۲۷فروردین۱۴۰۱
سردار شهید خلق، موسی خیابانی
قسمت نهم: بررسی تاریخی - اجتماعی انسان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ ﴿۷﴾ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ ﴿۸﴾ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۹﴾
بحث را با چند آیه از سورهٴ سجده شروع کردم: «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ»... موضوع آیات قبلی در این سوره آفرینش است. آفرینش آسمانها و زمین. «اللّه الّذی خلق السّماوات والأرض و ما بینهما فی ستّة أیامٍ »... تا میرسد به این آیه مورد اشاره ما: «خداوند هر چیزی را به بهترین وجه آفرید و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، و سپس نسل و نوع انسان را یعنی خلقت و تداوم خلقت او را از چکه آبی ناچیز و بیمقدار داد»، «ثمّ سوّاه ونفخ فیه من روحه»... میدانید که «ثم» در قرآن به فواصل زمانی دلالت دارد، یعنی زمانیکه یک دگرگونی در پی یک دگرگوی دیگر رخ میدهد، کلمه «ثم» به کار میرود. بنابراین معنی آیه چنین میشود: «سپس آن را پرداخت و از روح خود در آن دمید». پس مطابق نص این آیه خلقت انسان از گل آغاز شده است.
کی ما کلمه «آغاز» و «آغاز کردن» را به کار میبریم؟ وقتی با «جریانی» که آغاز و انجامی داشته باشد سر و کار داشته باشیم. خلقت انسان هم در ضمن چنین «جریانی» است که صورت میگیرد. انسان مراحل تکوین و تکامل را پشت سر میگذارد، تا بهصورت «انسان پرداخته» در آید (ثم سواه). آنگاه روح خدایی در آن دمیده شده و بار «امانت» را بر دوش میکشد.
به اختصار به سیر تکوین و تکامل فیزیولوژیک انسان (منشأ حیوانی انسان)، صورت بندیهای پیوستهٴ آن و مراحلی که پشت سر گذاشته تا به مرحله «انسان پرداخته» رسیده، اشاره کردیم. به اینجا رسیدیم که ببینیم این «انسان پرداخته» چگونه موجودی است. به عبارت دیگر «تعریف» آن چیست؟
اینجا باز هم پس از «تشریح» و توصیف، با «تبیین» سر و کار پیدا میکنیم. جنبه تشریحی چه بود؟ برای نمونه بررسی فیزیولوژیکی انسان. همچنین مشاهده و بررسی وی در جریان تحول اجتماعی. یعنی دیدن و توصیف مکانیسم و چگونگی حرکات و اعمال و پیشرفتها و... آن، موضوع علم است.
اما وقتی بخواهیم از این مشاهدات حسی و مطالعات علمی نتایج کلی بگیریم، استنباط و استنتاج کنیم که انسان چگونه موجودی است و چه ویژگیهایی دارد و مضمون و فلسفه حیات انسان چیست، وارد جنبهٴ تبیینی شناخت انسان میشویم، که موضوع فلسفه است. اینجا هم تا وقتی با تشریح سر و کار داریم، هیچگونه اختلافی پیش نمیآید؛ اما وقتی در قسمت فلسفی بحث وارد شویم، اختلاف نظرها شروع میشود.
اکنون با این جنبه فلسفی شناخت انسان سر و کار داریم. میخواهیم از این لحاظ انسان را تعریف کنیم. تعریف یعنی چه؟ خود تعریف هم تعریف دارد؛ در مباحث شناخت و منطق این را میبینیم. تعریف یعنی «شناساندن». وقتی ما میخواهیم یک پدیده یا یک موجودی را بشناسانیم، آن را تعریف میکنیم. این تعریف باید در بردارندهٴ چه چیزی باشد؟ باید ویژگیهای اصلی این پدیده را بازگو بکند. ویژگیهایی که پدیده مورد نظر ما را از دیگر پدیدهها جدا میکند.
تعریف باید حد فاصل، خط تمایز بین پدیده مورد نظر را، با پدیدههای دیگر مشخص کند. تعریف باید خصوصیات ویژه موجود را برای ما بازگو کند؛ این خصوصیات باید بتواند تمام حرکات، رفتارها و ویژگیهای اساسی پدیده را توضیح دهد. اگر نتواند توضیح دهد، تعریف ما ناقص یا اصلاً غلط است. تعریفی هم که از انسان میکنیم، باید خصوصیات ویژه انسان بیان شود. به عبارت دیگر این تعریف باید بتواند تمام مظاهر حیات انسانی را چه در حیات فردی، چه در حیات اجتماعی توضیح دهد. در غیراین صورت تعریف ما یا غلط است یا ناقص. خوب این تعریف را از کجا به دست بیاوریم؟
بهترین راه این است که باید انسان را در آن پروسه عینی دگرگونی و تکامل تاریخیاش مورد بررسی قرار دهیم. یعنی چه؟ یعنی ببینیم انسان در گذرگاه تاریخ، یعنی از آن روز که حیاتش را آغاز کرد تا کنون چه کار کرده؟ که بوده؟ به کجا رسیده، و در نهایت در صحنه اجتماعی حاضر، چه وضعی دارد؟ از این راه خودمان، یعنی انسان را، وقتی در جریان عینی حرکتمان، یعنی بهطور واقعی و صحیح مورد بررسی قرار دهیم، میبینیم چه کار میکنیم، بقیه انسانها چه کار میکنند و در جامعه چه خبر است؟ در تاریخ چه خبر است؟
میدانیم که سازندهٴ تاریخ انسان، خود انسان است؛ سازنده اجتماع انسانی هم خود انسان است. بنابراین از مطالعه و بررسی این موارد، باید ببینیم انسان چه پدیدهایست؟ اگر تاریخ را مطالعه کنیم، سیر دگرگونی اجتماعات و پیشرفتهای بشری را در صحنههای مختلف میبینیم. جهتگیریهای مختلف را خواه بهطور فردی، خواه بهطور گروهی و جمعی میبینیم. یا جنگ و جدالها و جبههگیریها، که همه از طرف انسان سر میزند را میبینیم.
در همین جامعه خودمان میبینیم انسانها چه راههای مختلفی را میروند؛ یکی در راه خلق شهید میشود، یکی در اردوی ضدخلق است؛ هدفهای زندگی متفاوت است، برداشتهای مختلفی از مفاهیمی چون سعادت، خوشبختی و رستگاری وجود دارد. هر کسی در راهی است. پیشرفت تکنیک را ببینیم: انسان چه کار کرده، طبیعت را تا آنجا تسخیر کرده، که در بعضی موارد، از نیازهای موجود مادیاش هم فراتر رفته است. اینها کارهای انسان است.
حال با توجه به این واقعیات، انسان چطور موجودی است؟ دارای چه خصوصیاتی است؟ در قدم بعد مضمون جوهر حیات انسانی چیست؟ آیا سیر و سلوکی که انسان و تاریخ دارد، مضمون و محتوایی هم دارد؟ به عبارت دیگر جوهر و فلسفه تاریخ چیست؟