۱۲مهر۱۴۰۰
تلاش بی ثمر برای انکار واقعیت و هویت زدایی از شهیدان قتل عام ۶۷ نوشته سعید امیرخیزی
اکنونکه دشنه جلاد ازکارافتاده و بعداز۴۰سال کشتار بهترین فرزندان مجاهد ایران، نتوانسته به آرزوی خود یعنی نابودی فیزیکی مجاهدین برسد، و در تمامی توطئههایش شکست خورده، اکنونکه به انتهای خط رسیده و خودش در آستانه سرنگونی به دست جوانان شورشی و مجاهد ایران قرارگرفته است، اکنون که جنبش دادخواهی هر روز اوج بیشتری میگیرد، اکنونکه اعتراضات اجتماعی به خاطر فقر و گرانی و کرونا و… همه جای ایران و همه اقشار جامعه را فراگرفته است، دشمن تلاش میکند بهزعم خودش با شیطانسازی، اثرگذاری اصلیترین نیروی هماوردش یعنی مجاهدین در جامعه را به حداقل برساند. یکی از شیوههای جنگ روانیاش به خدمت گرفتن و بازمصرف مزدوران و توابین خیانتپیشه، برای هویت زدایی از شهیدان مجاهد قتل عام شده است.
وارونهگویی و قلب واقعیت یکی از شیوههای رایج جنگ روانی در رژیم روبهزوال آخوندی است. از وقتی در سال ۱۳۶۵ دستگیر و زندانی شدم، با فرهنگ ننگین آخوندی و جانیان این رژیم از نزدیک آشنا شدم. شکنجه اسمش شد تعزیر، هرکس کلمه «شکنجه» بر زبانش جاری میشد، باید تقاصی سنگین پس میداد و این ادامه یافت و طی سالیان تبدیل به یک شیطان سازی گسترده توسط وزارت اطلاعات آخوندی علیه نیروی سازمان یافته برانداز یعنی مجاهدین شد تا تیغ را بر گردن قربانی تیزتر کند.
من گرچه یکی از بسیار خانوادههای زخمخورده و داغدیده به دست هیولای ولایت هستم، ولی هرگز این توهم را نداشتم که عزیزانم، برادرم علی، خواهرم سکینه، و خواهرزاده دلیر و شجاعم فهیمه صادقی، فقط به خاطر اینکه عضوی از این خانواده بودند مورد کینه و غضب ولایت هستند، بلکه چیزی که برای دشمن غیرقابلتحمل بود و وادارش میکرد که بیمحابا خون عزیزان ما را بر زمین بریزد، ایستادگی بر سر آرمان آزادی مردم ایران، تحت هویت مجاهد خلق بود.
مجاهدین شهید فهیمه صادقی سکینه بنازاده امیرخیزی علی امیرخیزی
و اگر امروز مسؤلیت دادخواهی این شهیدان را بر عهده خود میبینم، نه به خاطر وابستگی خانوادگی و رابطه خونی با این شهیدان والاقدر، بلکه دقیقاً به خاطر ادامه راه و آرمان آنها تا حصول نتیجه نهایی و پیروزی خلق قهرمان است.
آنها جانشان را فدا کردند که همین آرمان آزادی در اسارت دژخیم نمیرد، به همین خاطر هر پدر و مادر شهیدی که فرزندان مبارز و مجاهد خود را روانه میدان رزم با اهریمن ولایت کرد، دیگر جوانان مبارز و مجاهد را فرزندان خود میدانست و همه ما نیز خود را فرزند مادران و پدران شهیدان میدانیم. این یک فرهنگی است که از همان اول انقلاب ۵۷، بخصوص در میان خانوادههای مجاهدین و مبارزین وجود داشت و هیچ پدر و مادری فرقی بین فرزندان خونی و آرمانی خود نمیگذاشت.
مادر من که بعد از غریب به ۴۵سال، دوندگی در مسیر زندانهای دو دیکتاتوری شاه و شیخ، و بهشتزهرا، سرانجام در اثر همین فشارها به فرزندانش شهیدش پیوست، هر بار که با او تماس میگرفتم، اولین جملهاش این بود که من سرم بلند است، به شما افتخار میکنم. گرچه همیشه در حسرت دیدار فرزندان مجاهدش بود و عاقبت با همین حسرت چشم از جهان فروبست و ما را ترک کرد، ولی هرگز به دشمن التماس نکرد. اجازه نداد دشمن شاد شود و هر بار به ما قوت قلب و امیدواری برای ادامه مسیر مبارزه میداد. همه مجاهدین را در نماز و عبادتش دعا میکرد و برای پیروزی آنها از خدا یاری میطلبید. آری مادر من هم مثل همه دیگر مادران شهدا، مثل مادران قیام آبان و همه جانباختگان راه آزادی، مادر همه مجاهدین و مبارزین بود و ما مجاهدین باافتخار بر خاکپای چنین مادرانی بوسه زده و آن را توتیای چشم خود میکنیم.
در اینجا میخواهم خاطرهای از یک مادر قهرمان دیگر هم نقل کنم، مادر بیدی. فرزند بزرگ این مادر قهرمان محمدرضا بیدی در شهریور ۱۳۶۰ به دست جلادان خمینی به شهادت رسیده بود و من با فرزند کوچکترش، علیاصغر (مهدی)، همکلاس، همرزم، و همبند در زندان و در دوران قتلعام ۶۷ در زندان اوین بودیم.
مجاهد شهید محمدرضا بیدی و مجاهد شهید علی اصغر (مهدی) بیدی
دشمن تا سالیان حتی از دادن نشانی مزار مجاهد شهید محمدرضا بیدی به خانوادهاش خودداری کردند و بعد از سالیان آدرس یک قطعه با مزارهای بینامونشان را بعنوان مزار این شهید به آنها دادند و پدر محمدرضا، که همچون مادر قهرمانش همیشه یار و یاور مجاهدین و عاشق برادر مسعود بود، بر مزاری از این شهیدان به نشانه مزار محمدرضا، علامتی گذاشت که برای زیارت به آنجا میرفتیم.
مزار مجاهد شهید محمدرضا بیدی
مادر بیدی، که خود بارها زندانیان از بندرسته را برای خروج از مرز، همراهی و یاری رسانده و یا پناهشان داده بود، عاشق خواهر مریم و برادر بود، که زبان من از وصف این عشق پاک و زلال او قاصر است. از جانودل آرزو داشت دیگر فرزندانش نیز به مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی میپیوستند. اما زیباترین خاطرهای که از روش و منش انقلابی او دارم افتادگی و تواضع او بود، او هر پدر و مادری را که میدید، درد و رنج خودش را فراموش کرده و تمام عواطفش را عاشقانه نثارشان میکرد و در تعریف و تمجید از استقامت و صبر و بردباری دیگر مادران سر بر آستانشان میسایید، و خودش را اصلاً بهحساب نمیآورد.
مجاهد شهید علیاصغر بیدی به همراه پدرش حسین بیدی
بعدازاینکه در سال ۷۴ مقدمات خروج من از مرز برای پیوستن به ارتش آزادیبخش و مجاهدین فراهم شد، برای دیدار آخر با مادر به خانهشان رفتم. من این قصد خروج را به خاطر رعایت برخی مسائل امنیتی تا آن لحظه حتی به اعضای خانواده خود نیز نگفته بودم، اما به مادر که خیلی هوشیار بود و مرتب به خودم رعایت مسائل امنیتی را گوشزد و یادآوری میکرد، گفتم: مادر میخواهم بروم… در یکلحظه برق شوق و شادی در چشمانش درخشید، و بیآنکه فرصتی بدهد مرا در آغوش گرفت و پیشانیام را بوسید، و بلافاصله از من خواست که مهدی را هم با خودم ببرم…
من ترسیدم که طاقت مادر طاق شده و توان حفظ این راز مرا نداشته باشد، گفتم مادر شوخی کردم من کجا میتوانم بروم، میخواستم ببینم تو چه میگویی، ولی او دستبردار نبود و مرا ول نمیکرد و بدجوری دردسر برای خودم درست کرده بودم. بههرحال گذشت، من بعد از خروج از کشور با او تماس گرفتم، و او همچنان از من گله داشت که چرا مهدی را با خود نبردهام. سال بعد مهدی دوست و همرزم عزیزم به همراه تنی چند از دوستان دیگرم، در حال خروج از مرز دستگیر و مفقود شدند. دژخیمان تا به امروز هیچ اطلاعی از وضعیت او به خانوادهاش ندادهاند. مادر و پدر قهرمانش تا زمان درگذشتشان، همچنان چشم به راه خبری از او بودند.
بهعنوان یک مجاهد، که بسیاری دوستان و اعضای خانوادهام در این مسیر خود را فدای آزادی ایران و مردم ایران کردهاند، شهادت میدهم که اولین دادخواه خون شهیدان مسعود رجوی است، و شهادت میدهم خواهر مریم پرچم دادخواهی را از سالیان قبل در اوجی دیگر به اهتزاز درآورده و اکنون شاهد به ثمر رسیدن این رنج و تلاشها هستیم. این شهیدان فدای آرمان مسعود که همانا آرمان رهایی و برابری و انسانیت است، شدند. هم چنانکه خواهر مجاهدم زندهیاد فروغ حسنی مادر شهید شعلهور و قهرمان ندا حسنی، فریاد زد و گفت این فرزندان را فقط به دنیا آوردیم، اما برادر مسعود و خواهر مریم مربی آنها برای مبارزه در مسیر رهایی ایران بودند، و آنها صاحب این خونها هستند. (نقل به مضمون). این وصف حال همه مادران و پدران واقعی مجاهدین است، هیچکس حق مصادره این خونها به اسم خودش را ندارد. این خونها از آرمان شهیدان جداییناپذیر است. شهدایی که با شعار مرگ بر خمینی و درود بر رجوی سربهدار شدند.
دادخواه شهیدان ما علی صارمی مجاهد قهرمانی است که بر سر تربت خاوران خروش سرنگونی برآورد و خودش نیز جاودانه شد.
بله این راه و این مسیر و این آرمان از ابتدا به خون سرشته بود، و دشنه جلاد خونآلود و فرورفته بر قلب شهیدان، تا نام مجاهد و آرمانش را محو کند، غافل از آنکه این خونهای پاک، آرمان آنها را برای همیشه زنده خواهد داشت.
و ما هم زندگی و نفس کشیدن خود را مدیون آنها میدانیم. بر عهده ماست که آرمان شهیدان را تا پیروزی نهایی پی بگیریم، و هیچ حق تملکی نه برای خود و نه برای دیگران قائل نیستیم. هرکس ادعایی بر این خونها با هدف نادیده گرفتن آرمان آنها داشته و دارد، بیتردید در مسیر خواسته جلادان ۶۷ در کشتن این اندیشه و این آرمان قدم گذاشته است،
به اتکای همین خونهای پاک بهناحق ریخته شده خطاب به دشمنان مردم ایران میگویم:
میتوانید بیش از ۳۰ هزار مجاهد و مبارز سر موضع را به چوبه دار بسپارید، میتوانید بسیاری از آزادیخواهان در مسیر پیوستن به ارتش آزادیبخش را دستگیر و سر به نیست کنید، اما هرگز نخواهید توانست از عدالت و حسابرسی فرار کنید، هرگز نمیتوانید و نخواهید توانست نیروی وجدان و عدالت را از بین ببرید و هرگز نخواهید توانست مانع پیروزی و آزادی یک خلق اسیر شوید.
رنج و خون سالیان در حال به بار نشستن است و جنبش دادخواهی به فرجام نهایی خود نزدیک میشود و ما مجاهدین برای تحقق آن زندهایم و نفس میکشیم.
سعید امیر خیزی