۱۷دی۱۴۰۰
سمفونی مقاومت - قسمت ۵
سمفونی مقاومت –سیری در ترانه سرودهای مجاهدین خلق ایران – قسمت پنجم
با سلام و هزاران درود بر جوانان آگاه و مبارز- نسل قیام - کانونهای شورشی و شوراهای مردمی.
اکنون به قسمت پنجم این برنامه توجه کنید:
شاعران و نویسندگان و روزنامهنگاران متعهد بسیاری بودند که در فضای دیکتاتوری با ترنم سرود آزادی و با فریاد نهفته در گلو در آخرین لحظات زندگیشان هر کدام به گونهایی این فریاد را سر داده تسلیم دیکتاتور نشدند و الگویی شدند برای نسلهای آینده و نامشان ماندگار در تاریخ.
در ایران شاعران و هنرمندان بیشماری بودند که مبارزه برای آزادی را با خون سرخشان مهر کرده و راهشان را برای نسلهای آینده ادامهدار نمودند.
یادی از شاعران شهید
در جریان یک مقاومت و جنبش آزادی خواهانه خلق آثار هنری از رمان تا شعر و سرود و ترانه و آهنگ حماسی، الهام گرفته از نبردها و مقاومتهاست. از این رو هنرمندان و شاعران متعهد و مردمی خود را وامدار مردم میدانند.
نمونههای برجسته این هنرمندان چه در تاریخ کشورهای جهان و چه در تاریخ مبارزات آزادی خواهانه ایران شاهدان این حقیقتاند.
نمونههایی که بهرغم مواجهه با انواع مرارتها تا آخرین دم حیات، از وفاداری به مردم و آرمان آزادیخواهانه آنان پا پس ننهادند. برای تشخیص سره از ناسره به چند نمونه از شاعران حقیقی و شهید اشاره میکنیم تا فرق آنها با مدعیان دون مایه روشن شود:
هنگامی که خون از انگشتان و دستهای متلاشی شده ویکتور خارا در استادیوم شیلی فوران میکرد، او آخرین سرود خود را علیه دیکتاتور – سر داد، اگر چه صدایش با رگبار گلولههای نظامیان پینوشه بعد از لحظاتی به خاموشی گرایید...
زمانی که فرخی یزدی؛ رنجور و ناتوان بر تخت بیمارستان ارتش، خود شاهد تزریق آمپول هوا توسط شکنجهگران رژیم شاهنشاهی به رگانش بود، با خاطری آرام و روحی محکم و پرصلابت، کلمه آزادی را ترنم میکرد.
کریم پور شیرازی نویسنده آزادیخواه، هنگامی که در زندان شاه پیکرش را به آتش میکشیدند گفت « به قرآن مجید سوگند یاد کردهام حقایق را بنویسم ولو به قیمت جانم تمام شود».
خسرو گلسرخی شاعر انقلابی در دفاعیاتش در بیدادگاه نظامی شاه گفت: « من برای جانم چانه نمیزنم، چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم، من به نفع خلقم حرف میزنم» او به همین جرم محکوم به اعدام شد و قهرمانانه بهشهادت رسید.
سعید سلطان پور شاعر فدایی به جرم دفاع از آرمان انقلابیاش و ایستادگی در مقابل دیکتاتوری آخوندی توسط جلادان خمینی تیرباران شد.
مهدی حسین پور(بهداد) شاعر جوان و پرشوری که در کسوت یک رزمنده مجاهد خلق در نبردهای متعددی علیه پاسداران خمینی شرکت کرده بود، در عملیات فروغ جاویدان در مصاف با نیروهای رژیم ضدبشری ولایت فقیه سرفرازانه بهشهادت رسید.
در سازمان مجاهدین ساختن ترانه و شعر و سرود مثل سایرمسئولیتها، از آغاز تا امروز هر قدمش نتیجه کار و رنج و رزم و احساس مسئولیت زنان و مردان مصممی است که بسیاری از آنها در خلال مقاومت در برابر رژیم بهشهادت رسیدهاند. وقتی که نگاه میکنیم از گذشتههای دور تا امروز، هر ترانه، نه تنها مقطعی از تاریخچه سازمان، بلکه سیمای شهیدی را پیش چشمم زنده میکند.
از ۲۲بهمن سال ۵۷که سازمان گسترده شد، در همان دوره دو سال و چند ماه مبارزه سیاسی با خمینی فعالیت فشردهای برای تولید ترانه و سرود، تکثیر و توزیع نوارهای آن، انتشار کتاب، تهیه فیلم و... داشتیم. بسیاری از مجاهدانی که در این بخشها فعالیت میکردند، توسط رژیم خمینی بهشهادت رسیدهاند. از میان آنها کسانی که یادشان هنوز در خاطرم باقی است و بهقول نیما نامهایشان « روشنم میدارد، قوتم میبخشد » عبارتاند از مجاهدان سرفراز محمود میرمالک، حسین لبیبی، باقرآل اسحاق، اصغرمحکمی، احمد شادبختی از نویسندگان نشریه مجاهد- همچنین بهروز ترشیزی که حین عکس گرفتن از تظاهرات مسلحانه دستگیر و تیرباران شد، بهمن ترشیزی، محمدحسین کمیلی منفرد - رضا خاکسار مسئول کانون فیلمسازان مسلمان و مهرداد علوی.
یادآوری چند خاطره از این شهیدان نمونههایی از رویکرد مجاهدین در کار تولید ترانه و سرود را به دست میدهد:
سرود اخترشبانه
شعر و آهنگ اولیه سرود اخترشبانه، ساخته مجاهد شهید ابوالفضل رستگار است.
یکی از مجاهدان وارسته که در عین حال شاعری توانا بود. او در سال ۵۴در ارتباط با مجاهدین دستگیر و در بیدادگاههای شاه به ۵سال زندان محکوم شد و در سال ۵۷از زندان آزاد شد.
یکی از زندانیان هم سلول او در زندان مشهد، اولین دیدارش با ابوالفضل را چنین نوشته است:
« موقع سحر بود صدای پایی در راهرو پیچید و در پی آن صدای کشیده شدن جسمی بر روی زمین. چند لحظه بعد در سلول باز شد و کسی را خرد و خمیر انداختند داخل سلول.
قدی متوسط و پیکری لاغر و استخوانی داشت. موهایش را از ته زده بودند و صورتش پر از خون و کبودی بود. به سختی قادر به حرکت بود.کمکشکردم تا روی زمین بنشیند. وقتی نشست آرام خندید و گفت اسم من عباس است... عباس رستگار... به اعدام محکوم شدهام... و دوباره خندید.»
این شاعر مجاهد یک بار هم در سال ۶۰ دستگیر و روانه شکنجهگاههای خمینی شد و در آنجا بهشهادت رسید.
عباس در سرودن شعر و آهنگینکردن آن مبتکر و خوش ذوق بود. از او چند شعر و سرود باقی مانده ولی ارزندهترین یادگار هنری او همین سرود اختر شبانه است که فضای نبردهای مجاهدین با رژیم خمینی در سال ۶۰ را بازتاب میدهد.
یکی از هم زنجیرانش در شکنجهگاههای خمینی در مورد چگونگی ساختن این سرود نوشته است:
« شب چهارم آمدن عباس به سلول بود. در آغاز شب پس از افطار،کمی دعا خواند و پس از لحظاتی سکوت گفت: به دلم برات شده امشب مرا تیرباران میکنند... میخواهم برایت سرودی بخوانم. این سرود و آهنگش را خودم ساختهام. برایت میخوانم سعی کن آهنگش را بهخاطر بسپاری، بعد هم با هم مینشینیم تا شعرش را حفظ کنی آن را بهعنوان آخرین یادگار به بچهها برسان... بعد از جایش بلند شد، و به دیوار تکیه داد. در سیاهی سلول چشمهایش میدرخشید، پس از آن که نفسی تازه کرد یکمرتبه صدایش را پرشور و صاف و نیرومند در سیاهی سلول رها کرد».
ایران ایران اخترشبانه دریای پرجوشش زمانه
دامانت مهد مجاهدین شد درهرخانه کرده آشیانه
نهضت مجاهد همچوشمع سوزان در سیاهی شب مشعلی فروزان
من از دریچه سلول نگاه کردم، دیدم یک آخوند فربه به همراه چند پاسدار، بچهها را یکی یکی صدا میکنند و اسم آنها را کف دست و روی پیشانیشان مینویسند، به عباس گفتم دارند بچهها را برای اعدام میبرند. از جایش جهید و گفت وقتش رسیده و به نماز ایستاد.
وقتی در سلول ما را باز کردند او هنوز مشغول نماز خواندن بود. پاسدار با عصبانیت گفت: زودتر! کارداریم! حالا چه وقت نماز خواندن است؟!
عباس قهرمان بعد از نماز بلند شد مرا درآغوش گرفت و گفت: « اگر ماندی سلام مرا به همه بچهها برسان و بگو میخواستم بمانم و سقوط خمینی را ببینم. امیدوارم شما موفق شوید و حتماً موفق خواهید شد بعد با گامهایی استوار از سلول بیرون رفت».
مجاهد صدیق محمد سیدی کاشانی درباره این سروده مینویسد: سرود اختر شبانه در سال ۶۱ در نهاد ترانه سرود سازمان مجاهدین بازسازی شد، و توسط ارکسترسمفونی وین و گروه کر هواداران مجاهدین اجرا و ضبط کردیم.
سرود رهایی و نبرد آخرین
یکی از سرودهایی که شعر و آهنگ آن، توسط مجاهد شهید مسعود عدل در سال ۵۶ در زندان اوین ساخته شد، سرودی بود بهنام رهایی که در آن فلسفه هدف داری حرکت جهان و تکامل تأکید شده و در بند بندآن بر تغییر جهان از کهنگی به سوی نو و نوید رسیدن به جامعهیی فارغ از ستم و سرکوب و استثمار و استقرار قسط و عدل که از طریق مبارزه به دست میآید تأکید شده. این سرود در سال ۵۸بازسازی شد. سرود نبرد آخرین نیز ساخته مسعود عدل بود. این دو سرود در واقع داستان تکامل را به زبان هنری بازگو میکند، سرود نبرد آخرین در یکی از جلسات کلاس تبیین جهان در دانشگاه صنعتی شریف و پیش از مباحث برادر مسعود بهصورت تجسمی توسط گروهی از اعضای میلیشیا اجرا شد.
سرود رهایی
ای خدا ای خدا ای حقیقت! ای زمین و زمان را توغایت
ای تو ظاهر تو باطن تو اول ای تو آخر تو ره را نهایت
افکن در دل این غوغا
لااله الاالله
ابوالقاسم محمدی ارژنگی ـ یکی از مجاهدانی بود که در سالهای اول حکومت خمینی فعالانه در نهاد ترانه سرود کارها را پیش میبرد، ابوالقاسم محمدی ارژنگی در قتلعام سال ۶۷ سربدار و رستگارشد.
نویسنده کتاب سمفونی مقاومت درباره او مینویسد: من ازجوانی ابوالقاسم ارژنگی را میشناختم درسنین ۱۸ـ ۱۹سالگی با هم به کلاس استاد اسماعیل مهرتاشمیرفتیم و تحتنظر او موسیقی اصیل ایرانی را آموزش میگرفتیم.
ابوالقاسم صدای گرمی داشت و موسیقی اصیل ایرانی را بهخوبی میخواند.
ارژنگی از سال ۴۳در کنار کار هنری به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد. او معلم یکی از مدارس محله ذوب مس در جاده امین آباد شهر ری بود. بهطور هم زمان تحصیل در دانشگاه را ادامه میداد و در رشته روانشناسی از دانشگاه تربیت معلم فارغالتحصیل شد. ابوالقاسم در تمام عمر با وارستگی و فروتنی زندگی کرد. در زمان شاه بسیاری به او پیشنهاد کردند که به رادیو برود و در سلک خوانندگان آن زمان در آید، اما او نپذیرفت. ابوالقاسم پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی فعالیت خود را در هواداری با سازمان شروع کرد.
مجاهد شهید ابوالقاسم ارژنگی، از نوجوانی به سلک یاران و هواداران آیتالله طالقانی درآمد و از بحثهای پدر طالقانی در مسجد هدایت بهرهها برد و به اشاعه افکار مترقی پدر پرداخت.
ارژنگی در انقلاب ضدسلطنتی به هواداری از مجاهدین برخاست. پس از پیروزی انقلاب، فعالیت خود را در کمک به تهیه ترانه - سرودهای مجاهدین متمرکز کرد و برکار خوانندگان (گروهکر) درضبط سرودها و ترانهها، از جمله سرودهای ایران زمین، مجاهد، ۴ خرداد، جهاد،کارگر، میهن شهیدان، خون، جبهه رهایی، به نام خدا و بسیاری دیگر از سرودهای سازمان نظارت داشت.
ابوالقاسم که دوستانش او را هوشنگ مینامیدند، پس از۳۰ خرداد ۶۰ برای تأسیس یک مرکزکمکهای اورژانس برای درمان مجاهدینی که در نبرد با پاسداران مجروح شده بودند اقدام کرد. در همین راستا به جرم هواداری از مجاهدین و به خاطر کمکهای مالی به سازمان دستگیر و به ۸سال زندان محکوم شد.
در زندان زیرشکنجههای سختی بود، اما لب به شکوه باز نکرد. ابوالقاسم اواخر بهمن سال ۶۶از اوین به گوهردشت منتقل شد. یکی از هم زنجیرانش نوشته است:
« آن شب باران میبارید و هوا خیلی سرد بود. وقتی رسیدیم پاسداران از همان قدم اول با کابل و چماق به استقبالمان آمدند. ابوالقاسم جلو من بود و ضربههای زیادی خورد، اما صدایی از او درنمیآمد. ما را به داخل یک بند خالی بردند. لباسهایمان را گرفتند و با شلاق به جانمان افتادند. وقتی خسته شدند و رفتند به اطرافم نگاه کردم، ابوالقاسم در کنار م بود. بدنش خونین بود، از پاهایش خون میریخت و از سرما میلرزید. خواستم کمکشکنم، اجازه نداد. و گفت« کارخودت را بکن گفتم « بدجوری زخمی شدهای ». خندید و گفت « ای بابا! فکر این چیزها را نکن ».
در همان شرایط هم لبخندش را فراموش نمیکرد. از کارهای او در زندان؛ آموزش موسیقی به بچهها بود. یک روز در دستگاه ماهور این بیت سعدی را تمرین میکردیم که:
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
به او گفتم باید این شعر را با همین صدای عالی وقتی رژیم سرنگون شد، در رادیو بخوانی. خندید و گفت « من تا بهحال این کار را نکردهام، اما دلم میخواهد اگر زنده باشم وقتی رژیم سرنگون شد این شعر را در میدان آزادی جلو پای مسعود و مریم بخوانم ».
ابوالقاسم از میان هنرمندان به مرضیه علاقه بسیار زیادی داشت. میگفت او هنرمندی است که برای مردم میخواند و خودش و هنرش را به دنیا نفروخته است.
هر وقت دلمان میگرفت، ما را به ترانهیی ازمرضیه مهمان میکرد..... .