۳۱مرداد۱۴۰۰
عاشورا ۲۵مهر۱۳۶۲
آری ما درس شرف و پاکباختگی تمام عیار انقلابی در راه خدا و خلق و درس فدا و آزادی را از پیشوای عقیدتی خود، امام و راهبر و فرماندهی تاریخیمان، حسینبنعلی آموختهایم. او به ما شیوهی بنبستشکنی و قاطعانهترین راهحل انقلابی مسئلهی وجود و شرف فردی و اجتماعی را آموخته است. او بنیانگذار و واضع سنت «مجاهدتٍ» سرخ و انقلابی، در جامعترین مفهوم رهائیبخش و ایدئولوژیک آنست. و چنین است که هر مسلمان و مجاهد واقعی که قصد سازش و تسلیم در برابر نظامات جبار و بردهساز نداشته، پیوسته «رستگاری» را در نزدیکی به راه و رسم و تطابق با جوهر پیام او میجوید و در دل دعا میکند که: کاش با شما میبودم و رستگار میشدم...
در روز دهم ماه محرم سال۶۱هجری، حسینبنعلی با ۳۲سوار و ۴۰تن پیاده و گروهی از زنان و کودکان خاندانش، آنچنان آتشی در تاریخ ایدئولوژی ما برپا کرد که فروغ رهائیبخش و یگانهساز آن تا جاویدان فرا راه تمامی بشریت در زنجیر خواهد درخشید.
مشعلی خاموشی ناپذیر، که در پرتو آن، مسئلهی بودن یا نبودن، با وضوح هرچه تمامتر، برای وجود آگاه، آزاد و بالنتیجه مقاوم انسانی حل شدنی است.
مشعلی که ما هنوز در پرتو سنت پایدار آن در برابر شمر و یزید دوران خود، قد علم کردهایم. مشعلی که در دوران ما نه شاه و نه خمینی از خرمن آتش آن جان سالم به در نبرده و نخواهند برد.
اگر اعتبار حقیقی «وجود» فردی و اجتماعی، منوط به درجهی مقاومت و مبارزه در برابر عوامل مرگ و نابود و بسته به درجهی ایستادگی در برابر اجبارات و قید و بندهای بردهساز ضدبشری است ما برآنیم که باز هم با سنگینترین خونبهای ممکن به مسألهی «بودن یا نبودن» خلق و میهنمان پاسخ مثبت بدهیم.
***
«بودن یا نبودن، مسئله اینست!...»
میگویند که فیلسوفان در ابتدا و در انتهای اندیشهی خود، پیوسته به «مسئلهی وجود» راه میبرند. «بودن» یا «نبودن»، «وجود» و «لاوجود»...
اما اگر «مسئلهی وجود» حل شده باشد، دیگر باقی «راه»، هموار است و طائر اندیشه میتواند تا قلهی آسمانها اوج بگیرد و قدم به قدم، کون و مکان را مسخر خود سازد. ولی در برهوت «نیستی» و «نبودن» همه چیز غرقه در فنا و یأس و افسردگی و تردید است. همه چیز مغلوب ظلمت و تیرگی است و بر هیچکس و هیچچیز نه میتوان «امید» بست و نه میتوان «اعتماد» نمود. هرچه هست اوهام و تصور است و هیچ تمیز واقعی میان «نیک و بد» میان «نور و ظلمت» و میان «عشق و نفرت» نیست.
بدینسان سهل و ممتنعترین مشکل فلسفی هویدا میشود و در برخورد با آن (در حیطهی نظر) مشربها و فلسفههای گوناگون پدید میآید...
اکنون در روزگاری که ایلغار دژخیم ضدبشر – خمینی این استاد پلید شمر و یزید – بار دیگر «وجود» یک خلق و آئین و یک فرهنگ و یک تاریخ و همچنین مفهوم تکتک «کلمات» را به زیر علامت سوال کشیده، چگونه میتوان بر تربت شهیدان نماز گزارد؟ و با چه زبانی باید پیامبران پیشتاز رهائی و یگانگی را ستود یا مظاهر شقاوت و ستمگری را نفرین نمود؟
اما اگر لااقل به «واقعیت» قلمی که در دست و کاغذی که در پیشرو داریم باور کنیم و اگر به حق قلم و کلماتی که از آن تراوش میکند یقین داشته باشیم و اگر با مختصر تأملی در آئینه و نظاره هیکل ویژه آدمی، بر «وجود انسانی» و شرافت او بر هستی حیوانی، صحه بگذاریم، آنگاه به سادگی میتوان در قدمهای بعدی به سیمای ممیزهی «وجود انسانی»، که در کارکردهای آگاهانه و آزادانهی او تبلور مییابد باور نمود. خصوصیات ویژهای که برحسب آنها «وجود انسانی» در ناخرسندی تکاملی مستمر نسبت به شرایط موجود، مغلوب «اجبارات» زمانه نمیشود و با «جسارت و فدا» از لابلای «هرآنچه که هست» به جانب «آنچه باید باشد» شنا میکند و راه مینوردد. راهی چه بسا خونبار و شنائی چه بسا خونین و سرخفام اما سرشار از عشق و ایمان و لبریز از خودباختگی و آرمانخواهی که بالمآل تحمل همهی مصیبها را میسر و ممکن میسازد.
به راستی اعتبار وجود انسانی غیر از این در چیست؟ جز در آنجا که با اندیشه و با هر دو دست، بر اجبارات و بر قید و بندهای بردهساز برمیشورد؟ پس همهی هستی آنهائی که علیه دنیای حیوانی «جهل و بندگی» قیام میکنند، شاخصهای واقعی هستند که نه تنها مسئلهی کلی «وجود»، بلکه بطور اخص به معمای «وجود انسانی» نیز پاسخ میدهند. و اٍلا آنچه از فرزند انسان باقی میماند، کالبدی بیروح است که جز در «صورت»، با حیوان متفاوت نیست.
در یک کلام: امروز ما -چه یک فرد و چه یک خلق- مسئلهی «بودن و وجود» را با «مقاومت» در برابر مرجع «اختناق و انهدام و نابودی» حل میکنیم و این تنها پاسخ مثبتی است که در دنیای واقعی یافت میشود. چرا که پیوسته چنین بوده، و باز هم چنین خواهد بود: برای بودن و ماندن، بایستی با عوامل مرگزا مبارزه کرد. و البته در همین مسیر است که مرگ جسمانی در راه هدفهای متعالی، سخت حقیر و ناچیز میشود، درست در همین نقطه بود که حسین(ع) در روز عاشورا و در بحبوحهی جنگ، با اشاره به کرامت ویژهی نوع انسانی فریاد میزد:
صبراً بنیالکرام، فماالموت الا قنطره... (مقاومت این بنی نوع صاحب شرف و کرامت؛ چرا که مرگ جز پلی برای عبور نیست...)
آری ما درس شرف و پاکباختگی تمام عیار انقلابی در راه خدا و خلق و درس فدا و آزادی را از پیشوای عقیدتی خود، امام و راهبر و فرماندهی تاریخیمان، حسینبنعلی آموختهایم. او به ما شیوهی بنبستشکنی و قاطعانهترین راه حل انقلابی مسئلهی «وجود» و شرف فردی واجتماعی را آموخته است. او بنیانگذار و واضع سنت مجاهدت سرخ انقلابی در جامعترین مفهوم رهائیبخش و ایدئولوژیک آن است. و چنین است که هر مسلمان و مجاهد واقعی که قصد سازش و تسلیم در برابر نظامات جبار و بردهساز نداشته، پیوسته «رستگاری» را در نزدیکی به راه و رسم و تطابق با جوهر پیام او میجوید و در دل دعا میکند که: کاش با شما میبودم و رستگار میشدم (یا لیتنی کنت معکم فأفوز فوزاً عظیماً).
و چنین بود که اسلام انقلابی، والاترین شهید خود را که سیدالشهداء نام گرفته است نثار کرد. شهیدی که قرنهاست، پرچم سرخی بر فراز مزارش در اهتزاز است. پرچمی به نشانهی ادا نشدن حق خونش که مظهر رنج و خون همه محرومان و مظلومان و ستمکشان است. پرچمی به نشانهی اینکه تا استبداد و استثمار هست، باید مقاومت و مبارزه نمود. پرچمی که پیوسته طنین جاودان آخرین فریاد و آخرین پیام سرور شهیدانمان از آن بگوش میرسد که: اگر ایدئولوژی و دینی ندارید و از روز بازپسین پروا نمیکنید در زندگانی دنیای خود آزاده باشید. (یا شیعه آل ابی سفیان، ان لم یکن دین و لاتخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم).
نزدیک به یکهزار و سیصد و پنجاه سال پیش، در شرایطی که از برخی جهات، شرایط امروز را تداعی میکند، نهضت رهاییبخش حسینی در امتداد خطوط انقلابی و یکتاگرایانهای که از پیامبر اکرم تا علی(ع) و امام حسنمجتبی به ارث رسیده بود، آغاز شد. آنروز نیز همچون امروز، دو اسلام تماماً متضاد، در مقابل یکدیگر صفآرایی کرده بودند. با این تفاوت که اسلام آگاهیبخش، آزادی طلب، مردمی و انقلابی، مانند امروز در کسوت جریانی همچون مجاهدین خلق ایران از پایههای قدرتمند اجتماعی و تاریخی برخوردار نبود و لذا بر خلاف امروز، پیروزی قیام حسینی بر ولایت سفیانی و یزیدی در چشمانداز نزدیک قرار نداشت.
اما در طرف دیگر، خمینی صفتان زمان، البته با اسامی آنروزشان صف کشیده و همچون امروز خود را امام مسلمین، امیرالمؤمنین، ولیفقیه، قاضی و حاکمشرع مینامیدند. و بر آن بودند که آفتاب سلطنت ابد مدتشان، هرگز غروب نخواهد کرد. همچون امروز، اسلام را که به تصریح خدا و پیامبر، در واقع جز «راه و رسم رهایی و زنجیرشکنی» و شریعت «رحمت و تکامل» و مذهب «اخلاق و محبت» نیست، وسیلهی کسب و کار و جاهطلبی و مالاندوزی قرار داده و منجمله با فریبکاری و با سوءاستفاده از شعار «المال مال الله» اموال رنجبران و محرومان و مردم بیپناه را بهیغما میبردند و یا تا آنجا که میتوانستند تحت عنوان صدور و «گسترش اسلام» به غارت جان و مال سایر ملتها یا ملیتها میپرداختند. آنروز نیز همچون امروز، استبداد مذهبی، موحشترین جنایات و فرومایهترین حکام را به ارمغان آورده بود.
همچون امروز با نقض تمامی ضوابط قضاوت عادلانهی اسلامی؛ که فیالمثل با صراحت تمام هرگونه شکنجه را حتی دربارهی حیوانات گزنده و هار نیز تحریم نموده و یا برخورداری از حق دفاع در محکمهی علنی را -ولو با وکیل مدافع نامسلمان و یا ضد مسلمان- تصریح کرده است؛ قوهی قضائیه را در اختیار گرفته و با استفاده از امثال شریح قاضی، حکم «خارجی» و «محارب» و «مرتد» بودن حسینبنعلی و منافق بودن و طاغی و باغی بودن پیروان او را صادر نموده و از همهی منبرهای شهرها و روستاها اعلام مینمودند. حال آنکه همه میدانستند که در حکومت علی(ع) استقلال قضائی به آن حد محفوظ بود که مرد کلیمی شخص علی را به دادگاه کشید و از قضا رسماً نیز حکم بر علیه علی صادر شد. کما اینکه روشن بود که تا جمهور مردم با علی مستقیماً بیعت نکردند افسار حکومت را بدست نگرفت...
در چنین شرایطی بود که حسین(ع) که در نامههای خود معاویه را در کار دین «گرگ چوپاننما» مینامید و او را به مجازات شایستهی خود، بشارت میداد قیام نموده و فیالمثل به یکی از کاروانهای رژیم حاکم که از مدینه به شام میرفت، حمله برد و مالی را که از دسترنج مردم زحمتکش برای صندوقهای رژیم جمعآوری شده بود تماماً به نفع مردم و انقلاب مصادره کرد...
سپس در قدمهای بعدی که سیاستبازیهای معاویهای ناگزیر به بنبست رسیده و اکنون نوبت به یزید -این والاحضرت جلف و شهوتران- رسیده بود دیگر میباید همچون امروز و به رسم همهی مرتجعین «سرنیزه و سرکوب» در عریانترین صورت خود بکار میافتاد و از اینرو متقابلاً حسین(ع) میبایست از مدینه، رکاب میکشید و بهکار تدارک نبرد عاشورا میپرداخت.
دیگر بار مسألهی «بودن یا نبودن» مطرح شده بود. «بودن یا نبودن» یک آئین و یک فرهنگ و یک خلق و یک انقلاب. و اٍلا بازهم در سراشیب نابودی، تمیز میان «نیک و بد» «نور و ظلمت» و «عشق و نفرت» ناهویدا میشد...
و شاید در همین کشاکش بود که حسین در آخرین وداع راهجویانهاش با مزار پیامبر در شهر مدینه -که اکنون عازم ترک آن بود- چنین راز و نیاز میکرد: خداوندا این آرامگاه پیامبر توست و من پسر دختر او هستم و کاری پیشآمده که تو از آن آگاهی... پروردگارا من نیکی را دوست میدارم و از پلیدی بیزارم... (سخنان حسینبنعلی)
و چنین بود که تصمیم نهائی را اتخاذ نمود: مقاومت انقلابی -جنگ عادلانه تا آخرین نفس!
***
یکی از آموزندهترین فرازهای تاریخ حسینبنعلی(ع) برخوردهای او با نصیحتگران حرفهای و با عافیتجویان مسلکی است، آنها که پیوسته نغمهی «مسالمت» با خمینی زمان سر میدادند و حسین و مجاهدینی را که در رکابش بودند پیوسته به پرهیز از «کشتن و کشتهشدن و به کشتن دادن»! پند میدادند. آنهائی که در زیر سایهی «امیرالمؤمنین یزید»! بنحوی عافیتگزیده و حتی مبلغ این عقیده بودند که اگر حسینبنعلی سر مقاومت و جنگ نداشته باشد، چه بسا میتوان از حضرت امام (یزید) امتیازاتی گرفت و کارها را روبراه کرد. اما حسین همچنانکه بعدها در آستانهی کربلا سرکردهی لشکر دشمن را مخاطب ساخت، پیوسته میگفت: «هریک از شما حاکم ستمکار و قلدر و بدکاری را بنگرد که به حقوق خدائی تجاوز میکند و پیمانهای خدائی را میشکند و با خطمشی و سنت پیامبر مخالفت میورزد و در میان مردم به تعدی و تجاوز حکومت میکند و علیرغم همهی اینها آن حاکم را از زشتی و زشتکاری باز ندارد بر خدا واجب است که چنین کسی را در آتش خشمش بسوزاند». (سخنان
در همینرابطه بود که در وصیت خود به برادرش نوشت: «...من بخاطر آسایش و تفریح و کسب جاه و زندگی یا به انگیختن آتش فتنه و فساد از مدینه بیرون نمیروم، بلکه در طلب اصلاح و نجات مردم جدم (پیامبر)، به این کار اقدام میکنم. به شیوهی جدم و پدرم... خلق را به نیکی میخوانم و از بدی باز میدارم... پایداری و مقاومت میکنم تا خدا بین من و قوم (دشمن) داوری کند...» (وصیت به محمد حنفیه)
عاقبت نیز در پاسخ همهی آنهایی که بر قیام و بر خطمشی انقلابی او ایراد گرفته و او را سکون و عقبنشینی و تسلیم فرا میخواندند چنین گفت: «اگر من در جای خود بمانم و حرکت نکنم، این خلق هلاک شده دیگر به چهچیز باید امتحان (امتحان زندگی) بدهد؟» (ناسخ جلد۲)
اما هیچیک از این حرفها مانع این نبود که منتقدین و نصیحتگران حرفهای و همهی آنهایی که حقوق (باصطلاح دمکراتیک!) خود را در بیعملی و فروپاشی نهضت حسینی جستجو میکردند، دست از سر حسینبنعلی بردارند. از این رو مستمراً او را از ایجاد فتنه و به کشتن دادن جوانان و برهم زدن محیط امن و امان! و تفرقه در میان صفوف مسلمانان پرهیز میدادند.
متقابلاً پیشوای آزادی و یگانگی در خطبههای خود فریاد میزد: «اینکه شما دارید، زندگی نیست، بردگی است و فساد! همهی این نکبتها را دست ظلم بر شما تحمیل کرده است. من میروم تا ظلم را نابود سازم! اینست راه من و اینست هدف من آنان که با منند بیایند و کسانیکه سودای دیگر دارند، بازگردند...» (خطبهی حسین(ع))
اما قاطعانهترین و شگفتترین پاسخ حسین(ع) به همهی نصیحتگران، در هشتم ماه ذیحجهی سال۶۰ بود که با خاندان خود و مجاهدان همراهش مراسم حج را ناتمام گذاشت و از مکه خارج شد. آنکس که به طواف کعبه، شایستهترین کس بود چشمگیرترین فریضهی روز را ناتمام گذاشت تا به این ترتیب، اذهان خفته را بیدار نموده و متقابلاً اسلام صوری و بیمحتوا را که تنها به جمعه و جماعت و حج بسنده مینمود، افشاء سازد. البته آن روز، حسین و یاران نتوانستند همچون دیگران دیوار کعبه را مس کنند. اما چندی بعد «سرنوشتی بس پرشور، بر فراز دشتی گرم و تبدار، ثابت کرد که اینان از دیوار خانه گذشته و به قلب آن راه جستهاند...»
***
ماجرای کوفه و کوفیان و شهادت مسلمبنعقیل را نیز همه میدانیم. وقتی اوضاع تا حدودی رو به راه بود و هنوز سرکوب و اختناق به بالاترین درجه نرسیده بود، بسا کسان که منجمله از شهر کوفه -پایتخت علی(ع)- نامه نوشته و حسین را به آن دیار دعوت نمودند. اما همچنانکه در همهی جنبشها معمول است وقتی کار قدری سخت میشود عدهای که از آغاز به امیدهای دنیاپرستانه و با انگیزههای ناسالم دست بکار شده بودند، تغییر موضع میدهند...
اما آنچه در این میان گفتنی است ستمی است که اغلب مورخین در حق مردم بیپناه و بیگناه کوفه روا داشتهاند، چنانکه گوئی تقصیر تنها گذاشتن حسین(ع) نه بر گردن فرصتطلبان و میوهچینان حرفهای، بلکه به مردم بیپناه کوفه مربوط میشود که برغم تمامی عشق و علاقهای که به پیشوای تاریخی آزادی و یگانگی داشتهاند، در بحبوحهی خفقان مطلق «ابنزیاد» توانایی هر حرکت کارساز دستجمعی، موقتاً از آنان سلب شده بود. وانگهی مگر حسین، معاریف و چهرههای آنچنانی کوفه را نمیشناخت و از آغاز به قول و قرارهای آنان قانع شده بود؟!
اما در پس تمامی این فراز و نشیبها حسینبنعلی در هر قدم، یاران خود را تصفیه کرد تا در آن تابلوی درخشانی که قرار بود در روز عاشورا ارائه دهد، هیچ خدشهای به اعتبار «وجود انسانی» وارد نشود و این تابلو تا جاویدان در پاکیزگی و قداست تمام، برای تمامی بنینوع انسان حفظ شود. از اینرو دقیقاً برخلاف اردوی دشمن و آن باصطلاح اسلامی که قربانیانش را در نهایت ناآگاهی و غفلتشان به میدان میفرستاد، فدیهها و شهدای قیام عادلانهی خود را در عین آگاهی و با وقوف کامل به همهی مشقات راه نثار نمود.
***
ماجرای انگیزاننده حر، یکی دیگر از درخشانترین مظاهر بازیابی، اعتلا و حل مسئله «وجود انسانی» درتاریخ نهضت حسینی است.
او نخستین سرکرده دشمن بود که با یکهزار سوار، در آستانهی ارض کربلا، راه را برحسین و یاران بست، و زد و خوردهای پراکندهای نیز ایجاد نمود. و در این اثنا، از هیچ مزاحمتی کوتاهی نکرد و عاقبت نیز اردوی حسین را به جانبی که نه راه کوفه بود و نه راه مدینه کوچ داد. و سرانجام آنها را در همان دشت خشک و سوزانی که محل شهادتشان بود، متوقف کرد. و حتی نگذاشت تا در یکی از دهکدههای نزدیک فرود آیند. و در همینجا، که زمین کربلا نامیده میشود، خیمهها برافراشته شد و حر و لشکریانش نیز در مقابل حسین(ع) اردو زدند. حر تا روز عاشورا، در زمره کسان ابنزیاد، حاکم کوفه بود. اما، وقتی در ابتدای روز عاشورا عمربنسعد، فرماندهی جدیدی که با چند هزار سوار و با وعدهی حکومت ری گسیل شده بود به محاصرهی اردوی حسین(ع) پرداخت، و میرفت تا جنگ نهایی را آغاز کند؛ پر ضمیر «حر» طوفانی برپا شد: طوفان «بودن یا نبودن» و اکنون سردار خشن و سرسخت و دلاور -طبعاً براساس زمینههای مکنون پیشین- در نهایت عجز و التهاب، دچار رعشه و لرزه شد. گمگشتگی و رعشهی مبهوت کننده میان «بودن» و «نبودن». که گوئی «وجود» جدیدی با رنج و درد بسیار در وهلهی تولد است... لحظاتی بعد سردار رزمجو و دلاور در برابر حسینبنعلی به خاک افتاده بود و کمی بعد، سر بر دامان پیشوای آزادی و یگانگی داشت و ساعتی بعد در حالیکه نزدیک به ۸۰تن از اردوی مقابل را به خاک انداخته بود، به نخستین شهید نامدار جبههی حسین تبدیل شده و حماسهی «وجود انسانی» را با پاسخی سرخفام و بسیار شکوهمند به اوج رسانده بود. میگویند که «حر» تا آخرین لحظه فریاد میزد: «من آزادم و آزاد آفریده شدهام...»
***
فرازهایی همچون شهادت «عباس» به مثابهی «سوگند مجسم وفا و رادمردی» سپهسالار رشید حسینبنعلی و یا حبیببنمظاهر (تقریباً ۹۰ساله) و یا قاسمبنحسن(ع) (در آستانهی ازدواج) و یا «جون» سیاهپوست (غلام سابق اباذر) و یا فراز مربوط به تیرباران کردن طفل نوزاد حسین(ع) علیاصغر به وسیلهی دژخیمان خمینی صفت زمان، در صحنهی عاشورا نیازی به ذکر ندارد. اما از تولد یک وجود تاریخی جدید، یعنی زن آگاه انقلابی -که زمینهسازی آن به ابتدای بعثت پیامبر برمیگردد- حتی در این شرح مختصر نیز نمیتوان صرفنظر نمود. زنی که از آغاز تا پایان، در همه جا تکتک لحظات صعوبت و سختی را در کنار رزمندگان عاشورا تجربه کرد و حتی پس از کربلا نیز در رأس رهبری جنبش جای گرفت و در عین اسارت، به وظایف انقلابیش ادامه داد.
زنی که همچون همسر وهب، در حالیکه هنوز بیش از هفده روز از ازدواجش نمیگذشت، به میدان شتافت و بدستور شمر، درکنار جسد شوهر به شهادت رسانیده شد و یا همچون «مادر عمربنجناده» که مادری پیر و ضعیف و ناتوان بود، سلاح بدست گرفت و چندی جنگید تا حسین(ع) شخصاً او را از رزمگاه به خیمه بازگرداند. البته بایستی در رأس همهی این زنان، به زینب کبری پرورش یافتهی دامان فاطمهی زهرا تعظیم نمود. بانوی کبیر انقلابی که رسالت حسینی را در مقام رهبری به اتمام رساند و از دروازههای کوفه تا بازار شام و بارگاه یزید را به لرزه درآورد و خون شهدای کربلا را حقاً زنده کرد. زنی که در عینحال، سیمای جدید «زن انقلابی» را در تاریخ جهان به ثبت داد.
براستی در پرتو جهانبینی انقلابی توحیدی از مریم عذرا تا خدیجه کبری و از فاطمهی زهرا تا بانوی کربلا با چه تلؤلؤ رهائیبخش و خیرهکنندهای مواجهیم...
البته آنکس که نداند قبل از اسلام، در همهی نظامات و مجموعهی قوانین جاری جهان، زن چه شأن نازل و ناچیزی داشته؛ طبعاً در این میان هیچچیز شگفتی نمییابد. اما لااقل تاریخ به یاد دارد که اسلام با کنار زدن رسوبات جاهلی و عقبماندگی و با زدودن زنگارهای ضخیم طبقاتی از روی «موجودی زندهبگور» که حتی در متمدنترین قسمتهای دنیای قدیم نیز «مخلوق پست» تلقی میشد؛ برای نخستین بار تساوی ماهوی حقوق زن و مرد را بیرون کشید. بنحوی که زنان منجمله در «انتخاب» علی(ع) به خلافت نیز شرکت نموده و با او بیعت کردند.
البته فارغ از همهی اجبارات تاریخی و نیز غوطهور در اباطیلی که خمینیگرایان (از جانب بهاصطلاح اسلام خودشان در رابطه با حقوق زن) به هم میبافند؛ تند و تیز بر بیحقوقی زن در اسلام، تازید. اما «مجموعه قوانین» و «تاریخ حقوق» و «حقوق تطبیقی» در بسیاری از کشورهای پیشرفتهی امروز، گواه آشکاری است بر این حقیقت که حقوق و دیدگاهها و «فلسفهی حقوقی» اسلامی فیالمثل در رابطه با استقلال اقتصادی و قضائی و سیاسی زن دستکم یکهزار و چندصدسال جلوتر است. کمااینکه میبینیم در بسیاری از کشورهای مزبور، تنها پس از جنگ جهانی دوم، استقلال اقتصادی زن بهرسمیت شناخته شده است. اضافه بر این بدیهی است برخلاف منطق ارتجاعی و پوسیدهی خمینیگرایان، و دقیقاً برحسب دینامیسم و نصوص قرآنی، امروز بههیچوجه نمیتوان در رابطه با «حقوق مدنی» زن نیز در چارچوب اجبارات تاریخی صدراسلام متحجر و متوقف ماند (که طبعاً موضوع بحث جداگانه ایست).
***
به این ترتیب در روز دهم ماه محرم سال۶۱هجری، حسینبنعلی با ۳۲سوار و ۴۰تن پیاده و گروهی از زنان و کودکان خاندانش، آنچنان آتشی در تاریخ ایدئولوژی ما برپا کرد که فروغ رهائیبخش و یگانهساز آن تا جاویدان، فرا راه تمامی بشریت در زنجیر خواهد درخشید. مشعلی خاموشی ناپذیر که در پرتو آن مسئلهی «بودن یا نبودن» با وضوح هرچه تمامتر برای وجود آگاه، آزاد و بالنتیجه مقاوم انسانی، حلشدنی است. مشعلی که ما هنوز در پرتو سنت پایدار آن در برابر شمر و یزید دوران خود، قد علم کردهایم. مشعلی که در دوران ما نه شاه و نه خمینی از خرمن آتش آن جان سالم بدر نبرده و نخواهند برد. مشعلی که ما همین امروز نیز در پرتو انوار آن میتوانیم بطلان خمینی و خمینیگری را به گستردهترین اقشار و تودههای مردممان، بهوضوح نشان بدهیم.
بنابراین، سرنوشت دو نوع اسلام کاملاً متعارضی که امروز در ایران از یک طرف بهوسیلهی مجاهدین و از طرف دیگر توسط خمینی، نمایندگی میشود نیز پیشاپیش معلوم و مبرهن است. با این تفاوت که امروز در اثر پیشرفتهای تاریخی و بر مبنای ثمرات و ارتقاء سطح مبارزات دیرین بشریت محروم و ستمزده، یاران و مجاهدان رکاب پیشوای تاریخی آزادی و یگانگی، دهها هزار برابر تکثیر شده و افزایش یافتهاند.
این حقیقت را حسینبنعلی خود، در چشمانداز تکاملی و توحیدیش، از همان زمان پیشبینی کرده بود، که از هر قطره خون اصحابش، همچون بذرهای گندم، خوشهخوشه مجاهدان جدیدی خواهند شکفت...
خوشههایی که فیالمثل امروز در بزرگترین حماسهی تاریخ مقاومت رهائیبخش ایران در نسل «موسی»ها و «اشرف»ها تبلور یافته است. نسلی که در اعماق اجتماع ایران ریشه دوانید و با استقبال از عاشورای خاص خود، در نوزدهم بهمنماه ۱۳۶۰، تاکنون هزاران هزار شهید و اسیر بدرقه کاروان کربلا نموده است. و این همه خود گواه آن است که زمستان جهل و استبداد این میهن در حال فسردن رفتن و نبود شدن و بهار آزادی پایدار آن در آستانهی دمیدن است. پس اگر اعتبار حقیقی «وجود» فردی و اجتماعی، منوط به درجهی مقاومت و مبارزه در برابر عوامل مرگ و نابودی و بسته به درجهی ایستادگی در برابر اجبارات و قید و بندهای بردهساز ضدبشری است؛ ما برآنیم که باز هم با سنگینترین خونبهای ممکن، به مسئلهی «بودن یا نبودن» خلق و میهنمان پاسخ مثبت بدهیم.
سلام برحسین – مرگ بر خمینی
محرم ۱۴۰۴
مهر۱۳۶۲