۱۲بهمن۱۴۰۰
در سالهای اخیر، به موازات طرح شعار «رضاشاه روحت شاد» ازطرف عوامل «اطلاعات سپاه»، شاهد سینه چاک دادن «بقایای سلطنت مدفون» برای «سپاه جنایتکار پاسداران ولایت فقیه» و سرکردگان جلاد آن نیز هستیم. نمونه بارز این افراد، شخصی به اسم اردشیر زاهدی بود که البته اکنون دیگر مرده است. سینه چاک دادنهای او برای «دژخیم قاسم سلیمانی»، بسیار به مذاق «ولی فقیه ارتجاع» و «دستگاه سرکوب و کشتارش» خوش آمده بود.
از آنجاکه پس از مرگ اردشیر زاهدی، ارتباطات کثیف او با فاشیسم مذهبی ولایت فقیه آشکار شد، بررسی پوششهایی که دستگاه اطلاعاتی آخوندها خود را در آنها پنهان میسازد، و از آن طریق پروژههای خودش را پیش میبرد، برای مبارزه آزادیخواهانه مردم ایران قطعا مفید فایده خواهد بود.
اردشیر زاهدی فرزند فضل الله زاهدی، نخستوزیر کودتاچی شاه و از سردمداران کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۳۲ برای ساقط کردن تنها دولت مردمی و دمکراتیک ایران بعداز مشروطیت و برپاکردن پایههای اختناق آریامهری و کشتار آزادیخواهان بعداز آن کودتا بود. او به پاس این خدمتگزاریهایش به شاه و استعمار، مقام و منزلت بالایی در دربار شاه پیدا کرد.
پس از گذشت ۷۰سال از آن کودتای ننگین که ازطریق آزادیکشیهای شاه، سرانجام به فاشیسم مذهبی آخوندی منجر شد. امروز به خوبی میتوان درباره ماهیت طرفین «دعوای آزادی و دیکتاتوری در ایران» به قضاوت نشست. یکطرف نیروی برآمده از آرای مردم، معتقد به دمکراسی و آزادی، و طرف دیگر، نیرویی فاقد پشتوانه مردم قرار داشت که برای پرکردن خلاء بیریشهگی اجتماعی خود، با حمایت خارجی و تکیه به یک قوه سرکوب میخواست خود را بر مردم تحمیل کند.
امثال اردشیر زاهدی نماد چنین نظام سیاسی بودند. نظامهایی که همزمان با عقب مانده ترین نیروهای اجتماعی مانند آخوندهای مرتجع و قرون وسطایی نیز همدست و دارای منافع مشترک بودهاند. مجموعه اسناد علنی شده توسط دولت آمریکا پس از دههها، برملا میسازد که آخوند ابوالقاسم کاشانی، به مثابه سمبل اینگونه مرتجعین که یارغار خمینی دجال نیز بود، ماهها قبل از وقوع کودتای ۲۸مرداد با سفارت امریکا و ماموران سازمان اطلاعات مرکزی آن کشور (سیا) برای توطئه علیه حاکمیت مردمی دکتر مصدق، در تماس و رایزنی بوده است.
پساز سلسله قیامهای دیماه۹۶ که موقعیت انقلابی جامعه ایران بسیار نمایان شد، پابهپای آخوندهای جنایتکار حاکم، علف هرزهای کودتای ۲۸مرداد نیز نگران و سراسیمه شدند. اینجا بود که اردشیر زاهدی که جنازهای سیاسی بیش نبود و سوابق مزدوری او برای سرویسهای خارجی، نیازی به شرح نداشت با پرچم میهنپرستی شیادانه ، به یکباره خود را به میدان انداخت. میهنپرستی دروغینی که اینبار دیگر نماد آن، نه شعبان بی مخ، سرهنگ نصیری و جلادان شاه، بلکه «دژخیم قاسم سلیمانی» بود.
آنروی سکه چنین همدستی و یاریرسانی به آخوندهای خونریز حاکم، که روزی در ضدیت با مصدق نهفته بود، امروز کینهورزی و ضدیت هیستریک علیه فداکارترین فرزندان مردم ایران در سازمان مجاهدین خلق و اعلان «تنفر عجیب» از آنان قرار داشت و اظهار ناراحتی از اینکه چرا آخوندهای جلاد آنها را به اندازه کافی سرکوب نکردهاند؟!!!
پرواضح است که در میدان سیاست، مواضع «ضدیت با مجاهدین»، مجانی خرج نمیشود. چنانچه پشت «یقهدرانی برای سرکردگان جنایتکار سپاه پاسداران»، و متقابلا پشت «کینهورزی به مصدق کبیر و مجاهدین»، رابطههایی کثیف، جنایتکارانه و ردوبدل کردن پولهای آغشته به خون جوانان ایران قرار داشته و دارد.
جنایتکاران و سرکوبگرانی که میزان نفرت مردم از خود را میدانند، در بزنگاههای سرنوشت، علیه مردم ایران و نمایندگان آنان، همواره به کمک یکدیگر میآیند و روی خوی غارتگر، وحشی و وطنفروشانه همدیگر سرمایهگذاری میکنند.
عیان شدن پشت پرده این ارتباطات، باردیگر «صحت ارزیابیهای مقاومت» را نشان میدهد و درسهایی آموزنده و عبرتآموز برای هر ایرانی باشرف و وطن پرست برای شناخت دوست و دشمن به همراه دارد.