام جهان است. گویا جملهای است از حضرت علی است: «اتزعم آنک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر»... «گمان میکنی جرم کوچکی هستی؟ درصورتیکه عالم بزرگ در تو پیچیده و خلاصه شده است». آن جریان عظیم به این وجود منتهی شد، حالا این انسان در وجود خودش آن جریان را متوقف میکند یا ادامه میدهد؟ انسان متعهد شد که این را ادامه بدهد. این کار را خدا میکرد، اکنون که انسان خلیفه و جانشین خدا است، عهدهدار این رسالت میشود.
در ادامه آیه: «والّذین... یقطعون ما أمر اللّه به أن یوصل ویفسدون فی الأرض»... ... «ولی کسانی هم هستند که این رشته را قطع میکنند و به فساد در روی زمین بر میخیزند».
چطور انسان باید این کارها را بکند؟ آگاهانه و آزادانه؟