۲۴آذر۱۴۰۰
تظاهرات گسترده معلمان در شیراز
وقتی میگوییم جامعهٔ ایران یک جامعهٔ انفجاری است، انگشت بر پارامتری گذاشتهایم که در تحلیل رخدادهای امروز باید نقش خاصی برای آن قائل بود؛ اگر نه تصویر درستی از خیزشهای پیاپی اجتماعی نخواهیم داشت و آنها را به یک اعتراض سادهٔ صنفی تقلیل خواهیم داد. این همان کاری است که رسانههای حکومتی به آن اشتغال دارند. آنها بهعنوان بخشی از پروپاگاندای هدایتشدهٔ نظام، درصدد کوچکانگاری و غیرسیاسی کردن اعتراضهای اجتماعی هستند. حتی اگر به این اعتراضات پژواک هم بدهند، هدفی جز مصادره و انحراف این خیزشها ندارند.
انفجاری بودن شرایط به این معناست که بهدلیل انباشت بحرانها، تزاحمها، تصادمها، زمینههای نارضایتی، سرکوفتهای پیدرپی، صداهای در گلو خفهشده، شلاقهای فروکوبیده بر پیکرهای زندانی، سیلاب جاری خونهای بیگناهان در طول سالیان حاکمیت اختناق و تکصدایی، اکنون آستانهٔ تحمل مردم به صفر رسیده است. هر رویداد پیشبینیناشده و غیرمتعارف قادر است به بهانهیی برای خیزش تبدیل شود.
اعتراضات اجتماعی پیشپرتابهها و گدازههایی از این آتشفشان آمادهٔ فوران است. غرشهای گاهبهگاه، خبر از غرش نهایی میدهند.
هنوز بیآبی خوزستان و شرارههای سرکش قیام آن از متن جامعه رخ پنهان نکرده، قیام مردم اصفهان و چهار محال و بختیاری آغاز میشود. هنوز خشم و خروش کشاورزان اصفهانی در بستر زایندهرود، فروننشسته، همبستگی با مجروحان این قیام، هموطنان را به همراهی و پشتیبانی آنان برمیانگیزاند و حرکت نمادین یک چشم بسته، وجهی دیگر از تداوم این قیام را بهنمایش میگذارد. در این فضا ناگهان صدای عدالتخواهی معلمان در زیر آسمان دستکم ۱۱۴شهر ایران میپیچد. این همان غرشهای گاهبهگاه است که نشان میدهند البرز و زاگرس با دو بازوان پیچ در پیچ خود در فلات ایران، آمادهٔ گدازهافشانی هستند.
تا قبل از جراحی بزرگ در ساختار نظام ولایت فقیه، باندهای وابسته به خامنهای تلاش میکردند خیزشهای اجتماعی را به ناکارآمدی باند رقیب نسبت داده و اصل نظام و شخص ولیفقیه را از لبهٔ تیز این اعتراضات بهدر ببرند. خامنهای با دودوزهبازی و شیادی، گاهی پز اپوزیسیون هم میگرفت و برای اقشار محروم و دهکهای پایین اشک تمساح میریخت. اکنون تمام این بهانهها و ترفندها از او و دولت سوگلی و مجلس دستچین گرفته شده است.
اکنون هر حرکتی با نقطهعزیمت یک مشکل صنفی و معیشتی بهسرعت و نه حتی در پروسه، راه به اصل نظام میبرد و خواهان واژگونی عمود خیمهٔ نظام میشود. جامعه مسبب ادبار و تیرهروزی خود را دریافته است و مستقیم آن را نشانه میرود. وانگهی ساختار توتالیتاریستی ولایت فقیه هیچ جایی برای عرضاندام مخالفان خود باقی نگذاشته است. خیزشهایی که شکل میگیرند، تمام آنها از نظر گردانندگان این رژیم «غیرقانونی» و «هنجارشکنانه» هستند. وقتی نفس اعتراض غیرقانونی است، ماحصل آن نیز خط قرمزهای رژیم را نقض میکند. در قیام اصفهان، اعتراض به بیآبی و خشکی بستر زایندهرود به شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر خامنهای بالغ میشود. در خیزش معلمان، نقطهٔ عزیمت، اعتراض به اجرا نشدن لایحهٔ رتبهبندی و همسانسازی حقوق معلمان است اما در تداوم و تعمیق خود به شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» راه میبرد.
همانطور که ملاحظه میشود مشکل قبل از آنکه اقتصادی و معیشتی باشد، سیاسی است. بیش و پیش از آنکه به یک قشر خاص اجتماعی خلاصه شود، یک مشکل فراگیر و مبتلابه عموم مردم است. حل این جنس از مشکل منوط به درافتادن با ساختار سیاسی و برانداختن آن است. از این رو به میدان آمدن، فریاد زدن و در افتادن با نمادهای اختناق و استبداد را میطلبد.
مردم به تجربه پی بردهاند که در این رژیم و با این رژیم امکان هیچ گشایشی نیست. اگر به انتظار وعدههای آبکی و پوشالی گماشتگان خامنهای بنشینند، نان خشک سفرهٔ خود را نیز از دست خواهند داد. این تجربه به آنها میگوید که باید حق را فریاد زد و آن را با صدای بلند مطالبه کرد. حق دادنی نیست، گرفتنیست. بدیهی است که حکومت این حق را با طیب خاطر و در یک سپیدهدم رؤیایی به مردم نخواهد داد، برای مطالبهٔ آن باید خیابانها را به تپش درآورد، صداها را به هم گره زد و قدرت همبستگی را به رخ کشید.
حاکمیت نیز به هر حرکت اعتراضی از این منظر نگاه میکند و آنها را تهدیدی علیه کیان خود تلقی میکند. بنابراین از هیچ تجمع، همصدایی، بهخیابان آمدن و حتی از هیچ دستنوشتهٔ اعتراضی و پلاکارد استقبال نمیکند. اگر میتوانست و قدرت آن را داشت این اعتراضات را در نطفه خفه میکرد ولی آمادگی شرایط عینی این امکان را از آن سلب کرده است.
سلسله خیزشهای اخیر مبین آن است که بهعلت پختگی و آمادگی شرایط عینی، ابتکارعمل در دست قیامآفرینان است. آنها میتوانند و باید به دامنهٔ این خیزشها بیفزایند.