سهیلا دشتی:‌ گفتگو با مهری عمرانی

 ۲ آبان ۱۴۰۰


یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است 

سعی خواهم کرد که در رشته گفتگوهائی بخشی از آنچه که به مردم ما گذشت را به رشته تحریر در آورم. کسانی که در این گفتگوها وقت خود را در اختیار من گذاشته‌اند، هنوز در هیچ دادگاه رسمی شهادت نداده‌اند. با آرزوی تشکیل دادگاه‌های ذیصلاح برای محاکمه آمران وعاملان آن همه جنایت که در دهه‌ها بر مردم ایران اعمال شد. 

در راهروهای سیاه و طولانی 

فریادها، چون نقش بر دیوار مانده

نفس گرفته 

زخم خورده 

در من و در تو 


مهری عمرانی 

مهری عمرانی از گذشته می‌گوید، آنچه که مهری و دیگر زندانیان سیاسی از بند رسته می‌گویند و یا می‌نویسند خاطره نیست، شهادتی است برای آیندگان ! خاطره اگر ریشه در تاریخ اجتماعی نداشته باشد، ابراز دلتنگی است. بازگوئی خاطرات برای شناخت واقعیت‌هائی است که زیر غبار سالیان پنهان شده و سالیان در لایه‌های دروغ و قلب حقیقت ارائه شده. در این کلمات تجربه‌هائی از پایداری در برابر جلادانی را می‌بینیم که چراغ راه آیندگان خواهد شد. 

 تاریخی که به قلم دیکتاتورها نوشته شده است را به چالش می‌کشد و ثبت می‌کند. در آغاز گفتگو مهری اشاره می‌کند که با وجودی که زمان طولانی گذشته است سعی می‌کند که تمام وقایع را که خودش ناظر بوده و یا در معرض آن قرار گرفته است تعریف کند. 

در طول گفتگو موج بغض در گلوی مهری نشسته است و گاه به گاه می‌شکند. 

مهری در نیشابور چشم به جهان گشوده است. پدری که به او آموخته است که انسانیت و مردم دوستی نه تنها حسن اخلاق است بلکه یک وظیفه انسانی است. از کودکی با اختناق دوران پهلوی آشنا می‌شود. یک بار سازمان اطلاعات و امنیت کشور شاهنشاهی (ساواک) به خانه شان هجوم می‌آورد و پدر را با خود می‌برند. مهری می‌گوید تنها چیزی که به خاطر دارد این است که به آنان گفت: چرا ؟ در جواب گفتند که فقط چند سئوال از او داریم. پدر از هواداران مصدق است و فرزندان خود را با مسائل جامعه آشنا می‌کند و جهت‌گیری و انتخاب را به فرزندان خود می‌آموزد. با همین رویکرد است که مهری فعالانه به همراه پدر در تظاهرات انقلاب ضد سلطنتی شرکت می‌کند. دختری نوجوان در آرزوی آزادی و دمکراسی برای همه مردم. جائی که همه بتوانند بدون ترس از عقاید خود بگویند. در اولین سال پس از انقلاب وارد دانشگاه فردوسی مشهد، رشته زیست‌شناسی می‌شود. با مجاهدین در دانشگاه آشنا می‌شود و فعالیت خود را با انجمن دانشجویان مسلمان (هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران) آغاز می‌کند. آشنائی با عقاید مجاهدین زندگی مهری را تغییر می‌دهد و تصمیم می‌گیرد که در ساعات آزاد خود به فعالیت برای پیشبرد آرمان و راه مجاهدین بپردازد. نشریه فروشی را در خیابان‌های مشهد آغاز می‌کند بارها شاهد ضرب و شتم هواداران مجاهدین توسط نیروهای حزب الهی که به چماقداران شهرت داشتند، بوده است. 

از مهری می‌پرسم: با وجود اینکه هنگام فروش نشریه و یا در کنار میزکتاب بارها مورد توهین قرار گرفتی و ناظر کتک خوردن دیگران بودی چرا به فعالیت خودت ادامه دادی؟

صمیمانه جواب می‌دهد: عشق مردم را به سازمان می‌دیدم. حمایت مردمی انگیزه زیادی به ما می‌داد. بارها شده بود که کسانی که نشریه را می‌خریدند تا چند برابر پول آن را کمک می‌کردند. خمینی تاب تحمل محبوبیت مجاهدین را در دانشگاه و در جامعه نداشت و در اردیبهشت ۵۹ با اعلام «انقلاب فرهنگی» که در حقیقت حمله و هجوم چماقداران بود، دانشگاه‌ها به مدت سه سال تعطیل شدند. یکی از سردمداران چماقدار به اسم بهشتی وارد خوابگاه دانشجوئی می‌شود. مهری و دیگر دانشجویانی که در خوابگاه دانشگاه زندگی می‌کردند به علت اینکه خوابگاه را تخلیه نکرده بودند برای اولین مرتبه دستگیر می‌شود. رفتار زشت زنان پاسدار، هنگامی که آنان کتک می‌زدند و به زور سوار اتوبوس می‌کنند در ذهن مهری نقش بسته است. همه دانشجویان را به زندان وکیل آباد مشهد می‌برند و در زندان بچه‌ها از دادن اسم اصلی خود خودداری و خود را آمنه ویا زینب معرفی می‌کردند. این اعتراض پاسداران را برآشفته کرد و گفتند که اگر اسم خود را نمی‌دهید، زندان اوین در انتظار شماست. 

همراه با بیش از ۲۰ نفر در قطار نشسته‌اند و به سوی سرنوشتی که به هیچ عنوان انتظار آن را نداشتند. در کمال ناباوری به زندان اوین تحویل داده می‌شوند. در آن زمان کچوئی رئیس زندان است که از نظر شقاوت و بی‌رحمی همتای لاجوردی است. او نسبت به مجاهدین بسیار کینه دارد. یکی از بچه‌ها را به سلول انفرادی انتقال می‌دهد. کچوئی همیشه به بچه‌های سازمان و به خصوص مسعود رجوی بی‌احترامی می‌کرد.

 مهری ادامه می‌دهد: با همه سختی وعدم تجربه دوران بسیار پرباری بود. در زندان جمعی بودیم متحد و متشکل، نماز را دسته جمعی می‌خواندیم! آموزش بود و یادگیری! من خواندن قرآن را در زندان یاد گرفتم. با همه فشارها در اتاق در بسته در روز ۱۶ شهریور ۱۳۵۹ در زندان برای بزرگداشت یاد مهدی رضائی مراسم داشتیم. در مدت زندان انگیزه‌ام برای فعالیت برای سازمان بسیار بیشتر شده بود و پس از آزادی به شهر خودمان برگشتم و به فعالیت‌های خودم در بخش دانش‌آموزی ادامه دادم. 

فعالیتهای من تا سی خرداد سال شصت ادامه داشت و بعد از آن و دستگیری گسترده هواداران، زندگی مخفی خود را شروع کردم. 


دستگیری دوم 

سال ۶۲ در حالی که از قبل شناسائی شده بودم در خیابانی در تهران دستگیر شدم و در آن زمان با سازمان هیچ ارتباطی نداشتم. دوباره خودم را در زندان اوین دیدم. در بدو ورود هنگامی که چشم بند به من دادند و می‌خواستم آن را تنظیم کنم، چنان سیلی محکمی به گوشم خورد که بیهوش شدم و در طول هفته‌های اول زندان عفونت ودرد داشتم، شنوائی یک گوشم را تا حدودی از دست داده‌ام. 

من را برای بازجوئی بردند. در حقیقت اتاق بازجوئی اسم مستعار اتاق شکنجه است. در آغاز بازجو با حالتی امری من را وادار کرد که آب بخورم. من در آن موقع اصلاً احساس تشنگی نمی‌کردم. او گفت باید بخوری. بعد از آن متوجه شدم که این کار را می کنند که کلیه‌ها از کار نیفتند و بتوانند بیشتر شکنجه کنند. به اجبار آب را خوردم. 

 من را روی تختی خواباندند و دست و پاهایم را به تخت بستند. یک پتوی خیلی کثیف و بد بو را روی صورتم انداختند. یادم می‌آد که قبل ازشکنجه یک نفر آمد و یک آیه از قرآن خواند که حکم تعزیر است و باید جاری شود.. کابل زدن شروع شد. در حال اغماء و بیهوشی بودم، شماره‌ها را از دست داده بود. صدای چندش آور بازجو شنیده می‌شد که می‌گفت: آنقدر می زنم که کلیه‌هات از دهنت بیرون بیاد! درد جانکاهی بود. 

از هر گوشه‌ای صدائی می‌آمد. درد تمام وجودم را فراگرفته بود. دست و پاهایم را باز کردند و من را وادار به راه رفتن کردند. بعدها فهمیدم که این اجبار به راه رفتن برای این است که بتوانند بیشتر شکنجه کنند. در راهروی بازجوئی من را کنار دیواری گذاشتند. از زیر چشم بند دیدم (موج بغض در گلوی مهری می‌شکند) پیرمردی با موهای سفید که پاهایش را به شدت شکنجه کرده بودند و زخم پاهایش دیده می‌شد. پاهای آن مرد، تا زانو کیسه‌هائی نایلونی پیچیده بودند، چهار دست و پا روی زمین راه می‌رفت. بغض گلوی مهری به خشم تبدیل می‌شود و می‌گوید:‌ این جنایتکاران باید محاکمه شوند، باید در مقابل عدالت قرار گیرند. وظیفه ماست که برای ثبت این جنایات کمکی به بشریت بکنیم. 

مهری ادامه می‌دهد: 

دوران زندان با دوماه انفرادی آغاز می‌شود. در تمام مدت با همان لباسهائی بودم که در هنگام دستگیری به تن داشتم. همه آنها پاره و مندرس شده بودند. به خانواده‌ام هیچ اطلاعی نداده بودند و می‌گفتند که چون هنوز زیر بازجوئی هستی نباید با کسی ارتباط داشته باشی. بارها من را برای بازجوئی بردند. پشت در شعبه‌های چهار و هفت بدترین لحظات دوران زندان بود. صدای پاسدار که با بی‌رحمی تمام می‌گفت که بگو تا راحت شی! مگر رجوی به شما چی گفته که دم نمی‌زنید. اما در مقابل سکوت بود و تحمل درد و مقاومتی که باعث خشم بیشتر بازجو می‌شد. صدایش در راهرو می‌پیچید که آنقدر می‌زنم که روزی صد بار آرزوی اعدام کنی!! 

در سلولی بودم که در پائین درش یک دریچه کوچک بود و از بیرون باز می شد و ازطریق آن غذا به داخل فرستاده می شد. ارتباط در سلول انفرادی با بیرون فقط از طریق صداست و چه صداها که نشنیدم. زمانی که صدای پای پاسدار در راهرو قطع می‌شد، صدای یکی از سرودهای سازمان در گوشم پیچید. دقت کردم، صدا از دستشوئی داخل سلول می‌آمد که: تو در شام ما مشعل مائی و مهری آهنگ سرود را ترنم می‌کند و اضافه می‌کند که گوشم را به نزدیک کاسه دستشوئی می‌چسباندم تا صدا را بهتر بشنوم. از یکی از سلولهای نزدیک شینده می‌شد که کسی با سوت می‌خواند:‌ داره از ابر سیاه خون میچکه، جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه، این صداها روحیه مقاومت و استقامت را در من صد چندان می‌کرد. 

هشت ماه زیر بازجوئی بودم و هر بار به بهانه‌های واهی من را صدا می‌کردند. به نظر خودشان یک چیز جدید داشتند که می‌خواستند به پرونده اضافه کنند. یک روز من را از بند برای بازجوئی صدا کردند: بنشین روی صندلی! باید حد بخوری ! خبیث منافق چرا نگفتی دانشجو هستی!

می‌پرسم به یاد می‌آوری که بازجوها زن بودند یا مرد؟ 

می‌گوید: ما چشم بند داشتیم، اما در زمان بازجوئی فقط صدای مردها شنیده می‌شد. زنان بیشتر نگهبان و کمک بازجو بودند و ما را برای بازجوئی می‌بردند. 


 ضربات شلاق بر پشت من شروع شد. 

ترسیدی که نگفتی که دانشجو هستی! و ضربات کابل پی در پی به پشت من فرود می‌آمد. 

تمام پشت من کبود و ورم کرده بود. دوران بسیار سخت و طاقت فرسائی بود. حرف زدن با دیگر هم بندی‌ها جرم بود. غذا خوردن با هم جرم بود. کسی نبایستی به کس دیگری کمک می‌کرد. در چنین شرایطی یکی از دوستانم در ضمن اینکه کسی متوجه نشود، دور از چشم توابان، به من گفت: من به تو کمک می‌کنم. 

مهری با تأکید اضافه می‌کند: داشتن پماد زخم جرم بود. پمادی پنهانی دست به دست در بین بندها می‌گشت که مرهمی بر تن بچه‌ها باشد. نمی‌دانم چطور پنهانی وارد بند شده بود و چه کسی آن را وارد کرده بود. 

یک هفته امکان خوابیدن نداشتم. چند هفته در چنین شرایطی گذشت.

ماهها گذشته بود و من هنوز حکم نگرفته بودم. هم بندی‌هایم می‌گفتند: نکند اعدامی هستی و نمی‌گوئی ! برای همه عجیب بود. 


اعدام مصنوعی 

 یک شب بعد از خاموشی از بلندگو من را صدا زدند، “مهری عمرانی به بازجوئی» ! حس غریبی بود، می‌دانم ترس نبود، شاید هم بود، مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: نمی‌دانم، از بس خبر اعدام بچه‌ها را شنیده بودم، مرگ و خبر آن گرچه اصلاً عادی نبود، اما غیر منتظره هم نبود. باید چادرم را سرم می کردم و چشم بند می گذاشتم. با یک پاسدار از راهروهای زندان گذشتم. سکوتی سنگین بود و من را به اتاق بازجوئی بردند. 

صدای بی رحم مردی سکوت شب را شکست: وصیت نامه ات را بنویس!!

-من حکم ندارم.

- چون همکاری نمی‌کنی اعدام میشی!

-من اعدام را قبول ندارم، چون حکم ندارم و وصیت‌نامه هم نمی‌نویسم. اصلاً چرا باید اعدام کنید؟

جواب شنیدم: 

کار ما چرا ندارد، مگر خبر نداری که ما سال ۶۰ هزاران نفر را بدون اینکه حتی اسم‌شان را بگویند اعدام کردیم، حالا تو می‌پرسی چرا؟؟ ببریدش !!

صدای مهری در گوشم می‌پیچید که ادامه می‌دهد. 

احساسات متناقضی داشتم. واقعاً نمی‌دانستم که کجا من را می‌برند. یک پاسدار من را به محوطه بیرون آورد سوار یک ماشین شدیم، فکر کنم جیپ بود. ما را سوار کردند. در کنار من یک زن نشسته بود. هیچوقت نفهمیدم که کی بود. اززیر چشم بند چادر مشکی‌اش را دیدم و فهمیدم یک زن است. نمی‌دانم چقدر در راه بودیم. اما یادم می‌آید که پستی و بلندی بود. ماشین یه جا توی بلندی نگهداشت. حس می‌کردم بالای تپه بود. شاید طولانی‌ترین سفری بود که تا به حال داشته‌ام. ماشین نگهداشت و ما را پیاده کرد. صدای تک‌تیرهائی شب تیره و تار را پر کرده بود و من نوبت خود را انتظار می‌کشیدم. 

نمی‌خواهم حرفهایش را قطع کنم، اما با احتیاط می‌پرسم 

یادت می‌آد توی اون لحظات به چی فکر می‌کردی؟‌

دوران بچگی، همه دوران بچگی و خاطراتی که با خانواده‌ام داشتم مثل فیلم از جلوی چشم‌هام که چشم بند هم داشتم رد می‌شد. با پدرم توی خیابونا راه می‌رفتیم. نفسی می‌کشد و می‌گوید:

صدای تک‌تیرهای خلاص هنوز در گوشهایم شنیده می‌شود و آن شب بی‌حرکت من شاهد نزول انسانیت در آدمهای خمینی ساخته، بودم. 

صدائی گفت: سوار شو!

بغض مهری که بارها چون موجی در گلویش بالا و پائین می‌شد، می‌شکند. 

خواهری که با من بود سوار نشد، خواهری که با من بود سوار نشد (تکرار می‌کند ومن نفسهایم به شماره می‌افتد)!! و من تنها برگشتم و با خودم می‌گفتم شهید گمنام دیگری! 

من را به بند برگردانند. آنچه را که اتفاق افتاده بود را برای کسانی که به آنها اعتماد داشتم گفتم. اما نمی‌توانستم بگویم که صدای شنیدن تک تیر از یک سو چه آشوبی در دل به پا می‌کند و از سوی دیگر کسانی که مرگ را به سخره گرفتند. 

مهری بلافاصله می‌گوید: 

اعدام ساختگی من در برابر زجرها و شکنجه‌هائی که دیگران کشیده‌اند، چیزی نیست. 

و من با خودم می‌گویم که این تواضع در برابر همرزمانی که سروقامت ایستادند و به جلاد نه گفتند، مثال زدنی است. 

می‌پرسم بالاخره حکم گرفتی؟

در دادگاه سه دقیقه‌ای با چشم بند، با حکمیت قاضی ضد بشر، مبشری، که خود را قاضی شرع می‌نامید کیفر خواست خوانده شد. از روی لیست بالا بلندی می‌خواند فعالیت بر علیه امنیت ومصالح کشور، فعالیت ضد امام وو

گفتم من کاری نکرده‌ام و این اتهامات را قبول ندارم. اعتراض کردم و او گفت 

اگر قبول نداری باید بری اتاق بازجوئی، اتاق بازجوئی نزدیک است. 

۸ سال حکم گرفتم. شکنجه‌ها بعد از گرفتن حکم کمی تغییر می‌کند. صدای گوشخراش نوحه‌های آهنگران از بلندگوها پخش می‌شد. شکنجه‌های روحی زیاد بود. پاسداران بدون خبر توی بند می‌ریختند و همه چیز را زیر و رو می‌کردند. اگر کسی اعتراض می‌کرد ضرب و شتم بود و توهین و ناسزا ! 

می‌پرسم در بند شما کودک هم بود؟ 

فکر می‌کنم اوایل سال ۶۴ بود در بند چهار اوین طبقه پائین بودیم. روزی خانم جوانی با صورتی رنج دیده که پاهایش شکنجه شده بود و باند پیچی داشتند، وارد اتاق ما شد. در کنار او دختری در حدود سه سال هاج و واج، با صورتی بهت زده، به کندی راه می‌رفت. جائی برای این مادر درست کردیم. چشمان دختر خیره شده بودند . گوئی وحشتی بی‌پایان در تن و جان نحیف‌اش خانه کرده باشد. مادر جوان با پاهای زخمی‌اش دخترش را صدا می‌کرد و به او می‌گفت: بیا روی زانوهام بشین. 

دخترک آنقدر ترسیده بود که تا مدتی حتی نزدیک مادرش هم نمی‌رفت. اسم‌اش را ستاره می‌گویم، ستاره هم شاهد دستگیری وحشیانه مادرش به دست پاسداران بوده و هم در موقعی که به پاهای مادرش کابل می‌زدند در اتاق شکنجه! همه این‌ها را با چشم‌هایش دیده. حضور ستاره، در بند، اتحاد عمیق‌تر و عجیبی بین ما بچه‌ها بوجود آورد. اوج انسانیت در برابر شقاوت و بی‌رحمی ! گوئی این تقابل نیکی و شر در همه لحظات لمس شود. بچه‌ها خیلی به ستاره و مادر می‌رسیدند. از جیره غذائی خود به آنها می‌دادند. از لباسهائی که خودمان در بند داشتیم برای ستاره کوچولو لباس می‌دوختیم و از خرده پارچه‌ها برایش عروسک درست کرده بودیم. ستاره با موهای فرفری و چشمان کنجکاوش و جثه بسیار نحیف‌اش رنگ دیگری به اتاق ما داده بود. مادر را برای این دستگیر کرده بودند و این چنین او را شکنجه کرده بودند که جای برادرش را که هوادار سازمان بود را به آنها بگوید. 

یک روز دو پاسدار به بند وارد شدند و چشم ستاره به آنها افتاد گریه کنان و هراسان به سمت مادرش دوید و گفت:‌ مامان مردا دوباره اومدن که تو رو بزنن ! ستاره بند ما با چند کلمه شقاوت رژیم را نشان داد. 


انتقال به زندان وکیل آباد مشهد

در شهریور سال ۶۴ من همراه با چند نفر دیگر از بچه‌های استان خراسان که در اوین بودیم، به زندان وکیل آباد مشهد منتقل شدیم. منیره رجوی خواهر مسعود رجوی در بند چهارپائین اتاق هفت، با ما هم بند بود. من با دوستم پروین پیش منیره رفتیم و به او گفتیم که تو هم خانواده‌ات از مشهد می‌آیند و بهتر است که به مشهد منتقل شوی. همه می‌دانستند که تنها جرم منیره این است که خواهر مسعود است و به ظاهر دوسال حکم گرفته بود که با وجود سپری شدن دوران هم هیجوقت آزاد نشد 

منیره گفت: ببینید، من چون خواهر مسعود هستم دست از سرم بر نمی‌دارند و برای همین با انتقال من موافقت نخواهند کرد. 

من با دیگر دوستانم به زندان وکیل آباد مشهد منتقل شدیم. از آنجائی که ما از اوین آمده بودیم، روی ما حساس‌تر بودند و ما را توی بند قرنطینه گذاشتند. در ضمن اینکه می‌خواستند ما را نصحیت کنند که ما تواب شیم و یا اون چیزی که اونا میخوان! 

بعد از دوران قرنطینه وارد بند شدیم و به بچه‌های اوینی مشهور بودیم. یک بار توی یک بازجوی شناخته شده بود به اسم حسین قانع من را صدا زد . از من پرسید: نمی‌خوای آزاد شی؟

جواب دادم:‌ هر کس می‌خواد زودتر آزاد شه! منظورتون چیه؟ 

قانع گفت: مگرهمین جوری کسی رو آزاد می‌کنیم، باید راه بیای !

من گفتم: من حکم دارم و حکم را می‌کشم 

در جواب گفت: پس برو بیرون حکمت رو بکش! 

روزها سپری می‌شدند و هر روز مثل روز دیگر نبود. گرچه که گاه اسم روزها در غبار گم می‌شد، اما مقاومت بچه‌ها در برابر پاسداران کم نمی‌شد. در سال ۶۶ دوباره من را صدا زدند و گفتند که باید به انفرادی بروم. 

انفرادی؟؟ چرا انفرادی ؟ 

با خودم فکر می‌کردم که بعد از کشیدن چهار سال زندان، چرا انفرادی؟‌ داستان چیست؟ 

جواب شنیدم: چون خبرهای داخل زندان را هنگام ملاقات به بیرون داده‌ام و خبر رد وبدل می‌کنم. 

تمام ملاقاتهای ما از پشت شیشه و تلفنی بود و پاسداری همیشه حضور داشت. آنها حتی از ایماء و اشاره ما می‌ترسیدند. 

یک ماه دیگر را در انفرادی گذراندم . انفرادی خیلی سخت است. هیچ تماسی با دنیای بیرون نداری و فقط صدای پاسدار و نگهبان را می‌شنوی . انزوای مطلق ! باید که مقاوم بود و از پس این سختی سر بلند بیرون آمد. این چیزی بود که پدرم به من گفته بود که هر اتفاقی برایم افتاد نباید باعث سرافکندگی و خجالت او شوم. او مرا در برابر رژیم سربلند می‌خواست. درست مثل آرمانی که داشتم. 

از شرایط زندان مشهد و مقایسه آن با زندان اوین می‌پرسم. 

شرایط کمی بهتر بود و همین بود که یکی از بچه‌ها به اسم طوبی شیعه‌زاده به من و ما می‌گفت: بچه‌ها شرایط سخت اوین، شکنجه‌ها و فشارها ما رو نبروند، دعا کنیم که با این امکانات محدود ما رو نشکنند. یادش بخیر و روحش شاد. نمونه پاکی بود و انسانیت ! طوبی بعد از آزادی به آرتش آزادیبخش پیوست و در عملیات فروغ جاودان شهید شد. 

در وکیل آباد هم کودک زندانی داشتید؟ 

بله یک مادر جوان از شهر شیروان آنجا بود. اسم‌اش شیرین بود و بچه‌ای داشت دو یا سه ساله! اسم او را زهره می‌گذاریم . شیرین همیشه لبخند بر لب داشت وخیلی شاد بود. شیرین گفت که شرایط زندان برای زهره خوب نیست و او را به مادرش داده تا بچه را بزرگ کند. گاه مادر شیرین اجازه می‌گرفت که زهره چند روز پیش مادرش در زندان باشد. از شیروان تا مشهد برای ملاقات آمدن کار آسانی نبود و خانواده شیرین با تحمل راه و هزینه زیاد به مشهد می‌آمدند. شیرین عاشقانه فرزندش را دوست داشت و گاه ساعت‌ها از او تعریف می‌کرد. یک روز به ما گفت که من نمی‌خواهم زهره زیاد پیش من در بند بماند، می‌ترسم او به من عادت کند و اگر من اعدام شوم او خیلی اذیت نشود. 

مهری با صدای گرم و قاطعی می‌گوید: اگر این انتخاب آگاهانه نیست، پس انتخاب چیست؟ 

شیرین در قتل عام ۶۷ سربلند، سربه دار شد. باور کنید تمام قتل عام ۶۷ از وحشت خمینی بود. رژیم در مقابل این همه مقاومت عاصی شده بود. 


قتل عام ۶۷ 

یک هفته قبل از اعدام‌ها یا شاید کمی بیشتر از یک هفته، پاسداران به بند هجوم آوردند و تلویزیون و چند ورق روزنامه‌های کیهان و اطلاعات را با خود بردند، حتی روزنامه‌های کهنه را! 

در مقابل تمامی سئوالها سکوت بود و سکوت ! 

یکی از پاسداران زن گفت:‌ از امشب به بعد ما تعیین می‌کنیم که کی، کجا بخوابه! ضابطه جدید این است که هیچکس نباید تخت خود را با کسی عوض کند و اجازه حرف زدن هم ندارید. 

حتی بعد از خاموشی هم وارد بند شد و این تذکر را داد. 

شرایط زندان همیشه غیرعادی است. غیر منتظره است. اما در طول این سالها هیج وقت چنین نبود. زنان پاسدار در تاریکی مثل خفاش شب وارد می‌شدند وجای خواب ما را کنترل می‌کردند. فکر می‌کنم شب ۶ مرداد، ساعت حدود یازده شب بود که شیرین اسلامی مقدم و مادر شمسی براری را صدا کردند. به آنها گفتند که از تخت پائین بیایند و حق حرف زدن هم ندارند. سئوال کردیم کجا می‌برید. فکر کردیم اگر آنها را به انفرادی می‌برند خرما و یا کشمشی به آنها بدهیم. 

یکی از آنها گفت: 

با خودتان هیچ چیز نمی‌توانید بر دارید!

آنها اجازه خداحافظی هم ندادند. هر دوی اینها حکم نداشتند. فضای زندان کاملاً عوض شده بود. کنترل بسیار شدید و بسیار امنیتی ! یک روز یکی از بچه‌ها مریض شده بود و گفت که او را به بهداری ببرند. او در بهداری و یا در راه بهداری، یکی از برادر‌های زندانی را می‌بیند و در یک فرصت کوتاه با هم صحبت می‌کنند. او گفته بود که: از بند ما دسته دسته می‌برند و هیچ کس هم بر نمی‌گردد از جمله نجاتی اعدام شده است. 

همه را اعدام می‌کنند. بیشتر اعدامیان از بندهای برادران بودند. 

اگر اشتباه نکنم روز ۱۷ مرداد پاسداری وارد بند شد و گفت:

اسمهائی که می‌خوانم بلافاصله با چشم بند، بیان بیرون!

اسم من هم جزو آنها بود. سعی کردیم که چیزی با خود برداریم، مثل مسواک و یا خمیردندان ! اجازه ندادند که هیچ چیز با خود داشته باشیم. 

هنگامی که مهری از شرایط زنان می‌گوید، صدای مهری حاجی‌نژاد، مجاهد خلق که چهار تن از بستگانش از جمله برادران مجاهدش احد و صمد و علی حاجی‌نژاد توسط رژیم آخوندی به شهادت رسیدند. قهرمان مجاهد خلق علی حاجی‌نژاد از مجاهدان سر موضع و پرافتخار بود که در قتل‌عام ۶۷ در گوهردشت سربه دار شد هنگام شهادت در دادگاه حمید نوری در گوشم می‌پیچد که گفت: این درد و رنج است که در این دادگاه هیچ چیز از زنان گفته نمی‌شود و ابتدا لیستی از زنان اعدام شده در قتل عام ۶۷ را می‌خواند و می‌گوید که از روزی که دادگاه حمید نوری شروع شده اینکه کسی از زنان قتل عام شده صحبت نمی کند، او را آزار می‌دهد. شرایط زنان در زندان خیلی سخت بود. توهین و تحقیر روزانه در تمامی موارد و در مقابل جسارت و مقاومت! رژیم نه تنها از مبارزه زنان خشم گین می‌شد بلکه از آنان به عنوان جنس ضعیف، عقده و تنفری بیشتر داشت. اما نه شلاق، نه تحقیر و نه شکنجه‌های مستمر، حتی اعدام نتوانست زنان را که از نظر اندیشه خمینی ضعیفه‌ای بیش نبودند، از مبارزه دور کند. 

مهری حاجی‌نژاد از کتابی که از دیده‌های خود در زندان نوشته است می‌گوید. اسم کتاب «آخرین خنده لیلاست» در بخشی از نوشته‌های مهری حاجی‌نژاد در مورد لیلا چنین آمده است:

“لیلا (شیدا) ارفعی با چشمان مشکی و ابروهای پیوسته وارد بند شد. لیلا قبل از اینکه به بند بیاید ۱۵ روز تمام مورد شکنجه و بازجوئی قرار گرفته بود. پرونده‌اش بسته شده بود و به او حکم اعدام داده بودند.... لیلا سبکبال بود و از مرگ بیمی نداشت، هراس اینکه هر لحظه او صدا بزنند و برای اعدام ببرند ما را آرام نمی‌گذاشت و هر روز که می‌گذشت خدا را شکر می‌کردم. لیلا تعریف کرده بود که جائی برای زندگی نداشته و گاه شبها را در زیر پلهای مختلف به روز رسانده است. روز ۱۶ اردیبهشت سال ۶۱ برنامه “بخوان و بخند» را سر سفره نهار شروع کرده بودیم. لیلا از شدت خنده صورتش سرخ شده بود و چشمهایش به اشک نشسته بودند. زن پاسداری وارد شد و لیلا را صدا کرد. «لیلا ارفعی، بلند شو بیا! خنده بر لبهامان ماسید. لیلا؟ کجا برود .... از لیلا دیگر هیچ خبری نشد و رژیم حتی اسم او را اعلام نکرد. 

مهری تعریف خود را از روزهای قتل عام سال ۶۷ در مشهد، ادامه می‌دهد. 

ما را که حدود ۱۳-۱۲ نفر بودیم در ماشین‌هائی که از قبل در محوطه زندان آماده شده بودند نشاندند و دو تا دو تا به پاهامون زنجیر زدند و از محوطه زندان وکیل آباد خارج شدیم و ما را به مرکز سپاه کوه سنگی بردند. تا به کوه سنگی رسیدم تقاضای مسواک و خمیردندان کردیم. در جواب شنیدیم که شاید مسواک و خمیر دندان لازم نداشته باشیم. گوئی که به دنبال نشانه و یا کدی بودیم برای این بود که بفهمیم که می‌خواهند اعداممان کنند یا نه. کد اول 

 فردای آن روز یکی از بچه‌ها به کمی غذا اعتراض کرد و جواب شنید:‌ که می‌خواین پروار بشین. با خودم گفتم کد و نشانه دوم ! اعدام در انتظار هست. 

یک یا دو روز بعد یکی از بچه‌ها صدا زدند و بردند. او که برگشت گفت: این بازجوها لهجه تهرانی داشتند و فقط دو سئوال پرسیده‌اند، اتهام و آیا حاضر به مصاحبه تلویزیونی هست یا نه؟‌ در غیر این صورت اعدام در انتظار هست. دوست من در جواب به آنها گفته بود که من حکم دارم. شما حکم خودتان را هم قبول ندارید و حاضر به مصاحبه تلویزیونی نشده بود. 

مهری عمرانی !! من را صدا کردند. 

وارد اتاق شدم. چشم بند داشتم از زیر چشم بند دیدم که کف اتاق فرشی پهن است، درشت بافت، به رنگ قرمز. نمی‌دانم چرا این فرش توجه من را چنین جلب کرده بود که صدا بازجو فکر من را قطع کرد. 

می‌دونی ما کی هستیم؟ 

سئوالی از من شنیده شد. 

نه !!

اتهام ؟

هوادار!

هوادار کی ؟ 

سازمان ! 

با تمسخر گفت

کدوم سازمان ؟ آب و برق

مصاحبه تلویزیونی ؟؟

من حرفی برای گفتن ندارم. 

مسئله اعدام است

حکم دارم و حکم رو خودتون دادید

تو آدم بشو نیستی. تو در نهایت نیروی سازمانت هستی ! ببرین زیر تیغ چراغ برق بنشونینش! 

با خودم فکر می‌کردم که نفر اول که مصاحبه را قبول نکرد و به جمع وارد شد. در یک حالت بلاتکلیفی کامل بودم. یا برمی‌گردم و یا اعدام می‌شوم. احساسم بیشتر این بود که دارم اعدام می‌شوم. 

یک پاسدار جلو من بود. من برد زیر تیغ چراغ برق. دوباره اعدام و از نو صحنه‌های دوران کودکی با نقش پررنگ پدرم . با خودم می‌گفتم که این مرتبه به احتمال زیاد اعدام می‌شم. 

نیامدند و من را به بند برگردانند. 

چی شد؟ از من پرسیدند

من توضیح دادم که مصاحبه خواستند و من هم قبول نکردم. دیگر من را صدا نزدند . مثل اینکه قرار بود زنده بمونیم. تا اینکه بعد از یک هفته یا بیشتر ما را از سپاه کوه سنگی دوباره به زندان وکیل آباد برگرداندند. حدود سه ماه ملاقات نداشتیم. اما شنیده بودیم که خانواده‌ها در مقابل زندان جمع می‌شوند. بالاخره اجازه ملاقات داده شد. شنیدم که می‌گفتند که از ۲۵۰زندانی سیاسی مرد وکیل آباد مشهد فقط ۴۰-۳۰ نفر زنده مانده‌اند. شنیدم که شمسی براری که در بند ما بود، همراه با برادرش رسول براری و همسرش حاجی مصطفائی، هرسه نفر با هم اعدام شده‌اند. 


انتقال دوباره به اوین

۱۰ ماه بعد از اعدامها بدون هیچ توضیحی ما را به زندان اوین منتقل کردند. قبل از ورود به بند عمومی دو تا سه هفته در انفرادی بودیم. قبل از وارد شدن به بند عمومی ما را به دادیاری بردند و ناصریان آنجا بود، با تعجب گفت: کی شما را زنده نگهداشته؟ چرا زنده موندید؟ شما کیلو، کیلو گزارش بند دارید. اگر دست من بود، همین الان همه شما را کنار دیوار میذاشتم.

 من اونجا حمید نوری در راهرو دادیاری نزدیک اتاق ناصریان دیدم. 

وقتی که وارد بند شدیم خیلی خلوت بود . همه را از همه بندها یک جا جمع کرده بودند. از همه آنها فقط ۸۰-۷۰ نفر باقی مانده بودند. یادم می‌آید که در سالهای ۶۴-۶۳ در اتاقها کتابی می‌خوابیدیم و آنقدر جا تنگ بود که ما در راهروها و گاه کنار دستشوئی ها با بوی تعفن زیاد. خوابیدن کنار دستشوئی را نوبتی کرده بودیم.

 و حال سکوتی سنگین حاکم بود. سراغ بچه‌ها را گرفتم با هر اسمی که می‌شنیدم گوئی تمام بدنم را سردی غریبی در بر می‌گرفت. خیریه صفائی، منیره رجوی! باور اینکه طیبه خسروآبادی اعدام شده خیلی سخت بود. حکم زیادی نداشت. بارها با هم در هواخوری راه رفته بودیم. همیشه می‌گفت راه ما حق است . صورتی گشاده با چشمانی سیاه و لبانی پر از لبخند و حالا نیست. به یاد می‌آورم روز انتقال از زندان اوین به وکیل آباد مشهد، طیبه دوان دوان خود را به من رساند و تنها پتوی خود را به من داد و گفت مشهد سردتر است. به او گفتم طیبه ممکن است شرایط مشهد بهتر باشد. اصرار کرد و گفت: این پتو را از من به یادگاری داشته باش. تا موقعی که در ایران بودم، پتو همیشه با من بود. مهناز یوسفی و مهری کریمیان که ناراحتی قلبی داشت و مدت زیادی بود که حکم‌اش تمام شده بود. 

صورت بچه‌ها در ذهنم جان گرفت. یک به یک و گاه همه باهم. 

با احتیاط از مهری می‌پرسم اگر آخرین لحظه، آخرین دیدار، آخرین خداحافظی 

می‌توانستی به آنها چیزی بگوئی، چی می گفتی ؟ 

صدای مهری به غم می‌نشیند. 

به طور قطع اشکهایم سرازیر می‌شدند. آنان را در آغوش می‌گرفتم و می‌گفتم: شما هرگز فراموش نخواهید شد. خدا این توان را به من بدهد که راه شما را ادامه دهم. 

مهری ادامه می‌دهد: باور کنید آنانی را که من شناختم، اوج شرف و انسانیت بودند. یک نفر به چه درجه‌ای باید برسد که از تمامی خواسته‌های فردی خود بگذرد. رشد کند و به اوج تکامل برسد. آگاهانه به سوی چوبه‌دار رود. رشادت این بچه‌ها در تاریخ ثبت خواهد شد. خونشان راهگشای تاریخ ماست. 

جنایت قتل‌عام ۶۷ از ترس و وحشت خمینی بود. فشارحداکثری، شکنجه و کابل، هیچکدام نتوانسته بود روحیه و مقاومت را از بچه‌ها بگیرد. این یک حادثه نبود. یک جنگ نابرابر! بچه‌های زندان فولادهای آبدیده‌ای شده بودند. زن و مرد. از همه چیز خود برای آرمانشان و آزادی مردم گذشته بودند. خمینی و اندیشه‌اش بود خود را در نبود مجاهدین می‌بیند درست مثل همین روزها ! این سنت تاریخ است که آرمان آزادیخواهی برنده این نبرد نابرابر خواهد بود.  

اشتراک:
3333

پخش زنده سیمای آزادی

Popular Posts

مسعود رجوی-۲۲بهمن ۱۴۰۱: «اتوبوس مجانی» استبداد و وابستگی با سرنشینان ساواکی، آزادیخواهان و ...

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

توییتر اختر شبانه

پیام مسعود رجوی در دومین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی

برچسب‌ها

۱۰شهریور ۱۲اردیبهشت ۱۳آبان ۱۴اسفند ۱۶آذر ۱۷ژوئن ۱۷شهریور ۱۸تیر۷۸ ۱۹بهمن۴۹ ۱۹بهمن۶۰ ۱۹فروردین۹۰ ۲۶مهر ۳۰تیر ۳۰خرداد ۳۰دی ۳۰فروردین ۳۰مهر ۳ژوئیه ۴خرداد ۵ مهر ۸ مارس آب آبادان آتش بس آتش سوزی آخوند کاشانی آخوندی آذربایجان آرژانتین آری به جمهوری دمکراتیک آزادی آزادی بیان آزادی هدایتگر مردم آزادیخواهان آژانس اتمی آستان قدس آستفیک آسوشیتدپرس آشنایی با شورای ملی مقاومت آشنایی با مجاهدین آفریقا آقازاده ها آگاهی آلبانی آلبرتو نیسمن آلترناتیو آلمان آلودگی هوا آمریکا آموزشی آموزه تاریخی آموزه سیاسی آموزه فلسفی آنالیا آنتورپ آنتونیو گوترز آندرانیک آهنگساز ابراهیم ذاکری ابراهیم مرادی ابواحسن صبا اپورتونیسم اپوزیسیون اتحاد اتحاد ملی اتحادیه اروپا اتمی اتوبوس خوابی اجباری اجتماعی احتکار احزاب سیاسی احمد رئوف بشری دوست احمد رضایی احمد مقدم احمد وحیدی احمدرضا جلالی اخبار اخبار جعلی اختلاس اختناق ادبیات اراذل اربعین ارتجاع ارتش آزادیبخش ارتش آزادیبخش ملی ایران اردشیر زاهدی ارز ارژنگ داوودی ارمنستان اروپا ارومیه اژه ای استاد استان استبداد استبداد دینی استثمار استراتژی استراتژیک استعمار استقلال استقلال آمریکا استکهلم اسدالله اسدی اسفند۹۸ اسکاتلند اسکاندیناوی اسلام اسلام انقلابی اسلامشهر اسماعیل خطیب اسماعیل شریف زاده اسناد اسیر جنگی اشپیگل اشرف اشرف پهلوی اشرف رجوی اشرف هادی اشرف۳ اشغالگر اصغر بدیع زادگان اصغر بدیع‌زادگان اصغر مهدیزاده اصفهان اصلاح طلب اصلاح طلبی اصلاحات اصلاحات ارضی اصلاح‌طلب اصولگرا اطلاعیه اعتراض اعتراض سراسری اعتراضات اعتراضات سراسری اعتصاب اعتیاد اعدام اعدام بنیانگذاران مجاهدین اف ای تی اف افتخار افسانه افشاگری افطار افغانستان اقتصاد اقتصادی اکبر صمدی الکساندر مدوید الله قلی خان المپیک امام جعفر صادق امام حسن عسکری امام حسن مجتبی امام حسین امام رضا امام زمان امام زین العابدین امام سجاد امام صادق امام محمد باقر امام موسی ابن جعفر امام هشتم امام هفتم امجدیه امیرپرویز پویان امیرخیزی امیرکبیر انتخاب انتخابات انتخابات قلابی انتخابات۱۴۰۰ انجمن نجات انجمن نجاست انجیل اندیشه اندیکا اندیمشک انسان انسانیت انفال انفجار امیا انفجار حرم امام رضا انقلاب انقلاب ۵۷ انقلاب اکتبر انقلاب ایدئولوژیک انقلاب دمکراتیک انقلاب سفید انقلاب صنعتی انقلاب ضد سلطنتی انقلاب فرهنگی انقلاب کبیر فرانسه انقلاب مشروطه انقلاب نوین انقلابی انقلابیون انگلستان انگلیس اوباش اوریانا فالاچی اوکراین اومیکرون اوین اهواز ای ایران ایتالیا ایدئولوژی ایذه ایران ایران آزاد۲۰۲۱ ایران آزاد۲۰۲۲ ایران اینترنشنال ایران فردا ایران گیت ایران مرز پرگهر ایرانیان ایلیرمتا اینترنت ایندیپندنت اینستاگرام أزادی بازجو بازرگان بازگشایی مدارس بازنشستگان بازیگر بالکان بانک بحران بحران آب بختیار بدهی برانداز براندازی برجام برف برق برلین برنامه ۱۰ ماده ای بسیج بسیجی بعثت بکتاش آبتین بگو نه بلژیک بلوچستان بمب اتمی بنان بند۲۰۹ بنزین بنی صدر بنیاد برکت بنیاد فرانس لیبرته بنیادگرایی بنیانگذاران سازمان مجاهدین بوچا بودجه بودجه۱۴۰۰ بودجه۱۴۰۱ بورس بویراحمد بهار بهبهان بهداشت بهرام عالیوندی بهرام عین اللهی بهزاد معزی بهشت زهرا بی بی سی بیانیه بیت کوین بیرجند بیروت بیژن جزنی بیژن مفید بیسواد بیکاران بیکاری بیوگرافی پابلو نرودا پارلمان اروپا پاریس پاسارگاد پایداری پدرطالقانی پرچم پرس تی وی پرستاران پرواز بزرگ پروپاگاندا پرویز خزایی پروین اعتصامی پمپئو پناهندگان پوریای ولی پول پهباد پهلوان پهلوان فیلابی پهلوی پیام پیامبر پیروزی پیشتاز پیک پنجم پیک شادی پیک ششم پیمان جبلی تابلو تاریخ تاریخ ایران تاریخ ا یران تاریخ اسلام تاریخ ایران تاریخ بیداری ایرانیان تاریخ جهان تاریخ شفاهی تاریخ فرانسه تاریخ مشروطه تاریخ معاصر تاریخچه مجاهدین تاریخساز تاریخی تاریکی تاسوعا تاکتیک تئاتر و سینما تأسیس سازمان مجاهدین تبریز تبعید تبیین جهان تجارت تجزیه تحریف تحریم تحریم انتخابات تحصیل تحلیل سیاسی تخت جمشید تختی تخریب ترامپ ترانه ترک تحصیل ترور تروریست تروریستی تروریسم تروریسم دولتی تریتا پارسی تشکیلات تشکیلات بیرون زندان تشیع تصنیف تظاهرات تفسیر تکامل تلگرام تلویزیون تمدن ایران تنگستان توحید تورم توسکا تولید توماج صالحی توماس سانکارا تهران تهران بزرگ تیرباران ثروت ثریا ابوالفتحی ثقه‌الاسلام جاسوس جام زهر جامعه جامعه المصطفی جان مترکه جاوید رحمان جایزه نوبل جایگاه انسان جدایی دین از دولت جریان اپورتونیستی چپ‌نما جعبه سیاه جعفر کاظمی جعلیات جمشید پیمان جمعه سیاه جمهوری خواه جمهوری دمکراتیک جنایت جنایت علیه بشریت جنبش برابری جنبش تنباکو جنبش جنگل جنبش دادخواهی جنسیتی جنگ جنگ ایران و عراق جنگ جهانی جنگ خلیج جنگ داخلی جنگ روانی جنگ سیاسی جنگ ضد میهنی جنگ قدرت جنگ کثیف جنگل جنگل تراشی جوانان جهاد کشاورزی جهان چارلی چاپلین چپ نما چپاول چریک فدایی چریکهای فدایی چماقداری چه باید کرد چه گوارا چهارشبنه سوری چهارمحال بختیاری چین حبیب خبیری حبیب خدا حبیب‌الله بدیعی حج حجاب حجت زمانی حزب توده حزب جمهوری حزب رستاخیز حزب‌الله حسن اشرفیان حسن ظریف حسن ظریف ناظریان حسن فیروزآبادی حسن نوروزی حسین امیر عبداللهیان حسین دهلوی حسین طائب حسین فارسی حسین فاطمی حسین گل گلاب حسینیان حشدالشعبی حضرت زینب حضرت علی حضرت فاطمه حضرت محمد حضرت معصومه علیها سلام حضرت مهدی حقوق حقوق بشر حقوق زنان حکایت حکومت حکومت علی حکومت نظامی حماس حمایت حمله خارجی حمید اسدیان حمید لاجوردی حمید مصدق حمید نوری حنیف عزیزی حنیف نژاد حنیف‌نژاد حوزه خائن خاتمی خاش خاطرات خاطرات زندان خاطرات سیاسی خامنه ای خامنه‌ای خانواده خانواده شفایی خاور میانه خاوران خاورمیانه خبرگان خبرگزاری خبرنگار خدا خدیجه خرمشهر خسرو گلسرخی خشک سالی خشونت خصوصی سازی خط فقر خطر خلق خلقت انسان خلیفه خلیل رضایی خمینی خواننده خواهران میرابال خودروسازی خودکشی خودمختاری خوزستان خیانت دادخواهی دادگاه دادگاه مردمی آبان دارو داستان دانش آموز دانشجو دانشگاه دانشگاه تهران دانشمند دانشیان دانیل میتران داوود باقروند داوود رحمانی دبیر کل سازمان ملل دجال دختر آبی درگذشت دروغ دزدی دستمزد دفاع مقدس دفاعیات مجاهدین دکتر حسین گل‌گلاب دلار دلتا دلوار دمکراتیک دمکراسی دمکراسی خیانت شده دوباره می‌سازمت وطن دوران آماده باش دورس دولت دهخدا دهقانان دهه ۶۰ دی دیالکتیک دیپلماسی دیدار صلح دیکتاتور دیکتاتوری دیکتاتوری سلطنتی دیکتاتوری مذهبی دین دین و مذهب دیوید ایمس دیوید کلیگور ذوالقرنین ذوب آهن رادیو مجاهد رانت راه حل سرنگونی راهرو مرگ رای من سرنگونی رئیس جمهور برگزیده رئیسی رباط کریم رپ اعتراضی رجوی رحمان کریمی رزمناو پوتمکین رزمنده رژیم آخوندی رژیم شاه رسانه رسانه حکومتی رستاخیز رستم قاسمی رسول تبریزی رسول خدا رسول مشکین فام رشنگری رشوه رضا پهلوی رضا خان رضا رضایی رضا شاه رضا شمیرانی رفراندوم رفسنجانی رمزارز رمضان رمضان۱۴۰۰ رمضان۱۴۰۱ رنگ روغن روح‌الله حسینیان روح‌الله خالقی روحانی روحانی مترقی روز جهانی روز جهانی حقوق بشر روز جهانی زن روز جهانی صلح روز جهانی کارگر روز جهانی کودک روز جهانی مبارزه با اعدام روز جهانی معلم روز دانشجو روز معلم روزجهانی منع خشونت علیه زنان روزنامه روس تزاری روسیه روشنایی روشنفکر روشنگری رها بحرینی رهایی رهبر مقاومت رهبری ریاست جمهوری ریچارد رابرتس زادی زاگرس زاهدان زاینده رود زباله گردی زبان زری اصفهانی زلزله زمستان زمین زن زنان زندان زندان تهران بزرگ زندان گوهردشت زندانی زندانی سیاسی زندانیان سیاسی زوربا زهرا مریخی زهره صمدی زیارت زینب زینب پاشا زینب کبری زینت میرهاشمی ژئوپلیتیک ژنرال اودیرنو ژنرال دوگل ژنو ژیلبر میتران سارق انقلاب سازمان چریکهای فدایی خلق سازمان خبات کردستان سازمان مجاهدین سازمان مجاهدین خلق ایران سازمان ملل سال تحصیلی سال میلادی سال نو سال۱۴۰۰ سالن مرگ سانسور ساواک سایبری سپ سپاه سپاه پاسداران سپاه قدس ستار بهشتی ستارخان سخنرانی سخنگوی مجاهدین سراوان سرجنگل سرکوب سرنگونی سرود سرویس جهانی سعدی سعید اقبالی سعید بهبهانی سعید سلطانپور سعید شاهسوندی سعید ماسوری سعید محسن سکولار دمکراسی سکولاریسم سلاح سلطنت سلطنت پهلوی سلطنت طلب سنگسار سواد سوئد سوئیس سوخت بر سوختبران سوریه سولماز ابوعلی سولیوان سونگون سهام سهراب سپهری سی ان ان سیاست سیاسی سیامک نادری سیاوش سیفی سیاهکل سیزده بدر سیستان سیل سیمای آزادی سیمین بهبانی سیمین بهبهانی سیمین دانشور سینما شادگان شاعر شام غریبان شاملو شانگهای شاه شاهزاده شاهنشاهی شب قدر شب یلدا شباهنگ شبکه تروریستی شبکه های اجتماعی شجریان شخصیتهای ایرانی شرایط ذهنی شرایط عینی شریف واقفی شستا شعائر شعار نویسی شعر شعر نو شکرالله پاک‌نژاد شکنجه شکنجه گر شکوفه شمال شورای امنیت شورای مرکزی مجاهدین شورای ملی مقاومت شورای ملی مقاومت ایران شورای نگهبان شورش شوروی شوش شهادت شهدا شهر شهر ری شهر کرد شهر مهران شهرداری تهران شهرزاد احسانی ناطق شهرقصه شهرکرد شهلا حریری مطلق شهیدان شیخ شیخ فضل الله نوری شیخ محمد خیابانی شیر و خورشید شیراز شیطان سازی شیلی شیوا ممقانی صادرات صالح کهندل صدام صدای مجاهد صدور انقلاب صدور بحران صدیقه مجاوری صلح صمد بهرنگی صنایع فولاد صنعت صیاد شیرازی صیانت ضربه شهریور ۵۰ ضرغامی طالبان طالقانی طبری طرح صلح طلسم جنگ طنز سیاسی ظریف ظلمت عارف قزوینی عاشورا عباس داوری عباسقلی صالحی عبدالرضا شهلایی عدالت عدالت در اسلام عراق عرفان عزت الله مقبلی عزیز فولادوند عزیمت از فرانسه عشق عفوبین الملل عقیده عکاسی عکس علم علمی علی علی اکبر اکبری علی اکبر دهخدا علی ربیعی علی صارمی علی صالح آبادی علی مطهری علی میهن دوست علی همتیان علیرضا جعفرزاده علیرضا خالوکاکایی عماد رام عملیات عملیات آفتاب عملیات چلچراغ عملیات مروارید عوام فریبانه عیاران عید فطر عید قربان عید مبعث عیسی آزاده عیسی مسیح غارت غارت و چپاول غرب غلامحسین اسماعیلی غلامحسین بنان غلامحسین ساعدی غلامرضا تختی غلامرضا مسعودی فاجعه فارسی فاز سیاسی فاشیسم دینی فاشیسم مذهبی فاصله طبقاتی فاطمه فاطمه امینی فاطمه زهرا فاطمه صادقی فاطمه مصباح فتانه زارعی فدایی خلق فرار شاه فرانسوا میتران فرانسه فرانکفورتر آلگماینه فرخی یزدی فردوست فردوسی فرشید نصر‌اللهی فرعون فرقه فروش اندام فروغ ایران فروغ جاویدان فرونشست زمین فرهنگ فرهنگی فرهنگیان فریدون مشیری فساد فشافویه فضای مجازی فعال محیط زیست فقر فلاکت فلسطین فلسفه فوتبال فولاد فولاد مبارکه فیزیک فیک نیوز فیلترینگ فیلم سینمایی قاتلان ۶۷ قاجار قاچاق قاسم سلیمانی قاسملو قاضی محمد قالیباف قانون اساسی قانون کار قتل عام قتل عام۶۷ قتلهای زنجیره ای قرآن قرارداد ننگین قرارداد۲۵ساله قربانعلی حسین نژاد. قربانیان قربانیان کرونا قرن پانزدهم قرنطینه قزاق قزلحصار قزوین قضاوت قطعی برق قم قوه قضاییه قهرمان قیام قیام ۲۱دی قیام 57 قیام ۸۸ قیام آبان قیام آبان۹۸ قیام بنزین قیام تنگستان قیام خوزستان قیام دی قیام دیماه ۹۶ قیام دیماه ۹۸ قیام روشنگری قیام سراسری قیام سراوان قیام ضد سلطنتی قیام عراق قیام کارگران قیام۱۴۰۱ قیام۳۰تیر قیصر قیمت کابل کابینه دولت کاخ سفید کارخانه کارگر کارگران کارگردان کارنامه کارنامه سبز کاروان بهار کاریکاتور کاظم رجوی کانادا کانون کانون شورشی کانونهای شورشی کتا صوتی کتاب کتاب اجتماعی کتاب امام حسین کتاب تاریخی کتاب سیاسی کتاب صوتی کرامت الله دانشیان کربلا کربلای۴ کرج کردستان کرونا کریسمس کریمپور شیرازی کسری بودجه کشاورزان کشاورزی کشتار کشتی کشور کشیش کشیش دیباج کشیش میکائلیان کلنل پسیان کلیسا کمیسیون اقتصاد کمیسیون کار کنفرانس کنکور کنگره کوثر کوچک خان کودتا کودتانی فرهنگی کودتای ۲۸ مرداد کودتای ۲۸مرداد کودتای سوم اسفند کودکان کودکان کار کوروش بزرگ کوروش کبیر کولبران کولبری کویت کهشکان کهکشان کهکشان۱۴۰۰ کهکشان۱۴۰۱ کهکشان۱۴۰۳ کهکشان۲۰۲۱ کهکیلویه کی‌را رودیک کیفرخواست گاردین گاندی گرانی گردهمایی گرسنگان گرسنگی گروگان گزارش گزارش خبری گزینه سرنگونی گلرخ ایرایی گلزاده غفوری گلستان گلسرخی گور جمعی گوهر مراد گیسو شاکری لاجوردی لاریجانی لاهیجان لباس شخصی لبنان لرستان لغت نامه لمپن لنین لوازم التحریر لوموند لویزان لوییزا همریش لوییزا هومریش لیبرتی لیبی لیست تروریستی لیست شهیدان مادر شایسته مادران آبان مادران خاوران مارکز مافیا ماکرون مالباخته مالیات ماه رمضان ماهشهر مایک پنس مایکل وایت مبارزات مبارزه مبارزه چیست مبارزه مسلحانه مبعث متروپل مثنوی مجازات مجاهد مجاهدین مجاهدین خلق ایران مجتبی اخگر مجروحان قیام مجلس مجمع عمومی ملل متحد مجید اسدی مجید صاحب جمع محاکمه محرم محسن رضایی محسن زادشیر محسن معصومی محمد اسلامی محمد تهرانچی محمد حنیف نژاد محمد حنیف‌نژاد محمد خدابنده‌لویی محمد ری شهری محمد زند محمد سیدی کاشانی محمد صادق محمد ضابطی محمد کاظم محمد کرد زنگنه محمد محدثین محمد مخبر محمد مهدی اسماعیلی محمدباقر شفتی محمدرضا ایرانپور محمدرضا سعادتی محمدرضا قرایی آشتیانی محمدعلی توحیدی محمدعلی حاج آقایی محمود رویایی محمود عسگریزاده محمود مهدوی محیط زیست مدارس مدرس مدرک تقلبی مدیا مذاکره مذهب مذهبی مرتجعین مرتضی حنانه مرجان مرد مردم مرز پرگهر مرضیه مرغ سحر مریلند مریم بختیاری مریم رجوی مریم قدسی مآب مریم گلزاده غفوری مزار شهیدان مزدور مزدوران مژگان پارسایی مژگان کوکبی مسجد سلیمان مسجد فاطمه زهرا مسعود احمدزاده مسعود خدابنده مسعود راتبی مسعود رجوی مسعود صفدری مسعود مقبلی مسکن مسیح مسیحی مشروطه مشهد مصباح یزدی مصداقی مصدق مطالبات قانونی مطبوعات معصومه عضدانلو معلم معلمان مقالات مقالات اجتماعی مقالات اقتصادی مقالات تاریخی مقالات سیاسی مقاومت مقاومت ایران مقاومت سراسری مقبره کوروش مکه ملا نصرالدین ملاقات ملک الشعرا ملی شدن نفت مماشات من اگر برخیزم مناسک حج منافقین منتظری منطقه منوتو منوچهر براتی منوچهر سخایی منوچهر طاهر زاده منوچهر هزارخانی منیره رجوی مواد مخدر موزه قتل عام۶۷ موزیک موسسات خیریه موسسان پنجم موسی خیابانی موسیقی موشک باران موشکی موقعیت انقلابی مولانا مهاجرت مهدی ابریشمچی مهدی دیباج مهدی رضایی مهندسی انتخابات میانجی میتران میتینگ میدان ژاله میدان میلیونی میرزا رضا کرمانی میرزا کوچک خان میرزاده عشقی میکونوس میکیس تئودوراکیس میلاد میلیشیا میلیونی میهن تی وی ناصر دیوان کازرونی ناصر صادق ناصرالدین شاه ناظم حکمت نافرمانی مدنی نامه نایاک ندا حسنی نرگس غفاری نروژ نسرین پارسیان نسل کشی نشریه مجاهد نصرالله زرین پنجه نطنز نظامی نظرسنجی نفت نفتگران نقاشی نقدینگی نمایشگاه نمایشنامه نماینده نورمراد کله جویی الوار نوروز نوروز۱۴۰۰ نوروز۱۴۰۱ نوروز۱۴۰۳ نوروز۹۹ نوری علا نوید افکاری نویسنده نهضت ملی نیروی انتظامی نیروی قدس نیشکر هفت تپه نیکسون نیما یوشیج نیمه شعبان نیویورک تایمز واشنگتن واکسن واکسن برکت واکسن چینی واکسن فایزر واکسیناسیون ورزش ورزشکاران وزارت اطلاعات وزارت خارجه وزرات اطلاعات وطن وفات ولادت ولایت فقیه ولی فقیه ولی‌الله فیض‌مهدوی ویتنام ویروس ویکتور خارا ویلیام هزلیت وین هائیک هوسپیان مهر هاشم خواستار هالیوود هامبورگ هایک هوسپیان مهر هجرت هجرت بزرگ هزارخانی هسته ای هلدینگ همایون کهزادی همبستگی همدان همیاری هنر هنرمند هواپیمای اوکراینی هورالعظیم هیتلر یادواره یارانه یاسرعرفات یروم ستاقیان یزدی یعقوب ترابی یغمایی یک شاخه گل یوسف نوری یونان یونایتد پرس یونسکو FATF

بازدید از وبلاگ

مانور بزرگ جنگی سیمرغ رهایی ارتش آزادیبخش ملی ایران