خاطرات زندان - مصاحبه با رسول تبریزی – سهیلا دشتی

۱۷مهر۱۴۰۰


زخمی است باز

دهان باز کرده

تا به پهنای هستی

فریاد بودن سر بر کند

محاکمه حمید نوری در دادگاه استکهلم بعد تازه‌ای به جنایات رژیم در مقطع قتل‌عام سال ۶۷ داده است. در طول دوره دادرسی شاهد آن خواهیم بود که پرده‌های تازه‌ای از این وحشی‌گری ها در معرض دید جهانیان و به‌خصوص مردم ایران قرار گیرد.

 باید توجه داشت که هر آنچه که در دادگاه بازگو می‌شود، قطره‌ای است از دریای آنچه بر مردم، مجاهدین و مبارزین گذشته و می‌گذرد، دادگاه استکهلم فقط به نقش حمید نوری و تنها در زندان گوهردشت دربازه زمانی مرداد و شهریور سال ۶۷ می‌پردازد. از آنچه که در دیگر زندانها گذشته و از ابعاد گسترده قتل‌عام چیزی نمی‌گوید.

اما اگر فتوای خمینی مبنی بر مباح انگاشتن خون مجاهدین مأخذ و منبع جنایت علیه بشریت قرار دهیم و آن را به زندانهای سراسر ایران تعمیم دهیم شاید بتوان تصویری دیگر در اذهان ایجاد کرد. هیئت مرگ که اعضای اصلی آن رئیسی، نیری، پورمحمدی و اشراقی بودند در تمامی زندانهای ایران نمایندگانی داشتند که با تکیه بر فتوای ضد انسانی حکم اعدام هزاران هزار نفر از بهترین فرزندان مردم را صادر کردند.

در بیش از چهار دهه از حکومت سیاه اعدام بر ایران، چه جانها که فدا نشده اند، چه تن‌ها که با ضربات کابل و شلاق بر بدن آخته نشده اند، چه صورت‌ها که با اسید سوخته نشده اند. با عدد و آمار ریاضی همخوانی پیدا نمی‌کند.

وقتی از درد و رنج سخن گفته می‌شود. از دردها برای این گفته می‌شود که ورای دلهای سوخته، یا اشکهای سرازیر، ‌بدنهای پاره پاره شده، ‌مقاومتی را بارز کند. برای این می‌گویند و می‌گوئیم که عبرت باشد. ‌آینه‌ ای باشد که ستمگران صورت درد را ببینند و کس و یا کسانی در آینده دست به چنین جنایاتی نزنند. اما تا آن روز در برابر همه دردها باید راست قامت ایستاد و شکنجه‌گران را به زانو در آورد. حقارت و بی مقداری شان را نشان داد. آنجا که برای اثبات وجود نا وجود خود، راهی به جز از بین بردن، نابودی و اعدام نمی‌بینند. این کلمات شاید این روزها معنی بیشتری پیدا می‌کند وقتی می‌بینم که جمهوری فاشیستی، مذهبی حاکم بر ایران باید اسم خود را با اسم واقعی خودش یعنی حکومت اعدام و نابودی شناخته شود.

در این درد است که معنای علم ریاضی، علم مطلق هم، ‌کم رنگ می‌شود. ‌۷۰۰ ضربه شلاق، ‌سالهای طولانی حبس، ‌بیش از سی هزار اعدام فقط در سال ۶۷، ‌اشکال مختلف شکنجه و آزار اذیت جسمی و روحی ! هیچ عددی توان آن را ندارد که بفهمد یک تن و جسم بعد از سالیان چگونه درد را احساس می‌کند. هیچ آماری نمایانگر صدمات روحی بر جان و روان انسانها نیست. باید که از درد گفت، ‌ثبت کرد، ‌به قلم و یا به کلام آورد و نشان داد.

برای همین به گفتگو با رسول تبریزی می‌نشینم.

***

رسول تبریزی ده سال از عمرش را در زندانهای اوین، ‌قزل حصار و گوهردشت سپری کرده است. شهریور ماه سال شصت دستگیر می‌شود و سال هفتاد از زندان آزاد می‌شود.

رسول در تهران به دنیا آمده است. در خانواده‌ای متوسط، پدرش کارگر سازمان آب بوده و مادری خانه دار داشته، تنها پسر خانواده از جمع پنج فرزند بوده است. در تهران به مدرسه رفته و دپیلم دبیرستان خود را گرفته است. بعد از دپیلم کاری پیدا می‌کند و مشغول به کار می‌شود. داستان زندگی اش تا این جا بسیار معمول است. گفتگو با داستان روز دستگیری اش شروع می‌کند. یک دنیا حرف برای زدن دارد. با احتیاط صحبت‌اش را قطع می‌کنم و از او می‌‌خواهم کمی از خودش بگوید و این درست هر آنچه است که تا کنون خوانده‌ام، ‌برایش سخت است که از خودش بگوید. ‌می‌گویم

ــ شما بیست سال داشتید که دستگیر شدید ؟

– بله

– می‌شود کمی از دوران قبل از دستگیری بگوئید. ‌از خودتان از رویا ها و آرزو های جوانی، ‌از خواسته هایتان !

سکوت می‌کند و به آرامی ادامه می‌دهد

– در دبیرستان با کتابهای شریعتی آشنا شدم و در دبیرستان در تظاهرات خیابانی شرکت می‌کردم و با سازمان آشنا شدم.

– به چیزی غیر از این علاقمند بودید ؟

– بله. ورزش، ‌والیبال را دوست داشتم و بازی می‌کردم. ‌خیلی علاقمند بودم. ‌به خاطر علاقه و شرایط فیزیکی‌ ام بازیکن خوبی بودم و عضو تیم والیبال منتخب تهران شدم و همان سال این تیم قهرمان ایران شد. ‌قرار بود که با تیم ملی جوانان برای مسابقات جام والیبال جوانان آسیا به کره برویم که به علت جنگ عراق و ایران، سفر ما انجام نشد. ‌طولی نکشید که دستگیر شدم و سال ۶۰ پایان رویاهای من برای قهرمانی و ورزش مورد علاقه‌ام بود. دیگر والیبال بازی نکردم. ‌مرحله‌ ای از زندگی شروع شد که دیگر هیچ چیز مثل سابق نبود. (صدایش عوض می‌شود، محکم‌تر می‌شود و کمی بلندتر) اما بگذارید بگویم که خدا شاهد است که هیچوقت احساس پشیمانی نکردم و نمی‌کنم. ‌علیرغم همه سختی ها و فراز و نشیب ها بعد از آزادی از زندان با خودم می‌گفتم تا این جا سه دهه از زندگی ام را با سربلندی به پایان رسانیده ام.

می‌پرسم اگر بخواهی تمام دوران زندان در یک یا دو کلمه نشان دهید چه می‌گوئید ؟

بدون لحظه‌ای درنگ پاسخ می‌دهد : مقاومت و شقاوت !

به روز دستگیری اش بر می‌گردیم و از او سئوال می‌کنم که اولین چیزی که هنگام دستگیری به ذهن ات رسید چه بود ؟

با دو نفر از دوستانم دستگیر شدم. راستش فکر نمی‌کردم. دوستم از فرصتی کوتاه استفاده کرد و به من گفت:‌ تو حتی هواداری را هم نپذیر، من همه چیز را به عهده می‌گیرم. ما هم پرونده بودیم. فکر می‌کنم روز ۱۷ شهریور بود که دستگیر شدیم. ما را به کمیته مرکزی بردند. چشم بند به ما دادند و یک نفر سیلی محکمی به گوش من زد که هنوز هم گاهی اوقات دردش را حس می‌کنم. ما را از هم جدا کردند و به یک سلول تاریک انداختند. در آن سلول سه نفر دیگر بودند و با احتیاط از من علت دستگیری را پرسیدند. در جواب گفتم که اشتباهی صورت گرفته و من خودم هم نمی‌دانم. گفتند که به زودی آزاد می‌شوی و به من شماره تلفن و آدرس منزل خود را دادند که بعد از آزادی به خانواده‌یشان اطلاع دهم که آنان زندان هستند.

از بازجوئی می‌پرسم

رسول تبریزی در پاسخ می‌گوید

از بازجوئی هیچ تجربه ای نداشتم و از زندان هم. به جز کتاب مهدی رضائی چیزی در ذهنم نبود. با خودم عهد بستم که مقاومت کنم. یعنی اینکه باعث دستگیری کسی نشم. می‌دونستم که اگر تحقیقات محلی شروع بشه، خیلی چیزا روشن میشه. آخه توی محل کارم قبل از سی خرداد، همیشه نشریه مجاهد رو با خودم داشتم. توی باشگاه، هم اعضای تیم می‌دونستند که من هوادار هستم و تجربه ای هم نداشتم که توی ذهنم داستان رو تنظیم کنم.

توی سلول گاهی اوقات سکوت خیلی آزار دهنده بود. چون سکوت درون سلول باعث می‌شد که صداهای بیرون سلول را بیشتر بشنوی و صدای بچه هائی که شکنجه می‌شدند بدترین صدا بود. صدای شلاق، فحش، توهین، ناسزا. در دلم آشوبی به پا می‌شد. باید خودم رو آروم نشون می‌دادم و توی ذهنم این بود که بازجوئی چطور صورت می‌گیره! اول میزنن و آویزون می‌کنن و بعد می‌پرسن یا برعکس. تو همون افکار بودم که عزت شاهی که زندانیان دوره شاه بود و رئیس کمیته مرکزی بود در رو باز کرد و گفت:

فردا میای برای بازجوئی!

صورت کریهی داشت. درست مثل لاجوردی

روز بعد برای بازجوئی رفتم. سئوال و جواب بود و ؟؟

و بعد ما را به زندان اوین بردند

هنگام انتقال به اوین با نادر بودم. نادر همون دوستم هست که گفتم به من گفته بود که همه چیز رو به عهده می‌گیره.

می‌پرسم اولین چیزی که توی راه زندان به ذهن شما رسید چی بود ؟

می‌دونید زندان اوین، ‌بند ۲۰۹ !! حال و هوای غریبی بود. ‌مکان ناشناخته و آدمهای ناشناخته تر. ‌احساس دوگانه ای داشتم. ‌با خودم فکر می‌کردم. ‌و با خودم حرف می‌زدم.

خدایا صبر و استقامت به من بده که باعث دستگیری کسی نشم. رسول مبادا باعث آبروریزی بشی، مبادا سرافکنده باشی و برای رهائی خودت باعث دستگیری دیگران بشی و یک عمر با سرافکندگی زندگی کنی. این مهمترین و اصلی‌ترین دغدغه من بود. توی این چند ماهی که از سی خرداد می‌گذشت خبر رسیده بود که شرایط زندان چطور است و چه می‌کنند. آرمان خودم رو دوست داشتم و از خدا می‌خواستم که کمکم کنه که در دوران بارجوئی کم نیارم. و با خودم می‌گفتم مبادا کم بیاری! مبادا کم بیاری، هر بلائی که به سرت بیاد.

روز اول من رو به زیر زمین ۲۰۹ بردند.

می‌پرسم چه اتفاقی افتاد ؟

به سختی جواب می‌دهد و به آرامی می‌گوید : من را به تخت بستند. ‌صلیب وار. ‌یک جوراب بسیار کثیف و بد بود را توی دهنم گذاشتند. ‌نفسم بالا نمی‌آمد. ‌ضربات شلاق شروع شد. ‌اولین ضربه رعشه ای غریب و نا شناخته تمام بدن را فرا می‌گیرد گوئی از کف پا به مو های سرت هم می‌رسد. و بعدی، ‌بعدی و بعدی! شماره را از دست داده بودم. ‌دستهایم را مشت کرده بودم تا بتوانم مقاومت کنم. ‌بازجو با صدائی چندش آور گفت : هروقت مشتهایت را باز کردی می‌فهم که می‌خواهی حرف بزنی و همین طور می‌زدند. صدای اذان آمد، گفت: برای نهار می‌رویم وقتی که برگشتیم زبان باز می‌کنی. رفتند و من صدای تیراندازی شنیدم. نمی‌دانم اعدام مصنوعی بود و یا چیز دیگری!

بلند شدم و از فرصت استفاده کردم و بیرون رفتم. جوانی را دیدم، به او بیشتر از من شلاق زده بودند. انگار که درد خودم را فراموش کنم. سر و صورتش کبود و خون آلود بود. تمام بدنش را شلاق زده بودند. با او حرف زدم و معلوم شد که خانه شان نزدیک خانه مادربزرگ من است و بعد خودش را معرفی کرد و گفت که دائیش موسوی تبریزی ( دادستان کل وقت تهران ) است. گفتم می‌داند که تو اینجا هستی و شاید بتواند به تو کمکی بکند. با زهر خندی گفت: می‌داند و گفته هر بلائی خواستید به سرش بیاورید. گفتم که درد خودم را فراموش کردم. توی دوران بازجوئی، ‌ورای درد جسمی و شکنجه های روانی که کم هم نیستند، بدترین درد، بدترین، بدترین این است که صدای درد دیگران را بشنوی. ببینی که کسی را آویزان کرده اند. قپانی کرده اند و نتوانی کاری بکنی. این کار را هم به عمد انجام می‌دادند. برای بازجوئی می‌بردند و می‌گفتند: این جا بنشین، یک ساعت، دو ساعت، نمی‌آمدند و صدای شکنجه دیگران دردآورترین، زجری بود که باید متحمل می‌شدیم.


تا یکی از این روزها، یادم نیست کمتر از یک هفته بعد از ورود به اوین دوباره مرا برای بازجوئی بردند. شیوه بردن اینگونه بود که به همه چشم بند می‌زدند و باید دست خود را روی شانه فردی که جلو بود می‌گذاشتی تا می‌رسیدی و جلو اتاق دادگاه که در خود زندان اوین در همان بند ۲۰۹ بود باید در کنار هم منتظر می‌نشستی. ‌من دستم را روی شانه فردی که جلو من گذاشتم و نشستیم. ‌درست پشت سر او بودم. ‌او را به اتاق بردند، ‌بعد از چند لحظه صدائی تمام راهرو را پر کرد، ‌صدای نادر بود. ‌دوستم، صدایش را شناختم. ‌هم او که با هم دستگیر شده بودیم. ‌با شهامت و جسارتی فوق تصور آیاتی را از قرآن را می‌خواند و می‌گفت که شما باطل هستید و مجاهدین حق هستند. به او فحش و ناسزا می‌دادند. اما او کوتاه نمی‌آمد. صدای پرتاب کردن صندلی می‌آمد و صدای فحاشی بازجو و حاکم شرع می‌آمد! یکی از آنها می‌گفت که شما آیاتی از قرآن بر می‌دارید سرو ته آن را می‌زنید و تفسیر مورد نظر خود را می‌کنید. ولی نادر با خواندن آیاتی از قرآن دفاع سیاسی و ایدئوژیک می‌کرد.


صدای رسول به غم می‌نشیند و ادامه می‌دهد.

نادر میرزائی دانشجوی سال اول پزشکی دانشگاه تهران، ‌اهل جزیره آشورا ده ( نزدیک به بندر ترکمن در استان گلستان ). ‌روز ۲۸ شهریور سال ۶۰ بود. ‌همان شب او را برای اعدام بردند.

از نادر می‌پرسم. ‌چگونه انسانی بود ؟

قد بلندی داشت و ورزشکار، ‌تکواندو کار بود. ‌ورای همه این ها صلابت بی نظیری داشت و بسیار دوست داشتنی بود. ‌مثل موسی ( خیابانی ) ! همه را مجذوب خودش می‌کرد. ‌صدایش در گوشم زنگ می‌زد و وصیتی که من کرده بود.

می‌پرسم وصیت او چه بود ؟ چی گفت ؟

گفتم که از کمیته مرکزی با یک ماشین ما را به اوین منتقل کردند و توی ماشین فرصتی بود کوتاه که با هم حرف بزنیم. ‌می‌گفت مطمئن است که اعدام میشود و از من خواست که به خانواده اش خبر بدهم و به آنها بگویم که من با عشق به آرمانم در این راه پایدار می‌مانم و بعد از من نگران نباشید و سر خود را بالا بگیرید و بعد رو به من ادامه داد که : من همه چیز را به عهده گرفتم و مبادا دچار لغزشی بشوی، ‌هر فشاری گذرا است، ‌یک هفته، ‌دو هفته! مبادا راه گم کنی و دچار خطا شوی ! مبادا مبادا و بعد با صدای زیبایش به زبان ترکی شعر حیدر بابا را با ریتم آهنگین خواند.

چند لحظه ای سکوت می‌کند و من صدای قلب خودم را می‌شنوم.

رسول نفسی می‌گیرد و ادامه می‌دهد که مدتی در یک سلول به طول دو متر در یک متر و هفتاد سانتی متر بوده است. مثلا این سلول انفرادی بوده که در آنجا پنج نفر با هم بودند. یکی از اینان نوجوان شانزده ساله ای به اسم محسن ایرانی بود. محسن را روز سی خرداد دستگیر کرده بودند. پیکر بسیار نحیفی داشت و صورتی لاغر و همیشه کبود. در دوران بازجوئی زندانیان معمولا کمتر با هم دیگر صحبت می‌کنند. هر روز در سلول باز می‌شدو پاسداری با لحنی توهین آمیز می‌گفت: آقا محسن بلند شو بیا!

محسن را هر روز کتک می‌زدند و شکنجه می‌کردند.

صدای رسول دوباره رنگ می‌گیرد. اما این بار رنگ خشم

فکر کنید از خرداد تا شهریور هر روز او را برای بازجوئی می‌بردند. یعنی هر روز او شکنجه می‌کردند. تنها چیزی که داشت و مدرک جرم بود، کمربند نظامی او بود. می‌خواستند بگویند که او با خود چه چیزی دیگری داشته است. محسن به آنها گفته بود که هر چه بخواهید می‌نویسم، چون راست گفتن به آنها کمک اش نمی‌کرد. گفته بود که بگوئید من یک وانت سلاح داشتم، من می‌نویسم. ‌اما آنان دست بر نمی‌داشتند. تا اینکه محسن تاب تحمل را از دست می‌دهد و می‌گوید من هوادار هستم و از سازمان دفاع می‌کند و او را در اواخر سال ۶۰ اعدام کردند. (همین طور که رسول از محسن می‌گوید من به یاد نوید افکاری می‌افتم و با خودم می‌گویم این مردم راه را ادامه خواهند داد.)

بعد از مدتی رسول تبریزی را همراه با تعداد زیادی دیگر از زندانیان به زندان قزل حصار منتقل می‌شود. این زندان گوئی پایان ابدیت باشد، کسانی که به این زندان منتقل می‌شدند. شیوههای شکنجه در این زندان نه تنها به قرون وسطی می‌رسید بلکه همه این شیوه ها در یک زندان در تاریخ بی سابقه است. زندانی که زندانبانانش سعی بر آن داشتند که تمامی کرامت انسانی را به محاق بنشانند. رسول از زندان قزل حصار می‌گوید:


زندان قزل حصار

به طور معمول بندهای بزرگ زندان قزل حصار گنجایش ۴۰۰ – ۳۰۰ نفر را داشت اما تعداد زندانیان در آن زمان بین در همان بند ها

۱۵۰۰ – ۲۰۰۰ بود. ‌داوود رحمانی رئیس زندان بود و درست بر طبق دستورات. ‌لاجوردی عمل می‌کرد. مقدار غذا به حداقل رسیده بود. جمعیتی فشرده که برای صد نفر در مجموع ۱۵ دقیقه زمان استفاده از سرویس های بهداشتی، دوش گرفتن، شستن ظرفهای غذا بود. ‌فقط در طول روز سه مرتبه اجازه رفتن به توالت می‌دادند. ‌گرسنگی مداوم و فشار های روزانه سنگین بود. اما در همان شرایط هم بچه ها جمعی زندگی می‌کردند. در جائی که حرف زدن با هم ممنوع بود، غذا خوردن با هم ممنوع بود، سیگار کشیدن با هم ممنوع بود. می‌گفتند مگر کمونیست هستید که می‌خواهید جمعی زندگی کنید. هر کس یک ورق روزنامه بگذارد و غذایش را بخورد. پاسداران و توابان مترصد این بودند که اگر کسی این قوانین قرون وسطائی یا بهتر بگویم قوانین خمینی را نقض کرد، گزارش بدهند. شکنجه هائی مثل قبر، قیامت، گاوداری، سر پا ایستادن با پای برهنه در هوای سرد گاه تا پانزده روز در انتظار بود. با وجودیکه همه حکم گرفته بودند اما شکنجه هنوز ادامه داشت و مقاومت و مبارزه در برابر آن همه فشار نیز!


یکی از وحشتناک ترین شکنجه های روحی این بود که حبیب الله عسکر اولادی از طریق تلویزیون مدار بسته درس اخلاق می‌داد. ‌از بعد از صبحانه تا ناهار، یک ساعت وقت ناهار، درس اخلاق عسکر اولادی بعد از نهار و شب! لاجوردی گفته بود به زندانی باید به اندازه یک سگ مریض غذا داد. شرح شکنجه ها در این مختصر نمی‌گنجد.. جنگی بود مستمر، در همه لحظات! با عشق به آرمان و کار جمعی در مقابل همه سختی ها، فشارها، تحقیر ها. هدفشان این بود که ما را از انسانیت تهی کنند. مثل خودشان کنند. بدون ذره ای احساسات انسانی، تواب‌ها هم مثل خودشان شده بودند. کافی نبود که ابراز ندامت کنند و یا بنویسند. درست مثل پاسداران و گاه بدتر شکنجه می‌کردند و شلاق می‌زدند.


نفس در سینه حبس می‌شود. ‌با احتیاط می‌پرسم

کدامیک از شکنجه ها در مورد خودتان اجرا شد ؟

سرپا ایستادن ! جواب می‌دهد و ادامه می‌دهد که سال ۶۳ درست قبل از تحویل سال به بهانه اینکه یک عکس از خودم داشتم من را به یک بند دیگر بردند. هوای سرد اسفند. با لباس ناکافی و بدون جوراب، روی کاشی سرد! باید رو به دیوار می‌ایستادم، تعریف زمان و وقت در دوران زندان چیز دیگری است. با وجودیکه گاه از شدت فشار حتی نمی‌دانی کدام روز هفته است. ده روز با پای برهنه سرپا ایستادن هم از همین نوع است. البته کسانی بودند که حتی تا پانزده روز سرپا ایستاده بودند. بعد از سه روز تعادل روانی بهم می‌ریخت. ‌فقط برای نماز سه مرتبه اجازه حرکت داشتیم. یکبار موقع نماز هنگام سجده رفتن از خود بیخود شدم و از حال رفتم که با مشت لگد به جانم افتادند و با توهین مرا را بلند کردند. خودم متوجه نشده بودم که از حال رفتم. بعد از آن سه ماه بچه ها مشغول به مداوای من بودند که آرام، آرام خودم را پیدا کردم.


بلافاصله می‌گوید: اما من تنها نبودم. کسانی بودند که در گوهردشت بین دو تا دوسال ونیم و گاه سه سال در انفرادی بودند.

سیاست فشار حداکثری لاجوردی جواب نگرفته بود. همه این شکنجه ها، ‌تواب سازی ها عزم بچه ها را جزم تر کرده بود. ‌از بیرون زندان هیچ خبری نداشتیم. گفته می‌شد که از یک طرف خانوادهها با آقای منتظری تماس گرفته بودند و شرایط را توضیح داده بودند و از طرف دیگر رژیم می‌خواست با غرب ارتباط برقرار کند. یادم می‌آید که می‌گفتند گشنر وزیر وقت خارجه آلمان یکی از شروط بستن قرارداد با رژیم را بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران اعلام کرده بود. ‌رئیس زندان عوض شد و میثمی نامی از شیراز به قزل حصار آمد. ‌شرایط صنفی کمی بهبود پیدا کرد.

می‌شود کمی بیشتر توضیح دهید ؟ منظورم از علل تغییر سیاست بگوئید

رسول در پاسخ می‌گوید: فردی که خودش را حسین علی انصاریان، نماینده منتظری معرفی کرد، به زندان آمد. بچه ها در آغاز اعتمادی به او نداشتند. چون قبل از آن یک بار برادر خامنه ای به زندان آمده بود و درست بعد از رفتن او لاجوردی وارد شد و هر کس را که انتقاد کرده بود را زیر شکنجه برد. چند نفر از بچه ها با انصاریان صحبت کرده بودند و متوجه شده بودند که خبر صحبت‌های آنان به لاجوردی نمی‌رسد در نتیجه تعداد بیشتری با او صحبت کردند و از شرایط اسفناک زندان و از خودشان گفتند. همین ها در عقب نشینی لاجوردی مؤثر بود. در همان زمان در پی مصاحبه های تازه با هیئت عفو منتظری گروهی آزاد شدند.

رسول ادامه می‌دهد :

اینکه می‌گویم شرایط کمی بهتر شده بود، ‌به معنی آن نیست که دست از شکنجه و یا آزار و اذیت برداشته بودند. اصلا چنین نبود. ایجاد ترس و رعب و اینکه قدرت خود را به نمایش بگذارند همچنان ادامه داشت.

از او می‌پرسم که گفته می‌شود که عوامل رژیم در زندانها بارها زندانیان را با زبانهای مختلف به مرگ تهدید کرده بودند، ‌جریان چه بود؟

در پاسخ رسول می‌گوید :

اگر جنایت سال ۶۷ به عنوان واقعه ای مجرد در نظر بگیریم و بخواهیم آن را بررسی کنیم به بیراهه رفته ایم. هر گزارشی بدون در نظر گرفتن روند جریاناتی که در زندانها صورت می‌گرفت، گزارشی ابتر خواهد بود. اگر روز بعد از سی خرداد سال شصت را به عنوان آغاز در نظر گرفت، قضایا قابل فهم می‌شود. سیاست لاجوردی، سیاست حاکم بر زندانهای ایران را سیاست سخت افرازی می‌گفتیم. این روش به این شکل بود که با حداکثر فشار فیزیکی و شکنجه های روحی، مقاومت زندانیان را در هم بریزند. امید را بگیرند. مقاومت را بگیرند. حال هر حکمی که فرد داشته باشد. لاجوردی می‌گفت: این آرزو را به گور خواهید برد که سازمان بیاید و شما را آزاد کند. توی هر سلول یک نارنجک می‌اندازیم و همه تان را از بین خواهیم برد. تصمیم رژیم پاکسازی زندانها بود. نسل کشی!

صدای رسول قدرت بیشتری می‌گیرد و با اطمینانی که در آن شنیده می‌شود می‌گوید :

کشتن امید، ‌اگر امید را بگیرید، ‌مقاومت شکل نمی‌گیرد. ‌با امید و آرمان است که همه اون شرایط سخت را با کمک جمع و تشکیلات زندان می‌شد تحمل کرد. با همه این فشارها سیاست فشار حداکثری جواب نگرفته بود. اما در دوران لاجوردی شکنجه های روحی به نحو دیگری انجام می‌شد. ‌کوکلاس کلانها می‌آمدند برای شناسائی،

می‌پرسم « کوکلاس کلانها » ؟

صدای خنده اش در گوشی تلفن می‌پیچد.

ما به آنها کوکلاس کلان می‌گفتیم. ‌به داخل بند می‌آمدند. ‌روی سرشان را کیسه ای کشیده بودند و فقط از سوراخ کیسه، ‌چشمهایشان دیده می‌شد. ما باید می‌نشستیم و آنان نگاه می‌کردند تا از بین جمع چند نفر را انتخاب کنند.

می‌پرسم آنها چه کسانی بودند ؟

توابها و بازجو ها. ‌جواب می‌دهد و ادامه می‌دهد، ‌می‌خواستند پرونده های تازه درست کنند و بهانه ای بود که شاید بتوانند از ما اطلاعات تازه ای بگیرند. اگر کسی شناسائی می‌شد برای بازجوئی مجدد به اوین می‌بردند. همانطور که گفتم توان مقاومت و مبارزه بچه ها خیلی بیشتر از اینها بود. همین مقاومت بود که سیاست لاجوردی را به شکست کشانید.

سیاست فشار حداکثری بین بچه ها همبستگی بیشتری را ایجاد کرده بود و بر مبنای توان جمع برنامه ریزی می‌شد.با آمدن میثمی رئیس جدید زندان که می‌گفتند خودش از زنداینان دوران شاه است، یک سری امکانات مادی در اختیار بچه ها قرار گرفت. نمایشگاه کتاب گذاشتند و ما می‌توانستیم کتاب بخریم. او تصور می‌کرد با دامن زدن به گرایشات روشنفکری، مقاومت کمتر خواهد شد و نوعی لیبرالیسم و فردگرائی رشد خواهد کرد، که اصلا چنین نبود. مبارزه در مرحله بالاتری خود را نشان می‌داد. ما خواسته های خودمان را فراتر از خواسته های صنفی می‌دیدیم و روی خواسته های سیاسی رفتیم.

می‌پرسم : خواسته‌های سیاسی ؟ همه شما زندانی سیاسی بودید، ‌پس خواسته سیاسی یعنی چه ؟

شاید سئوال من برای رسول عجیب بود.

پس از سکوت کوتاهی می‌گوید : احیای هویت سیاسی مان. ‌کسب هویت سیاسی ! تصمیم گرفتیم که در جواب هر کس اتهام‌ مان را می‌پرسید بگوئیم هواداری از سازمان !! ضرورتی بود که نشان بدهیم تسلیم رفاه نسبی نشده ایم.

مرحله به مرحله! یک سال این جنگ را داشتیم و متناسب با توان بند حرکت می‌کردیم. اعلام شکست سیاست فشار لاجوردی نشانگر آن بود که دست بالا را کسانی داشتند که مقاومت کردند و نشکستند. برای رسیدن به این نقطه بهای زیادی داده بودیم. تشکیلات داخل زندان را از نگاه داشته بودیم. علی انصاریون انصاریان را در همان دوران برای بازجوئی مجدد بردند و بعد از شکنجه های فراوان به او یک شب وقت دادند که تشکیلات زندان را لو دهد. علی به بند بر می‌گردد و بعد من شنیدم که علی همان شب خودکشی کرده است. علی یک دختر ۵ ساله داشت. صدای رسول سنگین و محکم می‌شود.

با چنین قیمتی رو به جلو حرکت می‌کردیم. نظر رژیم این بود که ما حتی اسم سازمان و مجاهدین را نیاوریم.

در سال ۶۶ در ۲۰ یا ۲۲ بهمن در اعتصاب غذا بودیم. ‌علت آن بود که زندانیان عادی را با سلاح سرد مسلح می‌کردند و به بند های زندانیان سیاسی می‌فرستادند و خواستار تفکیک بودیم، بهتر است بگویم جنگ بر سر هویت. زندانی سیاسی حق و حقوقی دارد که باید به رسمیت شناخته شود. واکنش نسبت به اعتصاب و اعتراض ما بسیار خصمانه و ضد بشری بود. رضا شمیرانی یکسال در بند انفرادی بود و مسعود مقبلی را به کمیته ضد خرابکاری و یا همان زندان توحید منتقل کردند و او زیر شکنجه های مستمر بود.

زندان گوهردشت

در همین شرایط مبارزه ما برای کسب هویت بود که خبر رده بندی زندانیان و تقسیم آنان بر اساس رنگ آمد. زندانیان به رنگهای سرخ، زرد و سفید تقسیم بندی کردند. مرتضوی و ناصریان در ظرف کمتر از یکساعت ۱۵۰ نفر را با وسایل به زندان گوهر دشت منتقل کردند که از نظر خودشان زندان بدتری بود. در هنگام ورود به زندان گوهردشت تونلی از پاسداران و بازجوها درست کردند که ما باید از میان آن می‌گذشتیم و هنگام گذشتن با چماق و کابل و مشت و لگد ما را می‌زدند. بعد ما را به دسته های ۲۰ تا ۲۵ نفری قسمت کردند و به بندهای مختلف فرستادند و گفت که سرپا بایستیم.

صدای رسول خاکستری می‌شود. ‌درست مثل اینکه تاریکی بند و شقاوت را تعریف کند.

به ما گفتند که لخت شویم. ‌ساده نبود و با ضرب وشتم، ‌ما را مجبور به در آوردن لباس هایمان کردند. ‌هیچ چیز برتن نداشتیم. ‌در کمال بی رحمی شروع به کتک زدن کردند. دستها شکست و دندانها خرد شد. ‌تنها خون آلود بود. ‌می‌خواستند که ما اعتصاب غذا را بشکنیم. همین رویه را به مدت دو هفته ادامه دادند.

گفتم که از ماه بهمن ما را از اوین به گوهردشت منتقل کردند. ‌شکنجه و کتک مداوم، ‌مستمر و گاه روزانه تا ماه مرداد ادامه داشت. ‌دو باره طبقه بندی شروع شد و گروهی به بخش دیگری از زندان گوهردشت برده بودند. بند ما روبروی آنها بود. ما گفتیم ما را هم ببرید. پاسداری در جواب گفت:

-جاتون خوبه، ‌همین جا جاتون خوبه !

در صدای رسول، ‌در هجای کلماتش هم درد شنیده می‌شود و هم غم، ‌هم غرور و هم اندوه !

ادامه می‌دهد.

بعد از پذیرش قطعنامه ( خمینی قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل را مبنی بر آتش بس در جنگ بین ایران و عراق را پذیرفته بود و پذیرش قطعنامه را خوردن زهر اعلام کرد. ‌) در اعتراض به انتقال به بند جدید در چند روز ما از خوردن غذا و مستقر شدن در آن اتاقها خودداری کردیم. ما هیچ خبر نداشتیم که از ۸ مرداد قتل عام شروع شده. ما ایزوله یا به نوعی قرنطینه بودیم. نمی‌دانستیم که هیئت مرگی آمده است. تلویزیون و روزنامه را هم قطع کرده بودند. روز ۱۶ یا ۱۷ مرداد ناصریان به سوله ما آمد. ‌۶۰ نفر از افراد بند که اتهام خود را هواداری از مجاهدین اعلام کرده بودند به انفرادی فرستاد. همه ما اتهام خود را هواداری از مجاهدین اعلام کردیم و روز ۱۸ مرداد دادگاه داشتیم. ‌توی هفت سالی که در زندان بودم در چنین شرایطی قرار نداشتم. ‌غریب بود و دور از ذهن. ‌در تصور هم نمی‌گنجید که چنین باشد. چشم بند داشتن معمولی است. چشم بند بیشتر از آنکه جلو دید را بگیرد، برای ایجاد ترس است. برای اینکه انسان را مقهور کند و همین به آنها احساس قدرت می‌داد. ما این را می‌دانستیم و در هر حالتی سعی می‌کردیم که با حرکت دادن سر و شیوه‌های دیگر حداقل را ببینم و بفهمیم اطرافمان چه می‌گذرد. اما آن روز این چنین نبود. سکوتی بود سنگین، مطلق ! می‌شد که صدای نفس و طپش قلب را شنید و یا اینکه صدای طپش قلب خودم را می‌شنیدم. ما را به فاصله دو متر از همدیگر در راهروی مرگ گذاشته بودند و بالای سر هر دو نفر یک پاسدار بود.

در تمام طول گفتگو به سختی می‌شد که رسول را وادار کرد که از خودش بگوید. برای روایت کردن داستان از ضمیر جمع ما استفاده می‌کرد. ناگهان گفت :

– بگذارید از خودم بگویم.

غیر منتظره بود. ‌لحظه ای در فکر بودم که سئوالی مطرح کنم. ‌اما رسول بلافاصله ادامه داد.

-از سال ۶۵ برای کسب و بازیافتن هویت سیاسی خود چند تابلو را ذهن داشتم. اینکه رژیم به خواست ما تن می‌دهد و هویت سازمانی ما را می‌پذیرد که بنا به ماهیت ضد انسانی‌اش، این غیر محتمل‌ترین تابلو بود و یا بهتر است بگویم امکان پذیر نبود.از سال ۶۶ – ۶۵ مقاومت بی نظیر در زندان در جریان بود و می‌دانستیم که یک روز برخورد می‌کند. دو راه بیشتر متصور نبود. بلاتکلیفی و یا اعدام. نمی‌دانستم برای چه آن جا هستم. با خودم حرف می‌زدم: داستان چیست ؟ می‌خواهند چکار کنند؟ چه بلائی قرار است سرمان بیاید. تابلوهای مختلف در ذهنم جا به جا می‌شد.

من را برای به دادگاه بردند. ‌به علت اینکه قدم بلند بود می‌توانستم از زیر چشم بند بیشتر ببینم. یک میز به طول یک متر ونیم به شکل حرف ال انگلیسی در اتاق بود. آنقدر پرونده روی میز بود که سر یک نفر از بالای پرونده ها دیده می‌شد. اشراقی را شناختم. نیری، پور محمدی ورئیسی در قسمت کوتاه ال نشسته بودند و داوود لشکری، ناصریان و به احتمال زیاد حمید نوری در قسمت طولانی میز نشسته بودند.

اتهام ؟

صدای اشراقی بود

هواداری از سازمان !

اشراقی با زهرخند تمسخر آمیزو با لحنی مسخره گفت:

سازمان آب، ‌سازمان برق، ‌سازمان گوشت ؟

– هفت سال است که می‌پرسید، ‌همین را می‌گویم هفت هزار بار دیگر هم که بپرسید جواب من همین است.

ناصریان گفت : این سگ منافق دروغ می‌گوید. ‌هنوز هوادار مجاهدین است. تا دیروز می‌گفت که توی اون بند نمی‌خواد بمونه چون هوادار مجاهدینه

نیری پرسید :

چرا توی اون بند نمی‌خوای بمونی ؟

یک دفعه به ذهن من رسید که موضوعی را مطرح کنم و گفتم

– من حاضر نیستم که با کسی که از نظر اخلاقی مشکل دارد در یک جا باشم.

شنیده بودم که آخوندی به علت فساد اخلاقی در بند روبروی ما به که بند جهاد شناخته می‌شد، زندان بود. حیاط کوچکی که بین این دو بند قرار داشت مشترک بود و زنداینان سیاسی و عادی با هم در همین حیاط بودند.

نیری از ناصریان پرسید

داستان چیست ؟

ناصریان جواب داد

دروغ می‌گوید. ‌چنین چیزی نیست.

من گفتم : من مطمئن هستم.

نیری گفت : اگر نتوانستی ثابت کنی، ‌اول ۸۰ ضربه شلاق و بعد هم اعدام.

برای اثبات حرفم من را به بیرون از دادگاه بردند.

جلو در دادگاه حدود ۲۰ دقیقه منتظر ماندم. ‌اول من را به بند جهاد بردند که آن آخوند را به آنها نشان بدهم و من هر چه نگاه کردم او را ندیدم، آنجا نبود. بعد دو پاسدار من را به طبقه دوم یا سوم بردند تا آن آخوند را به آنها نشان بدهم، او را ندیدم. من را گوشه ای نگهداشتند و از من دور شدند. بعد از چند دقیقه دیدم که برگشتند اما سه نفر شدند. از زیر چشم بند دقت کردم همان آخوند بود.

گفتم : این خودش هست.

پرسیدند : مطمئنی ؟

بله، ‌مطمئن هستم.

چشم بندت را بالا بزن !

چشم بند را بالا زدم و به او نگاه کردم و گفتم: خودش هست

به او گفتند: که این را می‌شناسی

گفت : نه !

به من گفتند

-همین جا باش

و او را کشان کشان بردند. ‌و بعد من را جلو دادگاه برگردانند.

ساعت ها منتظر ماندم. ‌نیامدند و دیر وقت شد، ‌شاید نیمه شب، ‌آمدند من را دوباره به سلول انفرادی بردند. احساس غریبی بود. فکر کنم ۲۲ مرداد بود. در یک سلول پنج نفر بودیم. دو تا از بچه ها را از قبل می‌شناختم. یکی از آنها گفت: همه بچه ها را زدند. این هیئت مرگ است که هفته ای دوبار می‌آید. احساس تهی بودن می‌کردم. تأثر کلمه مناسبی نیست. ناراحتی وصف نداشت. تصور آن همه جنایت سخت و ثقیل بود. دوستم می‌گفت: آنان که باقی مانده اند با مورس از فرغون های دمپائی گفته اند، از خوشحالی پاسداران و از شیرینی پخش کردنشان. در روی دیوارهای فرعی با چیزی شبیه به سوزن وصیت نوشته بودند. گیج و منگ بودیم و باور آن سخت بود. اسامی بچه ها را که سالها با هم بودیم را در ذهن مرور می‌کردم. احساسی که نمی‌شود توصیف کرد. تجربه کردن آن در فراسوی ذهن است. مگر می‌شود، مگر می‌شود. همه سئوالها بی جواب بود. آخر به چه جرمی! خودم را نمی‌توانستم پیدا کنم. در جائی قرار گرفته بودیم که باید انتخاب نهائی را می‌کردم در حالی که جمعی نبود که بشود به آن تکیه کرد. بغض راه گلو را بسته بود. توان خوردن هیچ چیز نبود. سکوت بود و سکوت!

آخر چیزی بالاتر از پیوندهای خونی ما را به هم گره زده بود. ما را به هم زنجیر کرده بود. ‌توی کتک خوردن از هم سبقت می‌گرفتیم. ‌مسابقه جلو رفتن و مقاومت بود و حالا همه این بچه ها رفته بودند.

بغضی که در گلوی رسول بود می‌شکند. صدای گریه اش در تلفن می‌پیچد.

بعد از آزادی از زندان به هیچ وجه زندگی عادی نداشتم. شش سال از هر کجا تهران به هر کجا که می‌خواستم بروم مسیرم را طوری انتخاب می‌کردم که از اوین گذر کنم. گمشده ای داشتم. پشت دیوارها قلبم را جا گذاشته بودم. گاه در سعادت آباد مشرف به زندان اوین ساعتها می‌ایستادم. تمام وجودم آن طرف دیوار مانده بود. همه چیز من آن طرف دیوار بود. گذر هر روز برایم سخت بود. گوئی نه به این جهان تعلق دارم و نه به آن! آروز می‌کردم که ای کاش منهم با آنها رفته بودم.

-فکر می‌کردید که روزی یکی از جانیان را در دادگاه ببینید؟

امید داشتم. بهتر است بگویم مطمئن بودم. با خودم می‌گفتم حتی اگر من نبینم روزی اینان در مقابل دادگاه قرار خواهند گرفت. ‌دوستان من که منفعت فردی نداشتند. راه خود را انتخاب کرده بودند که برای آزادی و آرمان جان خود را فدا کنند.

می‌پرسم، بعضی می‌گویند که آنها خبر نداشتند، اگر مانده بودند الان هوادار مجاهدین نبودند.

صدای رسول گرم می‌شود و پر رنگ، خشمی در صدایش احساس می‌شود.

-هفت سال مقاومت، چهار سال با تمامی شکنجه ها و حداکثر فشار لاجوردی ایستادند. اگر قرار بود دست از هویت خود بردارند، ‌می‌توانستند.

با همان هیجان ادامه می‌دهد

-من و شما دو ساعت داریم با هم حرف می‌زنیم. من حتی نتوانسته ام ذره ای از فشار را به درستی بیان کنم. هفت روز هفته، روزانه، گاه شش ساعت شکنجه و زیر ضرب شلاق و سالها انفرادی، اگر آرمان نداشته باشی و اگر چیزی برایت مقدس نباشد، شش ثانیه هم نمی‌توانی دوام بیاوری. مگر احمق بودند، مگرنادان بودند. مگر کورکورانه راه خود را انتخاب کرده بودند. کارهای جمعی تشکیلات زندان، برای لحظات هم برنامه داشتند. مگر ما با همه فرازها و نشیب ها دست از آرمان خود بر داشتیم؟ آنان که خیلی از خود گذشته بودند.

با صدای محکمی می‌گوید،

-بگذارید یک چیز بگویم اونائی که خودشون شروع به همکاری کردن، برای توجیه خودشون قیاس به نفس می‌کنند. برای نمونه مسعود جمشیدی، از محال هم صد درجه یا هزار درجه محال تر بود که پشت به آرمان خودش بکنه. سه سال توی انفرادی بود. سه سال! باور کنید که کسانی که چنین ‌می‌گویند افکار مریضی دارند.

اما این روزها می‌بینیم که جنبش دادخواهی فراز دیگری پیدا کرده است و هر آنچه را که خواستند پنهان کنند در همه جا گفته می‌شود. ‌برای نمونه ناطق نوری گفته بود که نوه اش از او پرسیده که داستان سال ۶۷ چیست و خامنه ای در دفاع از قتل عام ۶۷ می‌گوید جای جلاد و شهید را با هم عوض نکنید. ‌

ما تشکیلاتی مسنجم داریم و مریم ومسعودی که چهل سال این مقاومت را رهبری کرده اند. ‌باز هم می‌گویم که با وجود اینکه هنوز قبول این جنایت برایم سخت و سنگین است اما مطمئن هستم که همه این جنایتکاران در ایران در برابر دادگاه قرار خواهند گرفت و پاسخگوی جنایاتشان خواهند بود 

اشتراک:
3333

پخش زنده سیمای آزادی

Popular Posts

مسعود رجوی-۲۲بهمن ۱۴۰۱: «اتوبوس مجانی» استبداد و وابستگی با سرنشینان ساواکی، آزادیخواهان و ...

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

توییتر اختر شبانه

پیام مسعود رجوی در دومین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی

برچسب‌ها

۱۰شهریور ۱۲اردیبهشت ۱۳آبان ۱۴اسفند ۱۶آذر ۱۷ژوئن ۱۷شهریور ۱۸تیر۷۸ ۱۹بهمن۴۹ ۱۹بهمن۶۰ ۱۹فروردین۹۰ ۲۶مهر ۳۰تیر ۳۰خرداد ۳۰دی ۳۰فروردین ۳۰مهر ۳ژوئیه ۴خرداد ۵ مهر ۸ مارس آب آبادان آتش بس آتش سوزی آخوند کاشانی آخوندی آذربایجان آرژانتین آری به جمهوری دمکراتیک آزادی آزادی بیان آزادی هدایتگر مردم آزادیخواهان آژانس اتمی آستان قدس آستفیک آسوشیتدپرس آشنایی با شورای ملی مقاومت آشنایی با مجاهدین آفریقا آقازاده ها آگاهی آلبانی آلبرتو نیسمن آلترناتیو آلمان آلودگی هوا آمریکا آموزشی آموزه تاریخی آموزه سیاسی آموزه فلسفی آنالیا آنتورپ آنتونیو گوترز آندرانیک آهنگساز ابراهیم ذاکری ابراهیم مرادی ابواحسن صبا اپورتونیسم اپوزیسیون اتحاد اتحاد ملی اتحادیه اروپا اتمی اتوبوس خوابی اجباری اجتماعی احتکار احزاب سیاسی احمد رئوف بشری دوست احمد رضایی احمد مقدم احمد وحیدی احمدرضا جلالی اخبار اخبار جعلی اختلاس اختناق ادبیات اراذل اربعین ارتجاع ارتش آزادیبخش ارتش آزادیبخش ملی ایران اردشیر زاهدی ارز ارژنگ داوودی ارمنستان اروپا ارومیه اژه ای استاد استان استبداد استبداد دینی استثمار استراتژی استراتژیک استعمار استقلال استقلال آمریکا استکهلم اسدالله اسدی اسفند۹۸ اسکاتلند اسکاندیناوی اسلام اسلام انقلابی اسلامشهر اسماعیل خطیب اسماعیل شریف زاده اسناد اسیر جنگی اشپیگل اشرف اشرف پهلوی اشرف رجوی اشرف هادی اشرف۳ اشغالگر اصغر بدیع زادگان اصغر بدیع‌زادگان اصغر مهدیزاده اصفهان اصلاح طلب اصلاح طلبی اصلاحات اصلاحات ارضی اصلاح‌طلب اصولگرا اطلاعیه اعتراض اعتراض سراسری اعتراضات اعتراضات سراسری اعتصاب اعتیاد اعدام اعدام بنیانگذاران مجاهدین اف ای تی اف افتخار افسانه افشاگری افطار افغانستان اقتصاد اقتصادی اکبر صمدی الکساندر مدوید الله قلی خان المپیک امام جعفر صادق امام حسن عسکری امام حسن مجتبی امام حسین امام رضا امام زمان امام زین العابدین امام سجاد امام صادق امام محمد باقر امام موسی ابن جعفر امام هشتم امام هفتم امجدیه امیرپرویز پویان امیرخیزی امیرکبیر انتخاب انتخابات انتخابات قلابی انتخابات۱۴۰۰ انجمن نجات انجمن نجاست انجیل اندیشه اندیکا اندیمشک انسان انسانیت انفال انفجار امیا انفجار حرم امام رضا انقلاب انقلاب ۵۷ انقلاب اکتبر انقلاب ایدئولوژیک انقلاب دمکراتیک انقلاب سفید انقلاب صنعتی انقلاب ضد سلطنتی انقلاب فرهنگی انقلاب کبیر فرانسه انقلاب مشروطه انقلاب نوین انقلابی انقلابیون انگلستان انگلیس اوباش اوریانا فالاچی اوکراین اومیکرون اوین اهواز ای ایران ایتالیا ایدئولوژی ایذه ایران ایران آزاد۲۰۲۱ ایران آزاد۲۰۲۲ ایران اینترنشنال ایران فردا ایران گیت ایران مرز پرگهر ایرانیان ایلیرمتا اینترنت ایندیپندنت اینستاگرام أزادی بازجو بازرگان بازگشایی مدارس بازنشستگان بازیگر بالکان بانک بحران بحران آب بختیار بدهی برانداز براندازی برجام برف برق برلین برنامه ۱۰ ماده ای بسیج بسیجی بعثت بکتاش آبتین بگو نه بلژیک بلوچستان بمب اتمی بنان بند۲۰۹ بنزین بنی صدر بنیاد برکت بنیاد فرانس لیبرته بنیادگرایی بنیانگذاران سازمان مجاهدین بوچا بودجه بودجه۱۴۰۰ بودجه۱۴۰۱ بورس بویراحمد بهار بهبهان بهداشت بهرام عالیوندی بهرام عین اللهی بهزاد معزی بهشت زهرا بی بی سی بیانیه بیت کوین بیرجند بیروت بیژن جزنی بیژن مفید بیسواد بیکاران بیکاری بیوگرافی پابلو نرودا پارلمان اروپا پاریس پاسارگاد پایداری پدرطالقانی پرچم پرس تی وی پرستاران پرواز بزرگ پروپاگاندا پرویز خزایی پروین اعتصامی پمپئو پناهندگان پوریای ولی پول پهباد پهلوان پهلوان فیلابی پهلوی پیام پیامبر پیروزی پیشتاز پیک پنجم پیک شادی پیک ششم پیمان جبلی تابلو تاریخ تاریخ ایران تاریخ ا یران تاریخ اسلام تاریخ ایران تاریخ بیداری ایرانیان تاریخ جهان تاریخ شفاهی تاریخ فرانسه تاریخ مشروطه تاریخ معاصر تاریخچه مجاهدین تاریخساز تاریخی تاریکی تاسوعا تاکتیک تئاتر و سینما تأسیس سازمان مجاهدین تبریز تبعید تبیین جهان تجارت تجزیه تحریف تحریم تحریم انتخابات تحصیل تحلیل سیاسی تخت جمشید تختی تخریب ترامپ ترانه ترک تحصیل ترور تروریست تروریستی تروریسم تروریسم دولتی تریتا پارسی تشکیلات تشکیلات بیرون زندان تشیع تصنیف تظاهرات تفسیر تکامل تلگرام تلویزیون تمدن ایران تنگستان توحید تورم توسکا تولید توماج صالحی توماس سانکارا تهران تهران بزرگ تیرباران ثروت ثریا ابوالفتحی ثقه‌الاسلام جاسوس جام زهر جامعه جامعه المصطفی جان مترکه جاوید رحمان جایزه نوبل جایگاه انسان جدایی دین از دولت جریان اپورتونیستی چپ‌نما جعبه سیاه جعفر کاظمی جعلیات جمشید پیمان جمعه سیاه جمهوری خواه جمهوری دمکراتیک جنایت جنایت علیه بشریت جنبش برابری جنبش تنباکو جنبش جنگل جنبش دادخواهی جنسیتی جنگ جنگ ایران و عراق جنگ جهانی جنگ خلیج جنگ داخلی جنگ روانی جنگ سیاسی جنگ ضد میهنی جنگ قدرت جنگ کثیف جنگل جنگل تراشی جوانان جهاد کشاورزی جهان چارلی چاپلین چپ نما چپاول چریک فدایی چریکهای فدایی چماقداری چه باید کرد چه گوارا چهارشبنه سوری چهارمحال بختیاری چین حبیب خبیری حبیب خدا حبیب‌الله بدیعی حج حجاب حجت زمانی حزب توده حزب جمهوری حزب رستاخیز حزب‌الله حسن اشرفیان حسن ظریف حسن ظریف ناظریان حسن فیروزآبادی حسن نوروزی حسین امیر عبداللهیان حسین دهلوی حسین طائب حسین فارسی حسین فاطمی حسین گل گلاب حسینیان حشدالشعبی حضرت زینب حضرت علی حضرت فاطمه حضرت محمد حضرت معصومه علیها سلام حضرت مهدی حقوق حقوق بشر حقوق زنان حکایت حکومت حکومت علی حکومت نظامی حماس حمایت حمله خارجی حمید اسدیان حمید لاجوردی حمید مصدق حمید نوری حنیف عزیزی حنیف نژاد حنیف‌نژاد حوزه خائن خاتمی خاش خاطرات خاطرات زندان خاطرات سیاسی خامنه ای خامنه‌ای خانواده خانواده شفایی خاور میانه خاوران خاورمیانه خبرگان خبرگزاری خبرنگار خدا خدیجه خرمشهر خسرو گلسرخی خشک سالی خشونت خصوصی سازی خط فقر خطر خلق خلقت انسان خلیفه خلیل رضایی خمینی خواننده خواهران میرابال خودروسازی خودکشی خودمختاری خوزستان خیانت دادخواهی دادگاه دادگاه مردمی آبان دارو داستان دانش آموز دانشجو دانشگاه دانشگاه تهران دانشمند دانشیان دانیل میتران داوود باقروند داوود رحمانی دبیر کل سازمان ملل دجال دختر آبی درگذشت دروغ دزدی دستمزد دفاع مقدس دفاعیات مجاهدین دکتر حسین گل‌گلاب دلار دلتا دلوار دمکراتیک دمکراسی دمکراسی خیانت شده دوباره می‌سازمت وطن دوران آماده باش دورس دولت دهخدا دهقانان دهه ۶۰ دی دیالکتیک دیپلماسی دیدار صلح دیکتاتور دیکتاتوری دیکتاتوری سلطنتی دیکتاتوری مذهبی دین دین و مذهب دیوید ایمس دیوید کلیگور ذوالقرنین ذوب آهن رادیو مجاهد رانت راه حل سرنگونی راهرو مرگ رای من سرنگونی رئیس جمهور برگزیده رئیسی رباط کریم رپ اعتراضی رجوی رحمان کریمی رزمناو پوتمکین رزمنده رژیم آخوندی رژیم شاه رسانه رسانه حکومتی رستاخیز رستم قاسمی رسول تبریزی رسول خدا رسول مشکین فام رشنگری رشوه رضا پهلوی رضا خان رضا رضایی رضا شاه رضا شمیرانی رفراندوم رفسنجانی رمزارز رمضان رمضان۱۴۰۰ رمضان۱۴۰۱ رنگ روغن روح‌الله حسینیان روح‌الله خالقی روحانی روحانی مترقی روز جهانی روز جهانی حقوق بشر روز جهانی زن روز جهانی صلح روز جهانی کارگر روز جهانی کودک روز جهانی مبارزه با اعدام روز جهانی معلم روز دانشجو روز معلم روزجهانی منع خشونت علیه زنان روزنامه روس تزاری روسیه روشنایی روشنفکر روشنگری رها بحرینی رهایی رهبر مقاومت رهبری ریاست جمهوری ریچارد رابرتس زادی زاگرس زاهدان زاینده رود زباله گردی زبان زری اصفهانی زلزله زمستان زمین زن زنان زندان زندان تهران بزرگ زندان گوهردشت زندانی زندانی سیاسی زندانیان سیاسی زوربا زهرا مریخی زهره صمدی زیارت زینب زینب پاشا زینب کبری زینت میرهاشمی ژئوپلیتیک ژنرال اودیرنو ژنرال دوگل ژنو ژیلبر میتران سارق انقلاب سازمان چریکهای فدایی خلق سازمان خبات کردستان سازمان مجاهدین سازمان مجاهدین خلق ایران سازمان ملل سال تحصیلی سال میلادی سال نو سال۱۴۰۰ سالن مرگ سانسور ساواک سایبری سپ سپاه سپاه پاسداران سپاه قدس ستار بهشتی ستارخان سخنرانی سخنگوی مجاهدین سراوان سرجنگل سرکوب سرنگونی سرود سرویس جهانی سعدی سعید اقبالی سعید بهبهانی سعید سلطانپور سعید شاهسوندی سعید ماسوری سعید محسن سکولار دمکراسی سکولاریسم سلاح سلطنت سلطنت پهلوی سلطنت طلب سنگسار سواد سوئد سوئیس سوخت بر سوختبران سوریه سولماز ابوعلی سولیوان سونگون سهام سهراب سپهری سی ان ان سیاست سیاسی سیامک نادری سیاوش سیفی سیاهکل سیزده بدر سیستان سیل سیمای آزادی سیمین بهبانی سیمین بهبهانی سیمین دانشور سینما شادگان شاعر شام غریبان شاملو شانگهای شاه شاهزاده شاهنشاهی شب قدر شب یلدا شباهنگ شبکه تروریستی شبکه های اجتماعی شجریان شخصیتهای ایرانی شرایط ذهنی شرایط عینی شریف واقفی شستا شعائر شعار نویسی شعر شعر نو شکرالله پاک‌نژاد شکنجه شکنجه گر شکوفه شمال شورای امنیت شورای مرکزی مجاهدین شورای ملی مقاومت شورای ملی مقاومت ایران شورای نگهبان شورش شوروی شوش شهادت شهدا شهر شهر ری شهر کرد شهر مهران شهرداری تهران شهرزاد احسانی ناطق شهرقصه شهرکرد شهلا حریری مطلق شهیدان شیخ شیخ فضل الله نوری شیخ محمد خیابانی شیر و خورشید شیراز شیطان سازی شیلی شیوا ممقانی صادرات صالح کهندل صدام صدای مجاهد صدور انقلاب صدور بحران صدیقه مجاوری صلح صمد بهرنگی صنایع فولاد صنعت صیاد شیرازی صیانت ضربه شهریور ۵۰ ضرغامی طالبان طالقانی طبری طرح صلح طلسم جنگ طنز سیاسی ظریف ظلمت عارف قزوینی عاشورا عباس داوری عباسقلی صالحی عبدالرضا شهلایی عدالت عدالت در اسلام عراق عرفان عزت الله مقبلی عزیز فولادوند عزیمت از فرانسه عشق عفوبین الملل عقیده عکاسی عکس علم علمی علی علی اکبر اکبری علی اکبر دهخدا علی ربیعی علی صارمی علی صالح آبادی علی مطهری علی میهن دوست علی همتیان علیرضا جعفرزاده علیرضا خالوکاکایی عماد رام عملیات عملیات آفتاب عملیات چلچراغ عملیات مروارید عوام فریبانه عیاران عید فطر عید قربان عید مبعث عیسی آزاده عیسی مسیح غارت غارت و چپاول غرب غلامحسین اسماعیلی غلامحسین بنان غلامحسین ساعدی غلامرضا تختی غلامرضا مسعودی فاجعه فارسی فاز سیاسی فاشیسم دینی فاشیسم مذهبی فاصله طبقاتی فاطمه فاطمه امینی فاطمه زهرا فاطمه صادقی فاطمه مصباح فتانه زارعی فدایی خلق فرار شاه فرانسوا میتران فرانسه فرانکفورتر آلگماینه فرخی یزدی فردوست فردوسی فرشید نصر‌اللهی فرعون فرقه فروش اندام فروغ ایران فروغ جاویدان فرونشست زمین فرهنگ فرهنگی فرهنگیان فریدون مشیری فساد فشافویه فضای مجازی فعال محیط زیست فقر فلاکت فلسطین فلسفه فوتبال فولاد فولاد مبارکه فیزیک فیک نیوز فیلترینگ فیلم سینمایی قاتلان ۶۷ قاجار قاچاق قاسم سلیمانی قاسملو قاضی محمد قالیباف قانون اساسی قانون کار قتل عام قتل عام۶۷ قتلهای زنجیره ای قرآن قرارداد ننگین قرارداد۲۵ساله قربانعلی حسین نژاد. قربانیان قربانیان کرونا قرن پانزدهم قرنطینه قزاق قزلحصار قزوین قضاوت قطعی برق قم قوه قضاییه قهرمان قیام قیام ۲۱دی قیام 57 قیام ۸۸ قیام آبان قیام آبان۹۸ قیام بنزین قیام تنگستان قیام خوزستان قیام دی قیام دیماه ۹۶ قیام دیماه ۹۸ قیام روشنگری قیام سراسری قیام سراوان قیام ضد سلطنتی قیام عراق قیام کارگران قیام۱۴۰۱ قیام۳۰تیر قیصر قیمت کابل کابینه دولت کاخ سفید کارخانه کارگر کارگران کارگردان کارنامه کارنامه سبز کاروان بهار کاریکاتور کاظم رجوی کانادا کانون کانون شورشی کانونهای شورشی کتا صوتی کتاب کتاب اجتماعی کتاب امام حسین کتاب تاریخی کتاب سیاسی کتاب صوتی کرامت الله دانشیان کربلا کربلای۴ کرج کردستان کرونا کریسمس کریمپور شیرازی کسری بودجه کشاورزان کشاورزی کشتار کشتی کشور کشیش کشیش دیباج کشیش میکائلیان کلنل پسیان کلیسا کمیسیون اقتصاد کمیسیون کار کنفرانس کنکور کنگره کوثر کوچک خان کودتا کودتانی فرهنگی کودتای ۲۸ مرداد کودتای ۲۸مرداد کودتای سوم اسفند کودکان کودکان کار کوروش بزرگ کوروش کبیر کولبران کولبری کویت کهشکان کهکشان کهکشان۱۴۰۰ کهکشان۱۴۰۱ کهکشان۱۴۰۳ کهکشان۲۰۲۱ کهکیلویه کی‌را رودیک کیفرخواست گاردین گاندی گرانی گردهمایی گرسنگان گرسنگی گروگان گزارش گزارش خبری گزینه سرنگونی گلرخ ایرایی گلزاده غفوری گلستان گلسرخی گور جمعی گوهر مراد گیسو شاکری لاجوردی لاریجانی لاهیجان لباس شخصی لبنان لرستان لغت نامه لمپن لنین لوازم التحریر لوموند لویزان لوییزا همریش لوییزا هومریش لیبرتی لیبی لیست تروریستی لیست شهیدان مادر شایسته مادران آبان مادران خاوران مارکز مافیا ماکرون مالباخته مالیات ماه رمضان ماهشهر مایک پنس مایکل وایت مبارزات مبارزه مبارزه چیست مبارزه مسلحانه مبعث متروپل مثنوی مجازات مجاهد مجاهدین مجاهدین خلق ایران مجتبی اخگر مجروحان قیام مجلس مجمع عمومی ملل متحد مجید اسدی مجید صاحب جمع محاکمه محرم محسن رضایی محسن زادشیر محسن معصومی محمد اسلامی محمد تهرانچی محمد حنیف نژاد محمد حنیف‌نژاد محمد خدابنده‌لویی محمد ری شهری محمد زند محمد سیدی کاشانی محمد صادق محمد ضابطی محمد کاظم محمد کرد زنگنه محمد محدثین محمد مخبر محمد مهدی اسماعیلی محمدباقر شفتی محمدرضا ایرانپور محمدرضا سعادتی محمدرضا قرایی آشتیانی محمدعلی توحیدی محمدعلی حاج آقایی محمود رویایی محمود عسگریزاده محمود مهدوی محیط زیست مدارس مدرس مدرک تقلبی مدیا مذاکره مذهب مذهبی مرتجعین مرتضی حنانه مرجان مرد مردم مرز پرگهر مرضیه مرغ سحر مریلند مریم بختیاری مریم رجوی مریم قدسی مآب مریم گلزاده غفوری مزار شهیدان مزدور مزدوران مژگان پارسایی مژگان کوکبی مسجد سلیمان مسجد فاطمه زهرا مسعود احمدزاده مسعود خدابنده مسعود راتبی مسعود رجوی مسعود صفدری مسعود مقبلی مسکن مسیح مسیحی مشروطه مشهد مصباح یزدی مصداقی مصدق مطالبات قانونی مطبوعات معصومه عضدانلو معلم معلمان مقالات مقالات اجتماعی مقالات اقتصادی مقالات تاریخی مقالات سیاسی مقاومت مقاومت ایران مقاومت سراسری مقبره کوروش مکه ملا نصرالدین ملاقات ملک الشعرا ملی شدن نفت مماشات من اگر برخیزم مناسک حج منافقین منتظری منطقه منوتو منوچهر براتی منوچهر سخایی منوچهر طاهر زاده منوچهر هزارخانی منیره رجوی مواد مخدر موزه قتل عام۶۷ موزیک موسسات خیریه موسسان پنجم موسی خیابانی موسیقی موشک باران موشکی موقعیت انقلابی مولانا مهاجرت مهدی ابریشمچی مهدی دیباج مهدی رضایی مهندسی انتخابات میانجی میتران میتینگ میدان ژاله میدان میلیونی میرزا رضا کرمانی میرزا کوچک خان میرزاده عشقی میکونوس میکیس تئودوراکیس میلاد میلیشیا میلیونی میهن تی وی ناصر دیوان کازرونی ناصر صادق ناصرالدین شاه ناظم حکمت نافرمانی مدنی نامه نایاک ندا حسنی نرگس غفاری نروژ نسرین پارسیان نسل کشی نشریه مجاهد نصرالله زرین پنجه نطنز نظامی نظرسنجی نفت نفتگران نقاشی نقدینگی نمایشگاه نمایشنامه نماینده نورمراد کله جویی الوار نوروز نوروز۱۴۰۰ نوروز۱۴۰۱ نوروز۱۴۰۳ نوروز۹۹ نوری علا نوید افکاری نویسنده نهضت ملی نیروی انتظامی نیروی قدس نیشکر هفت تپه نیکسون نیما یوشیج نیمه شعبان نیویورک تایمز واشنگتن واکسن واکسن برکت واکسن چینی واکسن فایزر واکسیناسیون ورزش ورزشکاران وزارت اطلاعات وزارت خارجه وزرات اطلاعات وطن وفات ولادت ولایت فقیه ولی فقیه ولی‌الله فیض‌مهدوی ویتنام ویروس ویکتور خارا ویلیام هزلیت وین هائیک هوسپیان مهر هاشم خواستار هالیوود هامبورگ هایک هوسپیان مهر هجرت هجرت بزرگ هزارخانی هسته ای هلدینگ همایون کهزادی همبستگی همدان همیاری هنر هنرمند هواپیمای اوکراینی هورالعظیم هیتلر یادواره یارانه یاسرعرفات یروم ستاقیان یزدی یعقوب ترابی یغمایی یک شاخه گل یوسف نوری یونان یونایتد پرس یونسکو FATF

بازدید از وبلاگ

مانور بزرگ جنگی سیمرغ رهایی ارتش آزادیبخش ملی ایران