۳۰آبان۱۴۰۰
گردهمایی ۱۰۰۰زندانی شیخ و شاه در سالگرد قیام آبان
نشست تاریخی ۱۰۰۰زندانی سیاسی شیخ و شاه - ۲۳ آبان۱۴۰۰
دادخواهی قتلعام ۶۷ و آبان ۹۸
ضرورت محاکمهٔ خامنهای و رئیسی جلاد
سخنرانی مجاهدان اشرف۳؛ پروین فیروزان، علی سرابی
خواهر مجاهد پروین فیروزان:
با سلام به خواهران و برادران. من پروین فیروزان هستم در ۲۵مرداد سال ۶۰ دستگیر شدم ۹سال و نیم در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت بودم.
یکی از شاهدان قتلعام خواهران مجاهدم در زندان اوین هستم. جنایتی که چه بسیار کم گفته شده و من بهعنوان یک شاهد میخواهم مشاهدات خودم را برای کنم بازگو بکنم.
زمان قتلعام ما در اوین در ساختمانی موسوم به آموزشگاه بودیم که سه طبقه داشت در اوایل مرداد ماه روزنامهها، ملاقات و هواخوری قطع شد. تلویزیونها را از بند خارج کردند. و هر گونه ارتباط ما با بیرون قطع شد. روز ۵مرداد بود ساعت ۱۱شب بلندگو بهطور ناگهانی به صدا درآمد و خواهران مجاهدم زهرا فلاحتی، محبوبه حاج علی و سهیلا محمدرحیمی و فروغ را صدا کردند. برای ما عجیب بود که ساعت ۱۱شب با کلیه وسائل! آنجا احساس کردیم شرایط غیرعادی شده. فردای آن روز سری سری بچهها را با کلیه وسائل از بند صدا میکردند و خارج میشدند. اول بچههایی بودند که حکمهای بالاداشتند. و بعد بچههایی که حکمشون تمام شده بود و بعد خواهرانی که در اتاق دربسته بودند. من هم در اواسط مردادماه به سلول انفرادی رفتم با تعدادی از خواهرانمان به راهرو بند ۲۰۹ که معروف به دادگاه مرگ اوین هست رفتیم. آنجا چون چشمبند داشتیم. اما متوجه شدم سر و صدای زیادی در راهرو و تحرکات زیادی وجود دارد که آخر ما را از راهرو خارج کردند و به سلول انفرادی بر گرداندند. ما تعدادی بودیم که از سلول انفرادی بعد از یک ماه، به اتاقهای دربسته آمدیم و بهطور باور نکردنی و اعجابآوری دیدیم از ۵اتاق دربسته فقط یک نفر زنده است. آنجا بود که سهمگینی شرایط را حس کردیم تا آنجا که توانستم و بیاد آوردم با بچههایی که هم بندم بودند من اسامی ۱۰۰تن از زنان قهرمان و سربدارم را اینجا به شما ارائه میکنم.
زنانی که قهرمان بودند و به طنابهای دار بوسه زندند؛ بهطور واقعی اینها زنان مجاهد و قهرمانی بودند که تا فراسوی طاقت انسانی شکنجههای روانی و جسمانی واحدهای مسکونی، ۷ماه شبانه روز قفسهای قزلحصار، سلولهای طویلالمدت گوهردشت که گاه کلمات فراموششان شده بود. سلولهای نمور زیرزمین اوین با بدنهای کابل خورده و شلاق خورده و این بار به طنابهای دار بوسه زدند و قیمت مجاهد گفتن و مجاهد ماندن را دادند. به راستی هر کدام یک حماسه بودند. یادم میآید طیبه خسروآبادی با اینکه از دو پا مادرزادی فلج بود و حکمش تمام شده بود گفت من بچهها تا آخرین لحظه از هویت مجاهدی خودم دفاع میکنم و تا آخر پایدار ماند.
اشرف فدایی بهرغم اینکه در مرداد ماه حکم آزادی داشت گفت من میدانم من را اعدام میکنند و آزادم نخواهند کرد. اما من اسم مجاهد خلق را خواهم گفت و تا آخر دفاع خواهم کرد.
فضیلت علامه و مژگان کمالی قبل از اینکه اعدام بشوند در سلول با صدای بلند گفتند که در دادگاه برای ما شلاق بریدند ما را ابتدا شلاق میزنند و بعد اعداممان میکنند و آنها به عهدشان جانانه وفا کردند
محبوبه صفایی قبل از اینکه از بند خارج شود گفت بچهها هر کدامتان زنده ماندید؛ به سازمان بگویید تا آخرین لحظه به مسعود و مریم وفادار ماندم و به آنها سلام مرا برسانید.
در این رویارویی سهمگین و هولناک این نسل پیروز شدند. نسل مجاهد خلق پیروز شد. اوایل سال۶۶یادم میآید که مجتبی حلوایی رئیس گروه ضربت با تعدادی پاسداران که خواهرانمان را روی تپههای اوین شکنجه میکردند گفت من یک نسلتان را سال ۶۰ کشتم؛ نسل بعدی شما را نخواهم گذاشت هیچکدامتان زنده از اینجا بیرون بروید؛ میخواهم بگویم به آنها، به قاتلان به جانیان و به خامنهای و رئیسی که این نسل مجاهد پیروز شدند این نسل صدای پایداری وهرجا فریاد ایستادگی است، هرجا سرود سرخ مقاومت، نام آنها برده میشود ونامشان زنده و جاوید است.
این سربهداران خصوصاً زنان مجاهد خلق رسم و سنت مجاهد خلق رو در بند بند سنگ های زندان و در سینه تاریخ به ثبت رساندند آن هم با شکوه و زرین و تا ابد همینطور خواهند ماند تا سرنگونی این رژیم آخوندی.
در آخر میخواهم بگویم با تکتک این شهدا تجدید عهد میکنم و تجدید عهد میکنیم و سوگند میخورم تا همه قاتلان را به میز محاکمه و عدالت نکشانیم و تا نام پلید و خبیثشان را از جریده تاریخ و بشریت پاک نکنیم آروم نخواهیم گرفت.
می آییم چون آذرخش چهرهتان را روشن میکنیم،
می باریم چون ابر سیلآسا از همه جا می آییم، با جنبش دادخواهی
برادر مجاهد علی سرابی:
با سلام من علی سرابی هستم. الآن که پرونده بخش کوچکی از جنایتهای رژیم باز شده قصد دارم صحنههای دیگری از قتلعام و نسل کسی مجاهدین را که از سال۶۰ شروع شد برایتان بگویم
خود من در ۴مهر سال۶۰ در تهران در حالی که یک دانشجوی۲۰ ساله بودم دستگیر شدم و مستقیماً به زندان اوین و زیر شکنجه و بازجویی بردند. فردای آن روز با یک طرح فریب بازجوها را به خیابان کریم خان زند بردم تا بهاصطلاح آنها بقیه همرزمان را لو بدهم. در یک فرصت از ماشین بیرون پریدم و اقدام به فرار کردم. بهدلیل شدت شکنجه و ضربات کابل که به پایم وارد شده بود نتوانستم مسافت زیادی دور شوم. وقتی دیدم که در محاصره هستم. تصمیم گرفتم که دیگر زنده دستگیر نشوم. از پل عابر پیاده که در همان نزدیکی بود بالا رفتم و با سر به وسط خیابان پریدم. بعد از حدود یک هفته در شعبه هفت بازجویی اوین به هوش آمدم. در همان وضعیتی که تقریباً نیمه فلج بودم و نمیتوانستم صحبت کنم مجدداً من را زیر شکنجه بردند. آن ایام مصادف بود با دستگیریهای هواداران مجاهدین بعد از تظاهرات قهرمانانه ۵مهر در تهران. تعداد زیادی از هواداران و مردم را دستگیر کرده بودند و در همان شعبههای بازجویی تقریباً ۲۴ساعته زیر شکنجه و فشار دژخیمان بودند. تقریباً هر شب صدای تیرباران و تیر خلاص را هم میشنیدیم. بعداً از زندانیانی که در آن ایام توانسته بودند تیر خلاصها را بشمارند شنیدم که در روزهای بعد از پنج مهر حدود ۵۰۰ نفر از زندانیان را تیرباران کرده بودند. بعد از حدود یک ماه و نیم من را به بند فرستادند. داخل سلولهای بند که حدود ۵در ۶متر مربع بود ۱۲۰نفر از ما را زندانی کرده بودند. فشردگی زندان اینقدر بود که شبها نمیتوانستیم استراحت کنیم. حتی بهصورت کتابی. یک عده سرپا میایستادند. بقیه استراحت میکردند و بعد شیفتی جابهجا میکردیم. تعدادی از زندانیان هم که در زیر شکنجه مجروح و مصدوم شده بودند. یا در حین دستگیری گلوله خورده بودند بهطور مضاعف این فشار را تحمل میکردند. بهرغم اینکه در آن ایام بعضاً در هر شب ۲۵۰، ۳۰۰نفر را تیرباران میکردند و ما صدای تیر خلاصها را میشنیدیم، ولی هیچ وقت از تعداد زندانیان کم نمیشد. چون مجدداً تعداد دیگری را دستگیر میکردند و جایگزین آنها میکردند. تا آنجا که یادم میآید فکر کنم یکشنبهها و چهارشنبه شبها بهطور مستمر زمان تیرباران بود. بعضی روزها هم که مصادف می شد با حوادث و وقایعی مثل ۵مهر یا ۱۹بهمن دیگر این تیربارانها هر شب ادامه داشت. بهطور خاص لاجوردی با کینه شدیدی که از مجاهدین داشت در هر فرصتی اقدام به تیرباران و نسلکشی مجاهدین در زندانهای تهران میکرد. بعدها در زندانهای دیگر من شاهد بودم تعداد زیادی از زندانیان که حکمهایشان تمام شده بود، آنها را نگهداشتند تا در جریان قتلعام سال۶۷، آنها هم سر بهدار شدند. دوستان و همبندیهای خود من در گوهردشت شهدایی مثل پرویز سلیمی. مهشید رزاقی و علی آذرخش و تعداد زیادی از ستارگان مجاهد خلق که بعدها به جاودانه فروغها پیوستند. صحنه دیگری از قتلعام مجاهدین در جریان شهادت اشرف و موسی و عاشورای مجاهدین بود. که رژیم تعداد زیادی از زندانیان را که حاضر نبودند به پیکر شهدا توهین کنند در همان جا تیرباران کرد. هم سلولی و همبند عزیز من مجاهد شهید علیاکبر طریقی چند روز بعد از شهادت اشرف و موسی تیرباران شد. اکبر از زندانیان زمان شاه بود که در جریان شهادت در دادگاه سعادتی دستگیر شده بود. لاجوردی هم او را میشناخت و کینه شدیدی از او به دل داشت. اکبر مسئول تشکیلات زندان بود. هر وقت لاجوردی به سلول ما مراجعه میکرد. با تحقیر و خورد کردن شخصیت لاجوردی در حضور بقیه زندانیان و زندانبانها هیبت لاجوردی را فرو میریخت. برای همین هم لاجوردی کینه عجیبی به او داشت. مدتی بعد از شهادت اشرف و موسی اکبر را بردند مجدداً زیر شکنجه؛ تا چند شب بهطور مستمر او را شکنجه میکردند. بعد از حدود یک هفته بود فکر کنم که دیگر حتی پیکر شرحه شرحه او را نتوانستند به سلول برگردانند و زیر پلههای بند انداخته بودند. و چند شب بعد هم او را به جوخههای تیرباران سپردند و به کهکشان شهدای مجاهد خلق پیوست.
رژیم که دشمن خودش را خیلی خوب شناخته بود هیچ وقت از قتلعام و نسلکشی مجاهدین دست بر نداشت. حتی در قرارگاه اشرف به وسیله مزدوران عراقی خودش دست بهقتلعام مجاهدین زد از جمله در ۱۰شهریور ۹۲ هم برادرم مجاهد شهید ناصر سرابی به همراه ۵۱تن دیگر از همرزمان دلیرش در حمله مزدوران عراقی رژیم در اشرف بهشهادت رسیدند.
ناصر در تابستان سال۶۰ از زندان سپاه در بجنورد در شب اعدامش فرار کرده بود و به مجاهدین در نوار مرزی پیوسته بود و بعد از ۳۵سال قریب ۳۵سال مجاهدت در قرارگاه اشرف بهشهادت رسید.
اگر بخواهم دوران حاکمیت رژیم را بهطور خاص در زندانهایش در دو جمله خلاصه کنم؛ شکنجه و جنایات ماورای تصور بشری از سمت دژخیمان و مزدوران رژیم خمینی و پاسدارانش در زندانها و از طرف دیگر مقاومت مافوق توان انسانی از طرف مجاهدین بود. بهقول برادر مسعود آن پاکبازیها و رود سرخ آن شهیدان بود که تضمین ماندگاری ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق ایران شد و امروز راهگشای مسیر آزادی مردم میهنمان به سوی آزادی است. درود بر قهرمانان سربدار ۶۷، سلام بر کانونهای شورشی ادامه دهندگان راه آن شهدای قهرمان - پیروز باشید