۱۲آبان۱۴۰۰
تصویری از زندان قزلحصار
«مرگ در خاموشی»! عنوان یادداشتی است که یک روزنامهنگار سایت حکومتی انصافنیوز در مورد دراکولای خونآشام، «داوود رحمانی»، معروف به «حاج داوود» نوشته است. او در این یادداشت به تنفر عمیق جامعه از نظام ولایت فقیه بهطور عام و میرغضبها و دوستاقبانان بدنام آن بهطور اخص اشاره میکند؛ تنفری که بهطرزی آشکار در مرگ قصاب قزلحصار، مخترع شکنجههایی مانند «قفس» و «تابوت» به اوج رسید. بههمان میزان که جامعه تنفر خود را آشکار کرد، حکومت آخوندی این مرگ را با سکوت برگزار کرد؛ گویی انگار نه انگار که یکی از آمران و عاملان شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی به دوزخ شتافته است.
اما در این یادداشت چه نوشته است:
«مرگ داود رحمانی معروف به حاج داود رئیس زندان قزلحصار طی سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ همان اندازه که در داخل با سکوت و انفعال و بیخبری توأم شد، واکنشهای وسیع و گسترده از سوی مخالفان جمهوری اسلامی در خارج کشور به همراه داشت. آنچه این اتفاق را قابل تأمل میکند سکوت تقریباً تمامی جناحهای سیاسی داخلی و حتی کسانی است که همچنان از عملکرد اسدالله لاجوردی در دوران ریاست او بر دادگاه انقلاب در دهه شصت به جد و بدون کمترین انتقاد حمایت میکنند. و مهمتر اینکه حاج داود تا آخرین روزهای حضور لاجوردی در مقام دادستانی به جدیت از عملکرد او حمایت کرد.
از این منظر شاید بتوان سکوت رسانهیی در قبال مرگ او را به این معنی تعبیر کرد که هیچ جریانی حاضر به تأیید عملکرد حاج داود در زمان ریاست بر زندان قزلحصار نیست». ! (انصافنیوز. ۹آبان ۱۴۰۰)
«سکوت و انفعال و بیخبری»! نشانهٔ چیست؟ چرا کسی در حاکمیت جرأت نکرد در علن از یک قصاب خونآشام دفاع کند؛ وانگهی دفاعکنندگان از عملکرد لاجوردی و حاج داوود چه کسانی هستند؟
اینها سؤالهایی است که نویسندهٔ مطلب آنها را مکتوم میگذارد؛ زیرا کنکاش در آنها به خط قرمزهای نظام راه میبرد. یکی از این خط قرمزها دفاع تمام قد «مقام عظمای ولایت» از «قصاب اوین، اسدالله لاجوردی» است.
خامنهای در پیام ۲شهریور ۷۷ خود او را «سید بزرگوار و مجاهد فیسبیلالله»! و «از چهرههای منور انقلاب»! نامید.
لاجوردی در دفاع از حاج داوود گفته بود:
«به حاجداود رحمانی مسئول زندان قزلحصار میگویند تو لیاقت اداره زندان را نداری، چرا؟ چون توانایی فراوان دارد. حالا به پاس خدماتش نهایتاً او را حجاجبن یوسف میکنند. اول یک آدم انقلابی و دلسوز برای انقلاب را با این توانایی و کارآیی ضایع کنیم و حجاجبن یوسف و بزرگترین ضد انقلاب کنیم، بعد او را کنار بگذاریم. ». (رجا نیوز. ۳شهریور۹۰).
خمینی برای تحکیم موقعیت خود به جلادانی مانند لاجوردی و حاج داوود نیاز مبرم داشت. زیرا آنها را قرهنوکران و نوچههای خاص خود میدانست؛ آنها کسانی بودند که بهقول او «عواطف کودکانه»! را کنار گذاشته بوده و از هر نوع حس انسانی تهی گشته بودند. آنها ظرفیت و استعداد جنایتپیشگی لازم برای پیشبرد سیاست خلیفه یعنی «دست بریدن، حد زدن، رجم کردن»، و «بریدن و داغ کردن آدمها»! را بهخوبی بلد بودند. از این رو روح خبیث و شیطانی خمینی را نمایندگی میکردند.
خامنهای نیز همین سیاست را پیمیگیرد. شکنجه، سرکوب و کشتار برای او و ولایت شیطانیاش در حکم نان شب است. در نتیجه او باید با تقلید از دجال بزرگ از حاج داوود تجلیل میکرد. زیرا این قصاب بدنام، یارغار لاجوردی و از دستنشاندگان او در قزلحصار بود؛ ولی چرا نکرد؟
جان مطلب و اصل موضوع در اینجاست. اصل موضوع در این است که دیگر بگیر و ببند و سلاخی و کشتار مخالفان پاسخ نمیدهد. براندازان با کشتن بیشتر میشوند. خشم جامعه از ارتفاع سرکوب فراتر رفته است. بر لبهٔ پرتگاه سرنگونی کار از کار گذشته است. قیام آبان۹۸ برگی را ورق زده و شرایط را بهگونهیی رادیکال کرده که دیگر سایزها و اندازههای قبلی بر قامت آن کوتاه است.
همانطور که سیاست «قبر» و «تابوت» سازی در خانههای امن در مواجهه با ارادهٔ زنان و مردان مجاهد شکست خورد؛ همانطور که قتلعام۶۷ به سند ماندگاری آرمانی و شرافت نسل مسعود رجوی تبدیل گشت، بههمین سیاق امروز نیز جلادان خمینی و خامنهای محکوم هستند که در خاموشی و سکوت و البته در توفانی از نفرت و انزجار اجتماعی به دوزخ رهسپار شوند.
سرنوشت لاجوردی و داوود رحمانی در انتظار خامنهای، رئیسی، اژهای، قالیباف و همهٔ قصابانی است که دشنهتیز کن، شلاقبهدستگیر، طنابدارباف و مرگچرخان این رژیم بودند و هستند. آنها از «حجاجبنیوسف ثقفی» شدن در افکار عمومی و خاموشی و فراموشی دوزخ گریزی ندارند.
این سرنوشت با سرعت تمام در حال فرا رسیدن است.