۱شهریور۱۴۰۰
به یاد مجاهد شهید ابوالفضل مسعود مقبلی
محل تولد: تهران
شغل: ديپلم
سن: ۲۶
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۰-۵-۱۳۶۷
محل زندان: اوین
زندگینامه مجاهد شهید مسعود مقبلی
مجاهد شهید مسعود مقبلی در سال ۱۳۴۱در تهران بدنیا آمد. او در یک خانوادهٴ هنر دوست و هنرمند پرورش یافت. پدرش مرحوم عزت الله مقبلی یکی از محبوبترین هنرمندان تأتر، سینما و رادیو ایران بود. مسعود از سال ۵۸با سازمان آشنا شد و از همان سال فعالیتهای تشکیلاتی خود را در انجمن دانش آموزان مسلمان، هوادار سازمان مجاهدین در دبیرستان جاویدان تهران آغاز کرد.
مسعود بهدلیل جدیت و توان مسئولیتپذیری که از خود بارز کرده بود به سرعت به شورای مرکزی انجمن راه یافت. او چند ماه پس از سی خرداد ۶۰در خیابان مورد شناسایی قرار گرفت و دستگیر شد. مسعود را به شعبه بدنام هفت وابسته به دادستانی بهاصطلاح انقلاب مرکز در اوین منتقل کرده و از همان بدو ورود تحت شکنجههای شدید قرار دادند. در اثر شکنجههای آن دوران به مدت قریب به هفت سال از ناحیه پا بهشدت رنج میبرد
مسعود بهدلیل اینکه پسر عزت الله مقبلی هنرمند محبوب مردم بود، بیشتر از همه تحتفشار وشکنجه بود.
بعد از دستگیری پسر پدر هم دست از کار کشید و دیگر تمایلی برای ادامه کار در رادیو را نداشت و همواره بهخاطر اینکه پسرش هوادار مجاهدین بوده تحتفشاربود.
مسعود در بیدادگاه رژیم به ۱۵سال زندان محکوم گردید. او در زندان بهدلیل موقعیت پدرش زیر فشار مضاعف قرار داشت. یکی از مجاهدین همبندیهای او در گزارشی راجع بهاین موضوع مینویسد:
«... مسعود مقبلی در زندان بهخاطر شکنجههای زیادی که روی او انجام شده بود از ناحیه پا بهشدت رنج میبرد. چند بار میخواستند روی پای او عمل جراحی انجام بدهند، حتی در اثر تلاشهای پدرش قرار بود به او مرخصی استعلاجی بدهند تا عمل جراحی روی پایش انجام شود، اما بهدلیل مرزبندی قاطعی که مسعود با رژیم و توابین در زندان داشت و بعد از بررسی، بازجویان منصرف شده و مانع این کار شدند...»
مسعود مجاهدی بیباک و جسور و در عینحال صبور و متین بود، وقتی با او صحبت میکردی سراپا گوش بود و با دقت بسیار به حرفهایت توجه میکرد همین ویژگیها از او شخصیت بسیار قابل اتکایی ساخته بود. بهدلیل همین ویژگیها و همچنین پایبندی قاطع به مرزسرخها در زندان، همواره مورد کینتوزی توابین و پاسداران قرار داشت. بارها او را به بهانههای مختلف به زیر هشت برده و مورد اذیت و آزار قرار میدادند اما مسعود حتی در چنین وضعیتی نه تنها مرعوب شکنجهها و دود ودم زندانبانان نمیشد! بلکه بعکس با روحیه رزمنده در همین ترددات به بیرون از بند بهدنبال استفاده از هر شرایطی بود تا امکانی را برای جمع مجاهدین تهیه کند. او در یکی از این موارد توانسته بود یک رادیو کوچک متعلق به پاسداران را از زیر هشت مخفیانه به داخل بند بیاورد. یکی از همبندیان سابق او در این باره مینویسد:
«یکبار که مسعود را طبق معمول برای فشار از بند بیرون برده بودند. [او] موفق شد رادیوی کوچکی را وارد بند کند و پاسداران متوجه نشدند. وی بهوسیله همین رادیو صدای مجاهد را میگرفت و اخبار آن را در بند پخش میکرد. بعد از اینکه پاسداران توانستند رادیو را پیدا کنند مسعود را زیر فشارهای زیادی بردند». در گزارشات متعدد آمده است که در بهمن ماه ۶۶بازجویان مسعود را بهدلیل بازجویی و شکنجه در ارتباط با تشکیلات در زندان، از اوین به «کمیته مشترک» منتقل کردند. در خلال فشار و شکنجههای مختلف یکی از سربازجویان کمیته به وی گفته بود: «برو به بقیه دوستانت بگو که دیگر شما را در زندان نمیتوانیم کنترل کنیم. ما هم از رو بستیم و بهزودی بهسراغتان میآییم. بدانید که روزی همه شما را بدون استثنا اعدام میکنیم یک تصفیه درست و حسابی در راه است...» به این ترتیب یکی از اولین علائم از نیت پلید رژیم مبنی بر قتلعام زندانیان سیاسی در بهمن ماه ۶۶بارز شد و با بازگشت مسعود از کمیته به اوین این خبر بهسرعت بین زندانیان منتقل شد و چه آنانی که در اوین بودند و چه آنانی که در زندان گوهردشت قرار داشتند از این ماجرا مطلع شدند.
سر انجام مسعود قهرمان در جریان قتلعام سال ۶۷با دفاع جانانه از مواضع سازمان، مرگ سرخ را بر ننگ ذلت و تسلیم پذیرفت و خون پاکش را فدیهٴ آرمان آزادی کرد. روحش شاد و یادش گرامی باد... !
با اعدام او خانواده ای هنرمند فرو ریخت درست ۴۰ روز بعد قلب عاشق پدر غم این جنایت را تاب نیاورد و به دیدار فرزند شتافت پدر هنرمند محبوب مردم کسی که بقول خودش ۴۰سال خنده را بر لبها و دلهای مردم ایران نشانید با یک فرمان شوم خمینی روزگارش سیاه شد خودش گفته بود خمینی قلبم را آتش زد او پنجاه و شش ساله بود که به دیدار پسر شتافت
از خاطرات زندانیان آزاد شده
در سال۶۷بعد از اینکه ملاقاتهای زندانیان قطع شد پدر مسعود بارها برای اطلاع از وضع مسعود به زندان اوین مراجع کرد. اما هر بار با برخورد خشونتآمیز پاسداران خمینی مواجه شده و ناراحتتر از قبل، به خانه باز میگشت.
سکوتی بود وحشتزا که از طرف زندانها برمیخاست. پدر مسعود هم تاب آن را نداشت و نیازمند دیدن فرزندش بود. زیرا میدانست حکم او در حال اتمام است. اوایل پاییز بود که با شنیدن خبر شهادت مسعود، دچار ناراحتی و سکته قلبی شد در فاصله کوتاهی جان سپرد.
در همان ایام، مادرمسعود در بهشتزهرا دربهدر بهدنبال قبر فرزندش میگشت، چون از طرف زندان، هیچ رد و نشانی از محل دفن او را به خانواده نداده بودند. مادر تقریباً هر روز به بهشتزهرا میرفت تا بتواند اثری از فرزندش پیدا کند. او قطعههای ۱۰۶-۱۰۷-۱۰۸-۱۰۹ که قبر بچهها در آنجا بود را یکییکی چک کرد تا اینکه سنگقبر مسعود را لابلای قبرهای عمومی قبرستان پیدا کرد. خانوادههایی که آنروز در بهشتزهرا بودند میگفتند شیون و فغان این مادر بهحدی بود که همه اطرافیان متوجه او شده بودند و حتی پس از ساعتها نمیتوانستند او را از سنگقبر جدا کنند.
مادر هم که خود هنرمند بود از این زمان به بعد خانه نشین شد
داستان این خانواده داستان هزاران خانواده ای است که با پر پر شدن فرزندانشان فرو ریختند
داستان هنر ایران است که با روی کار آمدن خمینی دجال فروپاشید
داستان سیاه ترین روزهای تاریخ این سرزمین روزهای شرم و سکوت در برابر ظلم
پدر خواسته بود که روی سنگ مزار فرزندش این شعر جاودانه بماند
آن فرو ریخته گلهای پریشان در خاک
کز می جام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد
تا نگوئيد که از یاد فراموشانند
و مادر خواست تا روی سنگ قبر همسر این شعر ماندگار بماند
مهربان بودی پدر رفتی به دنبال پسر
ماند خالی جای تو تنها صدائي ماند و بس
اینچنین بود داستانی در دو سنگ قبر گویا شد
پاورقی: ۱- عزت الله مقبلی هنرمندی که صدای دوست داشتنی او را همهٴ مردم ایران قریب به سه دهه بین سالهای ۱۳۳۰تا ۱۳۵۸بیاد دارند. او بعد از اعدام فرزندش مسعود در اثر سکتة قلبی بدرود حیات گفت. رادیو رژیم از او بسیار تقدیر کرد بدون اینکه به علت فوت او و اعدام فرزند ش کوچکترین اشارهیی بنماید.
۲- گروه فرهنگی جاویدان با بیش از سه هزار دانشآموز مقطع دبیرستان یکی از بزرگترین دبیرستانهای کشور محسوب میگردید. در انجمن دانشآموزان مسلمان دبیرستان جاویدان قریب به ۳۰۰میلیشیا سازماندهی شده بودند.