۱۳خرداد۱۴۰۰
رؤسای جمهور نظام
کمی به سرنوشت رئیس جمهورهای قبلی این نظام نگاه کنیم. اولی توسط خمینی و مجلسش عزل شد، دومی همان ماه اول در انفجاری کشته شد. سومی اکنون ولیفقیه است. چهارمی در استخر فرح برای همیشه از پازل قدرت حذف گردید. پنجمی مطرود، منزوی و ممنوع الخروج است. ششمی اکنون به شقاقلوس نظام تبدیل شده است. هفتمی آخرین روزهای لرزان خود را میگذراند.
بهراستی رئیس جمهور در ساختار نظام مبتنی به ولایت فقیه در ایران چه جایگاهی دارد؟
آیا انتخابات آن از یک سازوکار دمکراتیک پیروی میکند یا یک جنگ قدرت کثیف است و پشت پردههای خود را دارد؟ به عبارت دیگر، آیا رئیس جمهور منتخب مردم است یا منصبی فرمایشی است و شورای نگهبان [بخوانید ولیفقیه] در انتخاب آن دخالت جدی دارد؟
پارادوکس ولایت فقیه و رئیس جمهور
اجازه دهید برای پاسخ به این مجموعه سؤال ابتدا این موضوع را بررسی کنیم که آیا انتخابات دمکراتیک در ایران متصور است؟
طبق اختیاراتی که قانون اساسی دستپخت خبرگان برای ولایت فقیه قائل است، او موجودی است فراقانون و غیرقابل گنجاندن در نرمها و هنجارها و فقط به خودش پاسخگو میباشد. این در حالی است که خمینی به این میزان هم قانع نبود و مدعی بود که اصل ولایت فقیه بهدلیل شتابزدگی و جوسازیهای مخالفان آنطور که باید در قانون اساسی نیامده و طی نامهیی توبیخآمیز خود در تاریخ ۱۶دی۶۶ به علی خامنهای [رئیس جمهور وقت نظام] اختیارات مطلقهٔ ولایت فقیه را مطرح کرد. او نوشت: «حکومت که شعبهای از ولایت مطلق رسولالله است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است».
با در نظر گرفتن چنین اختیاراتی برای ولیفقیه، میتوان گفت که انتخابات و منصب ریاستجمهوری در ایران یک فرم و نمایش بیمحتوا بیش نیست؛ زیرا انتخابات و بهخصوص انتخابات ریاست جمهوری، مربوط به نظامهای دمکراتیک است؛ نظامهایی که در آن رأی جمهور مردم، رئیس کشور را انتخاب میکند، نه ارادهٔ یک دیکتاتور که خود را بهتنهایی برتر از تمام مردم میداند. بهدلیل این پارادوکس، انتخابات ریاستجمهوری و نتایج آن در ایران همیشه موضوعی مورد نقاش بوده و ولیفقیه و نهادهای وابسته به او در فرآیند آن دخالت کرده و نقش تعیینکننده ایفا کردهاند. بگذریم از اینکه باید ولیفقیه، رئیس جمهور منتخب را «تنفیذ» نماید و بدون تنفیذ او رئیس جمهور مشروعیتی ندارد.
«تدارکاتچی»! ولیفقیه
بررسی سلسله انتخابات انجام شده در ایران در دوران نظام ولایت فقیه، نشان میدهد که علی خامنهای، این ولیفقیه یکشبه و باسمهای، برای گسترش هژمونی خود و انحصار قدرت، پیوسته از طریق یک شورای نگهبان ارتجاع دست به مهندسی انتخاباتزده و تلاش داشته است که گماشتهٔ مطلوب خود را اتاق تجمیع آرا بیرون بکشد. این مهندسی همیشه موفق نبوده و گاه به شکافهای مهلک در جنگ قدرت بین باندهای حکومت منجر شده و زمینهساز قیام مردمی بوده است.
بدیهی است که رئیس جمهور در این نظام بنا به اعتراف محمد خاتمی، یک «تدارکاتچی»! بیش نیست.
ما در این بررسی علاوه بر مرور کرنولوژیک وقایع، از اولین انتخابات تا آخرین آنها به وقایع اتفاقافتاده، در حد اختصار نگاه تحلیلی خواهیم داشت.
نخستین انتخابات ریاستجمهوری ـ ابوالحسن بنیصدر
نخستین انتخابات ریاستجمهوری در ایران در ۲۵دی۵۸ برگزار شد. مسعود رجوی نیز از نامزدهای آن بود و کاندیدای نسل انقلاب نام گرفت. این کاندیداتوری، شوری دیگر در جامعهٔ ایران بهوجود آورد و با استقبال گسترده از سوی نیروهای مترقی و انقلابی و زنان و جوانان روبهرو شد. خمینی که احساس تهدید کرده بود، وارد شد و اعلام کرد که مجاهدین به قانون اساسی رأی ندادهاند، بنابراین حق کاندید شدند ندارند. این نخستین دخالت آشکار خمینی در گزینش کاندیدهای ریاستجمهوری بود؛ دخالتی که بعدها با اعلام «نظارت استصوابی»، در شورای نگهبان ارتجاع شکل قانون به خود پوشید و نهادینه شد.
بهاین ترتیب راه برای ابوالحسن بنیصدر باز شد و او توانست در ۱۵بهمن۵۸ به ریاستجمهوری برسد. در آن زمان علاوه بر رئیس جمهور، منصب نخستوزیری نیز وجود داشت و این دو با هم ترکیب ریاست دولت را تشکیل میدادند. بنیصدر در ابتدا مورد حمایت خمینی بود و به فرماندهی کل قوا نیز منصوب شد اما در جدال با حزب جمهوری اسلامی و نخستوزیر حزباللهی [محمدعلی رجایی] سرانجام خمینی از طریق مجلس ارتجاع، با طرح بیکفایتی سیاسیاش، او را اواخر خرداد ۶۰ از مقام خود عزل کرد.
دورهٔ دوم ـ محمدعلی رجایی، رئیس جمهور یک ماهه
با عزل بنیصدر، محمدعلی رجایی، کاندید حزب جمهوری اسلامی در ۱۱مرداد۶۰ به ریاستجمهوری رسید و نخستوزیر خود را محمدجواد باهنر قرار داد. هر کمتر از یک ماه بعد، در تاریخ ۸شهریور۶۰ در بمبگذاری دفتر نخستوزیری کشته شدند و شورای موقت ریاست جمهوری، آخوند مهدوی کنی، رئیس این شورا را برای نخستوزیری پیشنهاد کرد. کمتر از دو ماه بعد انتخابات ریاستجمهوری برگزار شد.
دورهٔ سوم ـ علی خامنهای
علی خامنهای دو دوره رئیس جمهوری این نظام بود. دورهٔ اول از تاریخ ۱۷مهر۶۰ آغاز شد و در ۱۳شهریور۶۴ به پایان رسید. دورهٔ درم از ۱۳شهریور ۶۴ تا ۲۵مرداد ۶۸ بود. او طی دورهٔ ریاستش از یکسو با نخستوزیر خود، میرحسین موسوی در تضاد بود و از سوی دیگر در مورد اختیارات اندک رئیس جمهور به نق زدن میپرداخت. با مرگ خمینی در ۱۴خرداد۶۸، خبرگان نظام او را یکشبه از خم رنگرزی بیرون کشید و رهبر کرد. از این تاریخ بهبعد خامنهای هر دو منصب را با هم یدک میکشید.
دستگیری، شکنجه و تیرباران هواداران و کادرهای مجاهدین و نیز کشتار تابستان۶۷ در این دوران بهوقوع پیوست. همچنین در این دوران بود که اخبار قتلعام به دستور خامنهای سانسور شد.
دورهٔ چهارم ـ اکبر هاشمی رفسنجانی
رفسنجانی که تا پیش از رهبر شدن خامنهای، نفر شمارهٔ ۲ نظام پس از خمینی محسوب میشد، نیز طی دو دورهٔ ۴ساله به ریاستجمهوری رسید. دور اول از ۲۵مرداد۶۸ تا ۱۲مرداد۷۲ و دور دوم از ۱۲مرداد۷۲ تا ۱۲مرداد۸۶.
او که زوج متضاد آشتیناپذیر خامنهای نام گرفته بود، تعادل شکنندهٔ نظام آخوندی بعد از مرگ خمینی را در تقسیم قدرت با خامنهای حفظ میکرد. رفسنجانی که از دستاندرکاران جنگ ۸ساله با عراق و جانشین خمینی در فرماندهی کل قوا بود، بعد از پایان جنگ در خاتمه جنگ، همراه با خامنهای، بنیانگذار پروژه ضدملی اتمی آخوندها شد. پروژهیی که صدها میلیارد دلار سرمایه ایران را بر باد داد.
طی همین دوران برای کسب قدرت بیشتر و حفظ نظام، اقدام به کشتار مخالفان نظام کرد و با اجرای پروژه قتلهای زنجیرهیی، فضای رعب عمومی را بر کشور حاکم کرد.
او با گسیل تروریستهای مزدور به خارج کشور انبوهی ترورها را به جریان انداخت از جمله: ترور دکتر کاظم رجوی در ژنو، دکتر قاسملو در وین، شرافکندی و همراهانش در میکونوس آلمان، محمد حسین نقدی در ایتالیا، فائزه رجبی در ترکیه و... در همین رابطه دادگاه جنایی شهر برلین رأی به محکومیت رفسنجانی بهعنوان یکی از آمران این جنایتها داد.
بهرغم همهٔ این خوش خدمتیها به نظام ولایتفقیه، در سال۸۸، خامنهای و باندش رفسنجانی را بهعنوان رأس فتنه بهصورت مستقیم و غیرمستقیم معرفی کردند و مورد حمله قرار دادند.
دورهٔ پنجم ـ محمد خاتمی
محمد خاتمی نیز رئیس جمهور دو دورهای حاکمیت آخوندی بود. دور اول از ۱۲مرداد۷۶ تا ۱۱مرداد۸۰ و دور دوم از ۱۱خرداد ۸۰ تا ۱۲مرداد۸۴.
این آخوند شیاد که سالها وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی [بخوانید وزاتخانهٔ سرکوب و سانسور] بود، در طول جنگ ۸ساله با عراق معاون فرهنگی ستاد فرماندهی کل قوا و ریاست ستاد تبلیغات جنگ را نیز به عهده داشت و از سال۷۱ با حکم خامنهای عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی شده بود، ردای اصلاحطلبی پوشید و با شعار گفتوگوی تمدنها به زد و بند با دولتهای خارجی پرداخت و تلاش کرد از افعی، سیمایی کبوترگونه ترسیم کند و به اینترتیب راهکار انقلابی را به محاق ببرد. او پیش از آنکه بر منصب ریاستجمهوری تکیه زند، مسئول تبلیغات جنگی بود که ۳۶هزار دانشآموز ایرانی را با فرستادن روی میدانهای مین یا به طرق دیگر قربانی کرده بود.
خاتمی بهعنوان یک دست پروده و شاگرد بهشتی، مورد توجه ویژهٔ محافل استعماری بود و آمده بود تا عمر فاشیسم دینی را با شعار فریبکارانهٔ اصلاحات طولانی کند. او در همان حال که مدعی رفرم در ساختار نظام ولایت فقیه بود، خامنهای را «ارادهٔ برتر منتسب به وحی»!، لاجوردی را «خدمتگذار مردم»! و صیاد شیرازی را «سرباز فداکار اسلام و فرزند برومند ایران»! مینامید و بر قتلهای زنجیرهیی سرپوش میگذاشت.
در دوران او سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت و نیز ارتش آزادیبخش ملی ایران در لیست سیاه تروریستی اروپا و آمریکا قرار گرفتند.
کودتای ۱۷ژوئن ۲۰۰۳برابر با ۲۷خرداد۸۲ علیه مقاومت ایران در فرانسه، در دوران خاتمی و بر اثر زد و بند او با مماشاتگران انجام شد.
سرکوب دانشجویان معترض در قیام ۱۷تیر۷۸ بخشی از جنایتهای آخوند خاتمی است. او با شیادی به پاسدار فیروز آبادی توصیه کرده بود که پاسدارانی که به کوی دانشگاه حمله میکنند، لباس پاسداری نپوشند.
محمد خاتمی نیز مانند هاشمی رفسنجانی سرانجام در جنگ قدرت با خامنهای مغضوب واقع شد و فتنهگر و برانداز لقب گرفت تا جایی که اینک نام بردن از او در میان وابستگان به حکومت کفاره دارد، ممنوعالتصویر است و از ایران نیز ممنوع الخروج شده است.
دورهٔ ششم ـ محمود احمدینژاد
محمود احمدینژاد کسی بود که خمینی او را از شهرداری به ریاستجمهوری رساند. او با روی کار آوردن احمدینژاد، تلاش کرد رژیماش را تک پایه کند و همزمان خیز بلعیدن عراق و ساختن بمب اتمی را برداشت. خامنهای در وجود احمدینژاد رئیس جمهور حلقهبهگوش و گماشتهٔ ایدهآل خود را میدید؛ بههمین دلیل بیشترین حمایت را از او بهعمل آورد.
در دورهٔ احمدینژاد، سپاه پاسداران بیشترین نفوذ و تسلط را بر اقتصاد ایران پیدا کرد. وحشیترین پاسداران و منفورترین دژخیمان و تروریستها در ارگانهای حکومتی صاحب پست و مقام شدند. ماجراجوییهای اتمی در این دوره ایران را به ذیل قطعنامههای سازمان ملل برد.
احمدینژاد در دورهٔ اول ریاستجمهوری ۱۲مرداد۸۴ تا ۱۲مرداد۸۸ بهترین مجری سیاست اصولگرایی ولیفقیه بود؛ بهگونهیی که خامنهای با مهندسی انتخابات دست به یک تقلب آشکار زد و با رأیسازی در اتاق تجمیع آرا او را دوباره از صندوق بیرون کشید. این مهندسی لو رفته در فضای نارضایتیهای شعلهور شدهٔ مردم، قیام ۸۸ را شکل داد و پایههای تخت سلطنت خامنهای را بهلرزه درآورد.
در دور دوم ریاستجمهوری احمدینژاد (از ۱۲مرداد۸۸ تا ۱۲مرداد۹۲)، سیاست خامنهای برای یکدست کردن قدرت با چالشهای جدی مواجه شد. احمدینژاد را یابو برداشت و سر از فرمان ولیفقیه پیچید. با این حال هنوز برای خامنهای یک گزینهٔ قابل توجه بود؛ بهگونهیی که غر زدنهای او را برمیتابید. در سال۹۸ خامنهای در یک سفر خود به قم در دیدار با جامعهٔ مدرسین به آنها گفت:
«من این را باید به شما عرض کنم؛ با اطلاع و از نزدیک عرض میکنم. یک روزی توی این کشور تلاش میشد ـ هم شعارش داده شد، هم عملاً تلاش شد ـ که حاکمیت دوگانه درست کنند. یعنی واقعاً برای این کار بنا کردند، سرمایهگذاری کردن. مراد از حاکمیت دوگانه هم فقط این نیست که دو دستگاه در رأس کشور قرار داشته باشند که هر کدام به نوبهٔ خودشان تصمیمگیری کنند؛ این معنایش این بود که منزلهٔ رهبری و ولایت فقیه و این حرفهایی که ماها داریم و انقلاب از اول داشته، اینها را از جایگاه تعیینکنندگی و فصلالخطاب بودن کنار بیندازند و برایش رقیب درست کنند. آن کسانی که این را مطرح کردند، اصلاً از اول فکرشان این بود. یک وقت به دولت چشم دوختند، نتوانستند؛ بعد خواستند مجلس را این جوری کنند؛ بالاخره حاکمیت دوگانه را، هم شعار دادند، هم دنبالش راه رفتند... ... . در دولت نهم و دهم ـ از وقتی که آقای احمدینژاد آمده ـ بحث حاکمیت دوگانه نیست؛ حاکمیت یگانه است؛ یعنی دولت و رهبری و تشکیلات در امتداد یک خط قرار دارند».
همین سوگلی خامنهای وقتی خواست مصلحی وزیر اطلاعات را کنار بگذارد و خامنهای مانع شد، یازده روز قهر کرد و خانهنشین شد و نشان داد که بحران شقه در نظام ادامه دارد.
بنابراین این «دولت مستعجل» دیری نپایید؛ و نمیتوانست بپاید. اکنون احمدینژاد به موی دماغ خامنهای تبدیل شده است. آخرین تلاش او برای احراز صلاحیت ریاستجمهوری به جایی نرسید و با اهرم شورای نگهبان ارتجاع به جرگهٔ حذفشدهها پیوست.
بلندپروازیهای خامنهای در این راستا بود که تمام نهادهای حکومتی را به زیر سلطهٔ خود بکشد و مطیع خود کند. در استراتژی خامنهای، احمدینژاد آخرین رئیس جمهوری بود که از طریق رأیگیری مستقیم انتخاب میشد.
خامنهای روز یکشنبه ۲۴مهر ۱۳۹۰ در یک سخنرانی از روی نیت خود پرده برداشت و گفت: «در شرایط فعلی، نظام سیاسی کشور ریاستی است و رئیسجمهور با انتخاب مستقیم مردم برگزیده میشود که شیوهٔ خوب و مؤثری است، اما اگر روزی در آینده احتمالاً دور، احساس شود که نظام پارلمانی برای انتخاب مسئولان قوه مجریه بهتر است، هیچ اشکالی در تغییر سازوکار فعلی وجود ندارد».
دورهٔ هفتم ـ حسن روحانی
قبل از آنکه به حسن روحانی بپردازیم، لازم است خاطرنشان کنیم که خامنهای پس از احمدینژاد، تلاش کرد از میان کاندیداهای احراز صلاحیت شده، مهرهای مانند دور اول احمدینژاد را بهگماشتگی برگزیند. او حتی چالش رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی را که دوباره برای ریاستجمهوری خیز برداشته بود، به جان خرید. رفسنجانی با طرح شعار «انتخابات آزاد» به منزلهٔ سهمخواهی آشکار از کیک قدرت شده بود، اما بهسرعت با آتشباری تدافعی ولیفقیه و همدستان او روبهرو شد.
خامنهای در روز ۱۹دی ۱۳۹۱ به او گفت: «آن کسانی که راجع به انتخابات توصیههایی میکنند، حواسشان باشد به دشمن کمک نکنند. هی نگویند انتخابات باید آزاد باشد».
۳روز بعد احمد جنتی، دبیر کنونی شورای نگهبان نیز به او تشر زد و گفت: «انتخابات آزاد کلیدواژه و رمز شوش شده است؛ همانطور که در گذشته تقلب رمز شورش شد».
با رد صلاحیت رفسنجانی از سوی شورای نگهبان، خامنهای درصدد بود سعید جلیلی را مانند احمدینژاد در یک مهندسی به قدرت برساند.
پس از مناظرهٔ سوم بین کاندیداهای آن زمان، موقعیت جلیلی بهشدت تضعیف شد. کنارهگیری عارف به سود حسن روحانی به یک همکاری جدید شکل داد. این همکاری طیف گستردهای را در درون و پیرامون هرم قدرت شامل میشد. آنهایی که خامنهای «فتنه»، «ساکتین فتنه»، «خواص بیبصیرت»، «خواص مردود» و... مینامید ـ از رفسنجانی، خاتمی و ناطق نوری گرفته تا بخشی از راست سنتی و تعدادی از سرکردگان سابق سپاه ـ همه علیه کاندیدای ولیفقیه متحد شدند. در آخرین لحظات بخشی از طرفداران موسوی و کروبی هم به این طیف اضافه شدند. این در حالی بود که باندهای پیوسته به ولیفقیه نتوانستند از میان جلیلی، قالیباف و ولایتی بر روی یک نفر به توافق برسند.
بهدور دوم کشاندن انتخابات برای مهندسی آرا این تهدید را بهدنبال داشت که مانند سال۸۸ قیام دیگری شکل گیرد. خامنهای از بیم این قیام، میان بد و بدتر، گزینهٔ بد را انتخاب کرد و به حسن روحانی تن داد ولی مانند این دور برای که برای حفظ تعادل و هیمنهٔ خود عر و تیز موشکی در غزه به راه انداخت، در آن سال نیز قبل از اعلام نتایج انتخابات، با ۵۰موشک محل استقرار مجاهدین در لیبرتی را مورد حمله قرار داد.
رفسنجانی برای خالی کردن دق دلی خود از خامنهای طی پیامی نوشت:
«رأی مردم اعلام انزجار از کله شقی، قانونگریزی، افراط و تفریط و برگشت به اعتدال و عقلانیت است».
این یک شقهٔ آشکار در حاکمیت بهدلیل اوجگیری جنگ قدرت بود.
با تحمیل شدن حسن روحانی (حسن فریدون) به خامنهای، مهندسی او برای بیرون کشیدن گماشتهٔ دوم و نیز تبدیل انتخابات ریاستجمهوری از رأیگیری مستقیم به پارلمانی شکست خورد. این شکست نتیجهیی جز تعمیق شقه و تشدید بحران در هرم قدرت و ثروت نداشت.
دور دوم ریاستجمهوری روحانی (از ۱۲مرداد۹۶) مصادف بود با اوجگیری جنبش دادخواهی در جامعهٔ ایران. خامنهای خیز برداشت تا ابراهیم رئیسی، جلاد قتلعام ۶۷ را بر مسند ریاست بنشاند. روحانی نیز با شم فرصتطلبانهٔ خود، با بهرهبرداری از فضای اجتماعی ایجاد شده علیه جلاد توانست برای بار دوم به ساختمان پاستور راه پیدا کند.
دو قیام سراسری (قیامهای دی۹۶ و آبان۹۸) در دور دوم ریاستجمهوری روحانی رخ داد. در قیام دی۹۶ قیامکنندگان با شعار «اصلاحطلب اصولگرا ـ دیگه تمومه ماجرا» کل حاکمیت دینی و باندهای آن را به چالش کشیدند. «براندازی» بهعنوان یک هویت غیرقابل انکار خود را در جامعه تثبیت کرد. در قیام آبان مشخص شد که سود برندهٔ اصلی تحولات نه یکی از باندهای حاکمیت، بلکه مردم و مقاومت ایران هستند.
دور آخر
اکنون خامنهای با طرح دولت جوان حزباللهی بار دیگر خیز برداشته است تا تنها گزینهٔ خود برای جانشینی (ابراهیم رئیسی) را از طریق یک مهندسی پیچیدهتر به قدرت برساند. او تنها راه چاره را در این دیده است که اینبار در گلوگاه و از طریق شورای نگهبان ارتجاع، اینکار را انجام دهد. سیاست او برای خط بستن در برابر قیام، حذف رقبای دیروزی از ساختار قدرت است. مقاومت ایران با اعلام مؤسسان پنجم و فراخوان به تحریم سراسری نمایش انتخابات با شعار «رأی من سرنگونی» راه را بر ولیفقیه و جلاد سوگلی او بسته است.
انتخابات کنونی نه حتی مهندسی در اتاق تجمیع آرا، بلکه فراتر از آن است. بهطور واقعی یک انتصاب لو رفته و افتضاحآمیز است.
سؤال این است که آیا خامنهای خواهد توانست بر بحرانها و تنشهای ناشی از جراحی و کوچک کردن قاعدهٔ قدرت، در وضعیت انفجاری کنونی، غلبه کند یا این دور آخر او و گماشتهاش خواهد بود؟