۲۰آبان۱۴۰۰
برگزاری دادگاه محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتلعام۶۷ در دادگاه دورس در آلبانی - ۲۰آبان۱۴۰۰
روز پنجشنبه ۲۰آبان ماه دومین روز دادگاه دژخیم حمید نوری در دادگاه دورس آلبانی برگزار شد. در این دادگاه شاکیان و شاهدان از اشرف۳ استماع میشوند.
در دادگاه امروز مجاهد خلق مجید صاحبجم زندانی سیاسی با ۱۷سال سابقه زندان در مورد جنایات رژیم در جریان قتلعام زندانیان سیاسی شهادت میدهد.
همزمان با برگزاری دادگاه شماری از مجاهدان اشرفی در اشرف۳ تجمع دارند. همچنین در استکهلم سوئد نیز حامیان مقاومت و هواداران سازمان مجاهدین به برگزاری تظاهرات و آکسیون اقدام کردند که گزارشات این رویدادها را از طریق سایت مجاهد و شبکههای اجتماعی آن دنبال کنید.
سخنان مجاهد خلق مجید صاحبجمع پس از بازگشت از دادگاه به اشرف۳ در
مجید صاحبجمع: سلام عرض میکنم خدمت خواهران و برادران مجاهدم. خیلی ممنون و متشکرم از استقبال پرشور و گرمتون تشکر میکنم از شما بهخاطر حمایتها و پشتیبانیهایی که از ما کردید. خواستم در این چند دقیقه یک گزارش کوتاهی از آنچه که امروز گذشت خدمت شما عرض کنم. طبعاً من هم یکی از شاهدان و شاکیانی بودم که در این دادگاه حضور داشتم در مورد جنایتهای حمید نوری در قتلعام سال۶۷ همانطور که شما میدانید این دادگاه بر دو پایه سوار شده قتلعام۶۷ و نقش حمید نوری... . . اما آنچه که در دلم بود خواستم برای شما در یک جمله کوتاه بگویم و وقتتان را نگیرم، این بود که دوست داشتم این دادگاه آنقدر بزرگ بود و اینقدر صندلی داشت که همه شما میآمدید. چونکه شاهدان و شاکیان اصلی جنایت قتلعام سال۶۷ و حمید نوری که البته خب رده خیلی بالایی هم ندارد و بقیه آنها، ای کاش که همه شما آنجا بودید و اینقدر این دادگاه بزرگ بود که همه شما آنجا مینشستید و شهادت می دادید و شاکی بودید، کما اینکه همینطور هم هست. شاهد اصلی و شاکی اصلی و میراثدار خونهای بهناحق ریخته شده اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران شماها هستید. خب به هرحال این افسوسی بود که در دلم بود و ما سعی کردم اگر لیاقت داشته باشم و شایستگی آن را داشته باشم به نمایندگی شما چند نکتهیی در دادگاه بگویم. یعنی شواهد و مدارک و اسناد خودم را ارائه بدهمم در اینکه قتلعام بهطور وضوح و مشخص صورت گرفته. من بهاصطلاح دفاعیه خودم را روی فتوای خمینی جنایتکار گذاشتم که صراحتاً در آنجا بحث سرموضعی را مطرح میکند و در یک جمله میگوید، سر موضعی باید اعدام بشود. بنابراین من سعی کردم این را نشان بدهم که اگر هواداران و اعضای سازمان مجاهدین دیگر در این دنیا نیستند و حضور ندارند و قتلعام شدند بهخاطر این بود که سرموضع بودند... سر موضع مجاهدی خودشان سر هویت خودشان، هویت سیاسی، تشکیلاتی و عقیدتی خودشان. همه شما دیگر از بهر اینکه آخرین نفر در روز ۱۵مرداد و یکی از همین روزها خواهر مجاهدمان زهرا خسروی مورس میزند به بچهها و این فاکت را بهاصطلاح اضداد ما هم میگویند دیگه چارهای ندارند که نگویند
زهرا خسروی در سلول انفرادی میگوید که به من چند دقیقه وقت دادند که وصیت نامهام را بنویسم. همه ما را دارند اعدام میکنند سلام من رو به مسعود و مریم برسانید...
از این دست شهادتها و از این دست گواهیها و از این دست فاکتهایی که ما هر کدام به سهم خودمان که در صحنه بودیم ارائه دادم و ارائه میدهیم شاهدان و شاکیان بعدی که به نمایندگی شما هستند در اینجا حضور دارند و به نوبت فردا و فرداهای دیگر ما ادای شهادت میکنیم. کوتاه کنم آنچه که مهم بود همین بود که شما بدانید که آنهایی که رفتند سر موضع بودند و آنهایی که ماندند سرموضع نبودند... این گواهی تاریخ است جای پنهان کردن ندارد و نباید کرد و باید ارزش کسانی که تا آخرین لحظه از هویت مجاهدی خودشان دفاع کردند را بیان کرد. و اگر ما استحقاق و شایستگی و لیاقتی داشته باشیم ادامه دهنده راه سرموضعی هاست. از شما میخواهم که برای همه ما دعا کنید که تا به آخر بر عهد و پیمانی که بستیم وفادار باشیم، میراثدار حقیقی این خونها شماها هستید. امیدوارم که ما بتوانیم به آن عهد و پیمانی که به رهبری خودمان دادیم و به مردم خودمون دادیم و امروز نمایندگان ما در کانونهای شورشی عهد و پیمان ما را در کوچهها و خیابانانهای شهرهای ایران ساری و جاری میکنند بتوانیم موفق باشیم... درود بر همه شما
رزمندگان آزادی در اشرف۳ با در دست گرفتن تصاویر شهیدان قتلعام و خواندن اسامی آنها به تکتکشان درود فرستادند
گرامیداشت یاد شهیدان قتلعام در اشرف۳ در آستانه ورود هیأت شاکیان پس از شهادت دادن در دادگاه - ۲۰آبان
مجاهد خلق مجید صاحبجمع شهادت دادن خود را شروع کرد و گفت:
در سال۶۱ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر شدم در در یک دادگاه سه دقیقهای به ریاست نیری محاکمه شدم و ۱۲سال به من حکم دادند در همان سال۶۲ به قزلحصار رفتم دو سال بعد بخشی از مسائلی که نگفته بودم لو رفت و دوباره محاکمه شدم و باز همین نیری دوباره ۱۲سال حکم از سال۶۵ داد و از سال۶۵ دوباره از اول تحمل کیفر کردم.
در بهمن ۶۶ به گوهردشت منتقل شدم.
در بهمنماه ۱۳۶۶ ما را از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل کردند.
دادستان: چرا شما را در این تاریخ منتقل کردند به گوهردشت؟
از سال۶۵ زندانیان را طبقهبندی میکردند و بر اساس سر موضع بودن این تقسیمبندی را کردند.
بنابراین وقتی زندانی را طبقهبندی کردند بخشی از آنها از جمله ما را به گوهردشت منتقل کردند.
در همین مدت ما اعتصابات و اعتراضات زیادی داشتیم همینقدر بدانید ما با حالت اعتراض و اعتصاب به گوهردشت منتقل شدیم.
دادستان: وقتی به گوهردشت وارد شدید با شما چه تنظیمی شد؟
مجید صاحبجمع: از اینجا به بعد داستان ما مقداری جزییتر میشود. یادم میآید که برف میآمد. ما را وارد یک کریدور کردند. یک بندی که تقریباً خالی بود و هیچکسی در آن نبود و یک تونلی تشکیل دادند. شما با تونل آشنا هستید. چندین پاسدار با چوب و کابل مشغول زدن ما شدند. بعد گفتند لباسهایتان را در آورید.
دادستان: میخواستم بدانیم که کسانی که آنجا بودند کسی را شما میشناسید؟
مجید صاحب جمع: بله وقتی یکبار خوردم زمین حمید عباسی را دیدیم تعجب کردم که او آنجا چه کار میکند.
دادستان: برای من بگویید چطور حمید عباسی را به جا آوردید؟
مجید صاحبجمع: حمید عباسی یک پاسدار معمولی در سال۶۱ - ۶۲ در زندان بود. در همین دو سال حمید عباسی را بهعنوان پاسدار بند در اوین دیده بودم. بندهای زندان اوین در بسته بودند.
مجاهد خلق مجید صاحبجمع افزود: پاسدار مأمور بود، زندانی را از اتاق به سرویس هدایت کند یا نفرات شکنجه شده را منتقل کند و یا زندانیان را به هواخوری ببرد و این اختیاری بود که پاسدار داشت و میتوانست از این اهرمها به زندانیان فشار بیاورد.
من بیش از ۱۰بار او را در اوین دیدم و او یکی از پاسداران بند بود. شیفتش را با پاسداران دیگر عوض میکرد مثل بقیه پاسدارها و فکر میکنم او دیپلم داشت و این یک امتیاز بزرگ برای او بود.
من در بخشی از بازه زمانی ۶۱ و ۶۲ حمید عباسی را دیدهام چون در بندهای مختلف بودم و حمید عباسی در همه بندها نبود.
من در سالن ۶ و سالن ۱ اوین که به آن سالن آموزشگاه میگویند حمید عباسی را دیدهام.
روز بعد از اینکه در گوهردشت مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم مورد بازپرسی قرار گرفتیم و زندانیان جدید باید تعیینتکلیف میشدند سرموضع هستند یا نه؟ اولین کار به عهده داوود لشکری بود که ما را بازجویی کند و به یکی از بندهای فرعی ببرد.
در آن بازجوییهایی که خیلی شدید بود بعد از پرسیدن مشخصات و اسم و فامیل سؤالی که ما همیشه درگیر آن بودیم پرسیده میشد. سؤال این بود هوادار هستی، هوادار سازمان مجاهدین و یا هوادار سازمان دیگری و بعد از آن بازپرسیهای خشن، وضعیت ما مشخص شد.
آن روز ما را منتقل کردند به فرعی مقابل ۱۶ به این دلیل اسم آنرا فرعی ۱۶ میگفتند چون نقطه مقابل آن سالن بودیم آنرا فرعی مقابل ۱۶ میگفتند. اما بعداً شمارهها را عوض میکردند.
در این محوطه تأسیسات خاصی نبود و این را همه میدانند ما در اینجا بودیم تا روز ۸مرداد. روز ۸مرداد تعدادی از ماها را صدا کردند از فرعی مقابل ۱۶ به قسمتهای دیگری از زندان بردند.
من زندانی گوهردشتی نیستم، من زندانی اوینی هستم، بنابراین خیلی راجع به جزئیات زندان گوهردشت اطلاعاتی نداشتم زندانیان گوهردشت نسبت به این جزئیات خیلی اطلاعات دارند که بعداً به شما میگویند.
تصور میکنم از مقابل ۱۶ مرا به فرعی ۳ بردند چون من زندانی جدید گوهردشت بودم و اطلاع زیادی نداشتم.
شما همواره میگویید آنچه را که دیدید بگویید اما من اطلاعات زیادی را از زندانیانی که در گوهردشت بودهاند شنیدهام.
فیلم کوتاهی از ماکت ساخته شده از زندان گوهردشت کرج با تعیین موقعیت راهرو مرگ و موقعیت اعدام زندانیان سیاسی در قتلعام۶۷
در دوران اعدامها و روز ۷مرداد که ما در فرعی مقابل ۱۶ بودیم روزی بود که روز نمازجمعه بود که به اندازه کافی راجع به نماز جمعه میدانید چون سیاستهای کلی رژیم در این روز برای افکار عمومی بیان میشود.
یک چیزی شبیه سخنرانی پاپ در واتیکان. در آن نمازجمعه راجع به زندانیان صحبت شد و مضمونش این بود حضور زندانیان در زندان قابلتحمل نیست.
من فکر میکنم این یکی از اسناد دادگاه است و پیشنهاد میکنم متن این نمازجمعه در دادگاه منتشر شود.
نماز جمعه را در رادیو و در تلویزیون شبها پخش میکنند و من از این طریق متوجه متن نماز جمعه شدم که در آن وضعیت ما زندانیان در آن نماز جمعه تعیینتکلیف گردید.
بعد از آن داوود لشکری ما را از فرعی به اتاقهای اصلی آورد و بعد از اینکه اسم و مشخصات ما را پرسید اتهاممان را پرسید و این سؤال تعیینتکلیف میکرد زندانی چه سرنوشتی داشته باشد.
ما هیچ تصویری از آینده نداشتیم و هرکس بنا بر مصحلت خودش جواب میداد و میگفت هوادار، هوادار سازمان مجاهدین خلق و پس از این جواب ما به اتاق خود برگشتیم.
شب ۸مرداد تلویزیونها را جمع کردند، روزنامهها و ملاقات را قطع کردند و نمازجمعه را شنیدیم در حالی که جنگ ایران و عراق هم تمام شده و آینده کشور هم نامشخص است.
اگر جنگ تمام شده چرا شعار مرگ بر منافقین میدهند ظاهراً باید صلحآمیز باشد اما در زندان بر عکس شد و ما در یک وضعیت تهدیدآمیز و سرنوشت نامشخص مواجه شدیم.
سرانجام روز ۸مرداد از فرعی خارج شدیم با کلی سناریوهای محتمل ما به یک فرعی دیگر منتقل شدیم تا ۱۵مرداد و پس انتقال به این فرعی شروع کردیم به تماس گرفتن با سلولهای دیگر تا بتوانیم از طریق دیگران اطلاعات بگیریم و اطلاعات زیادی گرفتیم از جمله اینکه یک هیأت وارد زندان شده و یکی از اعضای این هیأت نیری است و میدانستیم نیری برای قطع هواخوری و یا قطع ملاقات نیامده است بلکه آمده است یک تصمیم جدی دیگری بگیرد و بنابراین آمدن او بیانگر موضوع مهمی بود.
شنیده بودیم روز ۸ و ۹مرداد تعدادی از زندانیان در سولهها اعدام شدهاند و بعداً فهیمدم سولهها کجا است.
قبل از اینکه وارد جریان خودم در ۱۵مرداد شوم بهتر است قضایای روز ۱۴مرداد در نمازجمعه را بگویم که در آن قضایای زندانیان جدی شد و رئیس شورایعالی قضایی سخنرانی کرد.
او گفت من طاقت ندارم از بس که به من فشار میآورند چرا این زندانیان زنده هستند؟ وقتی گفته میشود زندانیان مجاهد خلق را اعدام کنید ما دیگر حریف اینها نمیشویم. این قاضیالقضات رژیم ایران بود با شنیدن حرفهای او پازلی که در ذهن خود در رابطه با سرنوشتمان چیده بودیم تکمیل شد.
من پیشنهاد دارم این نماز جمعه بهعنوان یک سند منتشر شود این سخنرانی را از طریق رادیو در بندها پخش میکردند این تکلیف شرعی و مذهبی است که یا باید در نماز جمعه شرکت کرد و یا آنرا از رادیو شنید و میگویند ثواب دارد.
من تقریباً تمامی مطالب نمازجمعه را حفظ کردم اما خلاصه آنرا برای شما گفتم علت اینکه ما نمازجمعه را شنیدیم این بود که صدای نماز را یا از بلندگو پخش میکردند یا توسط رادیوهایی که دست پاسدارها بود پخش میشد و ما میشنیدیم اما خودمان نه رادیو، تلویزیون، روزنامه، ملاقات نداشتیم. اما در بند جهاد و در محوطه عمومی نمازجمعه با بلندگو پخش میشد.
ما صبح ۱۵مرداد پاسداران را دیدیم به بند آمدند اسامی تعدادی را خواندند، و چشمبند زدیم و از این فرعی به اصلی و از طبقات بالا به پایین آوردند و در کنار ساختمانی که ساختمان دادیاری میگفتند نشاندند.
چند دقیقهای من نشسته بودم ناصریان مرا صدا کرد دستش را روی شانه من گذاشت و آرام گفت بلند شو. من نیز به اتفاق ناصریان به اتاق هیأت مرگ رفتم.
در اینجا جزئیاتی دارد که ابتدا کنار اتاق نشستم بعد وارد اتاق هیأت مرگ شدم. وقتی وارد شدم گفتند چشمبند را بردار من مواجه شدم با میز بلندی که تعدادی از افراد دور آن نشستهاند.
بلافاصله آنها را غیر از یک نفر شناختم نیری، اشراقی، رئیسی، شوشتری و یک فرد دیگر که بعداً متوجه شدم پورمحمدی است.
من تا آن موقع آنها را ندیده بودم آنها گفتند روی صندلی بنشین و نیری اسم و مشخصات مرا پرسید و گفت میدانی میخواهیم به زندانیان عفو بدهیم.
یاد سخنرانی روز قبل در نمازجمعه افتادم که هیچ همخوانی با عفو نداشت ضمن اینکه حضور نیری نشان میداد هیچ عفوی وجود نداشت چرا که او برای حکم آمده بود و نه برای بخشش بنابراین در همان لحظه همه چیز برای زندانی مشخص میشود.
میرسیم به سؤال اصلی که اتهامت چیست و من گفتم هوادار.
اشراقی وارد شد و گفت او طرفدار منافقین است. من گفتم که در یک خانواده مذهبی بزرگ شدهام ما برای رحلت پیامبر و امامان در خانهمان مراسم میگرفتیم.
برای کسانی که در ایران زندگی میکنند و مذهبی هستند این کار معنای خاصی دارد بهویژه که مادر بزرگ پدری من برای خانمها سخنرانی میکند.
اشراقی خندید و گفت مادر بزرگت هم منافق تربیت میکند و همه آنها خندیدند.
در این لحظه ناصریان وارد شد یک برگهای در دست داشت و گفت این برگه را امضا کن برگه انزجارنامه بود من به همراه ناصریان بیرون آمدم و چند جملهای روی آن نوشتم.
من بعد از چند دقیقه که آنجا نشستم مجدداً ناصریان مراجعه کرد برگه را از من گرفت و مرا به سمت راهرو اصلی کشاند یک چند متری وارد محل شدیم به من گفت اینجا بنشین و من تا انتهای شب آنجا نشسته بودم.
اینجا بود که بسیاری از مشاهدات خودم را دیدم و در دو طرف راهرو زندانیانی بودند که دوطرف راهرو نشسته بودند.
تعدادی از زندانیها را از این محل به انتهای راهرو میبردند و مجدداً زندانیان جدیدی به این محل وارد میشدند و مینشستند.
این وضعیت چندین بار تا شب ادامه داشت. اولین برخوردی که من با حمید عباسی در گوهردشت داشتم اینجا اتفاق افتاد که حمید عباسی از دادیاری آمد و وسط راهرو ایستاد و از روی برگهای تعدادی اسم خواند بعد از چند دقیقه این ۱۲نفر به سمت آخر سالن صف شدند و او گفت حرکت کنید و گفت بروید به بندتان و جمله بروید به بندتان را تکرار کرد اما جمله حرکت کنید برای من خیلی مهم و دردآور بود.
من تعدادی از بهترین دوستانم را امروز از دست دادم کسانی که تا همین امروز صبح با ما بودند آنها هم مانند من به هیأت مرگ رفته بودند.
با یک تفاوت و آن هم وقتی از آنها میپرسند آنها میگویند سمپات مجاهدین خلق هستند ولی من اینرا نگفتم و مهمترین تفاوت من با آنها این بود که بهخاطر آن از جلو من به طرف سالن مرگ رفتند.
صفی که در آن جمشید شریعت بود که تا آن روز با من هر ماه بود علی گلیچ، سیرنگ درستگار، سید عقیل میرمحمدی، ابراهیم فدایی، مهدی فتاح، محسن محمدباقر، محمد تقی جنابزاده، شمس امین التولیه، هادی صادقی، قاسم ارباب، علی تهرانی، آنها دیگر از من جدا شدند و برای همیشه رفتند.
بهخاطر اینکه بر سر موضع مجاهدی خودشان استوار ایستادند اما یکی از دردناکترین صحنهها مربوط به محسن محمدباقر است.
او از دو پا فلج بود و در کودکی بهخاطر همین مشکل در یک فیلم خیلی معروف بازی کرده بود و اتفاقاً فیلم آنقدر محبوب بود که در یک جشنواره در سوئد پخش شد و جوایزی هم گرفت و اگر بخواهید زندگی محسن را ببینید باید آن فیلم را ببینید اما درخشانترین برگ زندگی او در ۱۵مرداد بود وقتی او را صدا کردند، مانند پرنده پرید و در صف قرار گرفت و با دو عصا مسافتها رفت.
صحنه دردناک دیگر این بود که برانکاردی را آوردند فکر میکنم از ساختمان بهداری آوردند و دوباره برانکارد را برگرداندند و به هیأت مرگ بردند.
دوباره از هیأت مرگ نفرات را به طرف سالن آوردند بچهها گفتند ناصر را آوردند من گفتم ناصر کیست گفتند ناصر منصوری و فهیمدم کیست.
او چند ماه پیش از یکی از انفرادیها خودش را به پایین انداخته بود. مسئول بندشان بود. حمید عباسی، ناصریان و داوود لشکری به او فشار آورده بودند که اطلاعات بند را به آنها بدهد و او قبول نکرد و در اردیبهشت سال۱۳۶۷ خودش را از انفرادی به پایین پرتاب کرد.
ما در فرعی ۱۶بودیم یک دفعه صدای خیلی بزرگی شنیدیم که یک نفر پایین افتاده ما به سمت پنجرهها رفتیم و دیدیم او زمین افتاده و خونیمالی است. پاسداران رسیدند و با لگد به او میزدند منافق اطلاعات را بده با چه کسی میخواستی فرار کنی در حالی که او درد میکشید بلافاصه او را بردند.
او پس از این جریان فلج بود و روز ۱۵مرداد در راهرو او را شناختم او کسی بود که از برادرم به من نزدیکتر بود کسی که اطلاعات را نداد و قیمت آن فلج شدن بود من او را خیلی دوست داشتم بدون اینکه یک کلمه با آن صحبتی کنم.
دو پاسدار برانکارد او را به راهرو مرگ بردند تصور کردم چگونه میخواهند او را اعدام کنند.
یکی دیگر از دوستانم به نام حجتالله نیکخو نیز در یک سری جدید که من دیدم به سوی سالن مرگ برده شد.
صحنههای دردناک تمامی نداشت از آن طرف راهرو، حمید عباسی را دیدیم که این سری از نفرات را به نفرات اعدام کننده تحویل داد.
دست او یک جعبه شیرینی بود به پاسدارانی که تردد میکردند تعارف کرد به ما که رسید به تعدادی از زندانیان نیز تعارف کرد اما کسی از آنها نگرفت.
آنها با پخش شیرینی جشنشان را اعلام کرده بودند چون تعداد زیادی در همین سریهای اعدام رفته بودند و از من خداحافظی کردند.
در آن لحظه من نمیدانستم سرنوشتم چیست در همان حالت حمید عباسی اسامی چند نفر را خواند دستمان را روی شانه همدیگر قرار دادیم و حمید نوری ما را به سوی هیأت مرگ هدایت کرد.
حمید نوری کنار من بود قدش از من کوتاهتر بود و من از زیر چشمبند او را میدیدیم و فکر میکردم آخرین لحظه زندگی من است اما او بلافاصله گفت عقبگرد در حالی که میدانست حکم اعدام ما نیامده اما با ما بازی میکرد بازی مرگ. بعد از آن به پاسداری گفت آنها را ببر تا فردا نوبتشان برسد.
ما را به بند۲ بردند.
بسیار سر زندانیان سر موضع صحبت کردیم افرادی که تا آخرین لحظه با ما بودند ولی دیگر با ما نیامدند و خیلی جزییات که شاید وقت دادگاه اجازه ندهد. روز ۲۲مرداد دوباره مرا صدا کردند و دوباره ما همین مسیری که آمدیم را برگشتیم. یادم میآید که دوباره که نشستم در راهرو که به هیأت مرگ بروم یاد زندانیانی افتادم که هفته گذشته آنها را از دست دادم. رحیم صیاد دوست، هادی بهنادی، محمود ذکی، علی حقوردی، حسین مشهدی ابراهیم، عباس یگانه. اینها دیگر نبودند.
بههرحال ناصریان دوباره مرا صدا کرد وارد هیأت مرگ شدم یک نفر از آن هیأت نبود شوشتری. شوشتری آن موقع رئیس سازمان زندانها بود. نیری دوباره اسم و مشخصات من را پرسید. بهنظر میآمد که آنها میدانند که ما همه چیز را میدانیم یک مقدار آشکارتر صحبت میکردند. باید مصاحبه ویدئویی کنی. گفتم برای چی؟ گفت محکوم کردن منافقین. گفتم من الآن سالها است که از جامعه به دورم نمیدانم که در جامعه چی گذشته. گفت همین که بگویی منافقین را محکوم کنی کافی است. ناصریان با عجله و عصبانیت آمد و ما را خوب نمیشناخت ما بچههای گوهردشت نبودیم و از اوین آمده بودیم. او دوست داشت گوهردشتیها را وارد دادگاه کند. بنابراین سریع من را از دادگاه کشید بیرون و در کنار این راهرو نشاند. گفت بنشین بنویس بعداً صدایت میکنم و تقریباً دوید و رفت. عجله و عصبانیت از او میریخت.
دادستان: اولین برخوردی که او را دیدی کجاست تو کجا و او کجا بود؟
مجید صاحبجمع: در این ماکت که میبینید زندانیان دو طرف در راهرو مینشستند اگر حمید عباسی میآمد در راهرو و ما دو طرف نشسته بودیم وقتی که در وسط راهرو قرار میگرفت اسامی را صدا میکرد. مثلا حسن فرزند حسین ۱۰ یا ۱۲ اسم وقتی خودش در وسط راهرو بود فاصلهاش با نفری که کنار دیوار بود یک تا ۱.۵متر بود. دورترین فرد به حمید عباسی وقتی اسامی را میخواند چند متر بیشتر فاصله نداشت. دورترین فرد میتواند کمر به پایین او را ببیند. من در ۱۵مرداد در جایی قرار داشتم که حمید عباسی فاصله نزدیکی با من داشت کمر به پاییناش را میدیدم موقعی که اسامی را میخواند و حواساش به زندانیان نبود گردنم را بالا میگرفتم و بهوضوح صورتش را میدیدم. در دهه هفتاد که من در زندان بودم چشمبند را برای اینکه نور اتاق مرا اذیت نکند استفاده میکردم.
دادستان: یادت میآید این اسامی را؟
مجید صاحبجمع: علی گلین، بیرنگ درستکار، سید عقیل میرمحمدی، مهدی مداح، صابر کریم زاده، محسن محمد باقر، محمد تقی جنابزاده، شمس امینالتولیه، حجتالله نیکخو، هادی صابری و قاسم تهرانی، رحیم صیاد دوست، هادی بهنادی، علی حقوردی و محمود ذکی
دادستان: اینها آیا همه در سری اول بودند؟ گروه اولی را که گفتی حمید عباسی صدا کرد؟ گروه دوم و سوم را کی صدا کرد؟
مجید صاحبجمع: مسئول صدا کردن حمید عباسی بود باز هم میگویم همین دو نفر همین ۳نفر بودند کسی دیگر اصلاً حق صدا کردن نداشت.
دادستان: ببینید ما فقط روی ۱۵مرداد صحبت میکنیم. ۱۵مرداد که آنجا نشستی چند بار اسامی را خواندند.
مجید صاحبجمع: من دستکم ۴ یا ۵بار شنیدم و سری آخر اسم من هم خوانده شد که برایتان توضیح دادم.
دادستان: حالا همان روز ۱۵مرداد چند بار میشنوی حمید عباسی اسم میخواند؟
مجید صاحبجمع: دستکم ۴ یا ۵بار
دادستان: پس ناصریان کی اسم میخواند؟
مجید صاحبجمع: او فقط روز ۲۲مرداد اسم خواند.
دادستان: محمود ذکی، محمدباقر، سیدعقیل محمدی شماره، علی حقوردی شماره، هادی صابری،
این اشخاصی که من الآن اسم هایشان را خواندم چی شد سرنوشتشان؟
مجید صاحبجمع: اینها عموماً زندانیان اوینی بودند. در این دادگاه اسامی زندانیان گوهردشتی خیلی تکرار شده است، ولی اسامی زندانیان اوینی خیلی کم گفته شده به این خاطر در لیستهای شما اسامی زندانیان اوینی کمتر است. ما وقتی وارد گوهردشت شدیم در چند فرعی مستقر شدیم و دیگر رفت و آمدی با جاهای دیگر نداشتیم. وقتی قتلعامها صورت گرفت تعداد زیادی از زندانیان گمنام اعدام شدند. برای همین اسامی آنها را کسی نمیداند در فرعیها بودند و تعداد بسیار کمی از آنها باقی ماند. شبیه بچههای مشهد یا کرمانشاه و یا زنان زندانی.
دادستان: سؤالم این است که این اسامی که خواندم آن روز اعدام شدند یا نه؟
مجید: بله
دادستان: از کجا میدانید بر مبنای چی میگویی؟
مجید صاحبجمع: من حلقآویز شدن آنها را ندیدم. معیار هیأت مرگ سر موضع بودن بود. هیچ سرموضعی نبود و آنها سر موضع بودند. آنها گفتند هوادار مجاهدین هستند.
دادستان: از کجا میدانی که آنها چی گفتند جلوی هیئت؟
مجید: معیار هیأت بود من اگر میگفتم هوادار سازمان مجاهدین خلق هستم اعدام میشدم.
دادستان: در مورد این افراد از کجا میدانید که اینها اعدام شدند؟
مجید صاحبجمع: اولاً که اینها دیگر هیچ جا دیده نشدند. ثانیا: خانوادههایشان گفتند. ثالثا: رژیم اعلام کرد ما خیلی از زندانیان را اعدام کردیم. قتلعام زندانیان وضعیت ایران را تغییر داد آنقدر که قائممقام خمینی عزل شد.
وکیل: شما اسامیای که دادستان اعلام کردند ما میدانیم آنها اعدام شدند ولی از زبان خودتان میخواستیم بشنویم.
مجید صاحبجمع: من به مغازه صیاد دوست رفتم به پدرش تسلیت گفتم. من به خانه عقیل محمدی رفتم به آنها یک ساک از بقایای اجناس او را تحویل داده بودند.
دادستان: این اسمهایی که گفتم محسن محمدباقر و … اینها با خانوادهشان تماس داشتید؟
مجید صاحبجمع: خوب من در سال۱۳۷۸ از زندان بیرون آمدم نه بلافاصله، اما مادرم با بسیاری از خانوادهها در تماس بود. مادرم تعریف میکرد که در مراسم سوگواری بسیاری از این اعدام شدگان شرکت داشته است.
دادستان: این اسمهایی که من خواندم را میخواستم اگر تماس داشتید بگویید.
مجید صاحبجمع: بله، رحیم صیاد دوست، هادی بهنادی با این دو نفر به خانوادهشان مراجعه کردم اما بقیه را مادرم به نزد خانواده آنها رفته بود چون من به مدت ۱۱سال بعد از قتلعام هم در زندان بودم.
دادستان: برویم ادامه بدهیم اینکه شما ۳مرتبه متوجه شدید ۱۵مرداد حمید عباسی اسامی را خوانده وقتی اسامی زندانیان را خواند و آنها را میبرد چی متوجه شدید؟
مجید صاحبجمع: حمید عباسی اسم و اسم پدر بعد که صف تشکیل میشد او به نفرات میگفت حرکت کنید و به انتهای راهرو میبرد.
دادستان: میفهمیدی که حمید عباسی همراه آنها میرفت؟
مجید صاحبجمع: بله حمید عباسی تا انتهای راهرو آنها را همراهی میکرد و دوباره بعد از ۴۰دقیقه یا یکساعت بر میگردد و دوباره میآید در راهروی هیأت مرگ. مدتی که آنجا است فرصتی است که زندانیان میتوانستند با هم صحبت کنند. در ۱۵مرداد من مشغول دیدن این طرف و آن طرف از زیر چشمبند بودم یک دفعه متوجه حمید عباسی شدم که داشت زندانیان را نگاه میکرد. من جا خوردم دستم را بلند کردم میخواستم موضوع را عادی نشان بدهم. دست بلند کردم که بروم برای سرویس بهداشتی.
نزدیک غروب یکبار دیگر جلوی من بود. از کفشهایش متوجه شدم پشت به من است. من چهرهاش را دیدم. او مدتی به زندانیان خیره شده بود نمیدانم چند بار نگاه کرد ولی دو بار من متوجه شدم بهصورت زندانیان نگاه میکرد. شاید میخواست کسی را شناسایی کند و به هیأت مرگ ببرد البته مطمئن نیستم.
دادستان: برویم به روز ۲۲مرداد آن روز تعریف کردی ناصریان شما را به کمیته مرگ برد و بعد به راهروی مرگ آورد.
مجید: بله
دادستان: اینطور فهمیدم مجدد به راهروی مرگ برگشتی.
مجید صاحبجمع: بله
دادستان: چه مدت بعد حمید عباسی را دیدی؟
مجید صاحبجمع حدود یک ساعت بعد با لیست برگشت بعد از نهار بود. البته به ما نهار ندادند.
دادستان: چه مدت طول کشید تا او را ببینی؟
مجید صاحبجمع: حدود یک ساعت آنجا نشسته بودم.
دادستان: وقتی لیست را میخواند با شما در چه فاصله و زاویهیی بوده است؟
مجید صاحبجمع: مثل این اتاق معمولاً وسط میایستاد در ۱۵مرداد و ۲۲مرداد من یکبار آن طرف بودم و در ۲۲مرداد این حدودها نشسته بودم.
وکیل: چون این کسانی که در استکهلم نشستند نمیبینند اینجا را بهتر است از متر استفاده کنید.
مجید صاحبجمع: بله ماکزیمم ۳متر و حمید عباسی معمولاً وسط میایستاد در یک موقعیت فاصلهاش با من کمتر از ۲متر بود آنجا ساکت بود. من حتی صدای نفساش را هم میشنیدم چون بوی بدی میداد.
دادستان: وقتی لیست را میخواند با شما چه فاصلهیی داشت؟
مجید صاحبجمع: شاید ۲متر - ۳متر
دادستان: راهروها بعضیها باریکتر هستند عرض راهرو را میتوانید مشخص کنید؟
مجید صاحبجمع: عرض راهرو بهنظرم نباید بیشتر از ۳متر باشد.
دادستان: اولین بار که حمید عباسی اسم را میخواند شنیدی یا دیدی؟
مجید صاحبجمع: هم دیدم، هم شنیدم چون پشتاش به من بود.
دادستان: حالا میرویم ۲۲مرداد حمید عباسی چند بار خواند و زندانیان را برد؟
مجید صاحبجمع: ۲بار اسامی را خواند واضح بود در دفعات بعد فقط بخشی از بدنش را میدیدم.
دادستان: این دو بار کجای حمید عباسی را دیدید؟
مجید صاحبجمع: هم چهرهاش را بهصورت نیم رخ دیدم فاصله من با حمید عباسی حدود ۳متر بود.
دادستان: حالا چند اسم را میخوانم و بعد میپرسم داریوش حنیفهپور، ابراهیم اکبر صفت، ارژنگی، بیژن حالا از وکیل مشاورت کمک میخواهم چون تو صحبت از یک نفر به نام کاوه پیوست ۴۸ کردی آیا همین است؟
مجید صاحبجمع: بله همین است.
دادستان: حسین نیاکان شماره ۴۵، غلامرضا کیاکجوری ۵۰، داریوش حنیفه پور شماره ۴۴، ابراهیم اکبر صفت ۴۸، ... . ۲۲مرداد میبرند اگر میبرند کجا میبرند؟.
مجید صاحبجمع: غلامرضا کیاکجوری تا موقعی که ۲۲مرداد من بودم آنجا بود. بنابراین ۲۲مرداد اعدام نشد. غلامرضا یک مورد مهمی بود
دادستان: چیزی که برداشت کردی اینکه عباسی و غلامرضا یک مکالمه با هم دارند. فاصله تو با آنها چقدر بوده است؟
مجید صاحبجمع: فاصلهام با آنها نسبتاً زیاد بود بیشتر از ۶-۷متر غلامرضا با من فاصله داشت ولی چون صدای بلندی داشت من مکالمهشان را میشنیدم صدای بلند و خندههای بلندی داشت.
دادستان: از کجا میدانی که حمید عباسی با غلامرضا صحبت میکرد.
مجید صاحبجمع: من دیدم حمید عباسی پشت اش به من بود کمی چشمبندم را بالا زدم
دادستان: بعد از اعدامها هم آیا حمید عباسی را دیدی؟ کجا
مجید صاحبجمع: بله خیلی دیدم. در زندان گوهردشت بعد از قتلعامها او مرا صدا کرد گفت از بندت بیا بیرون. در شهریور ۶۷ من فکر کردم میخواهد مرا به هیأت مرگ ببرد ولی او مرا به یک پاسدار تحویل داد و گفت به بند دیگری ببر که وقتی پاسدار مرا برد که پر از ساک بود. گفت ساک خودت را بردار و اگر ساک دیگری را می شناسی شناسایی کن آنها ساک اعدام شدگان بود.
یکبار دیگر در مهر حمید عباسی و ناصریان را دیدم ناصریان مرا تهدید کرد و نکته بسیار مهمی را افشا کرد او گفت اعدام بهخاطر فتوا و حکم امام انجام شده است من تا آن لحظه نمیدانستم خمینی فتوا داده است. ناصریان گفت سر موضعیها را اعدام کردیم و شما اگر دوباره این کارها را بکنید دوباره ما اعدام میکنیم
دادستان: کجا اینها را دیدید؟
مجید صاحبجمع: هر دویشان آمدند در بند در انتهای بند محل تلویزیون ها جایی است بهنام حسینیه که یک محوطه بزرگی است. حمید عباسی و ناصریان آمدند اینجا و برای اولین بار موضوع فتوا را گفت
دادستان: دوباره باز آنها را دیدید؟
مجید صاحبجمع: بله بهمنماه بود ما به اوین منتقل شدیم آنها دادیار زندان بودند و با ما به اوین آمدند
دادستان: در اوین هم آیا حمید عباسی را دیدی؟
مجید صاحبجمع: بله او همان کارهایی که در گوهردشت داشت در اوین هم میکرد بازدیدهای هفتگی و کنترلی بهصورت سرزده
دادستان: بعد از اینکه آزاد شدی حمید عباسی را دوباره دیدید
مجید صاحبجمع بله البته باید اضافه کنم من سال۷۱ دوباره بازجویی شدم من بهخاطر فوت پدرم بیرون رفته بودم آنجا بهخاطر صحبت با یک نفر به من اتهام زدند که یک نفر را جذب سازمان کردم.
قاضی: مجدد برگرد به عباسی
مجید صاحبجمع: قاضی درست میگویند ولی موضوعی که میخواهم بگویم ارتباط دارد. توضیح میدهم من برای بازجویی مجدد باید به دادسرا میرفتم که در خیابان معلم در تهران است در آنجا بود که من دو بار حمید عباسی را دیدم آنجا مرکز اصلی دادیاری است حمید عباسی را آنجا دیدم ولی کاری به پرونده من نداشت.
دادگاه برای آنتراکت یکساعته تعطیل شد
دادگاه پس از آنتراکت در ساعت ۱۳ بهوقت محلی ادامه یافت.
دادستان: آیا درست است جاستوس فور ایران با شما مصاحبه کرده
مجید صاحبجمع: نه
دادستان: کلاً کسی با شما مصاحبه کرده، منظور من همان سازمان عدالت برای ایران است؟
مجید صاحبجمع: یک نامه بهعنوان سازمان عدالت برای ایران در رابطه با غلامرضا کیا فتوحی با من صحبت کرده است.
دادستان: چه کسی با شما مصاحبه کرد؟
مجید صاحبجمع: رها بحرینی و شادی امین
سؤال: شادی کیست؟
مجید صاحبجمع: شادی صدر هم با آنها بوده.
دادستان: چه سالی؟
مجید صاحبجمع: فکر میکنم سال۱۳۹۷ بوده.
دادستان: شما گفتهاید حمید عباسی اسم کسی را میخواند که آن شخص جواب نمیدهد و این شخص از طریق اینکه جواب نمیدهد خلاص میشود از اعدام.
مجید صاحبجمع: بله
دادستان: آیا یادت میآید چیزی:
مجید صاحبجمع: بله
دادستان: این مربوط به کدام تاریخ است ۱۵ یا ۲۲مرداد؟
مجید صاحبجمع: فکر میکنم ۱۵مرداد.
دادستان: آنجا اسم بردی عباسی دستیار دادستان آیا منظور حمید عباسی بوده؟
مجید صاحبجمع: بلکه مطمئنا
دادستان: در صفحه ۹ گفتی بعد از اینکه از پیش هیأت آمدی عباسی بستهای شیرینی در دست داشت.
مجید صاحبجمع: بله درست است.
دادستان: این را ننوشتی کی اما نوشتهای پرسنل زندان و زندانیان را دعوت به شیرینی کرده آیا روز ۱۵مرداد بود؟
مجید صاحبجمع: بله ۱۵مرداد
دادستان: آیا یکبار پخش کرد یا بیشتر؟
مجید صاحبجمع: من یکبار دیدم.
شما در مصاحبه راجع به ۱۵مرداد گفتی چرا در مورد ۲۲مرداد نگفتی؟
مجید صاحبجمع: من در آن مصاحبه راجع به غلامرضا کیافتوحی صحبت کردم که ۱۵مرداد بود اما نه درباره ۲۲مرداد. اما ممکن است راجع به روزهای دیگر مانند ۲۲مرداد اشاره هم کرده باشم اما نه بهطور خاص.
دادستان: شما در رابطه با کیافتوحی در ۲۲مرداد صحبت کردی نه ۱۵مرداد
مجید صاحبجمع: ممکن است جوابها مخلوط شده باشد.
دادستان: نگاه کنید به عکسهای صفحه۱۲
مجید صاحبجمع: بله بله
دادستان: این حسین نیاکان است؟
مجید صاحبجمع: بله او را میشناسم
دادستان: این عکسها را از کجا آوردهای؟
مجید صاحبجمع: عکسهایی است که در سازمان مجاهدین خلق تهیه شده است با خانوادهها تماس میگرفتیم و میگفتیم اگر عکس دارید برای ما بفرستید. بعضی از عکسها مربوط به دوران نوجوانی آنها است.
دادستان: بعد از اینکه حمید نوری مطلع شد از دستگیری او چطور مطلع شدید؟
مجید صاحبجمع: دو سال است که او دستگیر شده و در۲۲آبان دستگیر شده و در آن زمان از رسانهها شنیدم دادیار زندان گوهردشت دستگیر شده است. رادیو بی.بی.سی، آمریکا و فرانسه گزارشاتی در این رابطه دادند.
بعد از ۲۲آبان هم چند عکس از او در رسانه منتشر شد.
دادستان: چه عکسی؟
مجید صاحبجمع: عکس پاسپورت یا شناسنامه و عکسی در داخل هواپیما.
دادستان: وقتی تو دیدی واکنش تو چه بود؟
مجید صاحبجمع: مطمئن شدم او حمید عباسی یا حمید نوری است بعد در ۲۴آبان فایل صوتی منشتر شد که اطمینان من بیشتر شد.
دادستان: منظورم احساساتت و واکنش خودت چه بود؟
مجید صاحبجمع: مطمئن بودم او حمید عباسی است و یک مقدار خشم توأم با رضایت هم داشتم.
دادستان: از منشی میخواهم تصویر حمید نوری را در سالن دادگاه نشان بدهد.
آیا این است شخصی که شما در اوین و گوهردشت میشناختی؟
مجید صاحبجمع: سی سال پیرتر و بزرگتر و موهایش سفید.
دادستان: آیا شک داری که او حمید عباسی است؟
مجید صاحبجمع: با چشم به هم زدن هم میتوانم او را شناسایی کنم.
دادستان: جواب مشخص بده.
مجید صاحبجمع: مطمئن هستم خودش است و میخواستم به جریان نوار ناصریان و حمید نوری اشاره کنم که ناصریان به حمید نوری میگوید به سوئد نرو این توطئه و دسیسه است و ناصریان میگوید حمید عباسی در دهه۶۰ دستیار من بوده است و در جریان سرکوب مخالفان با من همکاری میکرده ولی ظاهراً حمید عباسی تصمیم را گرفته بود به سوئد برود.
این مکالمه را من ضبط کرده و سی دی آنرا حفظ کردم که ناصریان میگوید عباسی نرو سوئد دستگیرمیشوی.
ناصریان از عباسی هوشیارتر بود. در این سی دی لهجه ناصریان را خوب میتوانید تشخیص بدهید یک لهجه شهرستانی است.
قاضی: در مورد آن موقع میخواستم صحبت کنید در مورد رادیو و بلندگو آیا کلاً در زندان بلندگو بود که میخواستند پیامی بدهند و موزیکی بگذارند؟
مجید صاحبجمع: در قسمت اصلی زندان به ندرت اتفاق میافتاد اما دربند جهاد بلندگویی بود که اخبار یا نمازجمعه را پخش میکردند. اما در قسمت اصلی زندان پاسداران رادیوهای خود را روشن میکردند اما این امر امری همیشگی نبود.
قاضی: شما گفتید نمازجمعه را اجباری پخش میکردند؟
مجید صاحب جمع: اجباری نبود اما رژیم معتقدین خود را تشویق به شرکت میکرد.
قاضی: آیا در زندان بهطور مشخص نمازجمعه پخش میشد؟
مجید صاحبجمع: در دو نوبت پخش میشد در اخبار نیمه روز خلاصه آن و در اخبار شب تمام آن پخش میشد.
در نمازجمعه مطالب مهمی میگفتند و نفرات داخل زندان میخواستند بدانند در بیرون زندان چه خبر است.
قاضی: نمازجمعه ۷مرداد را شما شنیدید؟
مجید صاحب جمع: بله
قاضی: نمازجمعه ۱۴مرداد را هم شنیدید؟
مجید صاحبجمع: بله
قاضی: اسمی به نام محمد فرمانی شماره ۱۱۰، حسین کشاورز را هم میشناسی؟
مجید صاحبجمع: بله با هم در یک اتاق زندانی بودیم.
قاضی: چند اسم دیگر هم میخواهم از شما بپرسم. حمزه شلالوند بروجردی را میشناسی؟
مجید صاحبجمع: من اسم او را شنیدهام. در گوهردشت بوده است اما در اوین اعدام شده است.
در خرداد سال۶۷ عدهیی را از گوهردشت به اوین بردهاند فکر میکنم حمزه هم جزو آنان بوده.
قاضی: در رابطه با محمود میمنت؟
مجید صاحبجمع: اسم او را شنیدم اما او را ندیدم.
قاضی: علی حاجینژاد چه؟
مجید صاحبجمع: او هم گوهردشت بوده.
قاضی: عقیل محمدی را میشناسی؟
مجید صاحبجمع: بله هم در گوهردشت با او بودم هم در اوین.
قاضی: در لیست سه که طرفداران چپ بودند. شماره ۱ در لیست سه.
مجید صاحبجمع: اسمش را شنیدم اما آنرا ندیدم.
قاضی: حسین حاجی حسین را میشناسی.
مجید صاحبجمع: اسمش را شنیدم اما با او در یک سلول نبودم.
قاضی: علی کلهران را میشناختی؟
مجید صاحبجمع: بله با او در یک سلول بودیم و از اوین به گوهردشت منتقل شدیم و از بچهها مارکسیست بود.
قاضی: ابراهیم نیکو در همان لیست را میشناسی؟
مجید صاحبجمع: نه متأسفانه.
قاضی: مجید ایوانی را میشناسی؟
مجید صاحب جمع: با او در یک سلول بودم آدم مهربان و روشنفکری بود و از اوین به گوهردشت منتقل شدیم.
قاضی: بیژن بازرگان چی؟
مجید صاحب جمع: بله بیژن بازرگان را در اتاقهای دربسته دیدم که حمید عباسی مأمور آنها بود.
قاضی: در رابطه با گوهردشت میگویم.
مجید صاحبجمع: در بهمن۶۶ به گوهردشت منتقل شد.
قاضی: شما آزاد شدید و به اینجا رسیدید. اما پس آزادی برایم بگو چه حالتی داری؟
مجید صاحبجمع: بعد از آزادی مادرم را پیش یک روانپزشک بردم چون ناراحتی داشت. مادرم ۱۷سال مسیر زندان را طی کرد روانشناس مادرم را میشناخت. دکتر به من گفت میخواهی برای تو هم قرص بدهم جواب دادم نه، آدم اگر هدفهای عالی انسانی را دنبال کند نیاز به قرص ندارد.
اما او برای من یک نسخه قرص پیچید اما من قرصها را نخوردم و فکر کردم بهتر است مسیر مبارزه را انجام بدهم و رسیدم به اینجا و به همین دلیل حالم بسیار خوب است.
یکی از وکلا: شما ۱۷سال حبس بودید ولی حکمتان ۱۲سال حبس بود میتوانید توضیح بدهید چرا ۱۷سال؟
مجید صاحبجمع: در سال۷۱ پدرم فوت کرد برای کفن و دفن پدرم به من مرخصی دادند بعداً که به زندان برگشتم گفتند تو در این مراسم یک دانشجو را جذب سازمان کردی و به من حکم اعدام دادند. بعد تبدیل به حکم ابد و بعد تبدیل به ۹سال شد و در سال۱۳۷۸ آزاد شدم البته داستان را خیلی مختصر گفتم.
پس از چند سؤال و جواب دیگر از مجید صاحبجمع در رابطه با شناخت او از زندانیان سیاسی دیگر، وکیل متهم حمید نوری دژخیم سؤالاتش را از شاکی شروع کرد.
مصاحبه شاهین قبادی دادگاه حمید نوری از دژخیمان قتلعام۶۷ در دادگاه دورس در آلبانی-۲۰آبان ۱۴۰۰
گرامیداشت یاد شهیدان قتل عام۶۷ در اشرف۳، همزمان با برگزاری دادگاه دژخیم حمید نوری در دادگاه دورس آلبانی:
پخش زنده سیمای آزادی از اشرف۳:
-------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------