۱۵دی۱۴۰۰
هلاکت قاسم سلیمانی جنایتکار
در سالگرد هلاکت پاسدار قاسم سلیمانی شاهد عر و تیزها و «مشتهای آسمانکوب قوی»! از سوی سردمداران و کارچرخانان رژیم هستیم. آنها در یک اقدام تبلیغاتی هماهنگشده، دوباره به باد کردن مردهٔ قاسم سلیمانی روی آوردند. سنگ مفت و گنجشک مفت. یکی میگوید: «چنان انتقام بگیریم که در عمرتان ندیده باشید». ! دیگری سعی میکند روی دست او بلند شود و بگوید: «گلوی دشمنان را به وقتش خواهیم گرفت»! حرف او تمام نشده، زیدی از راه میرسد و میگوید: «انتقام ترور حاج قاسم را قطعاً خواهیم گرفت... زمان و موقعیت تعیین نمیکنیم»! از همه پروپاگانداییتر اظهارات ابراهیم رئیسی است. او در حالی که کلمهٔ استراتژیک را «استراتژیست»! تلفظ میکرد یک پله از بقیه بالاتر رفت و گفت:
«باید رئیس جمهور وقت آمریکا که دستور ترور شهید سلیمانی را صادر کرد محاکمه و قصاص شود و حکم خدا دربارهٔ او اجرا شود. اگر سازوکار محاکمه ترامپ، پمپئو و دیگران در دادگاه فراهم شد و آنها مجازات شدند فبها، والا دست انتقام از آستین ملت بیرون میآید». !
روزنامهٔ سپاه پاسداران، اسم این پوزیشن و فیگور جدید را «معادلهٔ شتاب حداکثری» گذاشته است.
«ایران در مقابل رویکرد و سیاست مذاکره و فشار حداکثری، «معادله شتاب حداکثری» در همه عرصهها را در دستور کار دارد. این شتاب حداکثری محدود به گامهای قانونی در برنامه هستهیی نیست و ابعاد منطقهای، دیپلماسی رو به شرق، احیای اقتصاد ملی و بینالمللی، توانمندیهای علمی و نظامی و دیگر عرصهها را دربر میگیرد» (جوان. ۱۴دی ۱۴۰۰).
سؤال اینجاست. فاشیسم دینی چرا دست به این معرکهگیری زده است. در پساپشت این عروتیزها چه ترسی نهفته است. این اقدام هماهنگ تبلیغاتی برای لاپوشانی کدام حفره و کمبود است؟ آیا این پروپاگاندا از سر قدرت، اقتدار و به دست داشتن ابتکارعمل در مواجهه با بحرانهای مرگبار دوران سرنگونی است یا در حکم ایجاد یک پردهٔ استتار برای پوشاندن واقعیتهای روی زمین، یک تصمیم یا ضعف استراتژیک در حال حاضر و آینده است؟
ماحصل اینکه چه کاسهیی در زیر نیمکاسه قرار دارد؟
برای تبیین این موضوع به سه پارامتر باید توجه کرد:
۱ـ خیزشهای کمینکرده در زیر پوست شهرها و سرککشیدن آنها در وضعیت انفجاری کنونی با چشمانداز محتوم سرنگونی. این همان چیزی است که یک روزنامهٔ حکومتی آن «پیش رفتن بیاعتمادی مردم به نظام به سوی نوعی رادیکالیزم» میداند. این پارامتر بهقدری جدی است که رئیسی با استناد به وصیتنامهٔ قاسم سلیمانی باندهای مختلف نظام را به ضرورت «حفظ نظام» فراخواند و با عجز و الحاح به آنها گفت:
«وصیتنامه حاج قاسم سلیمانی میگوید امروز حفظ این نظام به نام جمهوری اسلامی اگر بماند این خیمه همهٔ حرمها در امان هستند اگر این خیمه اگر این نظام کوچکترین آسیب ببیند بدانید که حرامهای دیگر هم در خطر هست لذا همه تلاش کنید این نظام اسلامی بماند».
۲ـ قرار داشتن رژیم در تنگنای مذاکرات وین و تندادن به خواستههای طرف مقابل برای خلاصی از بخشی از تحریمهای فلجکننده یا به جان خریدن عواقب سرپیچی از آن. در این زمینه روزنامهٔ مستقل ۱۴دی ۱۴۰۰ مینویسد:
«با توجه به شواهد بهنظر میرسد انگیزهها و اهداف ایران از مذاکرات هستهیی در این مرحله از مذاکرات به شکلی تغییر کرده که تحت تأثیر آن چشمانداز روشنی برای موفقیتآمیز بودن مذاکرات نمیتوان متصور شد. بهنظر میرسد مقامات ایران اکنون خود را در وضعیتی میبینند که مذاکره به روال قبلی ریسک از دست دادن داشتهها را افزایش خواهد داد».
در نتیجه خامنهای چه در شق تندادن به یک برجام پلاس یا شق خروج از برجام، به این پروپاگاندا و قدرتنمایی برای جمعوجور کردن خود نیازمند است.
۳ـ افول موقعیت خامنهای در داخل باندهای حکومتی و افزایش روحیهباختگیها، بیانگیزگیها و ریزشها در بدنهٔ حاکمیت. از این رو خامنهای و نوچههای او بهشدت نیاز دارند که به مردهٔ سلیمانی دخیل ببندند و از او برای حفظ موقعیت ولایت فقیه و تمامیت رژیم الگوسازی کنند.
سایر مواضع و عملکردهای حاکمیت در این بازهٔ زمانی را نیز میتوان در این چارچوب تحلیل کرد؛ از قبیل اقدام به مانور موشکی برای انهدام اهداف فرضی یا واداشتن اسماعیل هنیه، رئیس دفتر حماس برای اعتراف به دریافت ۷۰میلیون از رژیم برای ایجاد توان موشکی و...
بدیهی است که هیچیک از این اقدامات پروپاگانداآمیز نخواهد توانست برایش فرصت و قدرت بیافریند، بلکه در حکم بازی با آتش است. دمیدن در مردهٔ قاسم سلیمانی و ترجیعبند سست «انتقام سخت»! نه مردم ناراضی را مرعوب خواهد نمود و نه در سرنوشت مذاکرات اتمی تأثیر خواهد گذاشت.
خامنهای، رئیسی و دیگر جنایتکاران باید به قاسم سلیمانی بپیوندند و چنین خواهد شد. در برابر خواست یک ملت هیچ نیرویی قادر به ایستادن نیست.