۲۹شهریور۱۴۰۰
تظاهرات اعتراضی جوانان در خیابانهای تهران
«فوبیا» یا هراسهای خاص، یک نوع بیماری است. واکنش ترسآلود به منبع تولیدکنندهٔ ترس است. بیمار فوبیایی در مواجهه با منبع ترس ممکن است واکنشهای متفاوتی از خود بروز دهد از تپش قلب شدید و تنگی نفس، سیاهی رفتن چشم تا بیهوشی و فلج شدن. این سلسله واکنش میتواند تا منجر شدن به سکتهٔ قلبی نیز پیش برود.
فوبیا را به انواع مختلف تقسیمبندی کردهاند مانند: نیکتوفوبیا (هراس از تاریکی)، اوفیدیوفوبیا (مار هراسی)، هموفوبیا (خونهراسی) و...
بهترین درمان فوبیا، رواندرمانی یا حساسیتزدایی سیستماتیک است. در فرایند این درمان به فوبیازدگان کمک میشود تا با منبع ترس روبهرو شوند و سرانجام بر آن غلبه کنند.
فوبیای سرکوب
توحش قرونوسطایی نظام ولایت فقیه از اوان شکلگیری خود خوب میدانست که جایی در جامعهٔ مترقی و پویای ایران ندارد، بنابراین برای تسخیر روان جامعه از شیوههای عقبمانده و وحشیانهٔ سرکوب مدد گرفت و فوبیای سرکوب را بهوجود آورد و آن را گامبهگام تقویت کرد.
نخستین قربانیان این فوبیا زنان و دختران ایرانی بودند. خمینی میدانست که اگر این قشر بالنده را خانهنشین کند خواهد توانست گامهای بیشتری را در راستای انقباض جامعه بردارد. گیر دادن به تار موی زنان، اجباری کردن حجاب تصویب قوانین شداد و غلاظ مربوط به دوران جوامع عشیرتی در زمرهٔ این گامها بودند.
اعزام گلهوار چماقداران و چاقوکشان به خیابان برای حمله به میتینگها و دفاتر نیروهای سیاسی و مترقی هدفی جز انسداد فضای سیاسی و ایجاد این فوبیا نداشت. تصویب لایحهٔ ضدبشری قصاص و اصرار بر اجرای احکام مادون تمدن حد و تعزیر در خیابان و برپا داشتن جرثقالها برای اعدامهای علنی، بخشهایی از طرح و برنامهٔ این رژیم بود. شاید تعجبآور بهنظر برسد که چرا این رژیم در حالی که از پیشرفتهترین دانشها و تکنیکهای بشری برای تولید سلاحهای کشتار جمعی استفاده میکند ولی همچنان از قصاص و دیه و قطع دست و چشمدرآوردن و سنگسار چشم نمیپوشد. پاسخ به آن ساده است. اینگونه اقدامات، بهطور خودبهخودی فوبیا ایجاد میکند.
فلاشبک به یک فوبیای شکستخورده
توتالیترالیسم آخوندی به فوبیای سرکوب برای کنترل جامعه نیاز مبرم دارد. برایش مهم است که کاراکتر پاسدار، لباسشخصی و انتظامی هراسآفرین باشد. از تبلیغ صحنههای ارعاب و دامنزدن به آن برای مقابله با قیام و اعتراض استفاده میکند. به یاد داریم که خامنهای اندکی بعد از قیام آبان یکی از وحوش خود بهنام ابوالفضل بهرامپور را بهعنوان کارشناس علوم دینی به تلویزیون حکومتی آورد تا قیامآفرینان را محارب بخواند و خواستار زجرکش کردن، قطع دست راست و پای چپ و اعدام آنان با طناب دار شود. او حتی خواهان آن شد که معترضان را به یک کشتی کهنه در وسط دریا بفرستند تا همانجا زندگی کنند و زجر بکشند تا بمیرند. بعد که دید جامعه عصیانیتر از آن است که تصور میکند ماستهایش را کیسه کرد و چنین ادعاهایی را بیسر و صدا پس گرفت.
ناهراسمندی مترسکهای سرکوب
چند قیام سراسری و بهخصوص قیام آبان و در تداوم آن قیامهای سراوان و خوزستان فوبیای سرکوب را به چالش کشیده و معادلهٔ ترس را معکوس کردند. در این سلسله قیامها، جوانان شورشی با دستهای خالی وحوش انتظامی را وادار به فرار نموده و بینی هیمنهٔ پوشالی آنها را به خاک مالیدند. این فوبیا هر روز با فعالیت اختناقشکنانهٔ کانونهای شورشی بیشتر در هم میشکند و عقب میخزد.
فلسفه و کارکرد این نیروها برای خامنهای این بوده است که فوبیا تولید کنند و مانع از خیزش و قیام مردم شوند، آنها تا هنگامی کارآیی دارند که جامعه به آنها تمکین کرده باشد اما دیرگاهی است که دیگر کسی از این مترسکها نمیترسد.
در جملههای زیر دقت کنید تا از لابلای آنها سطور نانوشته را بخوانید.
جانشین فرمانده نیروی انتظامی گفت:
«نیروی انتظامی با اقتدار در مقابل هنجارشکنان مدیریت خواهد کرد و به هیچ عنوان کلمه مماشات و محافظهکاری باهنجکارشکنان را در خود نمیبیند». !
«مردم بداند داشتن سلاحهای غیرمجاز از قبیل، حمله، نگهداری و استفاده کند جرم است». !
«از مردم تقاضا داشته [داریم] سلاحهای غیرمجاز خویش را تحویل و نیز کسانی که در خانه نگهداری میکنند به ۱۱۰اطلاع بدهند». ! (تسنیم. ۲۸شهریور۱۴۰۰)
فقط کم مانده است که بگوید مردم تو را بهخدا از ما بترسید!
اینها جملههایی است که کارکرد فوبیایی آنهایی از بین رفته؛ ولی در زرورق فوبیا پیچانده شدهاند. وقتی این زرورق را کنار میزنیم در پس هر کدام ترسی عمیق خودنمایی میکند؛ ترسی که با اندکی دقت میتوان آن را در اعماق چشمان هراسناک هر پاسدار، بسیجی، نیروی انتظامی ـ اطلاعاتی ـ امنیتی و هر لباسشخصی مشاهده کرد.
مجازات سرکوبگران در روز روشن و در خیابان به دست مردم عاصی، طلیعهٔ ذوب شدن سیستماتیک فوبیای سرکوب است.